یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مصاحبه ی زنده با مارکس در جهنم!


مصاحبه ی زنده با مارکس در جهنم!
پرده كنار می‌رود. نور معمولی. در سمت چپ، ماركس با ریش توپی و لپ‌های سرخ، بر روی صندلی كهنه‌ای، لمیده است. در سمت راست، یك پدر روحانی با تیپ اسقف‌های انگلیكان، بر روی صندلی پر زرق و برقی نشسته و با كاغذهایی ور می‌رود. عینك ته استكانی او، مجبورش می‌كند كاغذها را به چشم خود نزدیك كند. روی دیوار روبرو با حروف درشت نوشته شده: HELL CHANNEL
سه دستگاه دوربین متحرك را سه نفر مرتب جابجا می‌كنند تا از صحنه تصویربرداری كنند. یك پارچ آب پر از یخ، جلوی ماركس قرار داده‌اند. پروژكتورها روشن می‌شود و صدایی از پشت صحنه برمی‌خیزد: یك. دو. سه. نور. صدا. حركت.
□□□
●مجری: به شبكه جهنم خوش آمدید. در برنامه امروز ، گفتگوی ویژه‌ای داریم با آقای كارل
ماركس. ایشان در سال ۱۸۱۸ پا به دنیای فانی گذاشتند. در سال ۱۸۴۵ تصمیم گرفتند بجای تفسیر جهان، دست به تغییر جهان بزنند، به همین خاطر زدند از فرانسه بیرونشان كردند. بنابراین سه سال بعد بیانیه كمونیستی دادند و دوباره دربدر شدند تا كتاب «سرمایه» را به كمك رفیق سرمایه‌دار خویش بنام فردریك انگلس، درآوردند و مدعی شدند كه مصیبت سرمایه‌داری، جز مرگ چاره ندارد. بالاخره در سال ۱۸۸۳ ایشان دار فانی را وداع گفتند و به اینجا پیش ما شتافتند. اینجا هم چون پرونده ی شان خیلی سنگین بود، هنوز چند قدم برنداشته، از پل صراط سقوط نموده و به اعماق جهنم تشریف بردند. تلاش‌های میانجی گرانه ی پدران روحانی مكاتب الهیات رهایی بخش آمریكای لاتین نیز سودی نبخشید و ایشان عضو ابدی جهنم اسفل‌السافلین شدند. سرانجام با وجود اشتغالات فراوان كه همه ما از آن خبر داریم، ایشان قبول كردند كه دقایقی از وقت خود را در اختیار ما قرار دهند.
● مجری (روبه ماركس): مرسی كه تشریف آوردید.
▪ ماركس: صاحب تشریف باشید.
● مجری: اولین سئوال را «سركارل ریموند پوپر» برای ما از بهشت فرستاده‌اند. ایشان می‌پرسند: خوبت شد كه هم اردوگاه كمونیستی شوروی فرو ریخت و هم ماركسیسم به زباله‌دانی تاریخ فرستاده شد؟
▪ ماركس: ابتدا لازم است از دست‌اندركاران این برنامه خوب، تشكر كنم. اگر ما این برنامه خُنك را نداشته باشیم، اصلاً نمی‌توانیم گرمای جهنم را تحمل كنیم. دو سه روزی تلویزیون ما خراب شده بود و تا مأموران «زیر هشت» آمدند درست كنند، نمی‌دانید ما چه كشیدیم!
● مجری: خوشحالیم كه جنابعالی هم جزو هواداران برنامه ما هستید.
▪ ماركس: اما درباره سئوال آقای «پوپر» باید بگویم ایشان، شخص معلوم‌الحالی است! اوائلش مرید ما بود، و این، خیلی برای ما كیف داشت (آخر از قدیم گفته‌اند یك مرید الاغ از هفت پارچه آبادی، بیشتر می‌ارزد!) اما بعداً فكر كرد كه چرا نباید یك دكان فلسفی راه بیندازد و برای خودش مرید جمع كند. همین كار را هم كرد و چند تا عوام هم مثل خودش، دورش را گرفتند و اینطوری شد فیلسوف!
● مجری: اما كمتر فیلسوفی هست كه او را فیلسوف، نشناسد . . .
▪ ماركس: مثلاً كی؟
● مجری: «خوان‌دون لولو» كه یار دبستانی كارل پوپر بوده و در خاطراتش نوشته كه همیشه كارل، آدامس‌هایش را با او نصف میكرده . . .
▪ ماركس: خوب منظور؟
● مجری: نوشته كه از همان دوران كودكی، كاملاً معلوم بوده كه كارل، روزی فیلسوف بزرگی خواهد شد، زیرا مرتب به او می‌گفته: «خوان جان! عزیزدلم! فلسفه نباف! هیچكدام از حرف‌هایت ابطال‌پذیر نیست. بیخود چرا ورّاجی می‌كنی؟»
▪ ماركس: این آقای خوان دون لولو، كی‌باشند؟
● مجری: چطور خبر ندارید؟ ایشان با تسهیلاتی كه از طرف دانشگاه «ماستریخت» هلند در اختیار نمایندگان مجلس قرار گرفت، رفتند آنجا دكتری گرفتند. یعنی از سیكل به دكترای فلسفه را در یك ضرب، طی كردند.
▪ ماركس: مگه می‌شه؟
● مجری: چرا نمی‌شه؟ درست مثل مریدان جنابعالی آقایان ولادیمیر ایلیچ لنین و ژوزف استالین كه یك ضرب، شوروی را از فئودالیسم به سوسیالیسم رساندند.
▪ ماركس: قرارمون بود كه تیكه نیندازین . . .
مجری (روبه دوربین) : الان به بنده خبر دادند كه خود آقای پوپر پشت خط هستند. كارل عزیز، سلام! چطوری؟ از بهشت چه خبر؟
پوپر : سلام‌ علیكم. خبر خیر . قابل عرض.
● مجری: اونجا خوش كه میگذره؟ هان؟
▪ پوپر: چه عرض كنم. مگه فیلسوفان كاتولیك و نوتومیست‌ها با مزخرفات ابطال‌ناپذیرشون، میذارن اینجا خوش بگذره؟
● مجری: كارل عزیز! آقای ماركس نه تنها شما را فیلسوف نمی‌دونه، بلكه حتی خوان دون لولو راهم نمی‌شناسه. شما در این باره چه نظری داری؟
▪ پوپر: جواب ابلهان خاموشی است.
● مجری: یعنی جواب شما این است؟
▪ پوپر: بله. دقیقاً
● مجری: این كه خیلی بد شد. زبانم لال یعنی خودتان ابله هستید؟
▪ پوپر: نه جانم. این برداشت شما درست نیست. با اجازه جنابعالی، منظورم آقای ماركس هستند.
▪ ماركس: ما كه نفهمیدیم بالاخره جوابی كه ابله می‌دهد خاموشی است یا جوابی كه به ابله می‌دهند؟
▪ پوپر: جوابی كه به ابله می‌دهند، خاموشی است. آن یكی چون ابطال‌پذیر است، ابطال می‌شود!
▪ ماركس: چرا جوابی كه ابله می‌دهد، خاموشی نباشد؟
▪ پوپر: چون این گزاره، ابطال‌پذیر نیست، متافیزیكی است!
ماركس: یخ كنی! ما كه سردمون شد. لطفاً چند تا لیوان آتش جهنم ، بی‌زحمت!
● مجری: ای‌كاش آقای بهاء‌الدین خرمشاهی را در این مصاحبه میداشتیم و ایشان با محك «كج تابی‌های زبان» خود، معلوم میكردند كه بالاخره كدامیك ابطال‌پذیر است و كدامیك مبطل؟ راستی كارل عزیزم، بالاخره به لیست كشورهای مطلوب جنابعالی چیزی اضافه شد؟
▪ پوپر: فكر می‌كنم كه وقتش رسیده اسرائیل را هم به لیست اضافه كنیم.
▪ ماركس: فكر نمی‌كنی اگر در دوران اسكندر زندگی می‌كردی، نظام برده‌داری هم برایت ایده‌آل می‌شد؟
▪ پوپر: دیگ به دیگ میگه روت سیاه! بهتره شما فكری برای دستان آلودهٔ خودتان بكنید. تاریخ زدگان تهیدست!
▪ یك صدا: الو؟ الو؟
● مجری: بفرمایید. جنابعالی؟
▪ صدا : من هگل هستم. ویلهلم فریدریش هگل: منو می‌شناسین؟
● مجری: باید بشناسیم؟ از كجا تماس می‌گیرین؟
▪ هگل (باصدای خشك همراه سرفه): از عالم برزخ.
● مجری: فرمایشتون؟
▪ هگل: میخواستم به این آقای ماركس بفرمایین ما چه هیزم تری بتو فروختیم كه برداشتی فلسفه ما رو سر و ته كردی؟ به ما میگن اگر ریگی به كفش فلسفه‌ات نبود، ماركس نمی‌اومد اینهمه كفر بگه! آخه ما چكاره بودیم؟ درسته كه فلسفه رو از دین برتر دونستیم، اما راستی راستی نیت بدی نداشتیم.
● مجری (روبه ماركس): استاد، برای این شنونده محترم توصیه بهداشتی ای ندارین؟
▪ ماركس: فكر می‌كنم یه روزی توی هوای سرد «ینا» بود كه ایشان داشت یك مخروط را به زور روی نوكش نگه می‌داشت (ببخشیدها! جسارته، چشمش هم خوب نمی‌دید! یكروز به من گفت كه «مطلق» را روی اسب دیده، بعداً معلوم شد كه ناپلئون رو دیده، خیال كرده مطلقه!). بنده ی خدا، به نفس نفس افتاده بود. این وضعیت برای سلامت پیرمرد اصلاً خوب نبود. من بعنوان یك پزشك تاریخ، وارد صحنه شدم. جمعیت پرولتاریا هم ایستاده بودند، بّرو بّر تماشا می‌كردند. من جلو رفتم و یواشكی در گوشش گفتم: خدا رو خوش می‌آد با این ضایع بازی‌ها، آبروی فلاسفه رو می‌بری؟ مخروط را از دستش گرفتم و آنرا برقاعده‌اش نشاندم. جمعیت كه تازه فهمیدند ماتریالیسم دیالكتیك یعنی چی، یكپارچه شعار دادند و راه افتادند و رفتند دنبال سرنگونی حكومت‌های سرمایه داری. البته من چون دیرم شده بود رفتم پیش انگلس كمی پول قرض كنم. همه حقیقت همین است و اضافه‌ای هم بنده برای گفتن ندارم.
‌● مجری: قسم می خورید كه حقیقت را بگوئید و جز حقیقت ، چیزی نگویید؟
▪ ماركس (با اوقات تلخی): بجای اینكه ویلهلم، شاكر بنده باشد، طلب كار هم شده. می‌بینید شما را به خدا؟
● مجری: شما خدا را شاهد گرفتین. درست شنیدم؟
▪ ماركس: خیلی جدی نگیرید. اینهم جزو كج تابی‌های زبانی بود! می‌تونید از خرمشاهی سئوال كنین.
● مجری: اظهارات خود را چگونگی گواهی می‌كنید؟
▪ ماركس: امضاء می‌كنم.
● مجری: پس اینجا رو امضاء كنید. . . اینجا . . . اینجا . . . اینجا. مرسی.
▪ یك‌صدا : الو؟ من از راه دور تماس می‌گیرم. از دار فانی.
● مجری: شما روی آنتن هستید، بفرمائید.
▪ صدا: من هابرماس هستم.
● مجری: هابرماس چی؟
▪ هابرماس: هابرماس اسم فامیلمه. از دار فانی زنگ می‌زنم.
● مجری: شما با اون هابرماسی كه چند سال پیش رفت ایران، نسبتی داری؟
▪ هابرماس: خودشم. چطور مگه؟
● مجری: اونجا چه خبر بود؟
▪ هابرماس: خبری نبود. فقط هی با ما عكس دستجمعی گرفتند. خیر سرمون رفته بودیم مذاكره فلسفی!
● مجری : حالا از كجا زنگ می‌زنی؟
▪ هابرماس: از فرانكفورت . . .
● مجری: جا قحطی بود؟ لااقل از «وین» زنگ می‌زدی.
▪ هابرماس: عیبش چیه؟ ما اینجا یك مكتب درست كردیم كه مكتب منحلهٔ وین با اون همه اهنّ و تلپّش، به گردپاش هم نمی‌رسه.
● مجری: از واتیكان مجوز فعالیت گرفتین؟
▪ هابرماس: مگه قرون وسطی‌اس؟
● مجری: اینجا توی خبرهای ویژه اومده بود كه بنیادگراهای مسیحی بر اسب نو محافظه‌كاران آمریكایی دارن حسابی می‌تازن و همه چیز داره به دوران طلایی قرون وسطی برمیگرده. هنوز برنگشته؟
▪ هابرماس: ظاهراً دوستان بنیادگرای مسیحی شما فراموش كرده‌اند كه مدرنیته، یك پروژه نا تمامه. تا این پروژه تمام نشه، نمیشه. آسیاب به نوبت!
▪ ماركس: احسنت! احسنت! من خوشحالم وقتی می بینم فرانكفورتی‌ها دارن آثار منو با نگاهی متفاوت می‌خونن تا مدرنیته رو كامل كنن. اونا دارن ماركسیسم متفاوتی رو- حتی متفاوت از ماركسیسمی كه من ساختم- می‌سازند! دمشون گرم! (با خود حرف می‌زند:) یعنی میشه كه این یكی سر از مجمع الجزایر گولاك درنیاره؟ یعنی میشه؟
● مجری (با ناراحتی): آقای ماركس، من متأسفم كه شما ما را گمراه كردین. شما قبلاً هیچ چیز درباره‌ هابرماس به ما نگفته بودین، درحالیكه قول داده بودید همه حقیقت را بگویید. (روبه دوربین)، بینندگاه عزیز، شما چند تا اگهی تجارتی ببینید تا ما سر از كار این فرانكفورتی‌های تازه به دوران رسیده دربیاریم.
صدای موسیقی مخصوص تبلیغات تجارتی بلند می‌شود. مجری با عصبانیت برمی‌خیزد و رو به اطاق فرمان، فریاد می‌زند:
ـ پس این نومحافظه‌كارها چه غلطی می‌كنن؟
نویسنده: پربی ‌پروا
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی


همچنین مشاهده کنید