شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

امنیت منطقه‌ای در خاورمیانه


امنیت منطقه‌ای در خاورمیانه
اصطلاح «خاورمیانه» در اصل مفهومی ژئواستراتژیک است که برای اولین بار در مورد منطقه ای بین خلیج فارس و پاکستان فعلی به کار رفت. این اصطلاح «خاورمیانه» طی دوران جنگ جهانی دوم منطقه وسیعی از مصر تا ایران و از سوریه و عراق تا سودان را دربرمی گرفت که تحت کنترل مرکز تامین خاورمیانه متعلق به دو کشور امریکا - انگلیس اداره می شد، مقر مرکز تامین خاورمیانه، قاهره بود.
این مرکز زیر نظر اداره کل امور اقتصادی، به تدبیر مشکلات اقتصادی منطقه می پرداخت. طی سال های پس از جنگ جهانی دوم کاربرد اصطلاح خاورمیانه به واسطه رونق روابط متقابل کشورهای خاورمیانه که به یïمن مشترکات اسلامی - عربی فزونی می گرفت رواج چشمگیری یافت، رفته رفته استفاده از اصطلاح خاورمیانه به کشورهای غیرعربی مانند ایران و رژیم اسرائیل هم گسترش یافت؛ چرا که ایران و سرزمین های اشغالی بنا به دلایل متعدد جغرافیایی، نظامی و اقتصادی (در خصوص مسائل مربوط به نفت) با مجموعه کشورهای عربی روابط نزدیکی داشتند. دولت های مغرب (شامل الجزایر، تونس، مراکش و لیبی) ابتدا در محدوده خاورمیانه نبودند و بیرون از مرزهای سیاسی- اقتصادی خاورمیانه محسوب می شدند، اما در دهه ۱۹۸۰ میلادی و با ابداع اصطلاح جدید «کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا» (منا) توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول شرایط سابق تغییر کرد و خاورمیانه در مورد محدوده وسیعی به کار رفت.
متخصصان مسائل خاورمیانه بارها ویژگی های خاورمیانه را مورد بررسی و مطالعه قرار داده اند، مفروض همه آنها این بوده که خاورمیانه واحد سیاسی- استراتژیک خاص و مجزایی است. اما برخی دیگر از محققان مسائل منطقه معتقدند که طی سال های اخیر به خصوص بعد از پایان جنگ دوم خلیج فارس، خاورمیانه، از یکپارچگی سابق خارج شده و گرایش های گریز از مرکز در منطقه سرعت گرفته است.
از جمله این گرایش های گریز از مرکز می توان به شدت اختلاف نظرها و تنوع ها در بین اعضای شورای همکاری خلیج فارس و نیز مناقشه کشورهای عربی عضو ائتلاف علیه عراق (مصر و سوریه) با دیگر اعضای شورای همکاری خلیج فارس اشاره کرد. علاوه بر این رابطه کشورهای خلیج فارس از سال ۱۹۹۳ به بعد تا حدودی بهبود یافته است اما تعدادی از کشورهای منطقه همچنان بر قطع روابط با اسرائیل پافشاری می کنند.
همچنین می توان به تحریم های امریکا - اروپا علیه برخی کشورها مانند ایران و سودان اشاره کرد که در تشدید واگرایی کشورهای منطقه نقش موثری ایفا کرده و بدین ترتیب گریز از مرکز را تقویت کرده است. این قبیل گرایش های جدایی طلبانه و گریز از مرکز در شمال آفریقا هم مشهود است.
کشورهای شمال آفریقا اقداماتی را هر چند به صورت ابتدایی انجام دادند تا از تجربه اتحاد مغرب عربی به منظور همگرایی اقتصادی استفاده کنند اما این تلا ش ها به واسطه مشکلات سیاسی الجزایر، اختلاف مغرب با الجزایر بر سر «پولیساریو» و نیز کناره جویی لیبی عقیم ماند. در نتیجه این شرایط دو کشور مغرب و تونس تلاش کردند شرکای خود را بین کشورهای اروپایی انتخاب کنند. چرا که این دو کشور عملاً از سوی سایر کشورهای منطقه رانده شده بودند. این شرایط منطقه خاورمیانه و تمایل کشورهای آن به خارج از منطقه (مرکزگریز) زمینه ساز بحث های مهمی شده است در مورد اینکه واقعاً محدوده خاورمیانه کجاست و چه کشورهایی را می توان خاورمیانه ای نام نهاد؟
برای فهم بهتر و علمی تر بیان داشتن ادبیات مربوط به منطقه بهتر است که منطقه خاورمیانه را با توجه به ادبیات سیستم و زیرسیستم یا فارسی تر آن سامانه یا خرده سامانه به کار ببریم. ادبیات مربوط به سامانه های منطقه ای یا خرده سامانه در دهه ۱۹۶۰ میلادی در رشته روابط بین الملل گسترش یافت، اما در دهه های بعد تا فروپاشی شوروی در دهه ۱۹۹۰ میلادی برای مدتی طولانی، کم توجهی و حتی بی توجهی به این ادبیات صورت می گرفت.
پس از فروپاشی نظام بین الملل دوقطبی بار دیگر توجهی خاص به مبحث سامانه های بین المللی و منطقه ای صورت گرفت همان گونه که باری بوزان از مکتب کپنهاگ بیان داشته، علت کم توجهی یا بی توجهی اولیه این بود که جنگ سرد موجب توجه زیاد به سطح نظام جهانی و بی توجهی به تنوعات سامانه های گوناگون منطقه ای شده بود. البته یک دلیل این امر نیز ایهام های اساسی در این ادبیات بود.
در هر حال با پایان جنگ سرد، اقبال جدیدی نسبت به سامانه های منطقه ای صورت گرفت. در مجموع می توان به دو رویکرد یا نظریه عمده در مورد روابط سامانه های منطقه ای اشاره کرد، رویکرد اول با عنوان رویکرد سامانه ها یا نظریه سامانه های منطقه ای، منطقه را به مثابه الگوهای روابط یا اندرکنش ها درون یک عرصه جغرافیایی می داند که میزان خاصی از قاعده مندی و شدت را به نمایش می گذارد به حدی که دگرگونی در یک نقطه از سامانه بر نقاط دیگر نیز تاثیر می گذارد.
بر این اساس سامانه های منطقه ای متشکل از دولت هایی هستند درون شبکه ای نسبتاً مستقل از اندرکنش هایی که رفتار آنها را هم محدود می کند و هم شکل می سازد. این اندرکنش ها می توانند دارای شکل های مختلف باشند، اما تاثیراتی جدا و مستقل از آنچه دولت ها قصد کرده اند، بر جای می گذارند. به عبارت دیگر، محیطی استراتژیک به وجود می آید که در آن دولت ها بر رفتار یکدیگر تاثیر می گذارند، هر چند ممکن است دولت ها از وابستگی متقابل خود به یکدیگر اطلاع داشته باشند.
اما چنین اطلاع و فهمی از وضعیت خود شرط ضروری ایجاد سامانه منطقه ای نیست. بدین ترتیب همان گونه که در نظریه واقع گرایی ساختاری در مورد ایجاد سیستم موازنه قوا هم آمده، وجود قصد و آگاهی برای ایجاد موازنه قوا یا توزیع برابر قدرت ضرورت ندارد. از این رو مطابق این دیدگاه برای اینکه یک منطقه پدید آید، و اندرکنش های بازیگران بر رفتار یکدیگر تاثیرگذار باشد، ضرورت ندارد که نوعی آگاهی و فهم از منطقه بودن وجود داشته باشد.
بر این اساس زمانی یک سامانه منطقه ای وجود دارد که نوعی اندرکنش (تعامل) میان دولت ها وجود داشته باشد. به عبارت دیگر بدون وجود اندرکنش و مبادلات (سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) میان دولت ها سامانه منطقه ای وجود ندارد. رویکرد دوم به عنوان رویکرد سازه انگاری منطقه را به عنوان یک کیان اجتماعی می داند که به سبب اینکه دولت ها خود را به عنوان بازیگرانی که در یک عرصه مشترک با یکدیگر زندگی می کنند و دارای آینده مشترکی هستند، تصور می کنند معنا و اهمیت می یابد.
سامانه های منطقه ای فهم هایی از خود هستند که به طور دسته جمعی ایجاد شده اند. براساس این رویکرد یک سامانه منطقه ای زمانی وجود دارد که دولت های منطقه و همچنین بازیگران بیرونی بر این باور باشند که این دولت ها به وجود آورنده یک منطقه هستند. همان گونه که در تعریف تامپسون از منطقه نیز آمده زمانی که ناظران و بازیگران داخلی و خارجی خرده سامانه را به عنوان عرصه ای متمایز یا «تئاتر عملیات» تشخیص دهند، می توان گفت یک منطقه وجود دارد.
همین فهم از خود است که به وجود آورنده رفتارها یا تاثیرگذار بر رفتار آنهاست. براساس این دو رویکرد بایستی برای به کار بردن منطقه خاورمیانه و حدود و ثغور آن توجه مبذول و ویژه ای به تئوری های روابط بین الملل داشت و فقط تاکید بر مفهوم ژئوپولتیک نمی تواند محدوده خاورمیانه را به ما بشناساند.
برای بررسی وضعیت کشورهای مختلف در منطقه ای که معروف به خاورمیانه است، اصطلاحات مختلفی به کار رفته است. برخی منطقه خاورمیانه را شامل تعدادی خرده سامانه مانند خلیج فارس، شامات و مغرب عربی دانسته اند.
برخی دیگر بر این باور بودند که مفاهیمی چون دنیای عرب، دنیای اسلام و دنیای مدیترانه بهتر می تواند توضیح دهنده تحولات منطقه باشد. ولی شاید بهترین اصطلاحی که بتواند تبیین کننده منطقه خاورمیانه باشد این است که این منطقه دارای سه خرده سامانه به نام های خلیج فارس، مدیترانه شرق (شامات) و مغرب عربی است که کشورهای ایران و عراق و شورای همکاری خلیج فارس با ملاحظه کشور یمن جزء این خرده سامانه خلیج فارس محسوب می شوند. به عبارتی زمانی که می خواهیم در مورد ایران مطلبی بنویسیم بهتر است که ایران را جزء خرده سامانه خلیج فارس و خرده سامانه خلیج فارس را جزء منطقه خاورمیانه قلمداد کنیم.
چرا که ویژگی های تاریخی، هویتی و نوع نظام سیاسی این خرده سامانه تفاوت زیادی با دیگر سامانه ها از قبیل مدیترانه شرقی و مغرب عربی دارد. در این زمینه مکتب کپنهاگ و باری بوزان به خوبی توانسته اند این تفاوت ها و تشابهات را بیان کنند.
مکتب کپنهاگ به عنوان راه میانه ای در مطالعات امنیتی نگاه مبسوطی به منطقه و امنیت منطقه ای دارند. مثلاً چهره هایی مانند باری بوزان و الی ویور یا دوویلد با رویکرد سازه انگارانه و رویکرد حداقلی رئالیستی توانسته اند تا حد زیادی منطقه و ویژگی های آن را توضیح دهند. باری بوزان و ویور معتقدند که در تعریف منطقه بایستی دغدغه های مشترک، تاریخ، جغرافیا، فرهنگ و از همه مهمتر هویت مشترک خاطرات و سرنوشت مردمان آن منطقه را مدنظر داشت.
مثلاً دغدغه های مشترک یا هویت مشترک شیعی ایران و عراق خود مبین درک مشترک آنها از امنیت منطقه ای خواهد شد. مکتب کپنهاگ که نظریه پردازی در باب امنیت منطقه ای را دستمایه مطالعات خود قرار داده بر این نظر است که بررسی های ملاحظات امنیتی کشورها در چارچوب ملی با سطح جهانی سازی است چرا که از یک سو دولت ها در خلأ زندگی نمی کنند و با محیط خود در تعامل هستند و از سوی دیگر این منطقه که امنیت هر یک از دولت ها به امنیت همه مربوط می شود و هیچ چیز را نمی توان بدون درک همه چیز فهمید، نمود پیدا می کند. در این نظریه دولت ها مهم ترین واحد تحلیل به شمار می آ یند که بر بخش های نظامی- سیاسی به مثابه حوزه اصلی روابط امنیتی تاکید می کنند.
سامانه های منطقه ای و خرده سامانه های آن و چارچوب برخورد آنها با مسائل امنیتی مورد توجه مکتب کپنهاگ قرار می گیرد. باری بوزان امنیت منطقه ای را نظام امنیتی می دانند که براساس آن واحدهای تشکیل دهنده یک منطقه بر حسب نگرانی ها و درک برداشت یکسان از تهدیدات، به منظور ایجاد و حفظ امنیت خود تن به قواعد و سازوکارهای مشخص می دهند. بوزان و ویور این قواعد و سازوکارها را در گرو توجه به فرهنگ، تاریخ و هویت مشترک مردمان آن منطقه می دانند.
از دیدگاه باری بوزان به سه دلیل تحلیل امنیت منطقه ای در یک محیط امنیتی چندبخشی نیازمند رویکرد چندوجهی خواهد بود. نخست درهم تنیدگی طبیعی بخش های مختلف و سیاسی، نظامی، زیست محیطی و اجتماعی و اقتصادی، دوم تمایل سیاست سازان به ارتباط موضوعات مختلف به یکدیگر در یک تصویر و سوم اینکه نهادهای امنیتی در یک منطقه می کوشند موضوعات و مسائل را در چارچوب ژئوپولتیک خود مورد بررسی و ارزیابی قرار دهند.
بیومورن در سال ۲۰۰۵ در مقاله ای به عنوان الگوهای امنیتی برای مناطق هم سو با نظرات مکتب کپنهاگ معتقد است که برای ایجاد الگوهای امنیتی مختص به دو منطقه بایستی نیازمندی آن منطقه را به نیروی نظامی و سیاست نظامی - خارجی به حداقل رساند و به مشروعیت دوطرفه بین مردم، دولت ها و توجه به هویت ها، تاریخ و فرهنگ و الگوهای حاکم بر مناطق توجه وافری نشان داد.
با این مباحث مشخص شد که برای به کار بردن یک اصطلاح مثل خاورمیانه بایستی به ریشه های تاریخی، نقش قدرت های بزرگ و مباحث تئوریک روابط بین الملل توجه ویژه ای کرد. و زمانی که از امنیت منطقه صحبت می کنیم لازم است که بدانیم منطقه چیست، حدود و ثغور آن کجاست و ساختارهای معنایی که از لحاظ هستی شناختی در آن منطقه مثل هویت، تاریخ و فرهنگ وجود و معنا می یابند، کدامند و در آخر امر اینکه برای الگوهای امنیتی منطقه و پیشنهادات همکاری درون منطقه ای عدم توجه به این مباحث هستی شناختانه و شناخت شناسانه نمی تواند یک راهبرد مشخص را به ما بفهماند.
نبی الله ابراهیمی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید