یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
حس پاک
صدای اذان از مناره های مسجد شنیده می شد، پدر در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بود. دستانش را که در آب می گذاشت، ماهی ها دور دستانش حلقه می زدند. همان موقع برادر کوچکم به سرعت به حیاط آمد و در کنار حوض ایستاد و هر کار که پدر می کرد را انجام می داد. وقت مسح کشیدن پدر نگاهی به آسمان انداخت و گفت: چه ستاره های زیبایی! با تعجب به آسمان نگاه کردم جز یکی، دو تا ستاره کم نور چیزی ندیدم. پدر که کم می شنود پرسید اذان تمام شده؟ گفتم: نه پدر گفت: کدام قسمت اذان است. خوب که گوش دادم (حی علی الصلاه) را شنیدم گفتم (حی علی الصلاه) گفت: پس چرا اونجا ایستادی؟
کنار حوض رفتم و دستانم را که در آب حوض می گذاشتم ماهی ها بی تفاوت از کنار دستانم عبور می کردند. یادم آمد همیشه نمازم را برحسب عادت یا اجبار خوانده ام مثل یک کار روزمره که همیشه تکرار می شود. پدر جانمازش را در ایوان پهن کرد و من به داخل اتاق رفتم جانمازم را ورداشتم و به بیرون اتاق نگاهی کردم، پدر الله اکبر گفت و دستانش را از کنار گوشش به پایین آورد، برگشتم و جانمازم را پهن کردم که چشمم افتاد به پدربزرگم که با چه احساس قوی در قنوت به فارسی دعا می کرد. برای همه و برای آمرزش مادربزرگم. یاد مادربزرگم افتادم انگار همین دیروز بود! مدتی بود سر سفره نهار دیر می رسید .جویا که می شدیم می گفت مدتی است نماز قضا می خواند.
چادرم را روی سرم انداختم که صدای مادرم را شنیدم که بلند بلند نماز می خواند تا برادر کوچکترم هم بشنود و تکرار کند. به یاد بچگی ام افتادم موقعی که تازه می خواستم نماز خواندن یاد بگیرم با چه ذوق و شوقی وقت اذان پشت سر پدر می ایستادم و آنچه پدر با صدای بلند می گفت را تکرار می کردم . پدر همیشه می گفت: اذان که می گه یه فرصته که می تونی با خدا حرف بزنی پس از این فرصت استفاده کن. و من همیشه آن موقع ها وقتی که سر جانمازم می ایستادم همین حس رو داشتم و احساس می کردم واقعاً در مقابل خدا ایستاده ام. اما حالا!
چادرم را روی زمین انداختم و به سرعت کنار حوض رفتم می خواستم وضو بگیرم. این بار نه بخاطر رودروایسی با پدر و نه بخاطر اجبار و عادت بلکه این بار بخاطر خودم و به خاطر خدا به خاطر تجربه همون حسی که تو بچگی موقع نماز داشتم. دستامو تو حوض آب گذاشتم و چند دقیقه ای به آسمان نگاه کردم. حالا ستاره های بیشتری به من چشمک می زدند و وقتی خواستم وضو بگیرم ماهی ها دور دستم حلقه زده بودند.
نرگس اسدی.۱۷ ساله. آمل
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
منبع : روزنامه کیهان
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شورای شهر تهران پلیس شهرداری تهران قتل سیل وزارت بهداشت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا مسکن ایران خودرو سایپا تورم
تئاتر تلویزیون سریال محمدرضا گلزار ازدواج وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران قرآن کریم سینما فیلم موسیقی سریال پایتخت
سازمان سنجش ناسا کنکور ۱۴۰۳ خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال فوتسال پرسپولیس استقلال تیم ملی فوتسال ایران بازی جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان تراکتور باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ اینترنت گوگل بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی خواب موز سلامت روان بارداری دندانپزشکی کاهش وزن آلزایمر مالاریا