شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بزرگترین دغدغه زندگی من


بزرگترین دغدغه زندگی من
دارم از گشنگی می میرم ؛ دو هزار تومان هم بیشتر تو کیفم نیست؛ می خوام برم ناهار بگیرم، شاید بتونم یه چیزی بخرم؛ یه مغازه میوه فروشی پیدا می کنم تا ناهار بگیرم؛ آخه من عادت دارم ناهارا گوجه فرنگی می خورم.با دیدن قیمت گوجه، سرم سوت می کشه.ترجیح می دم ناهار نخورم و از گشنگی بمیرم.
موقع شام شده ؛ دو هزار تومان بیشتر تو کیفم نیست، اما دوباره باید از گشنگی بمیرم، چون می خوام شام هم گوجه فرنگی بخورم . راه می افتم و به گوجه فرنگی و ناهار و شامی که نخوردم فکر می کنم.
ای خدا شکرت. بالاخره من هم یه آدم دغدغه مند شدم. همیشه به اونایی که قیافه متفکری داشتن و انگار ذهنشون درگیر بود ، حسودیم می شد. آخه می گفتن اونا دارای دغدغه های پیچیده ذهنی اند؛ حالا خودم هم قیافم متفکر شده و دچار دغدغه های پیچیده ذهنی شدم.بنابراین من یه آدمی هستم که به سفارش دینش همش در حال فکر کردنه یعنی داره فکرای سازنده می کنه. فکر گوجه فرنگی ، بادمجان ، لولیا ، لپه و حتی سیمان و آجر؛ پس من همیشه در حال عمل به دینم هستم و عبادت می کنم.
توی همین فکرا بودم که رفیق قدیمیم رو که خیلی دلم براش تنگ شده بود، دیدم. شنیده بودم فارغ التحصیل شده اما نمی دونستم چی کار می کنه.با خوشحالی بهش سلام کردم و دستش رو محکم فشار دادم:
سلاااااام، خوبی؟ چه عجب! تو آسمونا دنبالت می گشتیم، این جا پیدات کردیم(دم میوه فروشی).
با قیافه گرفته ای گفت: س لا م...
جا خوردم، گفتم: اتفاقی افتاده؟ نکنه برای خانوادت ...
گفت: اتفاقی که افتاده، گوجه فرنگی گرون شده و من گشنه موندم.بعد هم کلی از این طرف و اون طرف حرف زد و به اطلاعات اقتصادی و سیاسی من افزود . ته دلم خوشحال شدم از این که فهمیدم گوجه فرنگی، بادمجان، لوبیا،لپه حتی سیمان و آجر فقط دغدغه من نیست به نظر میاد خیلی ها دغدغه مند شدن و در حال تفکرن.آخرش هم رفیق قدیمیم یه چیز با حال دیگه هم گفت، یعنی گفت خوش به حال عراقیا.تعجب کردم . وایسادم ادامه بده شاید من هم بگم خوش به حال عراقیا.ادامه داد: می گن اونجا هندونه، خربزه، سیمان، آجر، عروسک دارا و سارا، قیچی و ... خیلی ارزونه.پس من هم گفتم خوش به حال عراقیا، بی خیال این که امنیت ندارن، بی خیال این که شب خوابیدن یه دفعه می ریزن ، می گیرن و می برنشون، بی خیال این که از اول شب حکومت نظامیه.مهم اینه که اونجا هندونه، خربزه، سیمان، آجر، عروسک دارا و سارا، قیچی وحتی گوجه فرنگی خیلی ارزونه.البته خدایی نکرده فکر نکنید من و رفیقم از خود بیگانه شدیم و یا خدایی نکرده خود باوریمون رو از دست دادیم.یه وقت همچین فکری نکنید که خیلی ناراحت می شم و اصلا بهم بر می خوره، چون وطن دوستی من شهره خاص و عامه.
از دوستم خداحافظی می کنم، البته قبلش شماره موبایلش رو می گیرم ( ببینید چقدر عقب مونده شدیم که دیگه دست همه موبایل هست.گفتم دلم برای رفیقم تنگ شده بود، نگفتم ازش خوشم می آد).
به دغدغه های ذهنیم فکر می کنم و خوشحالم از این که یه آدم دغدغه مند توی این جامعه ام . یه خرده جلوتر دوباره به یه میوه فروشی می رسم ... چه جالب !!! همه بروبچ با حال دانشکده که یه زمانی موقع ناهار توی بوفه می دیدمشون اومدن برای ناهار گوجه فرنگی بخرن و بخورن . به این نتیجه می رسم که گوجه فرنگی یه کالای کاملا اساسیه که اگه نباشه، همه از گشنگی می میرن.
اِ... دوباره چه جالب!!!!! یه خرده اون طرف تر مادراشون رو می بینم که دارن کارتنی پودر می خرن و می برن!!! (تو رو خدا بی ادبیه من رو ببخشید، اما شما که غریبه نیستید با دیدن یکی از اون مادرا که داشت پودر می خرید یاد بچه اش افتادم که یه روز سر کلاس بغل دستم نشسته بود و اون قدر لباسش کثیف بود که داشت حالم.....).یکی از بچه های درسخون کلاس رو دیدم که با تعجب از کنار مادرای پودر بدست و بچه های گوجه بدست رد شد و به من رسید و گفت: این جا چه خبره؟!!!! گفتم : بچه ها دارن ناهار می خرن و مادرا دارن برای لباس بچه پودر می خرن، تو ناهار خوردی؟ گفت آره اما نه گوجه فرنگی.از تعجب داشتم شاخ در می آوردم، مگه کسی می تونه برای ناهار گوجه فرنگی نخوره ؟!!! گفتم حالا داری کجا می ری؟ گفت کتابخونه، یه مسئله نانوئه که خیلی وقته ذهنم رو مشغول کرده . راستش رو بخوای برام شده یه دغدغه ذهنی، برم ببینم می تونم به نتیجه ای برسم . یه خرده عجله هم دارم.
ازش خداحافظی کردم و اون به سرعت رفت.رفتم توی فکر، واقعا من و رفیقام(بچه باحالا) دغدغه مندیم یا این بچه درسخون کلاس؟!!!!!
پی نوشت:
این نوشته در زمان گرانی گوجه فرنگی به رشته تحریر در آمده است، شما می توانید با سلیقه خود آن را up date کرده و هرگونه کالایی را که مایلید به عنوان وعده غذایی میل کنید، جایگزین آن فرمایید.
مهدی خانعلی زاده


همچنین مشاهده کنید