شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

رکود رهبری اخلاقی در آمریکا


رکود رهبری اخلاقی در آمریکا
آمریکا در حاشیه اروپا تکون یافت. درآغاز جنایتکاران اروپایی را برای بازسازی آمریکا به آنجا می بردند؛‌همان طور که در باب استرالیا وکانادا عمل می‌شد . اینها چون خشن بودند بایستی با طبیعت خشن این سرزمین‌ها برخورد کرده، آن را رام می ساختند واز طرف دیگر به دروکردن بومیان این سرزمین‌ها برای بازکردن جای پای مهاجرین بعدی می پرداختند. مهاجران بعدی نیز برای زندگی دربهشت موعود زمینی وارد شدند‌. به مرور، انسان‌های بافرهنگ‌تری وارد این سرزمین شدند و درپیدا کردن تشخص بیشتری فعالیت کردند. بدین ترتیب آمریکا قدم به مرحله جدیدی گذاشت. مرحله بعدی استقلال از اروپا و کسب هویت ملی و کشوری خود بود. بالاخره کشور آمریکا پا به‌وجود گذاشت ولی ناهمگونی بسیاری بین نسل‌های اول آمریکا (خشن‌ها یا جنوبی‌ها) و نسل‌های بعدی ( با فرهنگ‌ها یا شمالی‌ها ) وجود داشت وبایستی تکلیف یکسره‌میشد ،‌سپس جنگ جنوب وشمال آغاز شد‌. وشمالی‌ها یعنی با فرهنگ‌ها پیروز شدند وجنوبی‌ها را رام خود کردند ؛ ولی خشونت جنوبی‌ها در تن وروح آمریکایی هاماند ؛ خشونتی که در قالب مدیریت با فرهنگ شمالی‌ها کنترل وهدایت شد. هیئت حاکمه مسلط برآمریکا روزبه روز به دنبال کسب اعتبار برای آمریکا در مقابل اروپا بودند .
احساس حقارت، آنان را سخت آزرده خاطر می ساخت .آنها بایستی هویت مستقل و خودجوش پیدا می‌کردند ؛‌ولی این هویت‌یابی ازکجا بایستی شروع میشد ؟
اصالت فردگرایی آمریکایی به آنها می‌گوید بایستی ازقهرمانان ملی شروع کرد‌؛‌ یعنی از رهبران آمریکایی. پس نسل اول رهبران آمریکایی به‌وجود آمد . رهبران قهرمانانی بودند که می خواستند آمریکای رقیب اروپا را بوجود آورند به همین دلیل رئیس جمهورهایی با اعتماد به نفس وبا اخلاق آمریکایی پی درپی رخ نمودندوهمه سعی می‌کردند که از قبلی پیشی بگیرند وبرعزت وقدرت آمریکای واحد بیفزایند که برخی ازآنها کاریزما نیز بودند ؛ یعنی یک حالت تقدس والگو برای ملت آمریکا داشتند. درواقع آنها بیشتر رهبران آمریکا بودند تاروسای جمهور .آنان سعی داشتند با پرورش صفات اخلاقی لازم برکاریزمای خود بیفزایند در واقع آمریکا با کاریزمای این رهبران آمریکای امروز شده است چه اینکه درمنطقه‌ای که ساختار جا افتاده وانسجام یافته ندارد رهبران کاریزما می‌توانند برای رشد و توسعه وپیشرفت نقش اساسی داشته باشند‌.آمریکا با قدرت فردی و سپس تجلی اراده جمعی به مرحله قدرتمند شدن درونی وسپس برونی رسید وآن زمانی بود که جنگ‌های جهانی اول ودوم که دراروپا راه افتاد،آمریکا بدون آنکه به طور سرزمینی وارد جنگ شود با سرمایه ومهمات وارد جنگ شد وپیروز درآمد وابر قدرت بعدازجنگ جهانی دوم درمقابل اروپا وشوروی شد ؛‌ابرقدرتی با قدرت اقتصادی ونظامی که دیگر از رهبران قبل ازجنگ آن خبری نبود چرا که ساختار آمریکایی آمریکا ،تصلب یافته واین ساختار بود که کار می‌کرد نه فرد کاریزما. در نتیجه ریاست جمهوری‌هایی با اخلاقی نازل به‌وجود آمدند وبرآمریکا مسلط شدند. دردوران کندی دموکرات ، ابهت ومنزلت اخلاقی ریاست جمهوری آمریکا درهم شکست . او با زنانی خارج ازچارچوب خانواده روابط آزاد داشت وخوشگذرانی پیشه کرد. به مرور این مسئله در دموکرات ها یک نوع رفتار ورویه شد آنان ژست روشنفکرمنشانه به خودگرفتند که گاهی حالت مذهبی حقوق بشری به خود می گرفت ؛ مثل کارتر؛ گاهی نیز حالت خوشگذرانه جنسی مثل کلینتون .
اما آنچه امروز درجمهوریخواهان سنت‌گرای آمریکایی رخ داده است حالت اشرافی زدگی و آقازدگی است که در بوش پسر تجلی یافته است . یعنی رشد شخص به خاطر شخصیت فردی نبوده ، بلکه لیاقت خانوادگی مطرح بوده است . بوش دوم (پسر) به خاطر خانواده نفتی آمریکایی به حکومت می رسد وبه دنبال رسیدن به منافع خانوادگی نفتی خود است تا منافع ملی آمریکا. منافع ملی آمریکا خرج می‌شود تا منافع خانوادگی حفظ شود وجنگ‌گرایی برای تسخیر حوزه‌های نفتی توسط بوش پسر صورت می‌گیرد؛ حال اگر درکارخود موفق شدند تسلط خود را برحوزه‌های نفتی مستقر می‌سازند ، ولی اگر شکست بخورند یک آقازاده شکست خورده است ولی خانواده سرجایش هست . جنگ فعلی‌است . جنگ فعلی به رهبری یک آقا نیست،‌ بلکه برعهده یک آقازاده توپی رها شده در فضا است به هدف بخورد یا نخورد مهم نیست چون آمریکا دارای دولایگی در هیئت حاکمه آقا و آقازاده شده است یا دوگانگی پوست و مغز .آیا این موجب نجات آمریکا از بحران‌ها خواهد شد یا رکود وافول .آینده به این دست ازسوال‌ها پاسخ روشنی خواهد داد ؟
علی اکبر ناطقی
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید