شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چگونه آمدن؛ مسأله این است


چگونه آمدن؛ مسأله این است
انتخابات بهار سیاست است و طبعا هر گروه سیاسی و نیز اکثریت مردم نسبت به آن حساس هستند، بویژه برای جامعه‌ای چون ایران که با بحران‌های متعدد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و هویتی دست به گریبان است، کوشش برای خروج کم‌هزینه از این بحران‌ها، منوط به مشارکت و حضور در انتخابات است، البته انتخاباتی که واجد حداقل‌های لازم باشد، به طوری که دستاوردهای چنین مشارکتی در هر حال بیش از هزینه‌هایش باشد، با این حال فراموش نکنیم که بحرانی بودن وضع، و نیز انگیزه خیرخواهانه برای اصلاح امور، لزومآً موجب مشروعیت دادن به اتخاذ هر نوع سیاستی نیست. اگر مریضی داشته باشیم که وضع خوبی ندارد، و اگر صادقانه و از روی دلسوزی درپی درمان او باشیم، این دو امر موجب نمی‌شود که هر اقدامی‌را به خیال خود برای درمان او انجام دهیم. چه بسا اقدامات نابخردانه و احساسی نه‌تنها مریض را درمان نکند، که بیماری او را وخیم‌تر هم بنماید. به صرف اینکه مردم نیازمند آب هستند و خود را به مقام سقایت مردم ارتقا دهیم نمی‌توانیم هرگونه حفاری چاهی را برای رسیدن به آب توجیه کنیم. چه بسا به آب نرسد، یا برسد و آب آن شور یا تلخ باشد و چه بسا به آب برسد و آبادانی موقتی ایجاد کند، اما پس از مدتی آب آن تمام یا شور شود و آبادانی ایجاد شده به یکباره ویران شود. آنان که با مسأله حفاری چاه‌های غیرکارشناسی آشنایی دارند، می‌دانند که چقدر از منابع و سرمایه‌های مادی و انسانی این کشور به همین روش‌های خیرخواهانه ولی غیرکارشناسانه هدر رفت و در نهایت هم خسارت‌های فراوانی برجای گذاشت.
نکته دیگری که باید در جریان هر کنش سیاسی از جمله انتخابات در نظر گرفت، پذیرش مسئولیت رفتار است. ما نمی‌توانیم اقدامی‌را آغاز کنیم بعد علت شکست آن را برعهده کسانی قرار دهیم که از ما تبعیت نکرده‌اند. چنین کاری بسیار غیرمسئولانه و حتی نابخردانه است. مثل این می‌ماند که مغازه‌ای را افتتاح کنیم، ولی با شکست مواجه شویم، و بعد بجای ریشه‌یابی علل این شکست، مردم را محکوم کنیم که چرا از ما خرید نکرده‌اند، ولی هیچگاه فکر نکرده‌ایم که شاید کالای نامرغوب عرضه کرده‌ایم، شاید گران می‌فروختیم، شاید کالای عرضه شده مورد نیاز مردم نبوده است و شاید... اگر کسی در قطب شمال مغازه یخ‌فروشی باز کند، نباید انتظار فروش داشته باشد و در این صورت نباید مردم را به دلیل خرید نکردن از خود محکوم کند. بنابراین اگر کسانی در انتخابات می‌خواهند به قول خودشان تحریمی‌ها را پای صندوق بکشند، باید کالای ارزشمندی عرضه کنند، نه آنکه کالای نامرغوب و غیر مفید را با قیمت بسیار عرضه کنند و سپس انتظار داشته باشند مردم هم از آن خرید کنند. با این مقدمه سعی می‌کنم در ذیل بندهای متعددی به برخی جنبه‌های انتخابات ریاست جمهوری دهم بپردازم.
۱) هر گروهی که به اسم اصلاح‌طلبی می‌خواهد وارد میدان شود، ابتدا باید بحثی کلان و دقیق را مطرح کند و به پرسش‌های زیر پاسخ دهد:
ـ هدف از حضور در قدرت چیست؟
ـ مشکل امروز کشور چیست؟
ـ آیا این مشکل جدیداً بوجود آمده یا قبل از ۱۳۷۶ و در دوره اصلاحات هم وجود داشت؟ اگر قبلاً وجود نداشته، مشکل آن زمان چه بود؟ و چرا تبدیل به مشکل امروز شد؟
ـ راه‌حل این مشکل چیست؟ چرا قبلاً این راه‌حل انتخاب و اجرا نشد؟ با وضع موجود چه امکانی برای اجرای این راه‌حل وجود دارد؟
البته این پرسش‌ها را می‌توان بسط داد، و چندین برابر کرد، اما چون باید رعایت خلاصه‌نویسی شود به همین مقدار بسنده می‌شود. در هر حال چند خط برنامه باید نوشت که به این سوالات پاسخ دهد.
۲) درباره ابعاد انتخابات باید موضع روشنی داشت. اول از همه درباره بررسی صلاحیت‌هاست. آیا هیچ خط قرمزی در تأیید صلاحیت‌ها از نظر دوستان وجود دارد؟ اگر مثلاً نامزدشان را به لحاظ معیارهای شورای نگهبان رد صلاحیت کردند، چه می‌کنند؟ اگر ابتدا رد و سپس برحسب مصلحت نظام و حکم حکومتی تأیید کردند چه می‌کنند؟ و...
درباره قانون انتخابات چه نظری دارند؟ اگر در گذشته دو لایحه دادند و اعلان کردند که اگر این لوایح تصویب نشود، دیگر رییس جمهور نیستند، الآن چگونه براساس همان قوانین و حتی محدودتر از گذشته (بویژه در مرحله اجرا) می‌خواهند وارد ساختار قدرت شوند؟
۳) درباره سلامتی آرا چه نظری دارند؟ آیا می‌خواهند پس از انتخابات شکایت به خدا برند؟ یا بر اثر خستگی دو ساعت بخوابند؟ یا بگویند در ۴۰۰ صندوق آرایشان صفر شده؟ یا تلویحی و یا تصریحی مدعی تقلب موثر شوند؟ اما در همه این حالات نهاد برآمده از چنین انتخاباتی را مشروع و قانونی بدانند؟ مردمی‌که دعوت به شرکت می‌شوند، چگونه باید از آرایشان صیانت شود؟ آیا دوستان دعوت‌کننده ضمانت می‌دهند که در صورت تقلب برخورد می‌کنند، یا اینکه مردم باید خودشان در این مورد تصمیم بگیرند؟ اگر پاسخ اخیر را می‌دهند، و مردم چنین توانی را در خود ندیدند، و در نتیجه شرکت نکردند، آیا سزاوار سرزنش هستند، و چندین پرسش دیگر.
۴) نهاد برآمده از انتخابات یا همان ریاست جمهوری چه وضعی خواهد داشت؟ آیا کماکان تدارکچی است یا جایگاه رفیعی پیدا کرده؟ اگر تدارکچی است، چه نیازی به انتخاب تدارکچی از جانب مردم است؟ بعلاوه فردی که دانسته و آگاهانه در مقام تدارکچی انتخاب می‌شود فردا نمی‌تواند داعیه‌ای بیش از آن داشته باشد. اگر این مقام تدارکچی نیست، چرا قبلاً گفتید تدارکچی است؟ شاید در این فاصله سه ساله ارتقای جایگاه پیدا کرده است؟ اگر جمله قبلی آگاهانه و جهت تحریف واقعیت بیان نشده بود.
نهاد برآمده از انتخابات با قوای دیگر چه نوع همکاری و تعاملی خواهد داشت؟ آیا در دوره آینده هماهنگی با آنها بیشتر است؟ یعنی ریاست جمهور با آنها هماهنگ خواهد شد یا آنها با ریاست جمهور؟ اگر ریاست جمهور هماهنگ خواهد شد، که این چگونه اصلاح‌طلبی است که به نام ملت و به کام قدرت است. اگر آنها هماهنگ می‌شوند، چرا و براساس کدام قرینه و شواهد؟ آیا اگر انتخاب شدید و مجلس مطلقاً به افراد اول و دوم و سوم و چهارم شما در هر پستی رأی نداد، چه می‌کنید؟ فراموش نکنید اوضاع مثل سال ۱۳۷۶ نیست که مجلس پنجم همراهی کند. این بار گربه را دم حجله می‌کشند.
۵) اگر در چهار سال اول اصلاحات با ۲۰ میلیون رأی و نیز حمایت قاطع مردم و نخبگان و وجود لشگری قدرتمند از رسانه‌ها، و همراهی مجلسی با اکثریت قوی و نیز همراهی افکار جهانی، و از همه مهمتر نبود درآمد نفتی و نیز چهار سال دوم با شرایط تا حدی مشابه کاری که انجام شد نتیجه‌اش دولت فعلی بود، اکنون در بهترین حالت با فرض آوردن انتخاب شدن با آرای نزدیک به دیگران و نیز با رسانه‌های به شدت تضعیف شده و در طرف مقابل یکه‌تاز رسانه‌ای، و درآمدهای نفتی بسیار و مجلسی کاملاً مخالف که حتی یک نفر از دوستان شما را در کمیسیونی موثر راه نمی‌دهند که حضور یک یا دو نفر آنان اهمیتی هم نداشت، با این وضع چه خواهید کرد؟
بی‌مناسبت نیست که داستانی را ذکر کنم. مردی دید که بر سر جنازه‌ای شدیداً گریه می‌کنند. پرسید مرحوم کیست؟ گفتند فلان جوان است. تعجب کرد. گفت روزی که او به دنیا آمد خانواده‌اش بسیار خوشحالی کردند، اما روزگارش در این دنیا بسیار سیاه بود. حال به آن جهانی می‌رود که شروعش با گریه و عزاست، باید دید در آنجا چه وضعی خواهد داشت؟ قضیه ما هم همین طور است. خوشحالی و امید سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۸۰ را فراموش نکرده‌ایم، اما نتیجه‌اش دولت کنونی است که در هر هزار سال یک بار احتمال دارد چنین معجزه‌ای رخ دهد و چنین دولتی بر سر کار آید، حال قیاس کنیم که وقتی که با آه و ناله خود را به پای صندوق‌ها می‌بریم، نتیجه‌اش چه خواهد شد؟!
۶) نگاه دوستان به ساختار قدرت چگونه است؟ آیا هنوز خواهند گفت که ریاست جمهوری ۲۰ درصد قدرت است و ۸۰ درصد آن جای دیگر است و ما فقط به اندازه ۲۰ درصد پاسخگو هستیم؟ یا اینکه حاکمیت را کل تجزیه‌ناپذیر می‌دانند، مثل خودرو، که نمی‌توان دنده و گاز آن را در اختیار گروهی و ترمز و فرمان را در اختیار گروه دیگری قرار داد؟ تفکیک این اجزا مستلزم هیچ نوع قدرتی و هیچ نوع پاسخگویی نیست. آیا فکر نمی‌کنند دولت کنونی با همه اشکالاتش به دلیل همراهی کل ساختار با آن راحت‌تر می‌تواند کار کند، اگر واقعا از اوضاع جاری نگران هستند و بجای آن که به نام اصلاح‌طلبی راه بیهوده را طی کنند چرا به فکر حمایت از گروه‌های دیگر همگام با قدرت برای مقابله با انتخاب دولت فعلی نیستند؟
۷) درباره امور تاکتیکی انتخابات چه می‌اندیشند؟ آیا فکر می‌کنند مشکل آنان در دوره قبل فقدان نامزد مشترک بود؟ اگر چنین بود، دلایل نرسیدن به این نامزدی مشترک چه بود؟ آیا صرفاً یک خطای تاکتیکی بود یا ریشه در استراتژی سیاسی آنان داشت؟ آیا هنوز فکر می‌کنند اگر یک نامزد داشتند وضع بهتری می‌داشتند؟ از نظر من حتی اگر یک نامزد می‌داشتند، هیچ تأثیری بر سرنوشتشان نداشت و این خطا را این بار هم در حال تکرار هستند، و مشکل انتخابات را به یک موضوع فنی و تاکتیکی تقلیل می‌دهند.
اشکال دیگر دوستان در مسأله وحدت نامزد این است که فکر می‌کنند گروه‌ها باید نسبت به یک فرد وحدت‌نظر پیدا کنند در این صورت مشکل حل است. در حالی که مطلقاً چنین مسأله‌ای وجود ندارد. باید جریانی سیاسی ایجاد شود که نظر مردم را جلب کند، آنگاه همه گروه‌ها حمایت خواهند کرد، حتی اگر از ابتدا هم نخواهند حمایت کنند. دوم خرداد نمونه روشن آن است. جریانی که شکل گرفته بود، مجال جدا شدن برای گروه‌ها را نگذاشت، نه اینکه گروه‌های مختلف از نامزد واحدی حمایت کردند و در نتیجه مردم هم به او رأی دادند. ظاهراً دوستان سرنا را از سر گشادش می‌نوازند.
۸) مسأله مهمتر دیگر، شهرت است. دوستان درپی انتخاب فردی هستند که شهره باشد، گویی مردم به افراد شهره رأی می‌دهند. در حالی که در ایران نه‌تنها این امر مثبت نیست، بلکه نتیجه عکس هم دارد. انتخابات ۱۳۷۲ و ۱۳۷۶ را به یاد بیاورید. در سال ۱۳۸۰ هم انتخاب خاتمی‌ربطی به شهرتش نداشت. انتخابات سال ۱۳۸۴ که معرف بهتری برای ضعف بنیان توهم تاثیر‌گذاری شهرت است. در ایران افراد شهره عموماً دارای نقاط ضعفی هستند که مردم با آنها آشنا هستند و همین شناخت موجب روی‌گردانی از آنان است (البته در انتخابات رقابتی و نه انتخابات غیررقابتی و مرده) در حالی که افراد غیرشهره به علت حزبی نبودن جامعه به راحتی می‌توانند خود را رستم دستان جا بزنند و رأی هم بیاورند.
۹) دوستان فکر می‌کنند که نسبت به رییس‌جمهور فعلی بغض و نفرت وجود دارد و مردم از چنین وضعی به تنگ آمده‌اند و به طرف مقابل آن یعنی نامزد اصلاحات رأی می‌دهند. این تفکر وقتی می‌تواند درست باشد که نامزد طرف اصلاحات آدم شهره‌ای نباشد، زیرا مردم کسی را که می‌شناسند، یا نظر ایجابی به وی دارند یا سلبی. اگر نظر مثبتی به وی دارند که نیازی به نفرت از دیگران نیست، مستقیماً به او رأی می‌دهند و اگر نظرشان منفی باشد، از بغض دیگری به او رأی نمی‌دهند. این رفتار(رای به شخص مشهور از بغض دیگری) مخصوص بخشی از نخبگان است و در توده مردم رواج ندارد. در جریان دور دوم انتخابات سال ۱۳۸۴ من این مسأله را گوشزد کردم اما ظاهراً کسی به مسأله توجه نکرد.
۱۰) انتخاب نامزد اصلاح‌طلب و خنثی کردن هر نوع بداخلاقی انتخاباتی (با ادبیات آقایان می‌نویسم!!) مستلزم حضور بسیار چشمگیر مردم پای صندوق است و لازمه این امر به جنب و جوش آوردن طبقه متوسط شهری در شهرهای بزرگ تهران، اصفهان، تبریز، مشهد، شیراز، اهواز و... است، تا درپی این حرکت طبقات دیگر جامعه هم به آنها ملحق شوند. اما این کار مستلزم راهبردی موثر است که دوستان گام اول از ده‌ها گام آن را تاکنون معرفی یا طی نکرده‌اند. ضمن اینکه طرف مقابل هم انتخابات اخیر را کاملاً حاشیه‌ای می‌کند و مقابل اجازه نمی‌دهد که چنین اتفاقی رخ دهد و طبقات پایین‌تر را از طبقه متوسط جدا می‌کند و طرح اقتصادی اخیر دقیقاً در همین رابطه طراحی و اجرا می‌شود.
۱۱) ورود به انتخابات با این سوال مواجه خواهد شد که موضع شما در برابر طرح اقتصادی دولت یعنی توزیع مستقیم یارانه‌ها چیست؟ آیا کل آن را رد می‌کنید؟ در این صورت از ابتدا در انتخابات حذف می‌شوید. آیا کلش را می‌پذیرید و به جزییات آن انتقاد دارید؟ در این صورت تابع سیاست‌های دولت فعلی معرفی خواهید شد؟ طی دو یا سه سال گذشته چند بار به دوستان اصلاح‌طلب تذکر داده شد که از کنار این ایده عبور نکنند اما بی‌توجهی چندباره آنان را در بن‌بست برنامه‌ای قرار داده است.
۱۲) شرکت در انتخابات به شکل گذشته نزد برخی از دوستان اصلاح‌طلب ظاهراً به صورت عادت درآمده، البته اینکه تعداد زیادی از آنان از دولت بیرون افتاده‌اند، انگیزه معقولی برای این فعالیت است و من هم به آن احترام می‌گذارم، اما فراموش نکنیم که این کار را به نام اصلاح‌طلبی و مردم‌سالاری و حاکمیت قانون و آزادی‌خواهی انجام ندهند. اگر این دوستان این شعارها را ندهند و صرفاً در رقابت در چارچوب موجود رفتار سیاسی وارد میدان شوند، می‌توان از آنها دفاع کرد، زیرا آنها به لحاظ صلاحیت اخلاقی و بعضاً کارآمدی بهتر از افراد موجود هستند، ولی اگر قرار باشد پرچمدار اصلاحات باشند و شعارهای ۱۳۷۶ را تکرار کنند اما در عمل رفتار سال‌های اخیر را داشته باشند، چنین امری لطمه بزرگی به شعار اصلاح‌طلبی می‌زند و آن را به تأخیر می‌اندازد. برخی افراد ممکن است سوال کنند که مثلاً آیا فرقی میان آقای خاتمی‌و احمدی‌نژاد نیست؟ باید گفت هست و خیلی هم هست. اما باید دید که هر کس چه ادعایی دارد؟ اگر کسی ادعای استادی دانشگاه را داشته باشد، باید او را براساس همین ادعا ارزیابی کرد، در حالی که ممکن است برای معلم ابتدایی اعتراضی به او نباشد. و چه بسا از دیگر معلمان مقطع ابتدایی باسوادتر هم باشد. مشکل این است که برخی از دوستان اصلاح‌طلب کماکان داعیه‌های بزرگ دارند و خود را پرچمدار آنها می‌دانند، و انتظار دارند که بر همین اساس هم با آنها رفتار شود، اما در عمل چنان نزول می‌کنند که گویی تفاوت مهمی‌با دیگر عناصر موجود در ساختار قدرت ندارند و همین نقطه ضعف آنان است. آنان در یک وضع بحرانی قرار دارند، چوب هر دو ویژگی را نصیب ملت می‌کنند، اما نان هیچ یک از دو ویژگی را نصیب مردم نمی‌کنند.
۱۳) من هم چون دوستان معتقدم که اوضاع ایران بسیار خطیر است، اما رفتار دوستان ما به دلیل نداشتن راهبرد، نه‌تنها از این خطر نکاسته، که آن را عمیق‌تر هم نموده است. من یک بار دیگر گفته‌ام، مخالفت با انحراف یا نباید انجام شود، یا اگر شد باید بطور موثر مخالفت شود و نه جزیی. مخالفت جزیی و غیرموثر، مثل واکسینه کردن است. برای مقاوم شدن در برابر بیماری میکروب ضعیف شده به بدن تزریق می‌شود و تا آخر عمر آن را واکسینه می‌کند. رفتار دوستان اصلاح‌طلب در مخالفت با انحراف، به نوعی واکسینه کردن انحراف بوده است.
۱۴) می‌پرسند، پس چه باید کرد؟ اولاً؛ برای پاسخ به این سوال لازم است ابتدا از سیاست‌های بغایت غیر مفید و غلط کنونی دست برداشت. تا کسی در بند این سیاست‌هاست، این سوال را فقط از باب احتجاج مطرح می‌کند و صداقتی در آن نیست. ثانیاً؛ برخی از این راه‌ها تاکنون بارها مطرح شده است، چون درباره آن وارد گفت‌وگو نمی‌شوند، می‌پرسند چه باید کرد؟ ثالثاً؛ فرض کنیم هیچ راهی به ذهن شما نرسد، آیا این دلیل می‌شود که کار غیرمنطقی و غیرموثر انجام دهید؟ این ضعیف‌ترین منطق است که برای دفاع از یک سیاست بگوییم که: اگر نه، پس چه؟ دفاع از هر سیاستی در ابتدا باید از ذات خودش سرچشمه بگیرد، و در مرحله بعد با سیاست‌های دیگر مقایسه شود. اگر سیاستی در ذات خود قابل دفاع نباشد، جایی برای مقایسه باقی نمی‌ماند.
۱۵) من قصد نداشتم این یادداشت را بنویسم، و احتمال می‌دهم که این هم آخرین یادداشت از این نوع باشد، تا مبادا باز هم دوستان ناراحت شوند و اشکالات را به عهده دیگران بیاندازند، اما این را می‌دانم که نزد دوستان اصلاح‌طلب انتخابی وجود ندارد، آنان به سوی سرنوشتی می‌روند که چندان گریزی از آن ندارند. آنان قدرت و اعتبار خود را چنان به افراد گره زده‌اند که چیزی دیگر از آنان باقی نمانده است. بارها نوشته‌ام که اوضاع خطیر است و باید کاری کرد، حتی ترس از اینکه قدرت موجود انسجام خود را از دست بدهد و عوارض مخرب آن گریبان جامعه را بگیرد بیش از گذشته است، ولی بیشترین خطر را در این می‌بینم که اعتماد و اعتباری که سال‌ها کسب شده بود و می‌توانست در بزنگاه‌های لازم مورد استفاده قرار گیرد، اکنون از میان رفته است و چیزی از آن باقی نمانده است و این رخ نداد، مگر به خاطر نابخردی و....
عباس عبدی
منبع : شهروند امروز


همچنین مشاهده کنید