یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


اقیانوسی به نام شفیعی‌کدکنی


اقیانوسی به نام شفیعی‌کدکنی
آشنایی من با دکتر شفیعی به مجله <سخن> برمی‌گردد. وقتی محمود کیانوش سردبیر <سخن> شد - هرچند من پیش از کیانوش هم در <سخن> کار می‌کردم -، داستانی از من به نام <برف‌ها، سگ‌ها، کلا‌غها> در یک مسابقه داستان‌نویسی اول شد. آن زمان دانشجوی دانشکده ادبیات بودم و دکتر خانلری هم استاد من بود. دانشکده ادبیات آن موقع میدان ژاله بود. یک روز که خودم را به دکتر خانلری معرفی کردم و گفتم همانی هستم که آن جایزه را برده است، خیلی استقبال کرد و حسابی تحویلم گرفت و از من دعوت کرد به جایی بروم که بزرگان همه جمع بودند. رفتم؛ همه بودند: دکتر سیروس پرهام، رضا سیدحسینی، دکتر ذکاء، دکتر محجوب و... به هرحال در سال ۱۳۳۷ به مجله <سخن> پیوستم و جزو هیات تحریریه آن شدم. در زمان سردبیری کیانوش بود که با شفیعی‌کدکنی که هنوز دکتر نشده بود و در حال گذراندن دوره دکترا بود، در همین مجله <سخن> آشنا شدم.
جوان بسیار فروتنی بود و در آغاز به عنوان یک آدم عادی که تنها شعرهایش را می‌آورد و کیانوش چاپ می‌کرد، به <سخن> رفت و آمد داشت. اولین شعرهای شفیعی را کیانوش در <سخن> چاپ کرد. بعدا به مرور دوستی ما بیشتر شد. می‌گویند آدم‌ها معمولا‌ برای دوستی، امثال خودشان را پیدا می‌کنند و باید همین جا بگویم که شفیعی از نظر روحیات شبیه خود من بود و همین باعث شد که ما بسیار به هم نزدیک شویم و حتی بعدها در عروسی‌اش هم شرکت کردم. وقتی که شفیعی دکترایش را گرفت، با آن شناختی که نسبت به ادبیات گذشته داشت، نسبت به ادبیات امروز هم شناخت بیشتری پیدا کرد و باعث شد که آن را توسعه هم بدهد. یادم می‌آید سمیناری در بابلسر برای دبیران ادبیات فارسی برگزار می‌شد و از من خواسته شد درباره <داستان> سخنرانی کنم. من همیشه اگر قرار بود سخنرانی کنم، متن را می‌نوشتم ولی هیچ‌وقت نوشتنم با آگاهی همراه نبود؛ یعنی شناختی از تئوری‌های داستان‌نویسی نداشتم. کیانوش و شفیعی پیشنهاد کردند که من در آنجا سخنرانی کنم و اصرار کردند و گفتند چرا قبول نمی‌کنی؟! کمکت می‌کنیم و... اصرار آنها باعث باشد با تجربیاتی که از نوشتن داشتم و شناختی که پیدا کرده بودم، مقاله‌ای بنویسم و به اتفاق همسر و فرزندانم برای سخنرانی به بابلسر بروم. این سخنرانی بسیار مورد توجه قرار گرفت، به‌طوری که بعدها که انقلا‌ب شد، شفیعی صدایم زد و گفت: اسمت را در لیست استادان دانشکده ادبیات نوشته‌ام.
باید بیایی و داستان‌نویسی تدریس کنی. هرچند در ابتدا قبول نکردم، اما چون او وقتی حرفی می‌زد، امر می‌کرد، گفت: مطالعه کن، می‌توانی! دو ماه مطالعه کردم و به دانشکده رفتم. پس از یک ترم که تدریس کردم، بسیار مورد توجه قرار گرفت و مباحث آن ترم بعدها در سال ۶۴-۶۳ به صورت کتابی با عنوان <قصه، داستان کوتاه و رمان> چاپ شد. بعدها همین اثر باعث چاپ کتاب <ادبیات داستانی> شد و سپس از دل همین کتاب، <عناصر داستان> درآمد. به جرات می‌گویم که همه اینها تشویق دکتر شفیعی‌کدکنی بود که مرا به سمت تدریس داستان‌نویسی برد. راهنمایی دکتر شفیعی به همین‌ها محدود نمی‌شود. روزی به سراغم آمد و گفت: تو داستان‌های نویسندگان ایرانی را می‌خوانی. ادبیات ما به مجموعه‌ای از نوشته‌های خوب این داستان‌نویسان نیاز دارد. شروع کن و کارهای خوب آنها را، یعنی داستان‌هایی که مورد تایید توست و فکر می‌کنی که اعتباری دارند، جمع‌آوری کن. اما من دیدم که چنین مجموعه‌هایی فراوان منتشر می‌شود و این درحد من نیست. فکر کردم داستان‌هایی که مورد نظرم هستند را بررسی کنم.
بنابراین کتاب <جهان داستان> را منتشر کردم که همراه با تفسیر آنهاست و اصل پیشنهاد و ایده آن از دکتر شفیعی بود که هنوز مدیون ایشانم. من همیشه گفته‌ام و باز تکرار می‌کنم: هرچه دارم از دکتر شفیعی دارم. اما یک مورد دیگر که دکتر شفیعی گولم زد و گفت بیا و فرهنگنامه تهیه کن. قبل از من خانم سیما داد این کار را انجام داده بود و من هم کمکش کرده بودم. دکتر شفیعی می‌گفت: تو <عناصر داستان> و <ادبیات داستانی> نوشته‌ای و این یکی دیگر کاری ندارد! قبول کردم و در میان کار متوجه شدم که کار خیلی وسیعی است. به هر حال از همسرم کمک گرفتم و <واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی> را توسط نشر مهناز چاپ کردم که چاپ اول آن تمام شده اما برای چاپ مجدد بیش از ۱۱ ماه است که در وزارت ارشاد مانده است. اما به هر حال این کار خیلی وسیع را هم به خاطر اینکه آقای شفیعی پیشنهاد داده بود، انجام دادم. از این جهت گولم زد که کار خیلی وسیعی بود! یکی از کارهای با ارزشی که در این فرهنگ شده، واژه <پیرنگ> است که دکتر شفیعی آن را به جای واژه‌های قبلی آن مثل <طرح> و <طرح توطئه> پیشنهاد داد. حرف آخر اینکه در ایران کسی را مانند دکتر شفیعی سراغ ندارم که هم ادبیات کهن و هم ادبیات معاصر را بشناسد. شفیعی یک اقیانوس است.
جمال میرصادقی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید