سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

شمه‌ای از اخلاق،صفات و کرامات امام پنجم


شمه‌ای از اخلاق،صفات و کرامات امام پنجم
ابن طلحه می گوید: وی - امام باقر علیه السلام - شكافنده و جامع علوم و برافرازنده بیرق علم و پرچمدار دانش است؛ از پستان علم و دانش شیر خورده و مروارید علم را زینت بخشیده و در كنار هم چیده است؛ او قلبی پاك و رفتاری پاكیزه و روحی توانا و اخلاقی والا داشت، تمام اوقات زندگی خود را در طاعت خدا گذراند و در مقام تقوا استوار و ثابت قدم بود و مقامات بلند قرب الهی (۱) و پاكیزگی روح در او آشكار بود. بنابراین فضایل به استقبال او می آمدند و خوبی‌ها به او مفتخر بودند.
ابن طلحه میگوید: او سه لقب داشت: باقرالعلم، شاكر و هادی. مشهورتر از همه، باقر بود كه به جهت وسعت علمی اش بدان لقب شهرت یافت.
اما صفات نیكوی او بسیار است، از جمله :
●زیارت کعبه
افلح، غلام امام باقر علیه السلام می‌گوید: به قصد سفر حج در خدمت محمد بن علی علیه السلام حركت كردیم . همین كه به مسجد الحرام وارد شد و چشمش به خانه خدا افتاد با صدای بلند گریست. عرض كردم: پدر و مادرم فدایت باد! مردم به شما نگاه می كنند، خوب است قدری آرام ‌تر گریه كنید. فرمود: وای بر تو ای افلح! چرا گریه نكنم، شاید خداوند به لطف و رحمت خویش به من نظر كند و من فردای قیامت در پیشگاه او رستگار شوم. افلح میگوید: سپس طواف كرد و آمد در مقام ابراهیم مشغول نماز شد و به ركوع رفت و چون سر از سجده برداشت دیدم جای سجده‌اش از زیادی اشك چشمانش تر شده است و چنان بود كه هر گاه میخندید، میگفت: خدایا بر من خشم نگیر.(۲)
عبدالله بن عطا می گوید: هیچ وقت ندیدم دانشمندان نزد كسی این قدر از نظر علمی كوچك باشند كه در نزد امام باقر علیه السلام بودند، حَكم را همچون شاگردی در نزد آن حضرت دیدم .(۳)
فرزندش جعفر بن محمد از آن حضرت نقل كرده، میگوید: "پدرم در دل شب به هنگام لابه و زاری، میگفت: خدایا تو به من امر كردی، فرمانت را نبردم و مرا نهی كردی، خودداری نكردم، اینك من همان بنده تو هستم كه در برابرت ایستاده‌ام و هیچ بهانه‌ای ندارم." (۵)
فرزندش جعفر بن محمد از آن حضرت نقل كرده، میگوید: "پدرم در دل شب به هنگام لابه و زاری، میگفت: خدایا تو به من امر كردی، فرمانت را نبردم و مرا نهی كردی، خودداری نكردم، اینك من همان بنده تو هستم كه در برابرت ایستاده‌ام و هیچ بهانه‌ای ندارم."
●احسان و بخشش امام
سلمی، كنیز امام باقر علیه السلام میگوید: دوستان و برادران دینی امام علیه السلام خدمت آن حضرت كه میرسیدند، تا غذایی گوارا به آنها نمیداد و جامه ای نیكو بر آنها نمیپوشانید و درهمی چند به آنها نمیداد، محضرش را ترك نمیگفتند. عرض میكردم، كمتر احسان بفرمایید. میفرمود: "ای سلمی، خوبی دنیا، جز احسان به برادران و كارهای نیك نمیباشد." از پانصد و ششصد تا هزار دینار مرحمت میكرد و از همنشینی با برادران دینی خسته نمیشد.(۵)
اسود بن كثیر میگوید: خدمت امام باقر علیه السلام از نیازمندی خود و جفای دوستان گله كردم، فرمود:" بد دوستی است آن كس که وقت بینیازی با تو ارتباط داشته باشد ولی به هنگام تنگدستی از تو بُبرد." سپس به غلامش دستور داد، كیسه ای را كه هفتصد درهم داشت، آوردند، فرمود: "اینها را خرج كن، وقتی كه تمام شد به من خبر بده"؛ و فرمود:" مقدار محبت قلبی دوستت را نسبت به خود، با محبت قلبی خود نسبت به او مقایسه كن و بشناس." (۶)
از ابوالزبیر، محمد بن مسلم مكی نقل كرده‌اند كه گفت: ما نزد جابر بن عبدالله بودیم كه علی بن حسین علیهماالسلام وارد شد در حالی كه پسرش ‍ محمد علیه السلام كه هنوز كودك بود، همراه وی بود. علی بن حسین علیهماالسلام به پسرش فرمود: سر عمویت را ببوس. محمد نزدیك جابر رفت و سر او را بوسید. جابر پرسید: این كودك كیست؟ - چشمان جابر نابینا شده بود - امام علیه السلام فرمود: این پسرم، محمد است. جابر با شنیدن نام محمد، او را در آغوش گرفت و گفت: یا محمد! محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو سلام فرستاد. از جابر پرسیدند: ای ابوعبدالله! چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله سلام رساند؟ گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم؛ حسین علیه السلام در دامن او بود و با او بازی می كرد فرمود: جابر! از پسرم حسین، پسری به نام علی به دنیا میآید كه چون روز قیامت شود، منادی ندا كند: باید سرور عابدان قیام كند! پس علی بن حسین علیهماالسلام برخیزد، و از علی بن حسین علیه السلام پسری به دنیا میآید به نام محمد، ای جابر اگر او را ملاقات كردی سلام مرا به او برسان و بدان كه عمر تو پس از دیدن او اندك خواهد بود. پس از آن طولی نكشید كه جابر از دنیا رفت.
و این داستان گرچه یك منقبت است اما بسی بزرگ و برابر شماری از مناقب است. (۷)
فیض کاشانی می گوید:
این حدیث جابر را اشخاص زیادی از عامه و خاصه با عبارات مشابهی نقل كرده‌اند. در ارشاد مفید (۸) از عمر بن دینار و عبدالله بن عبید بن عمیر نیز نقل شده است.
از آن حضرت نقل شده، درباره حدیثی سوال شد كه وی به طور مرسل نقل میكند، نه مسند. فرمود: "هر گاه حدیثی برای شما نقل میكنم، سند من پدرم از قول پدرش و او از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله، به نقل از جبرئیل و او از خدای تعالی است." (۹)
همواره می گفت: "گرفتاری ما از ناحیه مردم سنگین است، زیرا هر گاه ما ایشان را بخوانیم، اجابت نكنند و اگر آنان را واگذاریم، به وسیله دیگری هدایت نشوند." (۱۰)
بارها می فرمود: "مردم از ناحیه ما كه خاندان رحمت، شجره نبوت، كان حكمت، جایگاه فرشتگان و محل نزول وحی هستیم، مورد كینه و عقوبت قرار نمیگیرند." (۱۱)
امام فرمود:" مقدار محبت قلبی دوستت را نسبت به خود، با محبت قلبی خود نسبت به او مقایسه كن و بشناس."
●کرامات امام
در كتاب " كشف الغمه" (۱۲) به نقل از كتاب " دلائل" حمیری از یزید بن ابی حازم نقل كرده، می گوید:
در خدمت امام باقرعلیه السلام بودم، از كنار منزل هشام بن عبدالملك كه در دست ساختمان بود، گذر كردیم. فرمود: "هان به خدا سوگند، محققا ویران خواهد شد! به خدا قسم كه خاكش را از میان خرابه به جای دیگر خواهند برد! به خدا سوگند كه از زیر آن خاك‌ها " احجار الزّیت" نمودار(۱۳) خواهد شد كه آن جایگاه نفس زكیه است! من از شنیدن این سخنان تعجب كردم، با خود گفتم: این منزل هشام است، چه كسی آن را خراب میكند كه من با گوش خودم از امام باقر، این حرف را شنیدم! میگوید: بعد از این كه هشام از دنیا رفت، دیدم كه ولید دستور داد تا آن سرا را خراب كنند و خاكش را ببرند؛ خاك‌ها را بردند تا احجار نمودار شد و من خود دیدم.
▪از همان شخص با ذكر سند نقل شده كه میگوید: به همراه ابوجعفر علیه السلام بودم، زید بن علی از كنار ما گذشت. امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند كه او در كوفه قیام خواهد كرد؛ به یقین او را میكشند و سرش را از اطراف شهر میگردانند، سپس میآورند و در آن موضع بر سر نی نصب میكنند! - راوی میگوید: - ما از این سخن امام كه فرمود: " بر سر نی نصب میكنند" تعجب كردیم زیرا در مدینه "نی" وجود نداشت، اما پس از شهادت زید بن علی، جهت نصب سر مبارك ایشان با خودشان "نی" آورند.(۱۴)
▪به نقل از ابوبصیر آمده است كه میگوید: امام باقر علیه السلام فرمود: "از جمله وصایای پدرم این كه به من فرمود: وقتی كه من از دنیا رفتم، كسی جز تو عهده‌دار غسل من نشود، زیرا امام را جز امام غسل نمیدهد و بدان كه برادرت عبدالله مردم را به امامت خود دعوت خواهد كرد. او را به حال خود واگذار، زیرا كه عمرش كوتاه است. وقتی كه پدرم درگذشت، همان طوری كه دستور داده بود (پیكر پاكش را) غسل دادم و عبدالله - چنانكه پدرم فرموده بود - ادعای امامت و جانشینی پدرم را كرد و طولی نكشید كه از دنیا رفت و این خود از دلایل امامت آن حضرت بود كه ما را پیشاپیش به چیزی بشارت میداد و همان طور میشد. آری بدین وسیله امام شناخته میشود." (۱۵)●نماز شب
▪ از فیض بن مطر نقل شده كه میگوید: خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم. قصد داشتم راجع به خواندن نماز شب در میان كجاوه بپرسم. او از من پیشی گرفت و فرمود: "رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار بر شتر به هر سوی كه حركت میكرد نماز میخواند."(۱۶)
از محمد بن مسلم نقل شده است كه میگوید: با امام باقر علیه السلام بین مكه و مدینه حركت میكردیم در حالی كه آن حضرت، بر استری سوار بود و من بر الاغ ایشان سوار بودم. ناگهان گرگی از قله كوه سرازیر شد، تا نزدیك امام باقر علیه السلام رسید، استر بر زمین نشست و گرگ جلو آمد تا آن جا كه سرش را بر قربوس زین نهاد و صورتش را جلو برد و امام علیه السلام مدت زیادی به سخن او گوش فرا داد سپس فرمود: برو، من حاجتت را بر آوردم، گرگ نیز با خوشحالی دوان دوان بازگشت. امام علیه السلام رو به من كرد و فرمود: او به من گفت: پسر پیغمبر! همسر من در آن كوه، زایمانش مشكل شده است شما از خداوند بخواهید تا او را نجات دهد و احدی از نسل مرا بر هیچ كس از شیعیان شما مسلط نگرداند. من هم گفتم: این كار را كرده ام.
●ارتباط امام با جنیان
از سعد اسكاف نقل شده كه میگوید: اجازه خواستم تا خدمت امام باقر علیه السلام شرفیاب شوم. گفتند: عجله نكن كه جمعی از برادران شما نزد ایشان هستند، فاصله ای نشد كه دوازده مرد، شبیه قومی از هندوها كه قباهای تنگ بر تن و كفش‌هایی به پا داشتند بیرون آمدند، سلام دادند و گذشتند و من به حضور امام باقر علیه‌السلام شرفیاب شدم؛ عرض كردم، اینهایی كه از خدمت شما رفتند من نشناختم، اینها كه بودند؟ فرمود: "آنها گروهی از برادران جن بودند. سعد می گوید، پرسیدم: جنیان بر شما ظاهر میشوند؟ فرمود: آری همان طوری كه شماها نزد ما میآیید، نمایندگان آنها نیز در حلال و حرامشان به ما مراجعه می كنند." (۱۷)
▪در همان كتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده كه فرمود: " شنیدم، پدرم روزی میفرمود: فقط پنج سال از عمر من مانده است. پس آن مدت بدون كم و زیاد سپری شد." (۱۸)
از محمد بن مسلم نقل شده است كه میگوید: با امام باقر علیه السلام بین مكه و مدینه حركت میكردیم در حالی كه آن حضرت، بر استری سوار بود و من بر الاغ ایشان سوار بودم. ناگهان گرگی از قله كوه سرازیر شد، تا نزدیك امام باقر علیه السلام رسید. استر بر زمین نشست و گرگ جلو آمد تا آن جا كه سرش را بر قربوس زین نهاد و صورتش را جلو برد و امام علیه السلام مدت زیادی به سخن او گوش فرا داد سپس فرمود: برو، من حاجتت را برآوردم، گرگ نیز دوان دوان بازگشت. امام علیه السلام رو به من كرد و فرمود: او به من گفت: پسر پیغمبر! همسر من در آن كوه، زایمانش مشكل شده است شما از خداوند بخواهید تا او را نجات دهد و احدی از نسل مرا بر هیچ كس از شیعیان شما مسلط نگرداند. من هم گفتم: این كار را كرده ام .(۱۹)
●مهمان نوازی امام
از عبدالله بن عطاء مكی نقل شده است كه میگوید: من در مكه مشتاق دیدار امام باقر علیه السلام بودم؛ به مدینه رفتم و جز شوق دیدار آن حضرت هدفی از رفتن به مدینه نداشتم. همان شب ورودم با باران و سرمای شدیدی روبرو شدم، از این رو نیمه شب به در خانه آن حضرت رفتم، با خودم گفتم؛ اكنون در بزنم یا منتظر بمانم تا صبح شود؟ من در این باره میاندیشیدم كه ناگاه صدایی شنیدم كه به كنیزش میگفت: در را برای ابن عطاء باز كن كه امشب سرما خورده و آزار دیده است. میگوید: كنیز آمد، در را باز كرد و من وارد شدم. (۲۰)
●مرگی راحت
▪ از امام صادق علیه السلام آمده است كه فرمود: "روزی كه پدرم محمد بن علی علیه السلام از دنیا رفت، نزد آن حضرت بودم. وصیتی چند درباره غسل و كفن و دفنش به من فرمود. آنگاه من گفتم: ای پدر! به خدا سوگند از روزی كه شما بیمار شده‌اید هیچ روزی شما را بهتر از امروز ندیده‌ام و اثر مردن را در شما نمیبینم. فرمود: پسرم، آیا نشنیدی كه علی بن حسین علیه السلام از پشت دیوار صدا می زد: محمد! زود باش، بیا." (۲۱)
●علم غیب امام
از حمزهٔ بن محمد طیار نقل شده كه میگوید: به منزل امام باقر علیه السلام رسیدم؛ اجازه ورود خواستم، به من اجازه نفرمود ولی دیگران را اجازه میداد. من افسرده به منزلم برگشتم، خودم را داخل منزل روی تختی انداختم ولی خواب به چشمم نمیآمد و همین طور فكر میكردم و با خود میگفتم: به چه كسی رو آورم؟ به مرجثه كه چنین عقیده ای دارند! به قدریه كه این طور میگویند! به زیدیه كه چنین میگویند! و قول تمام اینها مردود است. من در این زمینه فكر میكردم تا این كه صدایی را شنیدم: ناگاه در زدند، گفتم: كیست؟ جواب داد: فرستاده امام باقر علیه السلام هستم . در را باز كردم. گفت: امام علیه السلام شما را طلبیده است. لباس پوشیدم و رفتم. همین كه به محضر آن حضرت رسیدم، فرمود: حمزهٔ بن محمد! نه به مرجثه، نه به قدریه، نه به زیدیه و نه به حروریه، به هیچ كدام مراجعه نكن بلكه به ما مراجعه كن كه حجت تو چنین و چنان است. من همان كار را كردم و بدان معتقد شدم. (۲۲)
▪از مالك جهنی نقل است كه میگوید: خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودم و به آن حضرت نگاه میكردم و با خود میاندیشیدم و میگفتم: به راستی كه خدا تو را بزرگ و گرامی داشته و بر خلایق حجت قرار داده است. امام علیه السلام نگاهی به من كرد و فرمود: ای مالك، قضیه بالاتر از آن است كه تو فكر میكنی. (۲۳)
●قیام بر علیه ظالم
از جابر نقل شده كه میگوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم كه میفرمود: "هیچ كس بر ضد هشام قیام نخواهد كرد مگر آن كه او را خواهد كشت." می گوید: من این مطلب را برای زید نقل كردم، زید گفت: من هشام را در حالی دیدم كه اثری از شریعت رسول خدا صلی الله علیه و آله در نزد او نبود و او بر این وضع هیچ اعتراضی نداشته و از آن ناراضی نبود. به خدا سوگند كه اگر هیچ كس، جز من و یك نفر دیگر نباشد، هر آینه بر ضد هشام قیام خواهم كرد.(۲۴)
●شب قدر
از ابوالهذیل نقل شده است كه می گوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: " ابوالهذیل، همانا شب قدر بر ما پوشیده نیست، فرشتگان در آن شب پیرامون ما می گردند." (۲۵)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه فرمود: " در منزل امام باقر علیه السلام قمری ای بود، (روزی ) شنید كه قمری فریاد میزند. فرمود: آیا میدانید كه این قمری چه میگوید؟ گفتند: خیر. فرمود: میگوید: من شما را از دست دادم، شما را از دست دادم. پیش از آن كه او ما را از دست بدهد، ما او را از دست میدهیم . سپس دستور داد آن را سر بریدند.(۲۶)
●شناخت مومن
در كتاب خرایج و جرایح امام قطب الدین، ابوالحسین، سعید بن هبهٔ الله بن حسن راوندی - رحمهٔ الله - ضمن بیان معجزات امام محمد باقر علیه السلام از عباد بن كثیر بصری نقل كرده، میگوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم، حق مومن بر خدا چیست؟ صورتش را برگرداند. سه مرتبه این را از آن حضرت پرسیدم، فرمود: "از جمله حق مومن بر خدا آن است كه اگر به آن درخت خرما بگوید: بیا، بیاید." پس به خدا قسم به درخت خرمایی كه آن جا بود نگاه كردم دیدم جلو میآید. امام علیه السلام اشاره ای به سوی آن كرد یعنی: بایست! مقصود من، تو نبودی. (۲۷)
▪ نقل است كه حبابه والبیه، بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام باقر علیه السلام فرمود: "چه چیز باعث شد كه به نزد ما دیر آمدی؟ عرض كرد: در فرق سرم سفیدی ای پیدا شده كه فكر مرا به خود مشغول كرده است. فرمود: آن را به من نشان بده! آنگاه امام باقر علیه السلام دست مباركش را روی آن نهاد ناگهان سیاه شد. سپس فرمود: آیینه ای برایش ‍ بیاورید. حبابه، به آیینه نگاه كرد، دید آن موهای سفید، سیاه شده است." (۲۸)●پیشگویی امام
▪ از ابوبصیر آمده است كه میگوید: در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودیم و هنوز زمان چندانی از رحلت علی بن حسین علیه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داود بن علی وارد شدند. (این قضیه پیش از رسیدن سلطنت به بنی العباس بود)، فقط داود بن علی نزد امام باقر علیه السلام آمد و نشست. امام علیه السلام فرمود: چه باعث شد كه منصور دوانیقی نزد ما نیامد؟ داود گفت: او یك نوع بد خلقی دارد، امام باقر علیه السلام فرمود: طولی نخواهد كشید كه زمام امر این مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در میآورد و شرق و غرب عالم را مالك میشود و عمری طولانی خواهد كرد تا آن قدر گنجینه‌های ثروت را جمع آوری كند كه هیچ كس پیش از او نكرده باشد. پس داود برخاست و رفت و جریان را به اطلاع دوانیقی رساند. او خدمت امام علیه السلام آمد و گفت: تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرمایید آنچه داود خبر داد چگونه است؟ فرمود: وقوع آن حتمی است.
عرض كرد: آیا پیش از آن كه شما به قدرت برسید، ما میرسیم؟ فرمود: آری. عرض كرد: كسی از اولاد من هم بعد از من به قدرت میرسد؟ فرمود: آری . عرض كرد: آیا مدت حكومت بنی امیه بیشتر است یا مدت حكومت ما؟ فرمود: مدت حكومت شما بیشتر است و كودكان شما به حكومت میرسند و همچون گوی با آن بازی میكنند، این عهد و پیمانی است از پدرم به من . وقتی كه منصور دوانیقی به سلطنت رسید از گفته های امام باقر علیه السلام تعجب كرد.(۲۹)
●وارث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
▪از ابوبصیر نقل شده كه میگوید: روزی به امام باقر علیه السلام عرض كردم: شما وارثان رسول خدایید؟ فرمود: آری.
عرض ‍ كردم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث تمام انبیا بود؟ فرمود: آری او تمام علوم انبیا را به ارث برده بود.
گفتم: شما تمام علوم رسول خدا صلی الله علیه و آله را به ارث برده اید؟ فرمود: آری . عرض كردم: شما می توانید مردگان را زنده كنید و كور مادرزاد و پیس را بهبود بخشید و مردم را از آنچه میخورند و در خانه هایشان اندوخته میكنند، خبر دهید؟ فرمود: آری به اذن خدا.
سپس ‍فرمود: ابوبصیر جلوتر بیا! نزدیك آن حضرت رفتم دستش را به صورت من كشید. دریافتم كه كوه و دشت و آسمان و زمین را میبینم . دوباره دست به صورتم كشید، به حال اول برگشتم، چیزی را نمیدیدم . ابوبصیر میگوید: امام باقر علیه السلام به من فرمود: اگر مایلی همچنان بینا بمانی میتوانی و حسابت با خداست و اگر هم دوست داری چنان كه بودی نابینا باشی، پاداشت بهشت است. عرض كردم: همچنان نابینا میمانم زیرا بهشت را بیشتر دوست میدارم .(۳۰)
●بصیرت امام
▪از جابر آمده است كه میگوید: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر علیه السلام بودیم. ناگاه مردی به نام كثیر النواء، که فردی قمار باز بود، وارد شد. سلام داد و نشست، سپس گفت: مغیرهٔ بن عمران در شهر ما یعنی كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته ای است كه كافر را از مومن و شیعیان شما را از دشمنانتان برای شما جدا میسازد و معرفی میكند. امام علیه السلام فرمود: شغل تو چیست؟ عرض كرد: خرید و فروش گندم. فرمود: دروغ گفتی، عرض كرد: گاهی جو نیز خرید و فروش ‍میكنم. فرمود: چنان نیست كه تو میگویی، بلكه تو هسته خرما خرید و فروش می كنی.
عرض كرد: چه كسی به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهی كه شیعیان ما را از دشمنانمان جدا میكند و به ما می شناساند و تو نخواهی مُرد مگر آن كه پریشان عقل شوی، جابر میگوید: وقتی كه به كوفه برگشتیم جمعی به جستجوی آن مرد رفتیم و از افراد بسیاری سراغ او را گرفتیم؛ ما را به پیرزنی راهنمایی كردند و به او گفت: سه روز پیش در حالی كه پریشان عقل شده بود، از دنیا رفت. (۳۱)
▪به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل میكنم - میگوید: روزی امام باقر علیه‌السلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبی شد و من با سلیمان بن خالد همراه آن حضرت بودیم . قدری كه راه رفتیم، دو مرد را دیدیم، امام علیه السلام فرمود: اینها دزد هستند، آنها را بگیرید. غلامان آن دو مرد را گرفتند. فرمود: آنها را محكم نگه دارید. آنگاه رو به سلیمان كرد و فرمود: با این غلام به آن كوه برو و بالای سرت را نگاه كن، در آن جا غاری میبینی، داخل آن برو، هر چه بود از آن بیرون آور و بده غلام بیاورد كه آن را از دو مرد دزدیده اند. سلیمان رفت و دو صندوقچه آورد. فرمود: صاحب این صندوق‌ها یكی حاضر و دیگری غایب است كه به زودی حضور خواهد یافت و صندوقچه دیگری را از جای دیگر غار بیرون آورد و به مدینه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالی كه گروهی را متهم كرده بود و حاكم میخواست آنها را مجازات كند، امام باقر علیه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانید، و دست هر دو دزد را برید. یكی از آنها گفت: به حق دست ما را برید؛ سپاس خدای را كه توبه ما و بریدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام گرفت، امام علیه السلام فرمود: دست تو بیست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت. و آن مرد بیست سال پس از بریدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جریان، صاحب صندوق دیگر حضور یافت. امام باقر علیه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه داری؟ میان صندوق هزار دینار از تو و هزار دینار از دیگری است و جامه هایی چنین و چنان داخل آن است، آن مرد گفت: اگر بفرمایید كه صاحب آن هزار دینار كیست و اسمش چیست و در كجاست، میفهمم كه تو امامی و اطاعتت واجب است. فرمود: وی محمد بن عبدالرحمن، مردی صالح است كه صدقه زیاد میدهد و نماز بسیار میگذارد و هم اكنون بیرون منزل منتظر شماست. آن مرد كه از طایفه بریر و نصرانی مذهب بود، گفت: به خدایی كه جز او خدایی نیست؛ به محمد، بنده و رسول خدا ایمان آوردم و مسلمان شدم. (۳۲)
▪نقل است كه حسین بن راشد میگوید: من در حضور امام صادق علیه السلام از زید بن علی نام بردم و از او بدگویی كردم، امام علیه السلام فرمود: این حرف‌ها را نزن، خدا عمویم زید را بیامرزد، زیرا او نزد پدرم آمد و گفت: من قصد خروج بر این ظالم را دارم، پدرم فرمود: زید! این كار را نكن زیرا میترسم تو آن كشته‌ای باشی كه در بیرون شهر كوفه به دار آویخته می شود. زید! مگر نمیدانی كه هر كس از فرزندان فاطمه بر هر یك از پادشاهان پیش از خروج سفیانی خروج كند كشته میشود. و فرمود: ای حسین بن راشد! به راستی كه فاطمه كمال عفت را داشت از این رو خداوند اولاد او را بر آتش دوزخ حرام كرده و درباره آنان این آیه را نازل فرموده است: "ثم اورثنا الكتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و منهم سابق بالخیرات." (۳۳) بنابراین آن كه به خود ستم میكند كسی است كه امام شناس نباشد و مقتصد كسی است كه عارف به حق امام باشد، و پیشی گیرنده به سوی خیرات، خود امام است. سپس ‍ فرمود: ای حسین! ما اهل بیت از دنیا نمیرویم تا وقتی كه برای هر صاحب فضیلتی به فضیلتش اقرار نماییم .(۳۴)
▪ ابوبصیر از امام باقر علیه السلام روایت كرده است كه فرمود: "همانا من مردی را میشناسم كه اگر كنار دریا بایستد، جانداران آبزی را با مادران، عمه ها و خاله هایشان میشناسد." (۳۵)
▪گروهی از امام باقر علیه السلام اجازه ورود خواستند و گفتند: وقتی كه وارد راهرو خانه شدیم صدای خواندن كسی به زبان سریانی به گوش میرسید كه با صدای خوش میخواند و میگریست، به گونه ای كه بعضی از ما نیز گریه كردیم اما نمیفهمیدیم كه چه میگوید. گمان بردیم كه كسی از پیروان تورات و انجیل خدمت امام علیه السلام است و اجازه یافته تا بخواند. اما همین كه صدا قطع شد و ما وارد شدیم كسی را نزد آن حضرت ندیدم. عرض كردیم: ما صدای قرائت كسی را به زبان سریانی با صوتی غم انگیز شنیدیم، فرمود: "من به یاد مناجات الیاس پیامبر افتاده بودم كه مرا به گریه واداشت." (۳۶)
●انتخاب همسر برای امام صادق علیه السلام
▪ از جمله روایتی است كه عیسی بن عبدالرحمن به نقل از پدرش كه میگوید: ابن عكاشهٔ بن محصن اسدی بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام صادق علیه السلام نیز در نزد ایشان ایستاده بود. انگوری خدمتش آوردند، فرمود: پیرمرد، بزرگسال و كودك خردسال از این انگور دانه دانه میخورند و كسی كه گمان میبرد سیر نخواهد شد سه دانه و چهار دانه میخورد، شما دو دانه، دو دانه میل كنید كه مستحب است. سپس ابن عكاشه، به امام باقر علیه‌السلام عرض كرد: چرا ابوعبدالله (امام صادق ) را داماد نمیكنید كه وقت دامادی اش فرا رسیده است. در جلو امام كیسه پول سربسته ای بود، فرمود: "برده فروشی از طایفه بریر به زودی میآید و به محل دار میمون وارد می شود." سپس مدتی گذشت، بار دیگر ما خدمت امام باقر علیه السلام رسیدیم، فرمود: آیا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم كه او آمده است؟ بروید با این كیسه كنیزی از او بخرید. این بود كه ما نزد برده فروش رفتیم، او گفت هر چه كنیز بوده فروخته ام جز دو كنیز كه یكی زیباتر از دیگری است. گفتیم: آنها را بیاور تا ببینیم؛ آنها را آورد. گفتیم: این كه بهتر است چند میفروشی؟ گفت: هفتاد دینار، گفتیم: تخفیف بده، گفت: از هفتاد دینار كمتر نمیدهم، گفتیم: به همین كیسه هر مبلغی كه هست میخریم و ما نمیدانیم چقدر است؟ مردی با سر و ریش سفید نزد او بود، گفت: سر كیسه را باز كنید و بشمرید، برده فروش گفت: باز نكنید كه اگر كمتر از هفتاد دینار باشد به شما نخواهم داد. آن پیرمرد گفت: باز كنید! ما باز كردیم و پول ها را شمردیم دیدیم بدون كم و زیاد، هفتاد دینار است، پس كنیز را گرفتیم و خدمت امام باقر علیه السلام آوردیم و جعفر علیه السلام نزد وی بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده بود برای امام علیه السلام بازگو كردیم . پس ‍ حمد خدا را گفت و از آن كنیز پرسید: اسمت چیست؟ گفت: حمیده. فرمود: در دنیا حمیده و در آخرت محموده ای. بگو ببینم باكره ای یا نه؟ گفت: باكره ام . فرمود: چگونه؟ در حالی كه اگر كسی به دست این برده فروشان بیفتد، فاسدش میكنند؟ گفت: برده فروش تا نزدیك من میآمد و می نشست؛ خداوند مردی را با سر و ریش سفید بر او مسلط می كرد و او را سیلی می زد تا از نزد من برمی خاست . چندین بار این اتفاق افتاد و آن پیرمرد همان كار را كرد! پس امام باقر علیه السلام رو به جعفر علیه السلام كرد و فرمود: او را برای خودت بگیر. پس بهترین اهل زمین، موسی بن جعفر علیه السلام از او به دنیا آمد. (۳۷)
▪روایتی است كه ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه فرمود: "روزی پدرم در انجمنی كه داشت ناگهان سر به زیر انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: چگونه خواهید بود وقتی كه مردی با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشیر به روی شما بكشد و مبارزان شما را بكشد و شما از او ستم ببینید و نتوانید دفاع كنید و این كار از سال آینده خواهد شد. شما احتیاط لازم را بكنید و بدانید این كه گفتم حتما روی خواهد داد." مردم مدینه توجهی به سخن آن حضرت نكردند و گفتند هرگز چنین چیزی اتفاق نمیافتد و احتیاط لازم را نكردند؛ جز گروه اندكی به ویژه بنیهاشم به آن دلیل كه میدانستند سخن امام علیه السلام حق است. همین كه سال بعد فرا رسید امام باقر علیه السلام خانواده خود و بنیهاشم را كوچ داد و از مدینه بیرون برد. (چندی بعد) نافع بن ازرق آمد، مدینه را اشغال كرد، مبارزان را كشت و زنهایشان را بی ناموس كرد. مردم مدینه گفتند: پس از آنچه ما دیدیم و شنیدیم هرگز سخنی را كه از امام باقر علیه السلام بشنویم، رد نخواهیم كرد، زیرا ایشان از اهل بیت نبوتند و به حق سخن می رانند. این آخرین روایتی است كه از كتاب راوندی نقل شده است ." (۳۸)
▪ از كتابی كه وزیر سعید مؤید الدین ابوطالب محمدبن احمدبن محمدبن علی علقمی - رحمهٔ الله - گرد آورده است، نقل شده است كه: مرد بزرگوار ابوالفتح یحیی بن محمد بن حباء كاتب به نقل از بعضی از بزرگان میگوید: بین مكه و مدینه بودم، ناگاه چشمم به سیاهی ای افتاد كه از دور نمودار شد، گاهی پیدا و گاهی ناپیدا، تا این كه نزدیك ما رسید. خوب نگاه كردم دیدم پسر بچه ای هفت یا هشت ساله است. همین كه رسید به من سلام داد، جواب سلامش را دادم و پرسیدم: از كجا میآیی؟ گفت: از جانب خدا، گفتم: به كجا میروی؟ گفت: به سوی خدا. میگوید: پرسیدم برای چه میروی؟ گفت: برای خدا. گفتم: توشه سفرت چیست؟ گفت: تقوا. پرسیدم از كدام قبیله‌ای؟ گفت: من مرد عربی هستم . گفتم: توضیح بده ! گفت: مردی از قریشم . گفتم: بیشتر توضیح بده! گفت: هاشمی هستم، گفتم: باز هم واضح تر بگو! گفت: مردی علوی هستم، سپس این شعر را خواند و گفت:
فنحن علی الحوض ذواده
تذود و یسعد وراده
فما فاز من فاز الابنا
و ما خاب من حبنا زاده
فمن سرنا نال منا السرور
و من ساء ناساء میلاده
و من كان غاصبنا حقنا
فیوم القیامهٔ میعاده (۳۹)
سپس فرمود: منم محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام. بعد كه صورتم را برگردانم او را ندیدم، نفهمیدم به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت. (۴۰)
۱- جزری در نهایه خود میگوید: در حدیث امام باقر علیه السلام آمده است: " از زندگی مادی جز لذتی كه تو را به مرگ نزدیك میسازد چیزی عاید نمیشود."
۲- مطالب السؤول، ص ۸۰ .
۳- مطالب السؤول، ص ۸۰ .
۴- همان، ص ۸۱ .
۵- همان .
۶- همان .
۷- همان، ص ۸۱ .
۸- ارشاد مفید، ص ۲۴۹.
۹- همان، ص ۲۵۰.
۱۰- همان، ص ۲۵۰.
۱۱- همان .
۱۲- كشف الغمه، ص ۲۱۷/ كتاب دلائل، تالیف ابی العباس عبدالله بن جعفر بن حسین بن مالك بن جامع حمیری قمی، شیخ قمیها صاحب كتاب معروف " قرب الاسناد" است. نجاشی میگوید: وی در سال دویست و نود و اندی به كوفه آمد و مردم كوفه از او روایاتی شنیدند. ابوغالب زراری در رساله خود آمدن او را به كوفه در سال ۲۹۷ دانسته و سید بن طاووس در كتاب "محاسبهٔ النفس" ص ۷، حدیث عرض اعمال را از كتاب" دلائل" نقل میكند و به پسرش ‍ محمد در" كشف المحجهٔ" ص ۳۵، سفارش میكند كه در كتاب" معجزات و دلائل" از جمله "دلائل" ابن جریر طبری و" دلائل" حمیری دقت كند. میرزا كمال داماد علامه مجلسی در" البیاض الكمالی" میگوید: بر تو باد مطالعه كتاب " دلائل" حمیری! معلوم میشود نسخه ای از آن در نزد وی بوده است. به كتاب " الذریعهٔ الی تصانیف الشیعه" ، ج ۸ ، ص ۲۳۷ مراجعه كنید.
۱۳- نام محلی در مدینه طیبه است .
۱۴- كشف الغمه، ص ۲۱۷.
۱۵- همان .
۱۶- همان.
۱۷- همان.
۱۸- همان.
۱۹- همان.
۲۰- همان.
۲۱- همان، ص ۲۱۸.
۲۲- همان . تمام این احادیث را از دلایل حمیری نقل كرده است .
۲۳- همان . تمام این احادیث را از دلایل حمیری نقل كرده است .
۲۴- همان . تمام این احادیث را از كتاب دلائل حمیری نقل كرده است .
۲۵- همان . تمام این احادیث را از كتاب دلائل حمیری نقل كرده است .
۲۶- همان . این حدیث نیز از دلایل حمیری نقل شده است .
۲۷- خرایج و جرایح ، ص ۱۹۶ چاپ ضمیمه به " اربعین و كفایهٔ الاثر. "
۲۸- همان.
۲۹- خرایج و جرایح ، ص ۱۹۶ چاپ ضمیمه به " اربعین و كفایهٔ الاثر. "
۳۰- همان .
۳۱- همان .
۳۲- همان .
۳۳- فاطر / ۳۲: سپس این كتاب آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم، از میان آنها عده‌ای بر خود ستم كردند، و عده ای میانه رو بودند و عده ای به اذن خدا در نیكی ها از همه پیشی گرفتند.
۳۴- كشف الغمه، ص ۲۱۸.
۳۵- همان .
۳۶- همان .
۳۷- همان؛ و این حدیث را كلینی در كافی ج ۱، ص ۴۶۶ روایت كرده است .
۳۸- همان .
۳۹- ما حامیان واقعی حوض كوثریم، از حوص كوثر دفاع میكنیم و واردین آن خوشبختند. كسی رستگار نمیشود جز به وسیله ما، و كسی كه محبت ما را همراه دارد ناامید نمیشود. پس هر كه ما را شادمان كند از جانب ما به شادمانی رسد، و هر كه باعث ناراحتی ما شود میلادش ناروا بوده است.
۴۰- كشف الغمه، ص ۲۱۷.
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید