سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


عشق با طعم آلن دلون


عشق با طعم آلن دلون
۱) فرض بگیرید در میان دنیای پرتلاطم ادبیات داستانی، جوان ناشناسی از آن سوی سرزمین تفته خوزستان پیدا می شود و مجموعه داستانی به چاپ می رساند که کلیه معادلات این دنیای بی آرام را به هم می ریزد، نه، خیلی سیاسی شد. باید شروع را عوض کرد؛
۲) شروع این مطلب با پاراگرافی از داستان «پل ها» آذین بسته می شود. (ص۱۰۰)
- رویا یک سوال بپرسم؟
- بپرس عزیزم.
- تو بین کلینت ایستوود تنها و مارلون براندوی عیاش کدام را می پسندی؟
- آلن دلون ... را.
جمله آخر تمام نشده، قهقهه ترسناکی می زند و با سرعت می دود آن طرف پل.»
از لحاظ طرح و توطئه داستانی، ماجرا در بستری از...
نه، باز هم نشد. این طور شاید به سرنوشت «آداب بیقراری» و یعقوب یادعلی و مقالاتA۴ معروف در نعت از ما بهتران دچار شویم. باید از ابتدا شروع کرد؛
۳) از زمانی که نویسندگانی مانند جمال میرصادقی، عطای نوشتن فصول احساسات برانگیز رمان هایی مثل «درازنای شب» را مانند مشفق کاظمی در داستانواره «تهران مخوف»، به لقای رانده شدن به چوب تکفیر و زندقه بخشیدند و از ایامی که جلای وطن کرده هایی همچون «رضا قاسمی» سعی کردند مشکلات شخصیت های خود را در رمان هایی در ردیف «چاه بابل» با زبانی رک و راست روایت کنند، تا پاییز سال ۸۶ تاکنون دیده نشده بود نویسنده یی بتواند فارغ از تمامی اما و اگرها و حد و حدود مرئی و نامرئی، حرف دل شخصیت هایش را به سادگی صحبت کردن دو دوست صمیمی، بنویسد و چاپ کند و این همان اتفاق جدیدی است که در «آن گوشه...» رخ داده است. با این حال مهدی ربی در این مجموعه، داستان های فراوانی را مانند «ملیحه»، «حالا می ذاری بخوابم؟» (ورژن چاپ شده، نه PDF )، «می تونم دوباره ببینمت؟»، «چشم سیاهان کیستند؟»، «باد مخالف» و «پل ها» آورده تا ثابت شود اگر قرار باشد در مورد دیدگاه های شخصی شخصیت هایش، اظهار نظری کند، سعی دارد با آنچه لمس کرده و دریافته، قلمفرسایی کند، نه آنچه دیگران می پسندند و تعیین می کنند. پس بی دلیل نیست شخصیت های ربی، بسیار بسیار باورپذیرتر از آدم هایی درمی آیند که در خروارها کتاب و داستان چاپ شده در جïنگ ها و کتابسازی ها و «جشنواره های ملی و...» صفحه سیاه می کنند و جولان می دهند. اینجاست که داستانی مانند «باد مخالف» با حجم اندک یکی دو صفحه یی خود، یادآور تعریف ادگار آلن پو از داستان کوتاه می شود که همانا «برشی از زندگی» است، برشی کوتاه، ظریف و بسیار باورپذیر. این گونه می شود که داستان های «آن گوشه...» را می توان خواند و با محتویات ذهن امروزی مخاطبان تطبیق داد و پذیرفت.
اما این باور پذیری و تاثیر گذاری در داستان های مهدی ربی، دلایل مختلف دیگری نیز دارد که اگر به آن پرداخته نشود، بی انصافی است. به طور مثال سادگی نثر و زبان نویسنده در اکثر داستان های مجموعه به راحتی باعث برقراری ارتباط می شود و در اصل، خواننده خود را با متن جریان گریزی روبه رو می بیند که ادعایی ندارد و این طور می شود که داستان نویس زیرک، مقاومت خواننده را دور می زند. از همین روزنه گشوده شده به ذهن مخاطب، تاثیرگذاری قلم ربی شروع می شود تا به باورپذیری پرسوناژها و ماجراها بینجامد.
۴) ربی، بازی خود را با ترفندهای داستان نویسی نیز عجین کرده که به نظر می رسد پاشنه آشیل ارتباط او با مخاطب خود، همین زیر و روکشی های داستانی است. در «قربانی ابراهیم»، به هم ریختن روایت و پلی فونیک کردن دیدگاه و راوی شاید فقط باعث جلب توجه اشخاصی شده که در جایزه ادبی اصفهان، اظهارنظر می کنند و کیست که نداند دیار زنده رود، خود بیش از همه گرفتار این «استادان سبعه» است.
این مشکل در «ملیحه» و «دیگر هیچ چیز با اهمیتی وجود ندارد» شکل دیگری به خود می گیرد. شاید اصطلاح «سرکار گذاشتن ادبی» برای چنین مواقعی اختراع شده باشد، درست زمانی که راوی داستان در پایان می گوید؛ «و با فریاد مادرم (در برخی روایت ها با پاشیدن آب سرد) از خواب پریدم،» اینکه مخاطب بفهمد در پایان داستان «ملیحه»، این روح راوی مرده است که قصه را می گوید، لطفی برای او ندارد، زیرا پایان بندی این داستان با فصل اختتامیه ماجرایی مانند فیلم «دیگران»، تفاوت ماهوی دارد. همچنین است لو رفتن ماجرای راوی «دیگر هیچ چیز با اهمیتی وجود ندارد» که می دانیم احتمالاً یکی از حرفه یی های اتاق تمشیت آگاهی بوده است.
اینجاست که خواننده بی اختیار پی می برد داستان های موفق «آن گوشه...» زمانی موفقند که حرف دل نویسنده را بزنند، نه جایی که قصد دارند فرم گرایی و قدرت قلم مهدی ربی را به رخ بکشند. راز شکفتن مهدی ربی در این مجموعه بسیار عیان است؛ ساده نویسی و دل نگاری.
نشر چشمه- ۱۳۸۶-۱۵۰۰ نسخه
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید