یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

کلمبیا؛ دروازه سیاسی و تجاری نیم کره جنوبی آمریکا


کلمبیا؛ دروازه سیاسی و تجاری نیم کره جنوبی آمریکا
در حالیكه عربستان سعودی، ایران و پاناما فرصت های مطالعاتی جذاب و در عین حال پردردسری را پدید آوردند، به عنوان استثنائات برجسته خارج از قاعدهء متعارف نیز مطرح بودند. بدلیل وجود ذخایرگسترده نفت در دو كشور اول و وجود كانال در سومین كشور، این كشورها در چارچوب متعارف نمی گنجیدند. وضعیت كلمبیا بیشتر نزدیك به متعارف بود و MAIN به عنوان طراح اصلی یكی از بزرگترین پروژه های هیدروالكتریك آنجا مطرح بود.
یكی از اساتید دانشگاهی اهل كلمبیا كه در حال نوشتن كتابی در مورد تاریخ روابط كشورهای آمریكایی بود یك بار به من گفت كه تدی روزولت اهمیت كشورش را تحسین كرده بود. رئیس جمهور و عضو سواره نظام پیشین ایالات متحده، در حال اشاره به نقشه، كلمبیا را به عنوان «سنگ اساس طاق آمریكای جنوبی» توصیف كرده بود. هرگز این اتفاق را تایید نكردم، هرچند، كلمبیا در نقشه در بالای قاره و در برگیرنده بقیه قاره قرار گرفته بود. كلمبیا، تمام كشورهای جنوبی را به تنگه پاناما و در نتیجه به آمریكای مركزی و شمالی مربوط می كند.
خواه روزولت كلمبیا را با چنین واژه هایی توصیف كرده باشد یا نه، او تنها یكی از روسای جمهوری بود كه به اهمیت حیاتی آن پی برده بود. برای دو قرن، ایالات متحده به كلمبیا به عنوان سنگ اساس و شاید با توصیف دقیقتر، دروازه سیاسی و تجاری نیم كره جنوبی نگریسته است.
كلمبیا دارای زیبایی های طبیعی فراوان، كرانه های مسحور كننده نخل در سواحل اقیانوس های آتلانتیك و آرام، كوه های با شكوه، مراتع هم ردیف دشت های مید وست آمریكای شمالی و جنگل های بارانی دارای تنوع زیستی زیاد با مردمانی دارای قابلیت های فیزیكی، فرهنگی و خصائص هنری حاصل از تركیب نژاد های گوناگون، از تیرون های محلی تا مهاجران آفریقایی، آسیایی ، اروپایی و خاورمیانه ای است.
از دیدگاه تاریخی، كلمبیا نقش خطیری را در تاریخ و فرهنگ آمریكای لاتین ایفاء كرده است. طی دوران استعمار، كلمبیا فرماندهی كل پادشاهی تمام ممالك اسپانیایی شمال پرو و جنوب كاستاریكا بود. ناوگان های بزرگ كشتی های بادبانی از شهر ساحلی كارتاگنای كلمبیا برای انتقال ذخایر طلای گرانقیمت از دورترین نقاط جنوب چون شیلی و آرژانتین به مقصد بنادر اسپانیا به حركت در می آمدند. بسیاری از نبردهای حیاتی در جریان جنگ های استقلال، همانند پیروزی لشكریان سیمون بولیوار بر نیروهای پادشاهی اسپانیایی در جریان نبرد بویاكا در ۱۹۱۸ در كلمبیا به وقوع پیوست.
در عصر مدرن نیز، كلمبیا به پرورش بزرگترین نویسندگان، هنرمندان، فیلسوفان و سایر روشنفكران آمریكای لاتین و داشتن دولتی دموكراتیك و از لحاظ مالی پاسخگو، مشهور بوده است، به گونه ای كه به عنوان الگویی برای برنامه های ملت سازی رئیس جمهور كندی در آمریكای لاتین در آمد. كلمبیا برخلاف گواتمالا، لكه ننگ دست نشانده CIA بودن را برخود نداشت و بر خلاف نیكاراگوئه، از حكومتی انتخابی برخوردار بود كه در مجموع آن را به عنوان آلترناتیوی برای دیكتاتورهای راستگرا و نیز كمونیست ها مطرح می كرد. و سرانجام بر خلاف كشورهای زیاد دیگری همچون برزیل و آرژانتین قدرتمند به آمریكا بدگمان نبود. تصویر كلمبیا به عنوان متحدی قابل اعتماد، با وجود بدنامی كارتل های مواد مخدر آن تاكنون نیز ادامه پیدا كرده است.
در مقابل افتخارات تاریخ كلمبیا، خشونت و تنفر تاریخی خود نمایی می كند.
مقر فرماندهی پادشاهی اسپانیا، مركز تفتیش عقاید بود. چه دژهای پرشكوه، مزارع بزرگ وشهرهایی كه بر استخوان های بردگان ساخته نشد. اشیاء مقدس، ذخایر طلا و قطعات هنری ذوب شده برای انتقال آسان تر مردمان كهن توسط كشتی های بادبانی به غارت رفت. فرهنگ های پرافتخار توسط شمشیرهای كنمگیستادور ( از فرماندهان فاتح قرن شانزده جنگهای آمریكای لاتین) و امراض گوناگون به تباهی كشیده شدند. نزدیك تر می آییم، انتخابات جنجالی ریاست جمهوری سال ۱۹۴۵ به اختلافات شدید احزاب سیاسی و آشوب های شدید ۱۹۴۸-۱۹۵۷ كه در جریان آن دویست هزار نفر جان باختند منجر شد.
با وجود كشمكش ها و اتفاقات كنایی بسیار، واشنگتن و وال استریت همواره به كلمبیا به عنوان عاملی اساسی در پیشبرد منافع سیاسی و تجاری در كشورهای آمریكایی نگریسته اند. این به خاطر تاثیر چندین عامل گوناگون، بعلاوه موقعیت جغرافیایی خطیر، در كنار این نكته كه رهبران جنوب به بوگوتا به عنوان رهبر و الهام دهنده می نگرند و نیز این حقیقت كه كلمبیا علاوه بر بازار خدمات و كالاهای ما، منبعی است برای تولید كالاهایی همچون قهوه، موز، پارچه، زمرد، گل، نفت و كوكائینی است كه در آمریكا مصرف می شود.
یكی از مهمترین سرویس هایی كه در اواخر قرن بیستم به كلمبیا فروختیم مهندسی و تخصص ساخت و ساز بود. كلمبیا نمونه ء متعارف بسیاری از جاهایی بود كه من درآنجاها كار كردم. تقبل بدهی های فراوان و بازپرداخت آنها از قبال منافع حاصل از پروژه های ناشی از این وام ها و نیز منابع طبیعی كشور، نسبتا به آسانی قابل توجیه بود. بنابراین سرمایه گذاری های وسیع در شبكه های برق، شاهراه ها و ارتباطات می توانست به كشف ذخایر گازی و نفتی وسیع در كنار رشد مناطق توسعه نیافته آمازون منجر شده، در عوض درآمد حاصل از این پروژه ها می بایستی برای برگشت دادن اصل و سود این وام ها صرف می شد.
تئوری این بود ولی عملا با هدف واقعی ما برای انقیاد بوگوتا و گسترش امپراتوری در جهان سازگار بود. وظیفه من، همانند موارد بسیار دیگر، ارائه مناسب پروژه برای پرداخت وام های بزرگ فزاینده بود. من چاره ای جز ارائه پیش بینی های اقتصادی و بار الكتریكی اغراق شده نداشتم.
به جز چندین مورد شكست اتفاقی، كلمبیا، شخصا برای من به عنوان یك نكته گریز بود. آن و من چندین ماه در اوایل سال های ۱۹۷۰ را در مزرعه قهوه ای در طول كوه های سواحل كارائیب، كه پیش پرداختی نیز بابت آن پرداخته بودم سپری كردیم. به گمانم این دوران به التیام زخم ها و ضرباتی كه در طی سالیان گذشته بر هم وارد كرده بودیم كمك كرد. هر چند در نهایت و بعد از آشنایی كامل من با كلمبیا، این زخم ها عمیق ترشده و به شكست ازدواجمان منجر شد.
در جریان سال های ۱۹۸۰ MAIN با چندین قرارداد گسترش پروژه های زیرساختی گوناگون شامل شبكه ای از تسهیلات هیدروالكتریك وسیستم های توزیع برای انتقال برق از عمق جنگل تا شهرهای قرار گرفته بر فراز كوهها پاداش داده شد. محل كاری نیز در شهر ساحلی بارانكیلا در اختیار من قرار گرفت و در آنجا بود كه زن زیبای كلمبیایی ای را ملاقات كردم كه می بایست تاثیر عمیقی بر تغییرروش زندگی من بر جای می گذاشت.
پائولا موهای بلند بلوند و چشمان گیرای سبزی - نه آنچه كه بیشتر خارجی ها از یك كلمبیایی انتظار دارند - داشت. پدر و مادر وی مهاجرانی از شمال ایتالیا بودند و او نیز به عنوان میراثی از آنها طراح مد شده بود. او حتی یك گام بیشتر نیز به جلو برداشت و كارخانه كوچكی برای خود درست كرد، جائیكه آفریده های او به لباس هایی تبدیل می شد كه در بوتیك های بزرگی در سرتاسر كشور، همچنین پاناما و ونزوئلا به فروش می رفت. پائولا زن كاملا مهربانی بود كه به ترمیم اثرات روانی بجای مانده از ازدواج شكست خورده ام، همچنین به كنار آمدن با برخی از تمایلاتم نسبت به زنان كه تاثیر منفی بر من می گذاشت كمك كرد. او همچنین چیز های زیادی در مورد عواقب كارهایی كه بواسطه شغلم انجام می دادم به من یاد داد.
همانگونه كه قبلا گفتم زندگی مجموع یك سری از تصادفات و اتفاقات همزمانی است كه كنترلی برآنها نداریم. برای من این اتفاقات شامل بزرگ شدن به عنوان فرزند یك معلم در مدرسه ای پسرانه در مناطق روستایی نیوهمشایر، آشنایی با آن و عمویش فرانك ، جنگ ویتنام و ملاقات با اینار گریو بود. اینكه چگونه به این اتفاقات تصادفی پاسخ می دهیم و كارهایی كه در مواجهه با آنها انجام می دهیم تفاوت ها را مشخص می كند. به عنوان مثال، موفق بودن در مدرسه، ازدواج با آن، ورود به پیس كرپس و تبدیل شدن به یك آدم كش اقتصادی، همه اینها تصمیماتی بودند كه من را به موقعیت فعلی ام در زندگی رسانده اند.
پائولا اتفاق دیگری بود كه تاثیرش بر من به گونه ای بود كه مرا به كارهایی سوق داد كه مسیر زندگی ام را تغییر داد. تا هنگام ملاقات با او كاملا در سیستم فرو رفته بودم. همیشه از خود می پرسیدم كه چه كار دارم می كنم و گاهی اوقات احساس گناه می كردم، با این وجود همیشه راهی برای توجیه ماندن در سیستم وجود داشت. شاید بشود گفت پائولا در زمان مناسبی به كمك من آمد. می بایستی از مهلكه ای كه تجارب من در سعودی، ایران و پاناما برای من ایجاد كرده بود به گونه ای می جستم. به عنوان یك زن، كلودین به عنوان ابزاری در ترغیب من به رسیدن به مراتب بالاتر EHM و پائولا كاتالیزوری در زمانی كه به آن احتیاج داشتم بود. او من را قانع كرد كه عمیق تر فكر كنم و ببینم كه نمی بایستی در تمام طول مدتی كه - به عنوان یك EHM - ایفای نقش می كردم خوشحال باشم.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید