سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
سعدی در بوته نقد
آثار سعدی شاعر، ادیب و اندیشمند بلندآوازه کشورمان، بارها از دیدگاههای متفاوت و از سوی منتقدان ادبشناس ایران و خارجی، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. این بار استاد عبدالعلی دستغیب، در مقالهای، آثار آن بزرگ را در بوته نقد نهاده است. دستغیب به اعتبار دفتر شعری که پیشتر منتشر کرده و نیز آثاری که در زمینه نقد آثار تنی چند از شاعران برجسته ایرانی نوشته و همچنین ترجمه آثاری از قلههای شعر و ادب و فلسفه غرب، شاید از جمله افراد با صلاحیتی است که میتواند به نقد آثار سعدی بپردازد.
درمقالهای که پیش رو دارید، دستغیب، با تکیه بر پشتوانه علمی - تجربی پنجاه ساله خویش، به جنبههای متفاوت ادبی، هنری، اجتماعی و اخلاقی شعر و ادب سعدی پرداخته، همانندیهای برخی از آثار غربی را با بعضی از اشعار و سخنان حکمتآمیز و زیبای این شاعر شیرینسخن، برشمرده است.
سعدی ادیبی است اندیشمند و شیرینسخن، در عرصه نثر و شعر، هردو توانا، متفکری است صاحبنظر در میدان جامعهشناسی و روانشناسی. افزودهبراین، غزلهای دلنشین او- که گاه با چاشنی عرفان، نوشین و گوارا شده- بر چکاد شعر فارسی دری جای دارد و دل از عارف و عامی میرباید.
مردم ایران قرنهاست با آثار او انس و الفت دارند، از زبان بزرگترها، کودکان با ترانههای او آشنا شدهاند، در مدرسه، گلستان او را خواندهاند، در دبیرستان و دانشگاه، جوانان به ظرایف هنر او پیبردهاند و برای شاعران، شعر او میدانی بوده است که توانایی ذوقی خود را درآن بیازمایند و ساخته خود را، با ابزار هنری او مجهزتر سازند. سعدی، خود، شعرش را مانند قند و شکر و عسل، شیرین مییابد و چنین نیز هست و او حق دارد بسراید:
هر متاعی ز کشوری خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز!
تنوع آثار سعدی شگفتآور است. او در عرصه نثر و نظم، هردو طبع میآزماید و پیروز از میدان بیرون میآید. در همهجا از تجربههای خود و پیشینیان کمک میگیرد و واقعیتهای اجتماعی، و تلخیها و شیرینیهای زندگی را تصویر میکند. به تقریب، افراد همه طبقههای جامعه از سلطان گرفته تا درویش را میشناسد و میشناساند. زمانیکه پای واقعیت درمیان است، پنهانسازی و تلبیس را جایز نمیشمارد و با جرأتی که ویژه اوست، میگوید:
بگوی آنچه دانی که حق گفته به
نه رشوت ستانی نه عشوهده
و در خطاب به سلطان وقت، بدون هیچ مجامله و با دلیری میگوید:
بهنوبتاند ملوک اندر این سپنج سرای
کنونی که نوبت تست ای ملک به عدلگرای
و بعد میافزاید که مانند «زبانآوران رنگآمیز» و مداحان بیمایه، نه کرسی فلک را زیرپای او نمینهد و نمیگوید که «تا روز حشر بپاید» بلکه از خدا میخواهد جریده گناه سلطان را بهنظر عفو بنگرد و توبه او را قبول کند و جای دیگر میگوید «گریزد رعیت زبیدادگر» و در همه حال، حاکم وقت را متوجه میکند که ریشه ملک، مردمانند و اصل جامعهاند، «رعیت چو بیخاند و سلطان درخت». بنابراین، حاکم یا حاکمیتی که در آزار مردم میکوشد، به دست خود تیشه به ریشه خود میزند و بنیاد مملکت را برمیاندازد:
مکن تاتوانی دل خلق ریش
وگر میکنی، میکنی بیخ خویش
دگر کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب(۱)
سعدی با درد و رنج آدمی، همدل و همراه است و همهجا او را عزیز میدارد و کامیاب و نیکبخت میخواهد و در جایی که در ورطه گناه یا رنج و درد میافتد، براو دل میسوزاند و وی را با شفقت مینگرد، انسان درنظر او، موجودی است در خور احترام، چراکه میتواند به مدد خداشناسی، دادگری، مهربانی و شفقت، والایی یابد و گام در راه ترقی و اعتلاء بگذارد.
سعدی در میدان عشق، انسانی شوریده و شیداست. راه و رسم عشقبازی را نیکو میشناسد. ازنظر او، عشق عطیهای الهی است و مس وجود آدمی به مدد کیمیای عشق، زر میشود. او خواهان است در شعاع نور عشق الهی قرارگیرد و پاک و صافی شود و نیز میداند عشق مراتب و مدارجی دارد و برای رسیدن به حقیقت عشق از موانع بزرگ باید گذشت چراکه «عشقورزی دگر و نفسپرستی دگر است.» سعدی در فرد و جامعه، خواهان واقعیت یافتن «نظام هماهنگ معدلالقوی» است. یعنی باور دارد که فرد و جامعه نظام یا ساختمانی است باید هم در شالوده و زیربنا و هم در نقوش و روبنا، همآهنگی داشته باشند و هیچ یک از عناصر سازنده آنها درکل ترکیبی کنار گذاشته نشود. سعدی در بین شاعران ایران، نمونه کامل داستاننویسی و شاعر اجتماعی و مردمی است. او درمقام جامعهشناس و مردمشناس چیرهدست، روحیات آدمیان و رویدادهای زمان را به خوبی میبیند و تصویر میکند وبدیها و نیکیها، زشتیها و زیباییها را، حتی در غزلهای خود به جد و طنز بازتاب میدهد و شناختی کلی و جزیی از آنها دارد که منطبق است با حال واحوال آدمیان عصر او، حتی متناسب است با اوضاع اجتماعی و روحیات انسانهای امروز، از این رو، شعر و نثرش، مرز محلی را در مینوردد و به حوزه فرهنگ عام بشری وارد میشود.
شاعران و متفکران ایران، همه به مراتبی درجستوجوی «معنا» و «معنای زندگانی» بودهاند. معنا را از جهتی میتوان همان «ایده» قدس سرهافلاطونی[ یا «حقیقت» دانست، عاملی که سمت و سوی راه و راهروی (سلوک) و کردار را مشخص میسازد. ازنظر شاعران ما، زندگانی انسانی بدون «معنا» درنیستانگاری )Nihilism( گم میشود و انسان سرگردان و حیرتزده، برجای میماند. حتی شاعران غنایی و توصیفگری همچون فرخی سیستانی درپی «معنا» هستند و این«معنا» بهرهوری از جوانی و زیبایی است:
خوشا عاشقی خاصه فصل جوانی.
و دیگری میسراید:
من آمدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود خوانم و شادی کنم به نعمت و مال
اما شعرفارسی دراین مرحله نمیماند و با عرفان وارد حوزه متافیزیک میشود. دراین جا، هر پدیدهای به سمت و سوی بالاتری اشارت دارد. در راه رسیدن به «معنا» مدارج و مراتبی هست و این زمانی به دست میآید که راهرو قدم در راه بگذارد و با جان و دل «معنا» را بیازماید. نظامی گنجوی میگوید:
هرچه دراین پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند
امکان دارد که در شیوه راهروی بین اندیشمندان ما، اختلاف نظر باشد و چنین نیز هست.
اما در اینکه معنایی هست و باید به آن رسید، اختلافی ندارند، اختلاف در مراتب است. در ادبیات هند، داستانی هست که سپس در ادبیات ما و مثنوی مولوی انعکاس یافته: داستان «فیل درتاریکی». در آن تاریکی، هرکسی به یکی از اندام فیل دست میزند و آن اندام را به چیزی که میشناسد مانند میکند و منازعه بر پا میشود. این منازعه وابسته تاریکی و نابینایی است. اگر در کف دست هریک از ایشان شمعی بود، چنان اختلاف و منازعهای روی نمیداد.
ازنظرهات هست ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود
این مشکل در آثار سعدی نیز بازتاب یافته است
حقیقت سرائی است آراسته
هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی که جائی که برخاست گرد
نبیند نظرگرچه بیناست مرد (۲)
پس «نظر درست» برای دریافت پدیدهها، اصلی است استوار و واقعیت یافتن آن مستلزم تلاش و کوشش فراوان است. با این همه، این پرسش بجاست که «نظر درست» چیست؟ مگر نه این است که آدمیان بسیار و نظرها، گوناگون است. کسی حقیقت یا «معنای زندگانی» را در «قدرت» میبیند و دیگری در «فروتنی» وآن دیگر در «عشق» و یکی دیگر در «کامجویی» ... از هر یک از اینها، درست کدامست که باید برگزید؟ تا زمانی که ما در حوزه حس و تأثیرات حسی هستیم، کمتر با یکدیگر اختلاف پیدا میکنیم، اما این مرحله، مرحله آغازین است و آدمی نمیتواند منحصر به فرد به حوزه حس بسنده کند. احساس، وجه مشترک انسان و جانداران دیگر است. بنابراین، باید دید مرز متمایزکننده آنها کجاست؟ مرز متمایزکننده به گفته «کاسیرر» در زبان و در صورت سمبولیک آنست. نه در زبان احساس و عاطفه، بلکه در زبان نمادین. او میگوید:«زبان، عواطف نخستین و بنیادیترین طبقههای متفاوت زیر زمینی زبان است. کلمه بخشی از جمله است و ساخت منطقی و نحوی معینی دارد. جز جملههای صوری ریاضی، جملهای در زبان نیست که یکسره فاقد رنگ و بوی انفعالی و عاطفی باشد. خشم، ترس، حزن، اندوه، شادی در جانوران هست و در آدمنماها هم بوده، اما اینان دارای «زبان» نیستند و نبودهاند. مرز بین عالم انسانی و عالم حیوانی، زبان بنیادشده بر عبارت (اظهار) است و زبان بنیادشده، بر عاطفه. زبان، خاص حوزه انسانی است و این همان ادراک زبان سمبولیک است. کلمه فقط دال بر نشانه حسی نیست، بلکه وسیله ورود به حوزه ادراکی و عقلانی است. درک کلیها، درفراروند موج آسای تأثیرات حسی. انسان میتواند جهان سمبولیک دانستگی خود را بر بنیاد مصالح و ساز و برگ بسیار محدودی بنا کند. اگر به عمل کلی و صورت ساختمانی آجرها و سنگهای عمارت ساخته شده، بنگریم، موضوع روشنتر میشود. درعرصه زبان سمبولیک، «کلی» علایم مادی هست که به این علایم جان میدهد و آنها را به سخن گفتن وامیدارد. اگر این اصل جان دهنده وجود نداشت. حوزه دانستگی انسان، ناشنوا و بیزبان باقی میماند. (۳)
سعدی و اندیشه ورزان دیگر ما، خیلی پیشتر به این ایده رسیده بودند. آدمی بودن به صورت ظاهر نیست و شخص میبایست به معنای آدمی بودن برسد. یکی از راههایی که تو ما را به معنای آدمی بودن میرساند، همدردی و همدلی با دیگران است و سعدی دراین زمینه، سنگ تمام میگذارد. شفقت او، نه فقط آدمیان، بلکه جانداران دیگر را نیز دربرمیگیرد. حکایت «قحط سالی در دمشق» نمونه بارز این موضوع است. در هنگامه آن قحط سالی وحشتناک، سعدی با دوستی توانگر رویاروی میشود که زرد و زار و نزار شده و از او، جز پوستی بر استخوان نمانده است. سعدی از او میپرسد، از چه درماندهای؟ تو که مکنتداری، چرا به این روز افتادهای؟
گرا زنیستی دیگری شدم هلاک
ترا هست، بط را از طوفان چه باک؟
آن مرد رنجیده درسعدی مینگرد و میگوید:
که مرد ارچه برساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بیمرادی نیم روی زرد
غم بیمرادان دلم خسته کرد
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد (۴)
همین مضمون درحکایت «شبی دود خلق آتشی برفروخت»، تکرار میشود. دراین جا نیمی از بغداد در آتش میسوزد. یکی از کسانی که خانهاش نسوخته «شکر میگوید».جهاندیدهای او را سرزنش میکند که:
پسندی که شهری بسوزد به نار
و گرچه سرایت بود برکنار؟
دراین گونه حکایتها، مشکل بزرگ اجتماعی خودخواهی و دیگر خواهی طرح میشود. کسی که فقط در بند آسایش خویش است از آدمی بودن بهرهای نبرده است و نیکبخت نیز نمیشود. اوج انسان دوستی سعدی را درشعر «بنی آدم اعضاء یکدیگرند» میتوان دید. این شعر را در کتیبهای در مجمع حقوق بشر آویختند تا نصب العین جهانیان باشد. دیگر دوستی سعدی، همراه است با عاطفه شفقت و همدردی و مدارا. در آثار او، پرخاش و تجاوز به دیگران، غالباً مردود شمرده شده است و او مانند حافظ باور دارد.
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سردنیای دون مکن درویش (۵)
اخلاق درویشی و رضا و استغنا و مدارا با دیگران در همه، آثار سعدی جلوهگر است و او ما را به تحمل سختیها و شکرگزاری از آنچه داریم و رعایت حال دیگران دعوت میکند، اما درآثار او موارد اندکی نیز هست که انحراف از اخلاق درویشی به حساب میآید در مثل، آن جا که در «جدال با مدعی» از توانگران طرفداری میکند و با درویش به مجادله برمیخیزد یا در حکایت «بت سومنات» با «برهمن مهین» و دیگر پرستندگان بُت، منازعه میکند قدس سرهدراین حکایت سعدی مُخ، گبر پازند خوان، برهمن، مطران آذرپرست... همه را به خطا یکی گرفته است.[ که معبود ایشان پیکرهای بیجان است و در خورپرستش نیست. برهمن و یاران او در سعدی میافتند و قصد جان او میکنند و او ناچار، از دردیگری وارد میشود.
که «مرا نیز با نقش این بُت خوش است» و خواهان دانستن معنایی میشود، که در صورت آن صنم هست. برهمن، او را با اسرار معبد آشنا میکند و سعدی به گفته خودش درمراسم شرکت میجوید و به «سالوس گریان میشود» و «بُت را به دست بوسه میدهد» اما همچنان مراقب کار برهمن است تا اینکه درمیباید، برهمن پس پرده ریسمانی به دست دارد و کردار و گفتار بت به سبب کشیدن ریسمان از سوی برهمن است:
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه برروی کار
بتازید و من درپیاش تاختم
نگونش به چاهی در انداختم
که دانستم ارزنده آن برهمن
بماند، کند سعی درخون من
تمامش بکشتم به سنگ آن خبیث
که از مرده دیگر نیاید حدیث (۶)
البته درباره واقعیت داشتن این حکایت، جای تردید بسیار هست و گمان نمیرود سعدی به هندوستان رفته باشد. میگویند این حکایت را از کسی شنیده یا زاده خیال پردازی خود اوست. با این همه، عمل سعدی در این حکایت با اخلاق درویشی او جور نمیآید. از او انتظار نمیرود که در سومنات با برهمن در زمینه باور هندوان به منازعه برخاسته باشد، چه رسد به این که خود به دست خویش «برهمن بزرگ» را کشته باشد. از کسی که میگوید:
به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین(۷)
انتظار میتوان داشت که در منازعه با برهمن و پیروان او از در مسالمتجویی و مدارا پیش آمده باشد، نه این که حریف را به سنگ کشته باشد. مگر این که بگوییم حکایت یاد شده را، او خود به مناسبتی ساخته باشد تا از شریعت خود پاسداری کرده باشد و این جا، چه قدر تفاوت است بین او و حافظ، که میسراید:
ما عیب کس به مستی و رندی نمیکنیم.
یا
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه!
البته از یاد نباید برد که این گونه موارد در آثار سعدی اندک است و او در عرضه باورها و تجربههای خویش، از راه ارشاد و اندرزگویی و عبرتآموزی پیش میرود و خواهان برادری و الفت آدمیان است. مدارا با آدمیان و شفقت بر حال آنها را نباید محصور به رنگ و نژاد و پیوند ویژهای کرد، چنانکه در حکایت «پیر آتشپرست» میبینیم. این پیر گرسنه و خسته به مهمانسرای حضرت ابراهیم وارد میشود و زمان خوردن خوراک «بسمالله» نمیگوید. حضرت ابراهیم او را از خانه میراند، اما در همین لحظه سروش ملامتکنان سرمیرسد و از سوی پروردگار میگوید:
منش داده صدسال روز و جان
ترا نفرت آمد از او یک زمان
اگر او میبرد پیش آتش سجود
تو با پس چرا میبری دست جود؟(۸)
مورد دیگری نیز هست که بیدقتی سعدی را در زمینه لطف الهی میرساند، آن جا که میگوید:
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری(۹)
و در این دو بیت «گبر» و «ترسا» را دشمن خدا پنداشتند، در حالی که پیروان دین مزدیسنایی باورمند به خدا بودهاند و آتش را همچون نمادی از توانایی آفریدگار نیایش میبردند و میبرند و مسیحیان نیز خداباورند و هریک به زبانی سخن از وصف خدا میگویند. به هر حال از نظرگاه سعدی معنای انسانی مهم است، نه صورت آن:
به است از دد انسان صاحب خرد
نه انسان که در مردم افتد چو دد
چو انسان نداند به جز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بردواب؟(۱۰)
امتیاز بزرگ سعدی در اندیشهورزی اوست که همه جا متوجه ناتوانی و نادانی بشری است و میداند که آدمی جایزالخطاست و از این رو، باید عیبپوشی کرد نه پردهدری. آدمیان در موقعیتهای گوناگون، ممکن است واکنشهای متفاوت داشته باشند و هر شهری را آداب و رسومی است. جایی در گلستان میگوید، که کفش نداشته و پابرهنه راه میسپرده و گلهمند بوده تا زمانی که شخصی را میبیند که پای ندارد، پس شکر خدای را به جای میآورد و بر بیکفشی، صبر میکند. این حکایت دیگر او نیز طرفه است:
یکی را عسس دست بربسته بود
همه شب پریشان و دلخسته بود
به گوش آمدش در شب تیره رنگ
که شخصی همی نالد از دست تنگ
شنید این سخن دزد مغلول و گفت
زبیچارگی چندد نالی؟ بخفت!
برو شکر یزدان کن ای تنگدست
که دستت عسس تنگ بر هم نبست(۱۱)
و روشنتر از این میسراید:
ای سیر ترا نان جوین خوش ننماید
معوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است(۱۲)
و از این تجربهها و نکتهها به این نتیجه میرسدکه:
نداند کسی قدر روز خوشی
مگر روزی افتد به سختی کشیسعدی در بسیاری از آثار خود، میگوید نباید به ظاهر آدمی حکم کرد، چرا که ممکن است نیت و گرایش آدمی چیز دیگری باشد جز آنچه به ظاهر مینماید. مانند آن جوان پیلزور که در سفر سعدی از بلخ به بامیان، همراه کاروان میشود و دم از پهلوانی میزند و در خیال و گفتار خود، دزدان را تارومار میکند اما به محض دیدن دزدان مهاجم، تیروکمان از دستش میافتد و تا مغز استخوان میلرزد و هراسان میشود. ژرفنگری در روحیات آدمی در حکایت «ز دریای عمان برآمد کسی» چشمگیر است. جهاندیدهای به دربار شهریاری نکو طبع و درویشپرور میآید و با تدبیر در دل شهریار، جا میکند و مشاور اعظم او میشود. شهریار، دو غلام خورشید طلعت دارد و پیر جهاندیده، با آنها سخنان شیرین میگوید و ایشان، مفتون او میشوند و خود او هم به صحبت آنها، مایل میگردد «در او هم اثر کرد میل بشر» حسودان قصه به شاه میبرند. او نخست نمیپذیرد، اما بعد متوجه اشارات نهانی مشاور و دوغلام میشود و به مشاور بد میگوید. مشاور میگوید: نظر من برایشان، شاهد بازی نیست و معنای دیگری دارد. اینها جوانی را به یادم میآورند. زمانی که مرا همچنین چهره گلپام بود، بلورینم از خوبی اندام بود، مرا همچنین جعد خوشرنگ بود، اینها عمر تلف کرده مرا به یادم میآورند، پس چرا در اینان به حسرت ننگرم؟
سعدی در حکایت «خواب دیدن ابلیس»، به سراغ یکی از مهمترین مشکلهای روحی آدمی میرود و آن پیشداوری است. ما به طور عموم آنچه و آن کسی را که دوست نمیداریم، به صورت زشتی تصویر میکنیم و خلاف این نیز صادق است. سعدی در حکایت «خواب دیدن ابلیس» ماجرایی را بیان میکند، که خلاف آمد عادت است.
خود این حکایت، آن چنان گویا و زیباست که نیازی به توضیح و تفسیر ندارد:
ندانم کجا دیدهام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره میتافت نور
فرا رفت و گفت ای عجب این توئی؟
فرشته نباشد بدین نیکوئی!
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی سحر؟
چرا نقش بندت در ایوان شاه
دُژم روی کردهست و زشت و تباه؟
شنید این سخت بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل منست
ولیکن قلم در کف دشمن است (۱۳)
حکایت طرفه دیگر سعدی، داستان «برصیصای عابد» است. عابد و زاهدی، که عمری زهد ورزید و سرانجام اسیر دست شهوت شد و مانند «بابا سرگیوس» تالستوی، سرانجامی شوم یافت. این حکایت با داستانهای «شیخ صنعان» عطار و «فاوست» گوته نیز همانندیهایی دارد و در همه این حکایتها، نشانی از طغیان شهوت جنسی رامیبینیم. برصیصا عابدی بود در میان بنیاسراییل. چهل سال عزلت گرفته و از نفس و دنیا برگشته و تخم معرفت در دل کاشته. او دارای کشف و کرامات است و بیماران را شفا میدهد. دختر شاه به بستر بیماری میافتد و او را برای درمان به نزد عابد میآورند. برصیصا به اغوای ابلیس با دختر میآمیزد و سپس برای پوشیده داشتن کار، دختر را میکشد و در بیرون از صومعه در خاک میکند. ابلیس دگربار، اما این بار به صورت عجوزهای عصا در دست به دربار میآید و ماجرا را نزد برادران دختر فاش میکند. آنها زنجیر بر گردن برصیصا مینهند و او را به شهر آورده، بر دار میکنند. نوبت دیگر، ابلیس به صورت پیری نورانی، بر عابد پدیدار میشود و میگوید:
من خدای زمینم و آن که او را چندین سال خدمت کردی، خدای آسمانست، جزای خدمت چندین ساله تو این بود که بر سر دارت فرستاد. یکبار مرا سجده کن تا ترا خلاص کنم... پس برصیصا، اشاره به سجود ابلیس میکند. از هفت آسمان، ندا میآید که جانش را به دوزخ فرستید و قابش را به سنگ اندازید و مغز سرش را به مرغان هوا قسمت کنید. (۱۴)
روشن است که سعدی با عشقورزیهایی از این دست، موافق نیست، چرا که مدلول این بیت هستند:
چو عشقی که بنیاد آن بر هواست
چنین فتنهانگیز و فرمانرواست
مراد او، چنانکه در بیشترحکایتها و اشعار، حتی در حکایت «قاضی همدان» دید میشود، آگاه کردن دیگرانست به آنچه در ژرفای درون آدمی میگذرد و مهم این است که او، چنانکه میبینیم در شناخت دهلیزهای تودرتوی روان آدمی، دستی بلند و اندیشهای ژرف دارد.
اگر کسی بخواهد همه ظرایف هنر سعدی را در زمینه سیاست، اجتماع، عرفان، و شناخت روحیات آدمی به روشنی دریابد، باید رسالهها بنویسد. از آن جا که در این زمان، مجال ما کوتاه است،به همان اندازه که نوشته شد بسنده میکنیم. اما نمیشود از سعدی سخن گفت و از عشق، سخن نگفت. او هم در گلستان (باب پنجم) و هم در بوستان (باب سوم) و هم در غزلهای خود (طیبات، بدایع، خواتیم، غزلیات قدیم) از میل جنسی، شور غریزی و عشق سخن گفته و خود را عاشقی دلیر و بیپروا شناسانده است. اما این عشق از مرز شور غریزی در میگذرد و به عرصه دلبستگی معنوی میرسد و از سوی دیگر، تنوع بسیار دارد. دوستانه و نظربازانه است، گاهی دلبستگی به همسر و فرزند است و گاهی عشق به کانون هستی و پدیدارهای طبیعت است. او گلها، پرندگان، نهر و رود،
نسیم بامدادی، باغ و راغ را، با لحنی عاشقانه وصف میکند و در هر حال، آنها را زیباتر از آنچه هستند، نمایان میسازد. اکنون تنوع عشق و محبت را در سعدی به بحث میگذاریم.
۱) همسر و همسرداری. سعدی، توجه زیادی به کانون خانواده دارد و حکایتها و شعرهای زیادی در این باره نوشته است. او به پیروی از واقعیت زمانه، گاهی هماهنگی و الفت مرد و زن را بیان میکند و گاهی اختلاف و ناسازگاری آنها را. در گلستان آورده است، که در طرابلس اسیر فرنگیان شده و به کار گل گماشته شده است. بعد بازرگانی او را میخرد و از بند فرنگیان رهایی میدهد و دختر ترشرو و زشتخوی خود را، به او میدهد. این زن، طوری سعدی را آزار میدهد که وی از کرده خود، پشیمان میشود و به پدر زن، شکایت میبرد. آن شخص میگوید: مگر تو همان نیستی که من ترا به فلان بها خریدم و از دست فرنگیان آزادکردم. سعدی میگوید: درست است، تو مرا از اسارت آنها رهایی دادی، اما بعد اسیر دست دختر زشتخوی خودکردی!
با این همه، سعدی مردان را دعوت میکند که با زنان و کودکان به عدالت و انصاف رفتار کنند و نیز نشان میدهد زناشویی نامناسب، آخر و عاقبت خوشی ندارد. حکایت آن دختر جوانی، که به اجبار، زن مرد پیری شده است، بسیار عبرتآموز است. خویشان دختر، او را اندرز میگویند که با شوهرش بسازد، چرا که او پیر و مجرب است و مانند مردان جوان، ناآزموده و تندخو و خشن نیست و همه جور با او مهربانی میکند. دختر آهی میکشد و میگوید: دختر جوان را تیری در پهلو نشیند به که پیری!
سعدی خانواده آرمانی را این طور وصف میکند:
چو مستور باشد زن خوبروی
به دیدار او در بهشت است شوی
کسی برگرفت از جهان کام دل
که یک دل بود با وی آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن
نگه در نکوئی و زشتی مکن
زن خوشمنش دلنشان ترکه خوب
که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پریچهره زشتخوی
زن دیو سیمای خوشطبع، گوی (۱۵)
البته همه زنان اینطور نیستند. در بین زنانی که سعدی وصف میکند، دلاله محتاله و زنان زشتخوی نیز دیده میشوند و چه بسا، که شوی ایشان نیز در کژروی مقصر بودهاند، چنان که در این حکایت میبینیم: منجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی گفت:
تو بر اوج فلک چه دانی چیست
که ندانی که در سرایت کیست؟ (۱۶)
سعدی، مردان و زنانی را که هماهنگ با سن و سالی خود رفتار نمیکنند و پیرانهسر، به فکر هوسهای جوانی میافتند، سرزنش و استهزاء میکند
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینهروز
موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز (۱۷)
به هرحال از نظرگاه او، زیبایی ستودنی است. نوعروسی از داماد نامهربان به پیری شکایت میبرد و پیر میگوید: که اگر خوبروی است، بارش بکش. و نیز بر حسب رسم و رسوم زمانه، به توانگری سفارش میکند که هر سال و هر نوبهار، همسر تازهای بگیرد، چرا که «تقویم پارینه ناید بکار»! در قدیم دنیا را به عجوزه و زنی زشت مانند میکردند، عجوزهای که خود را بزک و زیبا کرده و آدمی را فریب میدهد:
دنیا زنی است عشوهده و دلستان ولیک
با هیچ کس بسر نبرد عهد شوهری
خانواده کامیاب، به هرحال از نظرگاه سعدی، خانوادهای است که در آن، مرد و زن به یکدیگر علاقهمند باشند و کودکان را، به خوبی بپرورند و نیکو سیرت و پارسا باشند.
۲) عشق فتنهانگیز. این واژگان خود سعدی است. البته عشق غالبا با شور و شغب و فتنهانگیزی همراه است و به همین دلیل، با پارسایی و آرامش میانهای ندارد. در ادبیات جهان، نمونههای بسیار از این شور و عشق دیده میشود که غالبا پایانی تراژیک داشته است و از این جمله است عشقهای سودابه نامادری سیاوش، زلیخا، لیلی، برهنیس، ژولیت، گرتچن [در فاوست گوته] و بسیاری دیگر. فتنهانگیزی عشقهایی از این دست، معلول قید و بندهایی است که شرایط اجتماعی به وجود آورده است و نیز ممکن است وضعیت روانی ویژه، سببساز آن شده باشد. در مثل عشق آتشین رومئو و ژولیت و پایان تراژیک آن، محصول اختلاف دو خانوادهای است که به خون هم تشنهاند. این دو جوان نمیتوانند با هم ازدواج کنند، چرا که هر یک از دو خانواده حریف با هم در ستیزهاند و سایه یکدیگر را با تیر میزنند. این مانع بزرگ و کوشش رومئو و ژولیت به گذر از مرز ممنوع، هم عشق آنها را شعلهورتر میسازد و هم فاجعه میآفریند. از سوی دیگر اینگونه عشق میتواند طغیان عواطف نیرومند باشد برای پیوستگی با انسانهای دیگر و طبیعت. آنطور که روانکاوان میگویند، سرشتهای زندگانی و مرگ در عرصه زندگانی باهم در ستیزهاند و این سرشت زندگانی است که برای چیرگی بر مرگ، گاهی به صورت عشقی آتشین روی مینماید و مرزهای عادت و قید و بندهای اجتماعی را درمینوردد. از کهنترین زمانها، قصهها، نقاشیها و تندیسههایی مرتبط با زن و زیبایی به یادگار مانده است، که بازتاب زیست و آبادی و فراوانی و ایجاد نسل بوده است. تندیسههای ونوس در یونان، ایشتار در میان رودان، آناهیتا در ایران زمین به صور عشق انگیز، تراشیده میشده است. آناهیتا به صورت بانویی تصویر میشده است با گیسوان ابریشمین و بدنی آبگون (۱۸) و صوری از این دست، میل به زیستن را در دیگران بیدار میکرده و ایشان را در آن شادی، که حاصل دیدن صور زیباست، سهیم میساخته است.
رابطه عشق و زیبایی یکی از مشکلهای بغرنج دانش روانکاوی است. استاندال گفته است که «زیبایی وعده لذت است» اما به رغم این گفته، مشکل «زیبایی» بغرنجتر از این باید باشد، چرا که عشق غالباً در محدوده کامجویی باقی نمیماند و گاه، همچون هدفی والا نمودار میشود. به هر حال، گاه این عشق به صورت «نظربازی» جلوهگر میشود و با گناه تقابل پیدا میکند:
من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم
چه کنم نمیتوانم که نظر نگاه دارم
عشق منحصر به جوانها نیست، پیران هم میتوانند عاشق شوند:
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر!
جسمانی است اما والاست و تأثیر زیبایی را در انسان برمیانگیزد:
یک روز به شیدائی در زلف تو آویزم
و ز آن دو لب شیرین صدشور برانگیزم
در آثار سعدی و دیگر غزلسرایان، غالباً «عشق» در برابر «خرد» و «زهد» قرار میگیرد. خرد در کارها، چون و چرا میکند و اهل محاسبه است، در حالی که عشق پروای حساب و نام ندارد و از عواطف پرشدت سرچشمه میگیرد. شدت و حدت این عشق به ویژه در زمانی که جامعه دچار بحران میشود، به صورت موضوعی عام درمیآید که شعر و قصه و نقاشی و موسیقی، عهدهدار تجسم آن میشود. چنانکه پس از هجوم اردوی مغول به ایران، غزل و تغزل رواج فراوان یافت و در تقابل با مصایب زمان و خشونت صحراگردان و حاکمیت جابرانه آنها، به صورت پناهگاهی درآمد که دلهای دردمند را آرامش میداد:
با تو در آمیختنم آرزوست
در همه کس وحشت و بیگانگی
۳) عشق عرفانی: در این زمینه، نویسندگان و شاعران ایرانی رسالهها نوشته و منظومهها و اشعار بسیار سرودهاند، که هم اهمیت روحی و روان شناختی دارد و هم، اهمیت تاریخی. در نظام عرفانی، دو قطب عاشق و معشوق به سوی یکدیگر کشیده میشوند: خدا و انسان. گفته میشود: خدا جمیل است و جمال را دوست دارد. انسان از مدارج و مراتبی میگذرد و به وصل عرفانی میرسد. این عشق وابسته «کسب» و «اختیار» نیست، موهبتی است از میراث فطرت. خدا، گنجی مخفی بود و دوست داشت شناخته و دوست داشته شود، پس انسان را آفرید. یکی از پیروان برگسن به نام «ژان گیتون» (فیلسوف الهیدان) میگوید:
پیدایش جهان نمیتواند تصادفی بوده باشد. اگر جهان، بدین سیرت و سان که ما میشناسیم، به وجود آمده برای آنست که به زندگانی و خودآگاهی، مجال گسترش بدهد. به سخن دیگر، وجود ما از همان آغاز کار و زمان موردنظر «پلانک» با دقت برنامهریزی شده. همه چیزهایی که پیرامون ما را احاطه کردهاند، از ستارگان گرفته تا درختانی که زیب باغ لوگزامبورگاند، همه و همه به صورت نطفه و جوانه در جهان بسیار کوچک آغاز آفرینش، وجود داشته.
آنچه در آغاز و حتی پیش از زمان وجود داشته انرژی آغازین بود، که قدرتی بینهایت دارد، کلیتی فارغ از اکنون و گذشته و آینده، اقیانوس بیپایان انرژی، پیش از زمان «پلانک» هیچ چیز نیست جز مبدأ نخستین. نیروی ناکرانمند و بیآغاز و فرجام، در خود کامل و خودبسنده. به ناگاه چیزی روی میدهد. چه چیز؟ نمیدانم! شاید سایهای از هیچ یا عارضهای از نبودن، ارتعاشی در فضای خالی و در لحظهای خیالانگیز آفریننده خودآگاه از هستی خویش بر آن میشود که آیینهای در برابر خود بدارد، ماده، جهان. پرتوی از آگاهیاش و جدایی قطعی با هماهنگی «نبودن آغازین»: به این اعتبار خدا تصویری از خود میسازد. (۱۹) مولوی البته این معنا را بهتر بیان کرده است:
پس خزانه صنع حق باشد عدم
کو برون آرد عطاها دمبدم
تا بدانی در عدم خورشیدهاست
و آنچه این جا آفتاب آن جا سهاست
سخنان سعدی درباره آفریدگار، گاهی مانند سخنان اهل شریعت است و گاهی مانند گفتههای اهل طریقت یا استدلالهای دانشمندان اهل کلام. خدا، بخشنده و دستگیر است. جانآفرین و حکیم سخن در زبان آفرین. گاهی معبود و گاهی معشوق. سفره کرم او بینهایت گسترده است. به کنه ذات و صفات او پی نمیتوان برد.
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
نزد عارفان جز خدا، هیچ نیست. برای رفتن به سوی خدا، بویی از عشق لازم است و بیعنایت او سلوک، ممکن نمیشود. اگر سالکی محرم راز شود، راه بازگشت را بر او میبندند. اصل هستی اوست و دیگر هستیها مجازیاند.
استدلال سعدی در گلستان و بوستان و قصاید... بیشتر شبیه استدلالهای اهل شریعت و علمای کلام است، که در تنزیه ذات الهی، داد سخن دادهاند. اما او در بیشتر غزلهای خود، درباره خدا عارفانه میاندیشد و از مجاز، به سوی حقیقت میرود. زمانی که به زیبارویی مینگرد، جمال بیپایان الهی را مشاهده میکند:
حیرتم در صفات بیچون است
کاین کمال آفرید در بشری (۲۰)
در روی تو سر صنع بیچون
چون آب در آبگینه پیداست
شورانگیزترین بیان سعدی در زمینه عشق عرفانی به احتمال، بخش آغازین باب سوم بوستان است، که با این مصراع آغاز میشود: خوشا وقت شوریدگان غمش. عارفان گدایانی هستند نفور از پادشاهی، دمادم شراب الم در میکشند، مستان یارند و ملامتکش، مانند پروانه آتش به خود درمیزنند، دلارام را در بر دارند و جویای اویند و لب از تشنگی خشک برطرف جوی... این بیت، اوج حالت مستان یار است:
تو گویی به چشم اندرش منزل است
وگر دیده برهم نهی در دل است
با این همه، گوینده خوشسخن شیراز به رغم بیانات عارفانه و داشتن اخلاق، درویشی صوفی رسمی نیست و از صوفیان انتقاد میکند. او در قطعه «صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه» شخصی را وصف میکند که صحبت اهل طریق را کنار مینهد و به مدرسه میآید. سراینده میپرسد چه تفاوتی است بین «عابد» و «عالم» که این دومین را برگزیدی؟ پاسخ مخاطب، دقیقا نشان میدهد که سعدی به اصلاح اجتماعی بیشتر اهمیت میدهد تا به رستگاری فرد:
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را
سعدی میگوید خدا را دوست باید داشت و از فرمانهای او اطاعت باید کرد، اما در همان زمان باید به اصلاح حال مردم نیز، همت گماشت چرا که عبادت [طریقتقدس سره به جز خدمت خلق نیست.
سبک سخن سعدی دارای فصاحت، بلاغت و زیبایی است. فصیح است زیرا ناهمواری و تعقید لفظی و معنوی ندارد. «من در همه قولها فصیحم» و نمونه شاخص آن این مصراع است:
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
سخن او بلیغ است، زیرا الفاظ و تعابیرش، معنا را به کمال به دانستگی میآورد:
برادر که در بند خویش است نه برادر نه خویش است.
زیباست زیرا همه اجزاء سخنش با هم تناسب و هماهنگی دارند و اگر معنای سخن او را هم درنظر نیاوریم، ما را پسند میافتد. (کانت میگوید زیبایی آنست که بدون مفهوم پسند آدمی شود):
مویت رها مکن که چنین درهم اوفتد
کاشوب حسن روی تو در عالم اوفتد
افزوده بر این سخن سعدی سهل و ممتنع است. در نظر نخست ساده مینماید و آدمی به خیال میافتد که میتوان همانند آن را نوشت یا گفت. اما بعد در مییابد که اینطور سخن گفتن، نزدیک به ناممکن است. بیان سعدی شیرین است و خود بارها، آن را به شکر و قند تشبیه کرده است.
مرا گر تهی بود از آن قند دست
سخنهای شیرینتر از قند هست
در آثار او، قامت یار به سرو و شمشاد و خود او، به درخت سیب، انار و نخل تشبیه میشود. یار مانند صنوبر و چهرهاش چون خورشید و ماه است. زلف مانند کمندش عاشقان را به بند میکشد، روی زیبای او حاجتی به مشاطه ندارد. سعدی، زیبایی را در هر چیز دوست دارد. اوصافی که درباره طبیعت میآورد، غالبا تازه است. میگوید: درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند، یا:
پریشان شود گل به وقت سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر
جهان پرسماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آئینه کور؟ (۲۱)
یا:
تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار
سعدی، زیبایی یار را میستاید و به محبوب میگوید: تو در میان گلها مانند گل در خارستانی، اما درباره زیبایی سیرت هم، میسراید «ای برادر سیرت زیبا بیار» شیرینی سخن او در همه حال، از حساسیت شدیدش به همه چیزهای زیبا، سرچشمه میگیرد. سخن، غالبا ملموس و حسانی است و مانند قند است که در دهان آب میشود، حس ذائقه یا بویایی را خشنود میسازد. دلایل او در دفاع از نظر بازی نیز به همین اندازه، ملموس و دلپذیر و قانعکننده است:
حدیث عشق اگر گوئی گناه است
گناه اول ز حوا بود و آدم
نظر با نیکوان رسمی است معهود
نه این بدعت من آوردم به عالم (۲۲)
و این نکته، ما را متوجه لحن رندانه )ironic( سعدی میسازد، زمانی که با ایجاز همراه میشود، کلام او را به چنان اوجی میرساند، که کمتر مانند دارد:
ز خلق گوی لطافت تو بردهای امروز
به خوبروئی و سعدی به خوب گفتاری!
عبدالعلی دستغیب
پینوشتها:
۱و ۲- بوستان (سعدینامه)، غلامحسین یوسفی، ۴۲، ۱۰۸، تهران، ۱۳۸۱.
۳- فلسفه و فرهنگ. ارنست کاسیرر، ترجمه بزرگ نادرزاد، ۴۴ و ۵۳، تهران، ۱۳۶۰.
۴- بوستان، همان، ۵۸.
۵- دیوان حافظ، دکتر حسین علی یوسفی، ۴۵۴، تهران، ۱۳۸۱.
۶ و ۷ و ۸- بوستان، همان، ۱۸۰، ۵۲، ۸۱.
۹- گلستان، غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۷۹.
۱۰ و ۱۱- بوستان، همان، ۶۲، ۱۷۵.
۱۲- گلستان، همان، ۴۵.
۱۳- بوستان، همان، ۴۹.
۱۴- کلیات سعدی، ۹۱۶، تهران، ۱۳۶۳.
۱۵-بوستان، همان، ۱۶۳.
۱۶-کلیات، همان، ۱۴۵.
۱۷-کلیات، نسخه فروغی، ۲۵۱.
۱۸-چهار سخنگوی وجدان ایران، دکتر اسلامی ندوشن، ۱۳۰، تهران، ۱۳۸۱.
۱۹-خدا و دانش، ترجمه دکتر محمدمهدی فولادوند، ۲۸ و ۲۹، تهران، ۱۳۷۵.
۲۰-کلیات، همان ۶۱۸.
۲۱-بوستان، همان، ۱۱۲.
۲۲-کلیات، همان، ۵۴۱.
پینوشتها:
۱و ۲- بوستان (سعدینامه)، غلامحسین یوسفی، ۴۲، ۱۰۸، تهران، ۱۳۸۱.
۳- فلسفه و فرهنگ. ارنست کاسیرر، ترجمه بزرگ نادرزاد، ۴۴ و ۵۳، تهران، ۱۳۶۰.
۴- بوستان، همان، ۵۸.
۵- دیوان حافظ، دکتر حسین علی یوسفی، ۴۵۴، تهران، ۱۳۸۱.
۶ و ۷ و ۸- بوستان، همان، ۱۸۰، ۵۲، ۸۱.
۹- گلستان، غلامحسین یوسفی، تهران، ۱۳۷۹.
۱۰ و ۱۱- بوستان، همان، ۶۲، ۱۷۵.
۱۲- گلستان، همان، ۴۵.
۱۳- بوستان، همان، ۴۹.
۱۴- کلیات سعدی، ۹۱۶، تهران، ۱۳۶۳.
۱۵-بوستان، همان، ۱۶۳.
۱۶-کلیات، همان، ۱۴۵.
۱۷-کلیات، نسخه فروغی، ۲۵۱.
۱۸-چهار سخنگوی وجدان ایران، دکتر اسلامی ندوشن، ۱۳۰، تهران، ۱۳۸۱.
۱۹-خدا و دانش، ترجمه دکتر محمدمهدی فولادوند، ۲۸ و ۲۹، تهران، ۱۳۷۵.
۲۰-کلیات، همان ۶۱۸.
۲۱-بوستان، همان، ۱۱۲.
۲۲-کلیات، همان، ۵۴۱.
منبع : ماهنامه کیهان فرهنگی
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم اصغر جهانگیر خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم
تهران هواشناسی قوه قضاییه سیل شهرداری تهران فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت شورای شهر تهران دستگیری پلیس قتل
خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو کارگران سایپا ایران خودرو دلار بازار خودرو مالیات چین بانک مرکزی
تلویزیون سریال رسانه سینمای ایران مقام معظم رهبری سینما تئاتر موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی کتاب
سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت ناسا تبلیغات اینستاگرام تسلا همراه اول ماه گوگل اپل آیفون ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری