چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


درباره قیصر امین پور شاعری که نام کوچکش با حرف آخر عشق آغاز می شود


درباره قیصر امین پور شاعری که نام کوچکش با حرف آخر عشق آغاز می شود
نمی دانم مردم بی حوصله شده اند یا شاعران كلامی درخور ندارند. نمی دانم قیمت كتاب ها بالا است یا مردم آن قدر گرفتار شده اند كه كمتر فرصت می كنند كه كتاب بخرند. هر چه هست، امروزه تعداد شاعران ما از تعداد خوانندگان شعر ما بسی فراتر رفته است. نمی دانم خوب است یا بد. در این میان اما برخی هستند كه در این قاعده نمی گنجند. اسمشان آبروی كتاب است و مردم با دیدن اسمشان روی جلد كتاب ها، هله ای درونی می كشند و بی توجه به قیمت پشت جلد، كتابشان را می خرند. برخی از جمله رفتگانند و تعداد انگشت شماری از آنها هنوز میان ما هستند و به قول آن شاعر آلمانی چه سعادتی برای ما كه در جهانی نفس می كشیم كه این فرزانگان كلمه و تصویر در آن نفس می كشند. قصدم نام بردن این تعداد انگشت شمار نیست. شاید تعداد این شاعران كمتر از تعداد انگشتان یك دست باشد كه قطعاً چنین است. اما در سلیقه های مختلف، هر كس به فراخور حس خویش چند نفر شاعر محبوب خویش را نام می برد. چند نفری كه نفس كشیدن در هوایی كه آنها نفس می كشند، غنیمتی بزرگ است. اما هستند كسانی كه نامشان در فهرست های مختلف تكرار شده است. قیصر امین پور یكی از این شاعران حرف های نگفته است. نام او را در فهرست كوچك بسیاری از خوانندگان و علاقه مندان شعر فارسی می توان دید. از هر گروه و هر قماش. فرقی نمی كند. حدیث دل یكی است و سخن عاشق یكی و شاعر مقیاس عبارت «حدیث عشق بگو به هر زبان كه تو دانی» است. فرقی نمی كند كه به چه زبان و مسلك باشی تا این حدیث را دریابی. چرا كه آن چه از دل برآمده، بر دل می نشیند لاجرم. اما حدیث این ماندگاری و اشتیاق چیست؟ چرا در روزگاری كه برخی با رفاقت بازی و بوق در كرنا كردن های پیاپی نمی توانند هزار نسخه از كتابشان را بفروشند، شاعری كه تعداد حرف هایش در كل زندگی، به اندازه یك مصاحبه نیست، به چاپ چندم می رسد؟ چرا مردم این شاعر را دوست دارند؟ چرا منتقدان هم با او از سر دوستی درمی آیند و مجلات گوناگون چه آنهایی كه در داخل به چاپ می رسند و چه آنهایی كه در خارج برای چاپ یك شعر از این شاعر، سر و دست می شكنند؟ چرا ها بسیار و فرصت اندك. جواب ها هم دشوارتر. چرا كه اگر جوابی قطعی می یافتیم خود نیز از این پله ها می رفتیم بالا و رمز جاودانگی را در می یافتیم. «پس كجاست؟ / چند بار خرت و پرت های كیف باد كرده ام را / زیر و رو كنم: / پوشه مدارك اداری و گزارش اضافه كار و كسر كار...پس كجاست؟ / چند بار / جیب های پاره پوره را / پشت و رو كنم / چند تا بلیت تا شده / چند اسكناس كهنه و مچاله / چند سكه سیاه / صورت خرید خوار و بار / صورت خرید جنس های خانگی... / پس كجاست؟ یادداشت های درد جاودانگی؟»دلیل هایی كه می آورم تنها چیزهایی است كه به ذهنم می رسد. در این قیاس، من تنها آن بیننده ای هستم كه در تاریكی برای اولین بار به ملاقات فیل می رود و تنها قسمتی از آن را می بیند و می شناسد كه خودش لمس می كند. من آن جست وجوگری هستم كه در بیابان تكه آینه ای شكسته یافته است و فكر می كند تمام حقیقت را یافته است. من تنها از چیزهایی حرف می زنم كه مرا به شعر، به شعر قیصر امین پور پیوند می دهد. گرچه برخی از شعرهایش را كمتر دوست دارم، اما فراوانند شعرهایی كه حرف های به گل نشسته دلم بوده اند و توان گفتنشان نبود. من از حقیقت خودم حرف می زنم.
• چون آب روان
كسانی كه ادعای نوشتن شعر دارند به دو دسته بزرگ تقسیم می شوند: آنهایی كه حرفی برای گفتن دارند و آنهایی كه از سر سیری می نویسند. ما را با دسته دوم كاری نیست. آنها از آن رو كه حرفی برای گفتن ندارند، سخن را می پیچانند و عابران را سر پیچ های خطرناك می اندازند به دره های بی خیالی. اینها هستند كه بحث فرم و محتوا را پیش می كشند و سخنشان آنچنان از محتوا خالی است كه تنها به فرم دلبسته اند. اما دریغ كه نمی دانند سخن بی محتوا درست شبیه همان است كه گذشتگان آن را به «آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی» تعبیر كرده اند. در نوشته های آنها یك تصویر شاعرانه، یك حرف عاشقانه، یك تعبیر شاعرانه و حتی سرودی عامیانه نمی توان یافت. آن وقت از جماعت انتظار دارند كه چرا نوشته های ما را نمی خوانید. آن وقت شكایت می كنند كه چرا سطح فرهنگ این قدر پایین است. آن وقت بیانیه صادر می كنند كه مردم ما از شعر امروز عقب افتاده اند. شعر آنها بیانیه می شود و فرم صادر می كند. اما برای كی؟ یا برای چی؟ شعری كه خوانده نشود به چه كار آید؟دسته اول شاعران آنهایی هستند كه حرفی برای گفتن دارند. حرف های نگفته ما را این شاعران می سرایند. اینها هستند كه شعرهایشان لحظه های غم و شادی ما وصف می كند. شعر اینها را به خاطر می سپاریم. با كلمه های این شاعران به كوچه پس كوچه های خاطره می رویم و دریا نفس می كشیم. اینان شاعران واقعی اند. قیصر شعر فارسی، قیصر امین پور از جمله این شاعران است. او حالا بعد از پس پشت نهادن پیچ های خطرناك كه به تنهایی و تنها به سحر عشق طی كرده، حالا به سادگی آب، سخن از توفان می گوید. سادگی شعر امین پور از آن نوع سادگی هایی نیست كه به سطح محدود شود. حرف او در بطن ادامه می یابد و ما را به آن جایی می برد كه كس به تنهایی نتواند رفت. كلمه های او قطب نمای عشق است، برای كسانی كه ستاره قطبی لبخند را فراموش كرده اند و اكنون در گرد و غبار بتون و فولاد و ماشین دست و پا می زنند. او ما را به كودكی برمی گرداند. كودكان جهان همه شاعران بالقوه اند. ما این بار با كوله بار تجربه برمی گردیم و كودكی را دوباره می بینیم و تجربه می كنیم.سادگی در شعر امین پور به دو شكل خودنمایی می كند.نخست كودكانگی شعرها است و دوم صراحت و شفافیت كلمه هایشان. گیرم كه پشت این كلمه های ساده، حرف هایی بزرگ، سر در حجاب برده باشند، اما بیننده آگاه، از ظاهر صدف، پی به دُر درون آن خواهند برد. این كلمه ها و عبارت ها آن قدر ساده اند كه حس می كنید، شاعر گوشه ای نشسته و با شما حرف می زند، شاید اگر چنین دقیق كنار هم نشسته باشند، شعر بودنشان در سایه تردید قرار بگیرد: «...ای دریغ و حسرت همیشگی / ناگهان / چقدر زود / دیر می شود!» یا «باید برای آینه فكری كرد / گفتم كه جای آینه این جا نیست / دیوار را / باید دوباره سیم كشی كرد / باید فضای طاقچه پشت پرده را / پر كرد / باید دم تمام درها را دید / باید هوای پنجره را داشت / زیرا بدون رابطه / با این هوا / یك لحظه هم نمی شود / این جا / نفس كشید» یا «می خواستم / شعری برای جنگ بگویم / دیدم نمی شود / دیگر قلم زبان دلم نیست / ... مثال ها فراوانند. نه می توان شعر ها را كامل نوشت و نه می توان تقطیع و شیوه نوشتن شان را رعایت كرد. مجبوریم تنها به دیدن پشت قالی قناعت كنیم. هرچند نمی توان از پشت قالی درباره نقش قالی سخن درستی گفت. اما به هر حال «كاچی بهتر از هیچی است»، اما.كودكانگی در شعر امین پور همان كشفی است كه او در اشیا و امكانات اطرافش می كند. او خرقه عادت را از كلمه به در می آورد و ما را با خرق عادت، به سمتی پیش می برد كه دیگر آن چیز ساده، ساده نیست. اگر آفتاب هر روز از سمت مشرق طلوع می كند، به این دلیل نیست كه كاری بیهوده را می بینیم. این خود معجزتی است بس بزرگ. اگر ماه هر شب به یك هیبت خود را به ما نشان می دهد، از آن رو نیست كه پدیده ای طبیعی را می بینیم، از آن رو است كه زندگی ما پر است از اعجاز. ما بی خبر از این اعجازیم و غبار عادت چشمانمان را كور كرده است. شاعران واقعی كشف كننده این اتفاق هایند و آنها را دوباره به ما نشان می دهند. فرقی هم نمی كند كه شیمبورسكا لهستانی باشد یا اكتاویو پاز مكزیكی. یا قیصر شعر ایران: «این روزها را دوست دارم / گاهی / - از تو چه پنهان- / با سنگ ها آواز می خوانم / و قدر بعضی لحظه ها خوب می دانم...» معمولاً اسم ها، اسم كوچك ما عادی ترین بخش وجود ما را تشكیل می دهند. اما ببینیم كه امین پور چه طور این را نیز از دریچه دیگری می بیند: «و قاف / حرف آخر عشق است / آن جا كه نام كوچك من / آغاز می شود.» كمی بعد در مورد بازی زبانی ای كه در این شعر كوتاه و نه كوچك آمده خواهم نوشت. این مثال های كوتاه را هم بخوانید؛ به عنوان نمونه و مشتی از خروار: «لحظه ای كه خسته ام / لحظه ای كه روی دسته های نرم صندلی / یا به پایه های سخت میز / تكیه می دهم / مثل میهمان سر زده / پا به راه و بی قرار رفتنم / فكر می كنم / میزبان من / اجتماع كور موریانه هاست / موریانه های ریز / موریانه های بی تمیز / میزهای كوچك و بزرگ را / چشم بسته انتخاب می كنند / آه! موریانه های میزبان / ذهن میزهای ما / جای تخم ریزی شماست!» یا «گل های خانه تو را می شناسند / و با طنین خوش گام تو آشنایند / وقتی سروقتشان می روی / وقتی كه با ناز / دستی به سر و گوششان می كشی / یا آبشان می دهی...»• بازی های زبانی
امین پور ادبیات فارسی خوانده است و آن را به خوبی می شناسد. شاید امروزه كمتر كسی مثل او با زبان فارسی و پیچ وخم هایش آشنا باشد. او هم به زبان نیما می نویسد و هم به زبان حافظ و مولانا. اینها یك طرف. از طرف دیگر او صنایع شعر فارسی را به كرات در شعرش می آورد، كاری كه بیشتر شاعران حرفه ای می كنند. اما استفاده از این شگرد های ادبی آنگونه نیست كه به چشم بیایند و ما را از شعر جدا بیندازند. كاری كه آنها می كنند این است كه ما به لذت خواندن و كشف كردن برسیم. اما اگر كسی اینها را درنیابد كل شعر را از دست می دهد. بسیارند آدم های بی حوصله ای كه به سطح رویی شعر و كلمه اكتفا می كنند. شعر قیصر شعر فارسی برای این آدم ها هم چیزهایی دارد. آنها دست كم با معنایی عینی همراه می شوند و آنها كه اهل غواصی كلمه اند، در این بازی های زبانی، گنج كشتی گمشده احساس شان را خواهند یافت. بازی های زبانی امین پور به دو دسته كلی تقسیم می شود. برخی از آنها با ظاهر كلمه، موسیقی و سطح آن كار دارند و برخی دیگر با معنای درونی كلمه؛ آن چه كه در زبان فارسی آن را با ایهام می شناسیم. در چند سطر بالا وعده دادم كه در مورد بازی زبانی در شعر «قاف» بنویسم. شعر را به طور كامل می نویسم. كوتاه است شبیه آه. اما «كوچك» نیست: «و قاف / حرف آخر عشق است / آن جا كه نام كوچك من / آغاز می شود.» حالا می توان با خیال راحت رویش حرف زد.شعر با این سطر شروع می شود: «و قاف...» كسانی كه با ادبیات فارسی آشنایی دارند خیلی بیشتر از من در مورد حرف قاف، كوه قاف و تمام مجراهای نشانه شناسیك آن اطلاع دارند. در این باب شاعران فارسی زبان آن قدر نوشته اند كه این كلمه را بدل به نوعی فرهنگ كرده اند. كوه قاف آن جایی است كه رسیدن اگر كه محال نباشد، آسان نیست. حال در شعر امین پور «قاف، حرف آخر عشق است.» عشقی كه در ابتدا آسان بوده، در انتها آن چنان آسان نیست «كه آسان نمود اول، ولی افتاد مشكل ها.» حال در این نقطه پایانی عشق كه سخت ترین و محال ترین نقطه آن است، نام شاعر آغاز می شود. «مرا با درد و رنج آفریدند» را یاد ما می اندازد. اما شاید شاعرانه ترین قسمت شعر آن جا باشد كه شاعر با كلمه «كوچك» بازی زیبایی می كند «آن جا كه نام كوچك من / آغاز می شود.» اسم شاعر قیصر است. یعنی با حرف قاف شرع می شود.همان جایی كه كلمه عشق با آن تمام می شود. اما پشت این عبارت ساده، معنایی فروتنانه وجود دارد. «اسم كوچك من»، دارای نوعی فروتنی شاعرانه است. شاعر اسمش را در برابر واژه عشق، كوچك و بی مقدار می داند. این سادگی ها و بازی های زبانی پنهانی است كه به شعر امین پور بُعد می دهد.اما در مقابل شاعر گاهی نیز استعاره های زبانی اش را كمی آشكارتر بیان می كند. او با توجه به شعری كه می سراید، این فرم را شكل می دهد. در برخی از شعرها كه شاعر شیوه مستقیم تری را برای بیانش انتخاب كرده، این بازی را بیشتر می بینیم. خود این اجرا ها نیز به گونه های مختلف صورت می گیرد. گاهی این تكنیك زبانی، با كلمه هایی صورت می گیرد كه انگار هر كدام شكل كوتاه شده ای از كلمه دیگر هستند، مثل: «یك آشنای دور صدا می زند / آهنگ آشنای صدای او / مثل عبور نور / مثل عبور نوروز / مثل صدای آمدن روز است...» گاهی نیز جای صفت و موصوف یا مضاف و مضاف الیه عوض می شود و به این وسیله معنای نویی شكل می گیرد: «...مثل همیشه آخر حرفم / و حرف آخرم را / با بغض می خورم...» و یا گاهی خود كلمه تبدیل به بهانه ای می شود برای معنایی تازه: «... وقتی كه یك تفاوت ساده / در حرف / كفتار را / به كفتر / تبدیل می كند / باید به بی تفاوتی واژه ها / و واژه های بی طرفی / مثل نان دل بست / نان را / از هر طرف بخوانی / نان است.» ایهام نیز كه در شعر های امین پور فراوان است، از آن جنس ایهامی كه می توان خواندشان و فهمیدشان، نه از آن دستی كه تنها ابهام می آفرینند. ایهام شاعر، غلط املایی ندارد و هیچگاه به جای یای میانه آن «ب» نمی نشیند: «شاید برای حادثه باید / گاهی كمی عجیب تر از این / باشم / با این همه تفاوت / احساس می كنم / كه كمی بی تفاوتی / بد نیست / حس می كنم كه انگار / نامم كمی كج است / و نام خانوادگی ام، نیز / از این هوای سربی / خسته است / امضای تازه من / دیگر / امضای روزهای دبستان نیست / ای كاش آن نام را دوباره / پیدا كنم....»می توان مثال های دیگری هم آورد. به این حد بسنده می كنیم و خواننده علاقه مند را به بازخوانی شعرها دعوت می كنیم.
• تصویر های زبانی و زبان تصویری
«... مردمی كه نام هایشان / جلد كهنه شناسنامه هایشان / درد می كند. / من ولی تمام استخوان بودنم / لحظه های ساده سرودنم / درد می كند / انحنای روح من / شانه های خسته غرور من / تكیه گاه بی پناهی دلم شكسته است / كتف گریه های بی بهانه ام / بازوان حس شاعرانه ام / زخم خورده است....» به این چند سطر نگاه می كنم. تصویر زبانی ای كه در سه سطر اول آمده، فوق العاده است. مردمی كه جلد شناسنامه شان درد می كند. چند بار كلمه ها را با خودم تكرار می كنم. شاعر به جای آن كه بگوید مردم درد های خودشان را دارند و این از شناسنامه هایشان پیدا است كه آن قدر این طرف و آن طرف شده، پاره پاره شده است، می نویسد كه «جلد شناسنامه شان درد می كند.» تصویری كه زبانی اما به شدت ملموس است. در چند سطر بعد نیز او این فضا را ادامه می دهد. درست است كه «لحظه های ساده سرودن» چیزی ملموس است، اما انحنای روح یا شانه های خسته غرور یا كتف های بی بهانه را چه كسی دیده است. اینها تنها در زبان وجود دارند. تصویرهایی كه تنها در زبان معنا می یابند. در شعرهای زیادی دیده ایم كه تصویر های این گونه زبانی، به ابهام می انجامند و خواننده با آنها ارتباطی برقرار نمی كند. ادبای كلاسیك فارسی، «جیغ بنفش» زنده یاد هوشنگ ایرانی را مثال می زنند. تصویری كه به گمان آنها تنافر آوایی دارد. این كه گاه ایرانی در كارش افراط می كرده، جای بحث دارد، اما بسیارند عبارت هایی چنین كه جیغ بنفش در مقابل آنها، بسیار گویا می نماید. این ابهام و گنگی، هم در شعر شاعران كلاسیك و پیشین مان وجود دارد و هم در شعر شاعران معاصر. منتها دیوار ایرانی از بقیه كوتاه تر است.تصویر زبانی شعر او چندان گنگ نیست كه چنین اسطوره شر شده است. كار او قطعاً بی نقص نیست. حتماً می توان اشكالاتی برای كارش یافت؛ چیزی كه سبب شده تا مردم با كارش ارتباط برقرار نكنند. از بحث منحرف نشویم. تصویر زبانی كه می تواند در بیشتر موارد ابهام و دشواری بیافریند، در شعر امین پور تبدیل به نقاط قوت شعرش می شوند.از طرف دیگر در شعر های قیصر شعر فارسی، زبان تصویری نیز كاركردی شاعرانه و ملموس پیدا می كند. تصویرهایی كه او می سازد، خاص خودش اند. در حالی كه نویند، غیرملموس نیستند. از آن تصویرهایی است كه آدم فكر می كند نوك زبانش بوده و نتوانسته بگوید. حالا از این كه این تصویرها را از زبان كسی دیگر می شنود، سر شوق می آید: «ایستاده در باد / شاخه لاغر بیدی كوتاه / بر تنش جامه ای انباشته از پنبه و كاه / بر سر مزرعه افتاده بلند / سایه اش سرد و سیاه / نه نگاهش را چشم / نه كلاهش را پشم / سایه امن كلاهش اما / لانه پیر كلاغی است كه با قال و مقال / قار و قار از ته دل می خواند: / - آن كه می ترسد / می ترساند.» یا «این روزها كه می گذرد، هر روز / احساس می كنم كه كسی در باد / فریاد می زند / احساس می كنم كه مرا / از عمق جاده های مه آلود / یك آشنای دور صدا می زند / آهنگ آشنای او...» و... این تصاویر خیال انگیز، ما را با خود به شهر خواب های پر پروانه می برند. جایی كه در آن می توان شاعرانه نفس كشید.• آرمان شهر شاعرانه
امین پور در شعرهایش اغلب فضایی را به تصویر می كشد كه نشان دهنده آرمان شهر شاعرانه اوست. البته چنان چه خود شاعر اعتراف می كند، این دنیا فقط در شعر های شاعران وجود دارد و وجود خارجی ندارد: «خدا روستا را... / و بشر شهر را... / ولی شاعران / آرمان شهر را آفریدند / كه در خواب هم آن را ندیدند» و طرفه آن كه شاعر بین بشر و شاعران تفاوت قائل شده است.این مدینه فاضله شاعرانه، پیش از این هم در نوشته های بسیاری آمده است. نمی توان قدیمی ترین آن را باز شناخت. هر شاعری این دنیا را در شعرهایش خلق كرده است. در بین كلاسیك ها بی شك سعدی در این خصوص سر آمد است. هرچند او بسیار پند و اندرز می دهد، اما لابه لای این پندها دنیای خاص خود می سازد. بعد از سعدی نیز بسیاری این راه را ادامه داده اند. در بین شاعران معاصر، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری، بیشتر به فكر خلق دنیای این چنین بوده اند. شاعر در یكی از شعرهای «گل ها همه آفتابگردانند» علاقه خود را به شعرهای فروغ نشان می دهد: «ای درخت آشنا / شاخه های خود را / ناگهان كجا / جا گذاشتی؟ / یا به قول خواهرم فروغ / دست های خویش را / در كدام باغچه / عاشقانه كاشتی؟...» او چندین بار نیز ارادتش را به سهراب سپهری اظهار می كند. اینها را از این رو نمی گویم كه شاعر را، دنیای آرمانی و شاعرانه اش را زیر سئوال ببرم. اینها را نوشتم تا نشان دهم كه ریشه های شاعر كجاست. او راه خودش را می رود. اما ریشه ای نیز در گذشته دارد. تاثیری نیز از گذشتگان گرفته است و چه باك كه همه شاعران جهان از گذشتگان شان تاثیر گرفته اند و به گفته گوته آن كس كه از هیچ شاعری تاثیر نگرفته، انگار از همه تاثیر پذیرفته است: «روزی كه دست خواهش كوتاه / روزی كه التماس گناه است / و .../ در زیر پای رهگذران پیاده رو / بروی روزنامه نخوابد / و خواب نان نبیند / روزی كه روی درها / با خط ساده ای بنویسند: / «تنها ورود گردن كج، ممنوع!»... روزی كه آسمان / در حسرت ستاره نباشد / روزی كه آرزوی چنین روزی / محتاج استعاره نباشد...»
• دنیایی شاعرانه
نمی توان شعر را در متر نقد ریخت و همه چیز را كشف كرد. ممكن نیست. بعضی چیزها را نمی توان توضیح داد. توضیح دادن آنها را بی معنی می كند. نمی توان شعرها را ترجمه كرد. ممكن نیست. این جاست كه باید به دامان خود شعرها دست برد. باید ساده در موردشان نوشت. به سادگی خودشان. همین.تا این جا كلی تلاش كرده ام كه فضای شعری امین پور را توصیف كنم. سادگی شعر او چنان است كه نوشتن را درباره شان سخت می كند. شاید بتوان با یك كلمه خود را خلاص كرد. شعرهای امین پور شاعرانه اند. او تصویرگر دنیایی شاعرانه و خیال انگیز است. شاید هیچ تصویری تا این حد دقیق و تا این حد مبهم نباشد: «آسمان تعطیل است / بادها بیكارند / ابرها خشك و خسیس / هق هق گریه خود را خوردند...» یا «می خواهمت چنان كه شب خسته خواب را / می جویمت چنان كه لب تشنه آب را / ... حتی اگر نباشی، می آفرینمت / چونان كه التهاب بیابان سراب را....» می توان گفت كه سادگی شعرها دوست داشتنی می كندشان. می توان گفت كه تصویر های شاعرانه شان جذبمان می كند. می توان گفت كه شگردهای ادبی شعرها شیفته مان می كند. می توان گفت كه كشفی كه در شعرها می كنیم سر ذوق می آوردمان. می توان گفت كه صداقت شاعر همذات پنداری ما را برمی انگیزاند. می توان دلایل بسیاری را همین طور ردیف كرد. اما به نظرم اینها چیزی را كم دارند. چیزی كه همه این اتفاق ها به واسطه حضور آن شكل می گیرد و این چیزی نیست به غیر از حسی شاعرانه. حسی شاعرانه كه نمی توان توضیحش داد. روی تخته سیاه رسمش كرد. حسی است كه فقط می توان حسش كرد. مثل میل مبهم یك روز جمعه. حسی كه بی آنكه بفهمی می آید و در گوشه ای از وجودت جا می گیرد. تنها می توانی بگویی خوشم می آید و برعكس. شعرهای امین پور سرشارند از این لحظه ها. این لحظه های ناب. این لحظه های سرشار از حس. این لحظه های سرشار از ترانه. چشم های عاشقانه. خنده های بی بهانه. نمی توان آنها را با كسی قسمت كرد. هر كس سهم خودش را برمی دارد. هر كس سهم خودش را دارد: «امشب تمام حوصله ام را / در یك كلام كوچك / در تو / خلاصه كردم: / ای كاش می شد / یك بار / تنها همین / یك بار / تكرار می شدی / تكرار....» اما همه می دانیم هیچ لحظه ای دو بار تكرار نمی شود. زندگی خیابان یك طرفه ای است كه می رود و نمی توان برگشت. قیصر شعر فارسی، هم صدا با ما، از این خیابان یك طرفه می گوید. خیابانی كه تكرار نمی شود. پس عاشقانه زندگی كنیم.

سجاد صاحبان زند
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید