یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


به مناسبت بزرگداشت جلال الدین بلخی مولانای عشق و سخن


به مناسبت بزرگداشت جلال الدین بلخی مولانای عشق و سخن
جلال الدین محمد بلخی در ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری در بلخ دیده به جهان گشود. دوران کودکی او در مهدی از علم و ادب و عرفان سپری شد. پدرش بهاءولد که از مشایخ و بزرگان روزگار خود بود در سال ۶۲۸ هـ. زندگی را بدرود گفت و بعد از او سیدبرهان ترمذی شاگرد او، تربیت و ارشاد جلال الدین را بر عهده گرفت. سیدبرهان که پیری موقر و واعظی محقق و مفسر بود مولانای جوان را به مطالعه مستمر و تامل و تفکر در علوم دینی و اسلامی الزام می نمود. مولانای جوان در شام به حوزه درس فقیهان حنفی پیوست و هر آنچه از لوازم کمال در فقه و فتوا و در تمام فنون «علم قال» محسوب می شد التزام درس اکابر علمای وقت را بر خود واجب می دانست. وقتی در حدود سن سی و سه سالگی از شام به قونیه بازگشت. جلال الدین محمد بلخی، مولانای روم و مفتی بزرگ مصر تلقی می شد. مجالس سبعه او همراه با مناجاتها و دعاهای پرشور و موثری بود که در ضمن آن قصه های پیامبران و اولیاء و احوال گنهکاران و تایبان را نیز بازگو می کرد. اشعار و ابیات لطیف و بدیع و فاخر او چاشنی اصلی این مجالس بودند. حسام الدین ارموی معروف به چلپی هم در این مجالس شرکت می کرد و از همین مسیر آشنایی و رفاقت او با مولانا قوت گرفت. آشنایی مولانا با شمس تبریزی نقطه عطفی در زندگی پربار و گرانبهای او بود. چنانچه این آشنایی صفحه ای جدید از دفتر زندگی او را رقم زد.
این برخورد زندگی مولانا را زیر و زبر کرد و تحولی عظیم در دنیای درونی او برپا کرد. شمس او را به وادی دیگری رهنمون ساخت؛ دنیایی از عشق و عرفان و رهیدگی. که اثر عظیم و جاودانه «مثنوی معنوی» بازتاب روشنی از آن است. کتاب مثنوی معنوی زاده قریحه تابناک عارف کامل و عاشق واصل مولانا جلال الدین محمدبن بهاءالدین حسین خطیبی بلخی معروف به مولانا جلال الدین رومی است که خود یکی از گنجینه های گرانبهای حکمت و عرفان و ادب و کمال و ذوق و حال محسوب می شود. نظیر آن را زبان فارسی و شاید تمام زبانهای دنیا تا به حال به خود ندیده اند. منظومه مولانا از آن گلزارهای خوش رنگ و نگار است که خزان فراموشی و گذشت زمان را بر اوراق زرین آن دست تطاول نیست و تا جهان باقی است نام سراینده آن نیز زنده و جاوید است. این کتاب عظیم گنجینه ای سرشار از اندیشه های عمیق، لطیف و نازک و نکات باریک و معانی حکمت آمیز است. وعظ و اندرزهای موجود در این مجموعه گرانبها سرشار از آموزه های تربیتی، اجتماعی، سیاسی و معارف الهی است که قابل شمارش نیست. این اثر ارزشمند محصول ده سال آخر عمر جلال الدین رومی نابغه بزرگ و مربی عظیم الشأن اخلاق است. مولانا این کتاب را بین سالهای ۶۷۲-۶۶۲ هجری قمری در حال جذبه و اشتیاق سروده و در این هنگام افکار و اندیشه وی به منتهای پختگی رسیده بود. مثنوی به خواهش و برحسب اصرار و تشویق حسام الدین، مرید محبوب مولانا به نظم درآمد .از نشانه های استقبال عظیم مردم از مثنوی معنوی وجود نسخه های خطی فراوان این کتاب است که در کتابخانه های معروف دنیا یافت می شود و پس از اختراع فن چاپ و نشر کتاب در نقاط مختلف جهان مانند مصر، هندوستان، ترکیه و اروپا بارها به طبع رسید. مهمترین شاخصه ادبی در مثنوی مولانا که آن را از دیگر آثار متمایز می سازد پرداختن به ارزش های دینی و اسلامی در شیواترین و بهترین قالب یعنی تمثیل است.
در مثنوی معنوی، قصه نقش فوق العاده دارد. پاره ای از این قصه ها ماخوذ از حکایت و امثال عامیانه است که برخی از آنها مرزهای شرق و غرب را در قرون وسطی درنوردید. تفسیرهای قرآن کریم که شامل قصه های انبیا و امتهای گذشته است منشأ عمده الهام مولانا در غالب قصه هایی است که بر سبیل تمثیل یا تعلیم در مثنوی آورده است:
آدمی همچون عصای موسی است
آدمی همچون فسون عیسی است
و ....
از دیگر موضوعات مهم و قابل بحث و تامل در مثنوی معنوی مسئله آفرینش هستی و انسان به عنوان خلیفه الله در راس این نظام است از این رو خداوندگار شعر و ادب فارسی چونان استادی فرزانه و دلسوز بر کرسی تعلیم تکیه داده و راه چگونه زیستن و آدمیت را به تمام تشنگان طریق انسانیت و آزادگی تعلیم می دهد.
انسان در مسیر بهره وری از موهبتهای ارزشمند الهی نظیر طبیعت، عقل سلیم و جسم نیاز به راهبر و مرشدی آگاه، دلسوز و راه بلد دارد تا در سایه هدایت و عنایت این استاد فرهیخته در مسیر پر فراز و نشیب زندگی، وادیها و عقبه های مختلف را پشت سر گذاشته و زودتر به مطلوب حقیقی خویش دست یابد. مثنوی معنوی، اثر ارزشمند و گرانبهای مولانا چونان نسخه ای شفابخش و هدایتگر می تواند دستگیر و هادی انسان سالک خداجوی باشد.
مثنوی معنوی گنجینه ای ارزشمند و سرشار از اصول و معارف ناب و دینی و اسلامی است که با کلام فخیم و دلنشین استاد سخن مولانا بر جان و روح هر اهل دلی سیطره یافته است.
مولانا دیانت الهی را نور واحدی می دید که از چراغ های مختلف می تافت و بین نور آنها فرق واقعی نمی دید. به نظر مولانا سالک گرم سیر چون به سر منزل عشق و وصال رسید، همچون قطره ای است که به دریا ریخته، یا ذره ای است که به خورشید جهانتاب پیوسته و جزوی است که در کل فانی شده باشد؛ اکنون آرامش او آرامش ابدی و گرمی و نشاطش همیشگی، و حیاتش حیات جاویدان الهی است. چنانچه خود نیز در پایان یک زندگی آکنده از پویه و طلب که پله پله نردبان نورانی آسمان جان را طی کرده بود، پس از شصت و هشت سال روح بی قرار و آسمان پوی او که در شعر، شور و هیجانی ناشناخته داشت، به نقطه اوج رسیده بود و نفس مطمئنه او که از تقبل تا فنا همه مراتب کمال را طی کرده بود در آخرین لحظات حیات منتظر ندای ارجعی مانده بود و با غروب آفتاب یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال ۶۷۲ به این ندای از غیب برخاسته لبیک گفت.
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان و فازین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندین کرم، زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم، زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد، چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی، وز چاره پرسان می شوی
آن دم ترا او می کشد تا وا رهاند مرترا
از جرم ترسان می شوی، الله گویان می شوی
آن لحظه ترساننده را در خود نمی بینی چرا؟
گر چشم تو بر بست او، چون مهره ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین، گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سوکشان سوی خوشان، و ان سوکشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش
چون شد زحد، از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت و زجرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت، خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن، دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا
گر رانده آن منظرم، بستست ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم، جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین بانگ و بو کو فر انوار بقا؟
گفتند باری کم گری تا گم نگردد مبصری
کم چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی؟
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با با یزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت: چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خر بنده ام پس بایزیدش گفت رو
یارب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید