یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

وضعیت دوگانه


وضعیت دوگانه
●در دوره ای كه فعالیت های چریكی در جهان و نیز در كشور ما حرف اول را می زد، چگونه بود كه شریعتی به آن جریان نپیوست و به فعالیت فرهنگی روی آورد؟
شریعتی در سال ،۱۳۴۳ پس از پنج سال اقامت در فرانسه به ایران برمی گردد. پنج سالی كه علاوه بر ادامه تحصیل، پنج سال تجربه فعالیت سیاسی- گروهی نیز هست. شركت در اكسیون های سیاسی جبهه ملی دوم (البته او هیچ وقت عضو جبهه ملی نبود)، همكاری با اتحادیه دانشجویان ایرانی در فرانسه و كنفدراسیون، قلم زدن در نشریات سیاسی ضد رژیم(ایران آزاد- نامه پارسی) عمده ترین وجوه فعالیت او را در این سال ها تشكیل می دادند.
این تجربه نسبتاً حرفه ای سیاسی، او را به نتایجی می رساند كه در قالب سلسله انتقاداتی با دوستان همفكر خود درمیان گذاشته می شود. انتقاداتی كه هم مربوط به متد مبارزه سیاسی است و هم معطوف به ابژكتیوهایی است كه گروه های فعال آن دوره برای خود ترسیم كرده اند: رفرمیسم از یك سو و غیبت بعد فكری در این مبارزات. در نتیجه بازگشت شریعتی به ایران، برای او به نوعی پایان یك دوره نیز هست. از نظر او گسسته بودن این جریانات از بدنه اجتماعی و نداشتن رویكرد نظری درازمدت، فعالیت سیاسی را به زد و خورد سیاستمداران و یا زد و بند آنان تقلیل خواهد داد بی آنكه سرمنشاء یك اتفاق بنیادین گردد. این بدبینی نسبت به حركت های رفرمیستی، او را برای مدتی كوتاه در معرض وسوسه پیوستن به گروه های داوطلبی كه قصد گذراندن دوره های چریكی در مصر و الجزایر را داشتند قرار می دهد، وسوسه ای كه البته عمر كوتاهی داشته است.
رد پای این بدبینی نسبت به فعالیت سیاسی را در بازجویی هایی كه به دنبال دستگیری اش پس از ورود به ایران پس می دهد می شود دید. صرف نظر از وجهه مصلحتی برخی از پاسخ های او خطاب به بازجویان ساواك، بخشی از باورهای او نیز در این بازجویی های مكتوب دیده می شود. مضمونش این است كه فعالیت سیاسی متعارف را بی فایده می داند و قصدش برای ورود به ایران كار فرهنگی است. شریعتی در نامه های خصوصی به دوستان نزدیك به جبهه ملی و نهضت نیز (كه بعداً در مجموعه آثار «با مخاطب های آشنا» چاپ شده) مراتب بدبینی خود را نسبت به نوع فعالیت سیاسی- رفرمیستی (در چارچوب قانون، معطوف به قدرت و محدود به زد و خورد نخبگان سیاسی) اعلام می كند و به همین دلیل به محض ورود به ایران و تا قبل از شروع فعالیت در حسینیه ارشاد، از شركت در محافل و جلسات دوستان قدیم خود پرهیز می كند. می نویسد (كویر- هبوط)، ترجمه می كند (سلمان پاك) و تدریس. در مجموع سال های انزوا را می گذراند. حتی در همین سال ها است - گمان كنم سال ۴۷- كه آل احمد به مشهد می آید (پس از زلزله جنوب خراسان) و با شریعتی ملاقاتی داشته. در بازگشت به تهران، آل احمد در نامه ای به دوستی مشترك در مشهد، از حال شریعتی می پرسد و از او می خواهد كه مراقب شریعتی باشد و می نویسد: «بدجوری افسرده اش یافتم». این بدبینی شریعتی نسبت به فعالیت های سیاسی رفرمیستی زمانه خود و در عین حال درك ضرورت كار فرهنگی درازمدت او را از سویی شبیه هم نسل های رادیكال خود می كرد، (گرایشی كه در همان سال ها در حال شكل گیری بود و سرآغاز تشكیلات چریكی) و از سوی دیگر او را از آنها متمایز می ساخت. این تشابه باعث شد كه او از جریانات سیاسی رفرمیستی زمانه خود فاصله بگیرد و در عین حال به جریانات در حال شكل گیری چریكی نیز نپیوندد. به گمان شریعتی این هر دو شكل كار سیاسی (رفرمیستی و مسلحانه) به رغم تفاوت های اساسی در روش، در یك وجهه شبیه هم حركت می كردند و آن توجه نداشتن به ضرورت زمینه سازی فرهنگی و كم توجهی به نقش و جایگاه مردم. هر دو منهای مردم وارد عمل مستقیم اجتماعی می شدند و هر دو گرایش به نیابت از آنها اقدام می كردند و هیچ كدام ضرورت زمینه سازی در حوزه فرهنگی را عمده و فوری نمی دانستند. شریعتی، برعكس، فوری ترین دستورالعمل برای هر گونه اقدام اجتماعی را شناسایی تضادهای طبقاتی- فرهنگی و اجتماعی و وارد كردن این همه به وجدان مردم می دانست و این وظیفه را بر عهده روشنفكر یا به تعبیر آن روزها، عنصر پیشگام می گذاشت.
به عقیده شریعتی وظیفه روشنفكران رهبری مردم نیست بلكه فراهم آوردن شرایط مشاركت مردم در تعیین سرنوشت خود است. از همین رو، شریعتی تغییر قدرت و یا اساساً پرداختن به سیاست را مبرم ترین نیاز مرحله جنبش تعریف نمی كرد و پروژه تغییر و تحول را در حوزه فرهنگی تعقیب می نمود. فعالیت های شریعتی در حسینیه ارشاد درست از سال های ۴۸-،۴۷ یعنی با اوج گرفتن مبارزات مسلحانه (سیاهكل، آغاز عملیات مسلحانه توسط گروه فدائیان خلق، فعالیت های نظامی گروه هایی چون حزب ملل اسلامی، موتلفه اسلامی و...) شتاب می گیرد. شریعتی درست شبیه یك چریك (حرفه ای، بریده از زندگی روزمره، از دست دادن كار تدریس و...) دست اندركار انقلاب است اما به تعبیر خودش دست اندركار انقلاب آگاهی بخش. جمله معروف او را همگی به یاد دارند كه هر انقلابی قبل از خودآگاهی، آغاز فاجعه است. اسناد ساواك نشان می دهد كه او گاه در عرض یك ماه، پانزده سخنرانی دارد. یك نگاه سریع به موضوعات سخنرانی های او، سر خط های این پروژه فرهنگی رانشان می دهد: «از پدر، مادر، ما متهمیم»، «تشیع علوی، تشیع صفوی»، «از كجا آغاز كنیم»، «چه باید كرد؟»
گرفته تا سلسله درس های تاریخ ادیان كه در سال۱۳۵۰-اوج مبارزات مسلحانه- در زیرزمین حسینیه ارشاد شروع می كند. حتی موضوع كتاب چه باید كرد كه تیتری است لنینی، باز حول و حوش ضرورت یك كار فرهنگی برنامه ریزی شده جهت دار می چرخد. پافشاری شریعتی بر این وجهه فرهنگی در پیشبرد هرگونه مبارزه سیاسی اتقاقاً بسیاری از مبارزین سیاسی رادیكال را دلخور می كند و حتی مشكوك. در اسناد ساواك هست در زمانی كه در سالن حسینیه ارشاد، شریعتی مشغول دادن كنفرانس «از كجا آغاز كنیم» هست، ناگهان از طبقه بالای حسینیه، اطلاعیه های سازمان مجاهدین پخش می شود و خبر اعدام رهبران مجاهدین منتشر می شود و حتی مادر رضایی ها یا پوران بازرگان از طبقه دوم حسینیه، شریعتی را خطاب قرار می دهند و می گویند: «شریعتی حرف بس است، اینقدر حرف زدن بس است، دیگر وقت عمل فرار رسیده.» شریعتی سكوت می كندو بلافاصله جواب می دهد كه ما تا به حال از درد نالیدیم ولی از درد صحبت نكردیم. در نتیجه برای تشخیص اینكه درمان چیست اول باید ببینیم بیماری چیست؟ البته این همان شریعتی ای است كه چند روز بعد به دنبال شنیدن خبر مرگ برخی از اعضای سازمان مجاهدین، سخنرانی «پس از شهادت» را می كندو با این جملات شروع می كند: «امروز شهیدان مرده اند و ما مرده ها زنده هستیم و جا دارد دنیا بر ما بخندد كه ما مرده ها سوگوار آن عزیزان باشیم...» و این جمله معروف كه «اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر». از این سخنرانی تفسیرهای بسیاری شده. بسیاری این سخنرانی را نماد پروژه شریعتی گرفتند: رادیكالیسم سیاسی، دعوت به خشونت. بسیاری از سمپات های سازمان مجاهدین- به خصوص بعدها- براساس همین سخنرانی تحلیل می كردند كه شریعتی فاقد یك خط مشی فرهنگی و سیاسی مستقل بود - خرده بورژوای رمانتیك، قادر به چریك شدن هم كه نبود اما دوستدار چریك ها بود و در نتیجه نقش پشت جبهه را پذیرفته است.
نقش تبلیغ را. تحلیل دیگری هم بود كه این سخنرانی را پرانتزی عاطفی و تراژیك در پروژه اصلی شریعتی می دانست. این سئوال مشروعی است: اگر پروژه شریعتی بمیر با بمیران بود، یعنی برگزیدن عمل مسلحانه - چه به عنوان استراتژی چه تاكتیك- پس با چه تحلیلی در آن سال های چریك پرور كمی قبل از همین سخنرانی، شریعتی كلاس های درس تاریخ ادیان و روش شناخت اسلام و انسان بی خود و... را در حسینیه ارشاد برگزار می كند؟ پس «چه باید كرد» كه طرحی برای یك كار درازمدت تحقیقاتی -فكری است چیست؟ چرا در پاسخ به جوانانی كه او را دعوت به عمل می كنند، می گوید: «حرف داریم تا حرف. حرفی داریم كه خود عمل است.» اتفاقاً در همین ایام -كمی پس از بسته شدن ارشاد و قبل از اینكه به زندان بیفتد- شریعتی نامه ای به احسان كه در آن سال ها چهارده سالش بود می نویسد. (در مخاطب های آشنا چاپ شده) این نامه به دلیل سرنوشت خاصش در همان سال نوشتنش-۱۳۵۱- بسیار معروف شد و البته پس از انقلاب هم بر سر زبان ها افتاد.
در آن نامه شریعتی به احسان چهارده ساله كه ظاهراً در نامه ای به پدر از ضرورت عمل نوشته بود، می نویسد: «عمل كردن بی مایه فطیر است و اگر بخواهی گرفتار هیچ دیكتاتوری نشوی، بخوان و بخوان و بخوان.»
داستان آن نامه از این قرار بود: احسان این نامه را به جوانی بزرگتر از خودش كه به تازگی با او طرح دوستی ریخته بود، نشان داده بود و این دوست خواسته بود تا نامه را فقط یك روز پیش خود نگه دارد. فردای آن روز هم این نامه را برگرداند. در این زمان ما در مشهد زندگی می كردیم و دكتر هم در تهران، چون به دنبال بسته شدن حسینیه مخفی بود. یك هفته از این ماجرا نگذشته بود كه دوستی از تهران زنگ زد و خبری خوش داد كه این نامه- كه هفت صفحه بود- در سطح تهران به بهای یك قران به شكل زیراكس شده بر سر چهار راه ها فروش می رود. خبر به دكتر هم رسیده بود و زنگ زد و معترض شد و توضیح می خواست و مشكوك بود كه توطئه ای بوده باشد.
آن نامه در تیراژ صد هزار، دویست هزار در سطح تهران به فروش رفت و البته دردسر زیادی برای دكتر ایجاد كرد. چون با فاصله اندكی از پخش آن نامه دكتر دستگیر شد و نوشتن این نامه كه در آن صراحتاً از مبارزه سیاسی علیه رژیم صحبت كرده بود، جزو جرایمش شد.
می خواهم بگویم كه شریعتی در این ایام، به لحاظ عاطفی و شخصی تجربه تراژیكی را از سر می گذراند. از یك سو اعتقاد عمیق به ضرورت پیشبرد یك پروژه فرهنگی كه با حسینیه آغاز كرده بود و با مخاطب وسیعی توانسته بود رابطه برقرار كند (برگزاری تئاتر در حسینیه، نمایشگاه های متعدد نقاشی و خطاطی و قصه خوانی و مقاله نویسی و كارهای تحقیقاتی كه در زیرزمین حسینیه سازماندهی می شد) و از سوی دیگر تراژدی شهادت بهترین و برجسته ترین نمایندگان نسل جوانی كه مخاطبان او بودند و او كارشان را زودرس می دانست. زود رس هم به دلیل اینكه جامعه توان پیوند خوردن با آن جنبش را نداشت هم به این دلیل كه مبانی نظری این جنبش هنوز قوام نگرفته بود. او حتی در نقد سیدجمال می گوید: «سیدجمال می خواست از بالا تغییر ایجاد كند، در حالی كه عملاً هیچ حركت عمیق و بنیادینی از بالا میسر نیست و باید حركت از متن جامعه آغاز شود.»
شریعتی در این میانه می خواست اعتماد این نسل شورمند عملگرای صادق را جلب كند و آنها را دعوت به شنیدن، فكر كردن و صبوری كند.●نظر اعضای گروه های چریكی نسبت به نوع فعالیت شریعتی چه بود؟ در این خصوص خاطره خاصی دارید؟
از مهندس عبدالعلی بازرگان شنیدم می گفت: «من تلاش كردم یك ملاقات بین حنیف و شریعتی در سال های ۴۸ ۴۷، برقرار شود. ولی هرگز این دیدار انجام نشد.» ایشان می گفت: «حنیف نسبت به نوع كار شریعتی بدبینی داشت و معتقد بود با بسیج جمعیت و كار علنی فرهنگی، كار اساسی درازمدت ناممكن است. او به دنبال كادرسازی بود. از نظر حنیف نوع كار علنی- تبلیغی شریعتی محكوم به این بود كه نهایتاً وجه صرفاً محفلی، روشنفكرانه و ذهنی پیدا كند. شكل كار شریعتی با مخاطب وسیع سر و كار داشت، مخاطبی بی شكل و مغشوش، با آگاهی ای بی نظم و بی برنامه. در حالی كه حنیف معتقد به آموزش سازمان یافته اصول و مبانی اعتقادی بود. اصول و مبانی ای كه براساس آن بتوان یك حركت سازمانی و تشكیلاتی را پی ریخت. حنیف آگاهی مانیفستی را راهنمای عمل می دانست و شكل كار روشنفكرانه نمی توانست منجر به اتفاقی جدی در حوزه مبارزه شود.
بعدها هم سازمان مجاهدین از شریعتی به عنوان ماكسیم گوركی انقلاب یاد می كرد. یعنی یك چهره صرفاً ادبی، رمانتیك، فرهنگی و نه تئوریسین انقلاب اجتماعی رادیكال. علاوه بر این شریعتی به تئوری پیشگام انقلابی، به این معنا كه پیشگام بتواند به نمایندگی از مردم وظیفه پیش برد انقلاب را بر عهده بگیرد، نگاهی انتقادی داشت.
شریعتی در نواری به نام دریغ ها و آرزوها نگاهی بر فراز یك قرن، رسماً و مستقیماً ایده پیشگام انقلابی را نقد می كند و می گوید: «انقلابی كه چریك آن را پیش ببرد با سر راه رفتن است، نه با دوپا.»
در ایده پیشگام انقلابی، در حقیقت قرار است كه قهرمان ماجرا را پیش ببرد و قهرمان اگرچه نماد مردم است و امیدبخش، اما نمی تواند پیشبرد امر انقلاب را به عهده گیرد. اینها مواردی بود كه نوع حركت شریعتی را از دیگر جریانات سیاسی - رادیكال یا رفرمیست- جدا می كرد و او را وادار می ساخت كه به تنهایی حركت كند. فرصتی كه به یمن حسینیه ارشاد تا سال ،۵۱ میسر شد. با بسته شدن حسینیه ارشاد و اعدام بنیانگذاران سازمان های چریكی، شریعتی پس از یك زیست مخفی چند ماهه به زندان می افتد تا اینكه در بهار ۵۴ آزاد می شود. كمی پس از آزادی شریعتی است كه ماجرای تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین پیش می آید. تغییری كه طی دو سال به شكل مخفی سازماندهی شده بود(پس از مرگ بنیانگذاران) و در سال ۵۴ شكل علنی به خود گرفت. بسیاری از اعضا در رده های پایین تر تشكیلاتی و سمپات های جوان سازمان با این واقعه طبیعتاً دچار سردرگمی فكری شده بودند و در عین حال توانایی رویارویی و پاسخ دهی هم نداشتند. در همان زمان، مسعود متحدین برادر محبوبه متحدین كه كمی بزرگتر از احسان بود سلسله سئوالاتی را كه از سوی همین سمپات ها طرح شده بود برای دكتر فرستاد تا ایشان پاسخ گوید. آنها از فقر نظری رنج می بردند، از نظر امنیتی در خطر بودند و در عین حال آماج حملات بسیاری از سوی نیروهای مذهبی بودند و در عین حال نمی خواستند به عناد ایدئولوژیك با ماركسیست ها بیفتند.
این پرسش ها را (۱۱ پرسش) شریعتی به شكل مكتوب پاسخ گفت و به آنها برگرداند و به صورت پلی كپی در میان دانشجویان دانشگاه ها و برخی از محافل نزدیك به مجاهدین پخش شد. این پرسش و پاسخ در مجموعه آثار۲۳ «جهان بینی و ایدئولوژی» چاپ شده است. در این جزوه، شریعتی آن ایدئولوژی ای را كه صرفاً ابزاری برای عمل سیاسی تعریف می شود نقد می كند. همان دركی كه بعدها خود او به آن متهم شد. شریعتی در برابر این پرسش كه مگر نه اینكه هدف و نقش اصلی ایدئولوژی در راهگشا بودن و راهنما بودن در موارد جزیی و خاص است و هرگاه قادر به آن نباشد باید به كناری گذاشته شود، می گوید: «درست بر عكس. اگر یك ایدئولوژی به جزئیات تكیه كند دیگر ایدئولوژی نیست، قوانین و مقررات و تصویب نامه و آیین نامه های رانندگی است. یك ایدئولوژی كتابچه راهنمایی كه افراد بخواهند از روی آن راه یابند و گنج پیدا كنند، نیست. كتاب راهنمای تعمیر موتور نیست.» (ص ۹۸)در مورد نسبت ماركسیسم و مذهب هم همانجا نظر می دهد: توصیه او نگاه انتقادی به ماركسیسم همچون اندیشه است و در عین حال حفظ نوعی همبستگی با ماركسیست ها در مبارزه: «رابطه میان این دو در همان حال كه مشترك است مختلف است». شریعتی می داند كه این اتفاق (تغییر ایدئولوژی) می تواند موجب باز شدن جبهه جدید ضدماركسیستی شود و این خود به نفع رژیم شاه تمام خواهد شد. این جزوه اهمیت بسیاری در شناختن دیدگاه های شریعتی در مورد ایدئولوژی دارد. جزوه دومی كه در همین سال نوشته شد و باز هم به درخواست هواداران سازمان جزوه خودسازی انقلابی است. در این جزوه شریعتی از دوران تكوین ایدئولوژی حرف می زند و اینكه مقتضیات این دوران چیست و در آنجا از كار، عبادت و مبارزه اجتماعی همچون سه اصل اساسی هر مبارزه فكری نام می برد. كار، برای اینكه یك مبارز از متن مردم فاصله نگیرد و به خلوت روشنفكرانه و یا انزوای چریكی مبتلا نشود و عبادت كه به نوعی توصیه به چریكی بود كه عمل سیاسی را قدسیت می بخشید و ابعاد دیگر انسان را تحت الشعاع قرار می داد.
جزوه سومی كه در همین رابطه قرار می گیرد جزوه دریغ ها و آرزوها، پروازی بر فرار یك قرن است كه در آن شریعتی به تاریخ صدساله ایران نظری می اندازد و به نقد مبارزه چریكی می پردازد. در آنجا است كه می گوید انقلاب باید با پاهایش راه رود (مردم) و مبارزه چریكی، حركت با سر است و ما مجبوریم فقط سوگوار قهرمانانی شویم كه تنها می میرند و تنها می مانند.
●در قصه حسن و محبوبه دكتر بسیار پرشور از آن دو چریك یاد می كند، آنچنان كه این استنباط و تلقی در هركسی می تواند شكل بگیرد كه در واقع دكتر راه را برای این جریان آماده می كرد، شما چه نظری دارید؟
قصه حسن و محبوبه، كه به فاصله اندكی از هم در درگیری خیابانی كشته شدند، (در سال ۵۵) تراژدی معلمی است سوگوار شاگردان خود. این قصه، ستایش نوعی از جوانی است كه به خاطر زنده ها به زندگی پشت می كند و به مرگ تمسخر می زند. در ستایش قهرمانی است. قهرمانانی كه شریعتی می داند محكوم به تنهایی اند.
قصه حسن و محبوبه كه نوار بود و در شب هفتم محبوبه در منزل كاظم متحدین پخش شد، بسیار تكان دهنده است. تنهایی معلمی است كه شاگردانش را از دست داده است. در ستایش آزادگی است و نه در ستایش مشی چریكی. این نوار همزمان با همان «دریغ ها و آرزوها»(كه آن هم نوار بود و یادم می آید كه من و خواهرم سارا پیاده اش كردیم) بیرون آمد. دریغ شریعتی همین بود كه این جان های آزاده از میان می روند بی آنكه اتفاق مهمی در زیربنا به وجود آید. طبیعی است كه شریعتی از نظر عاطفی نمی تواند در برابر مرگ این شاگردان جان بر كف بی تفاوت باشد و مثلاً بگوید «زدید- خوردید»اما در عین حال نمی شود او را اسكیزوفرن دانست: از یك سو نقاد مشی چریكی و از سوی دیگر ستایشگر آن.
آن وجه شورمند و عاطفی ای كه در یادداشت های آن دوره دكتر می بینید، به این دلیل است كه داغ دیده است ولی آن شورمندی و داغ دیدگی را نمی توان به حساب استراتژی شریعتی گذاشت.
به همین دلیل است كه می گویم شریعتی فرزند زمانه خود بود: در آرزوی تغییرات بنیادین، خسته از تكرار سرنوشت، بیزار از زد و بند و مماشات و نیمه كارگی. او هم مانند همین قهرمانان، معتقد بود در زمانه ای به سر می برد كه باید زندگی را تعطیل كرد و شب را به روز دوخت و در عین حال بر خلاف آن هم نسلی های قهرمان، پروژه دیگری را تعقیب می كرد. راه میانه ای كه رفرمیست ها نمی پسندیدند چرا كه رادیكالش می پنداشتند و رادیكال ها نمی پسندیدند چرا كه از نظر آنها روشنفكرانه و خیال بافی بود. شریعتی متفكر پارادوكس ها بود، پارادوكس هایی كه بقا و تعادل او را تا به امروز تضمین كرد.
پروین بختیارنژاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید