یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


کلارا و گوهر


کلارا و گوهر
حمید سمندریان نزدیک به ۳۰ سال پیش با محور قرار دادن موضوع اجرای عدالت ، نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» را در تالار مولوی روی صحنه برد . مرحوم «جمیله شیخی» تنها چند شب در اجرای این نمایش ایفاگر نقش «کلارا زاخانسیان» یا همان بانوی سالخورده بود و به خاطر اختلافاتی که با سمندریان در مورد ادای مونولوگ هایش پیدا کرد جایش را پس از یک هفته به «آذر فخر» داد.
حالا پس از گذشت بیش از ۳ دهه ، این گوهر خیراندیش است که شانس ایفای یکی از چندوجهی ترین شخصیت های نمایشنامه های دورنمات را در اجرای حمید سمندریان در سالن اصلی تئاتر شهر یافته است. آنهم در اجرایی که با تاکید در ابتدا و انتهای اجرا، محور بازخوانی اش را بر مسئله ی فقر و نیاز مردمان شهر گولن گذاشته است . فقری که برای کلارای ثروتمند بهترین وسیله را برای پیشبرد اهداف اش به دست می دهد.
شخصیت "کلارا زاخانسیان " در این نمایشنامه ی دورنمات برای هر کارگردان و بازیگری که در آرزوی بروز توانایی و قدرت اجرایی بر روی صحنه باشد ، کیمیایی کمیاب است . اگر در طول نمایشنامه این شخصیت «آلفرد ایل» است که احساس رحم و نفرت را توامان در وجود ما برمی انگیزد و در هیچیک از لحظات از ذهن و نظرمان دور نمی شود با این حال هیچگاه جایگاهی رفیع تر و برجسته تر از حیات در سایه ی بلند بالا و ترسناک ِ شخصیت کلارا نمی یابد .
پیرزنی که با حضور در شهر ِ زادگاهش - گولن- سیرکی واقعی و گروتسک راه می اندازد که همه ی اهالی یِ شهر و شرکت کنندگان مسخ شده اش تنها به ایفای نقش خویش و رسیدن به پرده ی آخر آن می اندیشند : رفاهی که قرار است از طریق جاری شدن پول های کلارا به عنوان مولتی میلیونر برای آنها به ارمغان بیاید. در پس ِ این آیین ِ قربانی که می توان عناوینی چون اجرای عدالت ، نیاز ، گناه جمعی یا ... روی آن گذاشت ، کلارا کاتالیزوری است که در رگ و پی ِ موتور پیش برنده ی نمایش ، آنهم در نهایت آرامش و خونسردی می تازد و با پیشروی گاز انبری اش ، روزگار را بر ایل تیره و تار می کند و در نهایت به آن دنیا می فرستدش.
تفاوت اصلی شخصیت کلارا از نمونه های مثالین دیگر همچون «مده آ» در نمایشنامه ای به همین نام از «اوریپید» یا شخصیت «آی بانو» در نمایشنامه ی «فتحنامه ی کلات» نوشته ی بهرام بیضائی – به مثابه ی زن ِ ضایع شده ای که با تدبیر انتقام می گیرد – وجود رگه های متضاد و گاه متفاوتی است که هریک از آنها به تنهایی و یا در ترکیب با یکدیگر موجد انگیزه ی انتقام و در ساختاری کلان تر پیش برنده ی نیروی روایت در نمایشنامه هستند .
هر یک از ابعاد گوهرگون این شخصیت که دورنمات با سخاوتمندی در نمایشنامه اش به ودیعه گذاشته است امکان برخورد خلاقانه و چندوجهی را به ایفاگر این نقش می بخشد . می توان به دسته بندی هرچند اجمالی این وجوه پرداخت تا در نهایت ببینیم گوهر خیراندیش و حمید سمندریان در اجرای خویش بیشتر به کدام ابعاد این شخصیت نظر داشته اند :
۱) کلارای عدالت طلب :
کلارا زنی است که ایل در ایام جوانی اش بیشترین ظلم ها و بزرگترین خیانت ها را در حق او کرده است و با سرباز زدن از پذیرش مسئولیت فرزندی که در زهدان کلارا در حال رشد و نمو بوده ، موجبات اخراج او از شهر و افتادن در راه رقت بار فاحشگی را موجب شده است . حالا او پس از سالها و گذراندن اتفاقات بسیار به شهر زادگاهش بازگشته ؛ ثروتمند ، با نفوذ و پرقدرت و آنچه طلب می کند تنها اجرای عدالت در حق ایل است . عدالت جویی ای که برای او با استخدام تحقیرآمیز قاضی محکمه ای که حکم به اخراج او از شهر داده به عنوان یک فرد پست در دستگاهش و نیز عقیم کردن دو شاهد دروغین ایل ، هنوز خاموشی نگرفته است . در قاموس او تنها و تنها یک مفهوم وجود دارد : اجرای عدالت و چه از این بهتر که تمامی اهالی شهر در این اقدام سهمی داشته باشند حتی به قیمت اینکه تمام ثروتش را در این راه از دست بدهد .
۲) کلارای مظلوم:
کلارا زنی مظلوم است . زنی که ناجوانمردانه قربانی ظلم و خودخواهی آلفرد ایل شده است و به خاطر عشق پاک اش به او در شهر و زادگاه اش رسوای عام و خاص شده است . کسی که قانون و محکمه نیز در حق او ظلم کرده . افرادی در مورد او دروغ گفته اند . دست تقدیر ظالمانه او را به فساد و تباهی کشانده و امروز که پس از سالها با ثروتی که شوهر مرحوم اش زاخانسیان برایش باقی گذاشته به شهرزادگاه اش بازگشته تنها در این آرزوست که خاطره ی تلخ دوران جوانی اش را پاک کند .
۳) کلارای کینه توز، سنگدل و انتقام جو :
کلارا زنی انتقام جو است که پس از سالها با قدرت و ثروتی که از راه های نادرست بهم زده تنها با این اندیشه به شهر زادگاه ش بازگشته که از شهروند آرام و دوست داشتنی ای به نام الفرد ایل که قرار است به زودی شهردار شود انتقام سختی بگیرد . او که در جوانی در حین رابطه ی عاشقانه اش با ایل ، از او باردار شده و نتوانسته این مرد را به ازدواج با خودش متقاعد کند حالا با اتکا به وسوسه ی مردم شهر در برابر پول هایش می خواهد از ایل انتقام بگیرد و او را به درک بفرستد . سنگدلی او در برابر شرمساری و طلب عفو ایل سرسخت تر از آن است که بخواهد فرآیند گرفتن انتقام توسط او را نیمه و نصفه رها کند.
۴) کلارای هرزه :
کلارا زنی فاسد و شهوت ران است که به خاطر اتکا به قدرت مالی نامحدودش مدام در حال تعویض شوهر است . او که به دلیل حامله شدن نامشروعش در ایام جوانی از مردی به نام ایل که از پذیرش مسئولیت بچه سرباززده ، به زنی روسپی بدل شده است ، حالا با پول هایی که از این راه به دست آورده و تنها با انگیزه ی «شهوت رانی ِ اجتماعی» و مشغول کردن تمام ساکنان شهر گولن به خودش ، بازی ای راه انداخته تا در انتهای آن باید جنازه ی ایل به او تحویل داده شود و او بتواند هرطور که دوست داشت انتقام اش را از جنازه ی آلفرد ایل بگیرد !
۵) کلارای عاشق :
کلارا زنی عاشق و شیفته است که با دیدن بی مهری از جانب معشوق جوان اش ایل در سرباز زدن از پذیریش مسئولیت حامله شدن اش در سفری سیاه و در حالی که همواره آتش عشق آلفرد ایل در سینه اش روشن بوده با روسپی گری روزگار خود را گذرانده است و حال که پس از سالها به شهرش بازگشته عشق نامهربان اش را می بیند که خانواده تشکیل داده و زن و بچه دارد .
آتش حسادت چنان در این عاشق آشفته حال شعله ور می شود که راهی جز تصاحب پیکر بی جان او نمی بیند . برایش مقبره ای باشکوه در سرزمینی دیگر می سازد و با قدرت پول و وسوسه کردن مردم شهر جسم این عشق فراموش نشدنی را به دست می آورد .عشقی که تنها انگیزه ی حیات را برای او رقم زده و در تمام سختی ها تنها دلگرمی اش بوده است . او در این عشق ذوب می شود....
می توان وجوه این شخصیت را از زوایایی دیگر نیز مورد خوانش قرار داد اما آنچه گوهر خیراندیش در بازی خویش به آن نظر داشته است ترکیبی از عاشقانگی ، کینه توزی و در عینحال انتقام جویی کلارا بوده است . برای او کلارا پیش از آنکه زن باشد نیرویی است که می خواهد به هرقیمتی خواسته اش را به اجرا درآورد . کلارایی که خیراندیش آن را در روی صحنه می آفریند چندان احساساتی و مظلوم نیست ، بلکه به موجودی بی روح ، به پازلی نصفه و نیمه از انسانی می ماند که حتی در صمیمی ترین لحظات ارتباط اش با ایل نوعی بی حسی ونوعی بی عاطفگی را در بازی خویش به نمایش می گذارد . عاشقی که دیگر احساسات برایش معنایی ندارد و همچون ماشینی که سعی می کند با تمام نقایص اش راست بایستد به لحظه ای می اندیشد که جنازه ی ایل توسط آدامس جوندگان به سوی مقبره می رود . گوهر خیراندیش تصویری ایستا ، بی احساس ، سرد ، رقت انگیز و در عین حال محتاج همدردی از این نقش را روی صحنه ایفا می کند .
کسی که تا شکسته شدن بغض اش در عین سرسختی ظاهری اش تنها چند گام فاصله دارد و این یکی از ظریفترین تاویل هایی است که می توان در بازی گوهر خیراندیش در اجرای ۱۳۸۶ حمید سمندریان جست .....
امین عظیمی
http://www.nevisa.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید