یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سینمای احساس و مقاومت


سینمای احساس و مقاومت
همان‌‌طور که در سینمای جهان به محض این‌ که سخن از سینمای ملودرام به میان می‌آید اولین فیلمی که سریع به ذهن می‌رسد فیلم «تقلید زندگیِ» داگلاس سیرک است، در سینمای ایران نیز به همان سرعت به یاد فیلم «گل‌های داوودیِ» رسول صدرعاملی می‌افتیم و به این ترتیب عجیب نیست که نام صدرعاملی با نقطه‌ی عزیمت گونه‌ی ملودرام سینمای پس از انقلاب ایران پیوند بخورد که حامل مؤلفه‌هایی جدید و شرایطی متفاوت از سینمای ملودرام پیش از انقلاب است.
«رسول صدرعاملی» متولد سال ۱۳۳۳ شهر اصفهان است. وی فعالیت‌های سینمایی خود را با تهیه‌کنندگی فیلم «خونبارش» (امیر قویدل، ۱۳۵۸) آغاز کرد اما پس از آن از سال ۱۳۵۹ به فعالیت‌های مطبوعاتی روی آورد و مدتی خبرنگار، گزارشگر و دبیر سرویس حوادث روزنامه‌ی اطلاعات بود؛ تجربه‌یی که نمی‌توان تأثیر آن را در اشراف وی نسبت به معضلات اجتماعی مؤثر بر بنیان‌های خانوادگی (و به‌عکس) در فیلم‌های بعدی‌اش انکار کرد.
● رهایی، ملودرام خانوادگی
از سال ۱۳۶۱، صدرعاملی با ساخت فیلم «رهایی» وارد جرگه‌ی فیلمسازان حرفه‌یی سینمای ایران شد و با همان اولین اثرش نشان داد که علاقه‌مند به ساخت فیلم‌هایی در گونه‌ی ملودرام خانوادگی است. داستان این فیلم که صدرعاملی فیلمنامه‌اش را با همکاری «فریدون جیرانی» نوشت از این قرار است که: «قاسم که داوطلبانه به جبهه‌ی جنگ رفته است، در حالی که یک پای خود را از دست داده به خانه بازمی‌گردد، از ازدواج با دختردایی‌اش به دلیل نقص عضو سر باز می‌زند و تلاش می‌کند تا نویسنده‌ی عراقیِ ‌نامه‌ی نیمه‌تمامی را که پیش از مجروح شدن در سنگر دشمن یافته، در اردوگاه اسرا بیابد؛ نویسنده‌ی نامه در نامه‌ی خود از سربازان ایرانی دفاع کرده است. قاسم پس از یافتن نویسنده‌ی نامه با فاطمه دختردایی‌اش ازدواج می‌کند».
رهایی فیلمی با مایه‌های جنگی است اما در واقع تأثیرات این واقعه‌ی مهم تاریخی را در بستری خانوادگی روایت می‌کند. از سوی دیگر در دورانی که فیلمسازان بی‌شماری با ساخت آثاری‌ حماسی و کم‌مایه درباره‌ی جنگ - که چندان با دفاع مقدس ما هم‌خوان نبود- چهره‌یی هیولاوش از سربازان ارتش عراق ارایه می‌دادند، صدرعاملی داستان رزمنده‌یی نقص عضو شده را روایت می‌کرد که با خواندن نامه‌یی از یک سرباز عراقی دیدگاهش نسبت به زندگی تغییر می‌کند و حاضر به ازدواج و تشکیل خانواده می‌شود و هرچند این تحول شخصیتی تا حدی همراه با شعارزدگی و قوام‌نیافته بود اما به هر حال نوید این را می‌داد که فیلمسازی متفاوت متولد شده است که نگاهی انسانی و فارغ از بزرگ‌نمایی‌های غیرواقعی کاریکاتورگونه نسبت به وقایع اطرافش دارد و کانون خانواده را محمل مناسبی برای بیان روایت‌هایی از این شخصیت‌های انسانی تشخیص داده است.
فیلم بعدی صدرعاملی - گل‌های داوودی - که باز هم فریدون جیرانی فیلمنامه‌ی آن را به رشته‌ی تحریر درآورد، موفق‌ترین فیلم وی در دهه‌ی ۶۰ از نظر استقبال تماشاگران و مغبون‌ترین آن‌ها از لحاظ عدم استقبال منتقدان است؛ با این حال فیلم مورد پسند داوران جشنواره‌ی فجر دوران خود قرار گرفت و پنج سیمرغ بلورین را به خود اختصاص داد که البته با توجه به این که این جوایز متعلق به بهترین بازیگر زن و مرد، تدوین، موسیقی و فیلمبرداری بود، شخص صدرعاملی از این جوایز نصیبی نبرد.
‌● گل‌های داوودی، ملودرام جنجالی
داستان فیلم «گل‌های داوودی»‌ از این قرار است: «عباس صفاری که در جریان بروز مشاجره با دوست خود باعث مرگ ناگهانی او شده، به ۲۵ سال حبس محکوم می‌شود. با سپری شدن ۲۰ سال محکومیت و عفو ۵ سال آخر، قرار آزادی عباس صادر می‌گردد اما روز موعود در شرایطی که همگان منتظر آزادی عباس هستند، استوار هدایت خبر مرگ ناگهانی عباس را به همسرش عصمت می‌دهد ولی عصمت از گفتن حقیقت به فرزند نابینای خود جواد که در آستانه‌ی برگزاری مراسم ازدواجش قرار دارد، خودداری می‌کند. استوار هدایت که قبل از عزیمت به سفر، عصمت را در جریان کشته شدن عباس به دست یکی از مأموران زندان قرار می‌دهد، با تقاضای وی مبنی بر معرفی خود به عنوان پدر جواد و حضور در مراسم عروسی او مواجه می‌شود. جواد که به‌طور ناگهانی در جریان مکالمه‌ی استوار و مادرش قرار می‌گیرد، خانه را ترک کرده و از حضور در مراسم خودداری می‌کند اما سرانجام توسط همسرش مریم متقاعد می‌شود و با واقعیت مرگ پدرش کنار می‌آید».
رسول صدرعاملی همواره در مصاحبه‌هایش نسبت به عدم دیده شدن درست فیلم گل‌های داوودی توسط منتقدان گلایه داشته و معتقد است که در صورت ارایه‌ی نگاهی منصفانه‌تر به این فیلم در زمان نمایش عمومی‌اش تغییر تاریخیِ مهمی در زمینه‌ی ساخت ملودرام خانوادگی در سینمای ایران رخ می‌داد. شاید از این جهت که گل‌های داوودی توانست توجه انبوهی از مخاطبان سینما را در زمانه‌ی خود جلب کند و اشک و آه و گریه‌ی آن‌ها را به گونه‌یی افراطی درآورد و از این راه آن‌ها را با داستان خود همراه سازد، گفته‌ی صدرعاملی تا حدودی درست باشد، یعنی این فیلم از معدود آثار زمان خود بود که توانست با داستانگویی و روایت داستانی خیل عظیم تماشاگر را وادار به هم‌ذات‌پنداری با شخصیت‌هایش کند اما این هم‌ذات‌پنداری تا حدودی بر ساز و کاری درست استوار نبود و منطق رواییِ فیلم هندی را برای در دست گرفتن کلید احساسات لحظه‌یی تماشاگر نشانه رفته و منطق «بی‌منطق» تصادف و شانس را عامل پیشرفت داستان و ساخت نقاط عطف آن قرار داده بود؛ پس اگر منظور صدرعاملی این باشد که این فیلم می‌توانست الگویی باشد که پس از آن فیلمسازان دیگری از آن تبعیت کنند و بدین ترتیب رونقی به سینمای ملودرام ایران بخشیده شود، دفاع وی از این منظر نمی‌تواند با ساز و کارهای درستی صورت گرفته باشد چون اگر وجه اقبال مخاطب عام (یا وجهه‌ی صنعتی سینما) را در نظر بگیریم تجربه نشان داده است که چنین الگوها و کلیشه‌سازی‌هایی چندان دوامی از لحاظ استقبال توده‌ی تماشاگران نمی‌یابند و خیلی زود تکراری و کسالت‌بار می‌شوند. از لحاظ وجهه‌ی هنری سینما نیز اساساً فیلمنامه‌هایی که بر احساسات سطحی و لحظه‌یی تماشاگر تأثیر می‌گذارند و نقاط عطف خود را بر شانس و تصادف قرار می‌دهند، هیچ‌گاه جایگاه والایی نمی‌یابند.
● پاییزان، نگاه خاکستری
فیلم بعدی صدرعاملی، «پاییزان»‌ (۱۳۶۶)، که فیلمنامه‌ی آن را «فرید مصطفوی» و «ابوالحسن داوودی» نوشته‌اند، داستان مردی به نام مسعود را روایت می‌کند که به منظور عزیمت به خارج از کشور تصمیم به ترک همسرش پروانه و فرزندش می‌گیرد. مسعود و پروانه که قبل از جدایی برای دیدن یکی از اقوام به مسافرت می‌روند، در راه با غریبه‌یی مجروح و مسلح برخورد کرده و در پی تهدید او مبنی بر رفتن به روستای پاییزان با او همسفر می‌شوند ولی غریبه در میانه‌ی راه جان خود را از دست می‌دهد. مسعود به دنبال صحبت‌های غریبه از تصمیم خود مبنی بر خروج از کشور منصرف شده و زندگی سابق خود را از سر می‌گیرد.
صدرعاملی در این فیلم نیز بر یکی از مؤلفه‌های همیشگی آثارش یعنی اهمیت حفظ بنیان خانواده تأکید می‌ورزد و حتی نیل به آرمان‌شهری برای پیشرفت در زندگی را اگر بر پایه‌ی از دست رفتن خانواده‌ استوار باشد، همچون سعی در ساختن کاشانه‌یی می‌بیند که از بنیان ویران است. در فیلم پاییزان نیز همچون فیلم رهایی، نگاه خاکستری و چندبُعدی صدرعاملی به شخصیت منفی فیلم وجهه‌یی متفاوت و روشنفکرانه‌ می‌بخشد؛ شخصیتی که با وجود تهدید مسلحانه‌ی مسعود و همسرش نقشی مثبت را در زندگی آینده‌ی آنان ایفا می‌کند و هرچند شخصیتی چندان محکم و قوی نیست اما در عین حال نشان می‌دهد که صدرعاملی فیلمسازی است که توانایی «انسانی» درآوردن ابعاد شخصیت‌های داستان‌هایش را دارد و از این منظر می‌تواند صاحب جهان‌بینی ویژه‌یی در سینمای ملودرام خانوادگی ایران باشد.
از سوی دیگر داستان پاییزان به‌طور کامل بر مناسبات اجتماعی زمانه‌ی خویش انطباق دارد و محصول شرایطی است که جنگ و عدم امنیت اجتماعی ناشی از آن، تعداد زیادی از خانواده‌های طبقه‌ی متوسط را مجاب می‌کرد که برای کسب این تأمین اجتماعی دل به سراب آن‌سوی آب‌ها ببندند و این موضوع چالش‌های ویژه‌یی را در بسترهای خانوادگی و اجتماعی موجب می‌شد، هرچند فیلم به دلیل فضای ایزوله‌ی داستانش نتوانسته این شرایط ناامن بیرونی را به موقعیت‌های درونی‌شده و شخصیت‌های اندک فیلم خود به گونه‌یی عینی تسری دهد.
● تداوم سینمای خانوادگی
دو فیلم بعدی صدرعاملی، «قربانی» (۱۳۷۱) و «سمفونی تهران» (۱۳۷۳)، آثاری هستند که با وجود این ‌که هم‌چنان تعلق آثار فیلمساز را به سینمای ملودرام خانوادگی نشان می‌دهند اما چندان فیلم‌های مهمی در کارنامه‌ی وی به شمار نمی‌روند.
داستان فیلم قربانی که فیلمنامه‌ی آن را صدرعاملی و «ابراهیم فروزش» نوشته‌اند، از این قرار است: «حامد، پسر کوچک حاج‌نصرت، ربوده می‌شود و ربایندگان تقاضای مبلغ هنگفتی پول می‌کنند. بحران خانواده‌ی حاج‌نصرت را فرامی‌گیرد. مجید، پسر بزرگ حاج‌نصرت که از همسرش جدا شده و با پسرش در خانه‌ی پدر زندگی می‌کند پدر را مسبب جدایی او از همسرش می‌داند و علاقه‌ی خود را به همسر سابقش نشان می‌دهد. حاج‌نصرت که به همسر سابق مجید بدگمان است، پای او را به پاسگاه می‌کشاند. مجید از زن عذرخواهی می‌کند. به‌تدریج روشن می‌شود که مجید در ربودن برادر ناتنی‌اش نقش دارد. او موضوع را به پدر می‌گوید و پس از تحویل دادن پسرش به همسر سابق خود برای نجات حامد دست به کار می‌شود. همکاران مجید محل اختفای حامد را تغییر داده‌اند اما او موفق می‌شود پس از درگیری‌هایی حامد را نجات دهد».
داستان قربانی هم‌چنان منطبق با مسیر کارنامه‌ی صدرعاملی چالش‌هایی را در بستر خانواده، و این بار با نشانه رفتن اختلاف نسل‌ها، مورد توجه قرار می‌دهد تا حدی که به عمل ناهنجار «برادر دزدی» می‌انجامد اما صدرعاملی در قربانی به جای این‌که جای مناسبی در داستان اثرش برای تعمیق در ریشه‌های این ناهنجاری اجتماعی - خانوادگی باز بگذارد، تلاش می‌کند با برجسته کردن شخصیت‌های رئوس این کشمکش درونی خانوادگی در وجه عمل‌گرایی آن‌ها و تنش‌هایی که بین این آدم‌ها رخ می‌دهد، جذابیت عام درام را افزایش دهد و فیلم از همین ناحیه ضربه خورده است.
فیلم سمفونی تهران که فیلمنامه‌ی آن را «اصغر عبداللّهی» و صدرعاملی نوشته‌اند، داستان مهدی، نوجوان دوازده ساله‌یی را روایت می‌کند که فاصله‌ی بین خانه و مدرسه را با عدم رعایت مقررات عابر پیاده و قوانین راهنمایی و رانندگی طی می‌کند. او در خانه و مدرسه تحت فشار یک‌سری نظم‌های تحمیلی است و مجبور است بسیاری از بایدها و نبایدهای پدر و مادر و اولیای مدرسه را بپذیرد اما در فاصله‌ی خانه تا مدرسه هیچ‌کس نیست تا این بایدها و نبایدها را بر او تحمیل کند و او هر طور که خود مایل است، رفتار می‌کند و دردسرهای زیادی برای عابرین، رانندگان، مأموران راهنمایی و حتی خود می‌آفریند تا این‌که با یکی از مأموران راهنمایی و رانندگی از دشمنی به دوستی می‌رسد و با عبوری خیال‌انگیز و رؤیایی از روی خط‌کشی عابر پیاده، سمفونی تهران را می‌نوازد.
سمفونی تهران در معرض نمایش عمومی مناسبی قرار نگرفت و نتوانست آن‌چنان مورد نقد و قضاوت واقع شود اما در هر حال کار جمع‌ و جوری است و می‌توان آن را از این نظر حایز اهمیت دانست که نقطه‌ی عزیمت صدرعاملی برای ورود به عرصه‌ی ساخت مهم‌ترین آثارش در مورد مصایب نوجوانان در کوران زندگی معاصر شهری تهران بود.
● دختری با کفش‌های کتانی، آغازی دوباره
«دختری با کفش‌های کتانی» (۱۳۷۷)، آغازگر دوره‌ی دوم فیلمسازی رسول صدرعاملی، مؤلفه‌یی تازه را وارد فیلم‌های این فیلمساز خوش‌قریحه‌ی سینمای ایران کرد که زمینه‌هایش را در همان ملودرام‌های اشک‌بر‌انگیز دوره‌ی اول فیلمسازی صدرعاملی نیز می‌توانستیم احساس کنیم. توجه صدرعاملی به بسترهای جدی اجتماعی تأثیرگذار در بنیان‌های خانوادگی که در آثار قبلی این فیلمساز بیش‌تر در پس‌زمینه‌ی داستانی قرار داشتند، با این فیلم ناگهان به پیش‌زمینه آمدند و عامل ساخت چند اثر از بهترین آثار سینمای ایران درباره‌ی مصایب دختران نوجوان در جامعه‌ی نیمه‌مدرن شهری تهران شده و بسترهای تازه‌یی از داستانگویی را پیش روی مخاطبان سینمای ایران قرار دادند.
دختری با کفش‌های کتانی که فیلمنامه‌ی آن را «پیمان قاسم‌خانی» و «فریدون فرهودی» نگاشته‌اند، داستان دختری نوجوان به نام تداعی را روایت می‌کند که در پارک با آیدین، پسری نوجوان و هم‌سن و سال خود آشنا می‌شود. آن‌ها یک روز در حین گردش در پارک توسط مأموران نیروی انتظامی به کلانتری برده می‌شوند. با تشکیل پرونده و تا برگشت آن از دادسرا آیدین در کلانتری می‌ماند و تداعی نیز برای تحقیقات به پزشکی قانونی منتقل می‌شود. او پس از بازگشت از پزشکی قانونی و نداشتن مورد و مسئله‌ی خاص توسط پدر و مادرش بازخواست شده، رفت ‌و آمدهایش کنترل می‌شود. تداعی سپس از رفتن به مدرسه خودداری می‌کند و تصمیم به فرار می‌گیرد اما وقتی توسط پسر نوجوان پشتیبانی نمی‌شود و گردش در شهر نیز برایش مشکلات و مخاطرات زیادی می‌آفریند، پشیمان شده، با سفارش آیدین به خانه بازمی‌گردد.
همواره در ذهن نویسندگان سینمایی سکانس‌هایی از آثار سینمایی وجود دارند که همیشه به یادشان می‌مانند و جزو فهرست سکانس‌های محبوب عمرشان قرار می‌گیرند و برای نگارنده، سکانسی از این فیلم حامل این ویژگی است که در آن تداعی در گشت‌زنی بی‌هدفش در خیابان پس از فرار از خانه با مردی میانسال، با بازی «داریوش مؤدبیان»، آشنا می‌شود که با وجود ظاهرالصلاح بودن و تلاش ظاهری در همدردی با تداعی، در واقع هدف اغوای یک دختر نوجوان فراری را در سر می‌پروراند. این سکانس که پرداخت مناسبی دارد، به درستی رفتارهای ریاکارانه‌ی نضج‌گرفته در جامعه‌ی ایرانی زمانه‌ی خودش را به معرض نمایش می‌گذارد.
فیلم دختری با کفش‌های کتانی یکی از اولین آثاری بود که در سینمای پس از انقلاب ایران روابط دختر و پسر را خارج از محدوده‌های عرفی در محوریت داستانی قرار می‌داد و از این لحاظ در زمره‌ی آثاری بود که به عقیده‌ی بسیاری حامل ویژگی «جسارت» بودند و اگرچه پس از این فیلم آثار زیادی در سینمای ایران ساخته شدند که چنین برچسبی را بر خود حمل می‌کردند ولی نتوانستند در یادها بمانند. شاید علت ماندگاری فیلم صدرعاملی علاوه بر جسارت مضمونی در زمانه‌ی ساخت خود، نگاه ژرف، جدی و دلسوزانه‌یی بود که فیلمساز نسبت به دخترِ نماینده‌ی خانواده‌ی طبقه‌ی متوسط جامعه، تداعی، ارایه داد؛ دخترانی نوجوان که در کوران تناقضات نگرش‌های خانوادگیِ هم‌چنان سنتی با ویژگی‌های واپس‌گرایانه در بطن جامعه‌یی که حداقل در ظاهر رو به مدرن شدن داشت، هویت خود را از دست می‌دادند و تبدیل به انسان‌هایی آینده‌باخته و ناامید می‌شدند. خانه‌یی که چراغ‌هایش در پایان فیلم روشن می‌شود و قرار است پذیرای دوباره‌ی تداعی باشد به نظر نمی‌رسد دیگر آن معنای سابق خانه را به عنوان مأمن آرامش و پناهگاه مطمئن داشته باشد؛ خانه‌یی که در آن مادر به‌طور کامل زیر سلطه‌ی قواعد سنتی مردسالارانه شست‌وشوی مغزی شده و پدری که برای حفظ آبرویش، با نگرش واپس‌گرایانه‌یی که نسبت به مفهوم «آبرو» دارد، نمی‌تواند هیچ نزدیکی فکری با دختر نوجوانش ایجاد کند که در مرحله‌یی بسیار حساس و بحرانی از بلوغ شخصیتی قرار گرفته است و در نهایت با رفتارهای نابه‌هنجارش و واکنش‌های نامناسب نسبت به کنش‌های دختر نوجوان خود، که بیش‌تر ناشی از میل به کسب تجربه و کنجکاوی در ناشناخته‌هاست، شخصیت و غرور او را هر دم بیش‌تر به مسلخ می‌بَرد.
● من ترانه ...، ترانه‌ی ملودرام
«من ترانه ۱۵ سال دارم» (۱۳۸۰) فیلم دوم از سه‌گانه‌ی صدرعاملی نیز در مورد چنین دختران نوجوانی است. داستان این فیلم که فیلمنامه‌اش را صدرعاملی با همکاری «کامبوزیا پرتوی» به رشته‌ی تحریر درآورده، درباره‌ی ترانه، دانش‌آموز پانزده ساله‌یی است که مادرش فوت کرده و پدرش در زندان است. او با مادربزرگش زندگی می‌کند و دوست پدرش هر ماه درآمد ماشین پدرش را برای آن‌ها می‌آورد. امیر، پسری نوجوان و هم‌سن ترانه، به او اظهار علاقه می‌کند و تصمیم به ازدواج با او می‌گیرد اما مادر امیر با این ازدواج موافقت نمی‌کند. او سرانجام با سماجت‌های امیر به دیدن ترانه می‌رود و ترانه را راضی می‌کند تا رضایت پدر خود را برای این ازدواج بگیرد اما چون هر دو محصل هستند قرار بر صیغه‌ی محرمیت می‌شود تا بعد از اتمام تحصیلشان با هم ازدواج کنند. بعد از مدتی ترانه متوجه می‌شود که امیر با چند دختر رابطه‌ی غیراخلاقی دارد و با این وضع تصمیم به جدایی می‌گیرد. ترانه و امیر از هم جدا می‌شوند و امیر به آلمان می‌رود اما پس از مدتی ترانه می‌فهمد که باردار است. او به مادر امیر پناه می‌برد، ولی مادر امیر با وجود این که عضو انجمن حمایت از زنان است حرف ترانه مبنی بر این که بچه‌یی که باردار است فرزند امیر بوده را قبول نمی‌کند. ترانه زیر بار تهمت نمی‌رود و حاضر به سقط بچه هم نمی‌شود. او بچه‌اش را به تنهایی و با تحمل مشقات فراوان به دنیا می‌آورد و با مراجعه به دادگاه و انجام آزمایش‌ها، مشخص می‌شود که بچه به‌طور قانونی فرزند امیر و ترانه است و ترانه بعد از مدت‌ها با دخترش به ملاقات پدر خود، که ترانه را به خاطر این وقایع مورد غضب قرار داده بود، می‌رود.
صدرعاملی در فیلم من ترانه ۱۵ سال دارم - که برای آن سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی و فیلمنامه را از جشنواره‌ی فیلم فجر دریافت کرد - تغییر دیدگاهی نسبت به عیان‌سازی موقعیت‌های خاصی که دختران نوجوان در آن قرار می‌گیرند و واکنش‌ آن‌ها در برابر این شرایط را به منصه‌ی ظهور رساند. وی اگر در دختری با کفش‌های کتانی تداعی را بیش‌تر شخصیتی منفعل نشان داد که تنها جسارتش یک روز فرار از خانه است و خیلی زود در مواجهه با شرایط بیرونی تاب نمی‌آورد و به خانه‌یی بازمی‌گردد که دیگر پناهگاه ایمنی برای او محسوب نمی‌شود، در من ترانه ۱۵ سال دارم دختری مقاوم‌تر را در مرکز توجه قرار می‌دهد که با وجود انواع تهدیدها و ناملایمات بیرونی تسلیم نمی‌شود و آن‌قدر مبارزه می‌کند تا علاوه بر این ‌که فرزند خود را به دنیا می‌آورد، احترام از دست رفته‌اش را نیز دوباره به دست می‌آورد. در این راه او باید در مقابل تنهایی صبر کند، در مقابل تهمت‌هایی که جامعه‌ی سنتی با ویژگی‌های ریاکارانه به او روا می‌دارد تاب آورد، در مقابل وسوسه‌هایی که اجتماع فاسد با پیشنهادهای بی‌شرمانه در دل او می‌اندازد مقاومت ورزد و به صورت وسوسه‌گر سیلی بزند (پیشنهاد دختر خیابانی مبنی بر رابطه برقرار کردن با مردان مختلف و فروش نوزادان حاصل از آن‌ها و کسب درآمد!) تا سرانجام به تمام جامعه‌ی اطرافش بقبولاند که همه به او ظلم کرده‌اند و در حق او بی‌عدالتی روا داشته‌اند و با وجود تمام این مصایب هم‌چنان خواهان آن باشد که پدر فرزندش، در حالی که اینک از مرحله‌ی خام بودن خارج شده، بازگردد و مرد زندگی‌اش باشد.
این نگرش ویژه‌ی صدرعاملی در مورد توصیه به مقاومت و پایداری در برابر مصایب دشوار زندگی شمار زیادی از منتقدان را خوش نیامد، چون آن را شعارزده و غیرواقعی دانستند و شرایط بیرونی را بسیار دشوارتر از آن دیدند که مقاومت فردی یک دختر نوجوان در مقابل آن، توان عرض اندام داشته باشد اما نباید این مسئله را از نظر دور داشت که یک فیلمساز باید بتواند «جهان درونی» داستان خود را برای تماشاگر آن‌قدر واقعی تجسم کند که کنش‌های شخصیت اصلی برای تماشاگرش واقعی جلوه کند و مورد قبولش قرار گیرد و شخصیت‌پردازی ترانه در این فیلم به‌طور کامل متناسب با عملگرایی‌اش در راستای پایداری در برابر شرایط سخت بیرونی قرار گرفته و در جهان داستان، واقعی از آب درآمده است؛ علاوه بر این‌ که نقد بر اساس عیار واقعیت بیرونی مدت‌هاست که تاریخ مصرفش در نقد سینمایی گذشته اما هم‌چنان تعداد زیادی از نویسندگان سینمایی داخلی بر نقد بر اساس چنین اسلوبی پافشاری می‌کنند!
● مناسبات خانوادگی ایرانی در دیشب باباتو ...
«دیشب باباتو دیدم آیدا»، آخرین فیلم از سه‌گانه‌ی رسول صدرعاملی، باز هم حامل نگاهی متفاوت و از زاویه‌یی دیگر نسبت به مناسبات خانوادگی در جامعه‌ی ایرانی و تأثیر گرفتن دختری نوجوان در این میانه است.
داستان این فیلم که کامبوزیا پرتوی و رسول صدرعاملی به‌طور مشترک فیلمنامه‌اش را نوشته‌اند از این قرار است: «یک اسم، یک قیافه، یک کلمه، یک زن که یک‌دفعه پرتاب می‌شود به درون ذهن آیدا که هفده سال دارد؛ بارها و بارها آیدا آن را از فکرش خارج می‌کند اما دوباره زشت‌تر و بدتر بازمی‌گردد سر جایش و مثل خوره به جان آیدا می‌افتد. او شخصیتی تاریک و دور و شاید هم نه چندان بد دارد؛ زن غریبه‌یی که به ناخن‌هایش لاک قرمز می‌زند و موهایش را طلایی می‌کند و آیدا را راحت نمی‌گذارد اما سرانجام، آن زن واقعی است و آیدا برای اولین بار تردید را به شکلی آگاهانه تجربه می‌کند و می‌فهمد که زیبایی و درد دو جزء تفکیک‌ناپذیرند و در نهایت آیدا به امیدی فکر می‌کند که برای یک لحظه در صورت پدر و مادرش، هر دو، می‌بیند، سپس در وجود خودش امید به چیزی در آینده که نمی‌داند چیست و برای یک لحظه است که می‌فهمد و همین یک لحظه بسیار مهم است».
ویژگی متفاوت دیشب باباتو دیدم آیدا نسبت به فیلم من ترانه ۱۵ سال دارم این است که صدرعاملی در فیلم آخر از سه‌گانه‌اش، کنش پربلوای شخصیت نوجوان اصلی اثرش را نسبت به شرایط بغرنج پدیدآمده در خانواده‌اش، در اثر خیانت پدرش، بی‌حاصل می‌بیند و توصیه‌یی که می‌کند این است که همین چیزی را که در سطح جریان دارد بپذیرد و آن «یواشکی» را که در اثر برملا شدن می‌تواند کانون بحران خانواده را عمیق‌تر کند به حال خود بگذارد تا همان‌طور پنهانی به جریان خود ادامه دهد؛ در واقع در این‌جا صدرعاملی مقاومت و پایداری را از زاویه‌یی دیگر به دختر نوجوان اثرش توصیه می‌کند و آن سکوتِ پر از درد او در جهت پابرجا ماندن بنیان خانواده است که از نظر صدرعاملی هر اقدامی در جهت حفظ بنیان خانواده، حتی اگر سکوت در برابر یک خطای پنهانی نابخشودنی باشد، امری پذیرفتنی و حامل بار ارزشی است.
به هر حال سه‌گانه‌ی مذکور نه تنها نام رسول صدرعاملی را به عنوان فیلمسازی که باید آثارش مورد مطالعه‌ی بیش‌تری قرار گیرند در فهرست سینماگران مطرح ایرانی قرار داد؛ بلکه تحسین‌ها و تأثیراتی را در آن سوی آب‌ها درپی داشت به طوری که «میکاییل دمنیاتیس»، داور یونانی مسابقه‌ی بین‌الملل سینمای کودک و نوجوان همدان، رسول صدرعاملی را بهترین کارگردان فیلم‌های نوجوانان در جهان خواند. او گفت عاشق دو فیلم دختری با کفش‌های کتانی و من ترانه ۱۵ سال دارم است و با توجه به این ‌که در جشنواره‌ها و کشورهای مختلفی حضور داشته، این دو فیلم را منبع الهام بسیاری از فیلم‌های اروپایی و آمریکایی یافته است؛ به‌طور مثال فیلم «جونو» که با الهام از سینمای صدرعاملی ساخته شده و نویسنده‌ی فیلمنامه‌اش برنده‌ی جایزه‌ی اسکار شده است. این سینماگر یونانی تأکید کرد: «صدرعاملی در دنیا سینماگری مشهور و شناخته‌شده است، چرا که نگاهی آموزشی و متعهدانه به سینما دارد. رسول صدرعاملی با فلسفه‌یی درست و جهان‌بینی مشخص درباره‌ی نوجوانان فیلم می‌سازد و تنها کارگردانی است که می‌تواند فیلم‌هایی برای نوجوانان بسازد که بسیار جذاب، تفکربرانگیز و قابل تأمل باشند».
کمال‌طلبی حرفه‌یی صدرعاملی در کار فیلمسازی آن‌قدر زیاد است که وقتی جوایز و یادگار‌هایش را به موزه‌ی سینما می‌سپارد، درباره‌ی انگیزه‌اش از این کار چنین داد سخن می‌دهد: «حضور این جوایز در اتاق کار یا خانه شاید برای چند روز و چند ماهی و حتی یکی - دو سال خوشحال‌‌کننده باشد اما پس از آن هر بار که نگاهت به آن‌ها می‌افتد، افسرده‌ات می‌کند و غمگین می‌شوی که چرا هنوز به مطلوب نرسیده‌یی و هم‌چنان باید فیلم‌های بهتری را بسازی و نکند که خودت بشوی ساکن موزه‌ی سینما؛ پس چه بهتر که به موزه سپرده شوند و تو به ادامه‌ی کار فکر کنی».
نوگرایی صدرعاملی علاوه بر جنبه‌های ساختاری و درونمایه‌یی، در سه‌گانه‌ی مذکور در وجه دیگری نیز خود را نمایاند و آن تلاش بی‌حصر کارگردان در انتخاب بازیگران نوجوانی متناسب با نقش و شخصیت‌های اصلی بود که در دو فیلم من ترانه ۱۵ سال دارم و دختری با کفش‌های کتانی، دو بازیگر نوجوان مستعد را به سینمای ما معرفی کرد؛ «ترانه علیدوستی» و «پگاه آهنگرانی» که راه خود را به سرعت در سینمای حرفه‌یی ایران با موفقیت باز کردند اما به اعتقاد اکثریت انتخاب «صوفی کیانی» برای نقش اصلی دیشب باباتو دیدم آیدا انتخاب مناسبی نبود و فیلم از این زاویه ضربات جبران‌ناپذیری خورده است.
● فیلم‌‌های دوره‌ی سوم فیلمسازی صدرعاملی
اما دو فیلم آخر صدرعاملی، «هر شب تنهایی» و «شب» (۱۳۸۶)، شاید بتوانند اولین آثار از مرحله‌ی سوم فیلمسازی وی قلمداد شوند که صدرعاملی در آن‌ها گردش جدیدی را از حیث درونمایه‌ی داستانی در کارنامه‌اش نشان می‌دهد، چون علاوه بر این‌ که با محور قرار دادن زائران حرم مطهر امام رضا (ع) در این آثار دغدغه‌های مذهبی خود را نمایان می‌سازد، هم‌چنان گرایش‌های درونمایه‌یی خانوادگی - اجتماعی‌اش را در بستری تازه به منصه‌ی ظهور می‌رساند.
داستان هر شب تنهایی در مورد عطیه، نویسنده و مجری یک برنامه‌ی خانوادگی رادیوست که هر روز به سؤالات شنوندگان این برنامه پاسخ می‌دهد و به آن‌ها توصیه می‌کند با همسرشان چگونه باشند تا زندگی زناشویی بهتری داشته باشند. عطیه به شهر مقدس مشهد آمده است، اما او درگیر مناسبات خود و همسرش است و مشکلی دارد که حل‌ناشدنی است.
داستان فیلم شب هم درباره‌ی گروهبانی است که برای تحویل دادن مجرمی سابقه‌دار به زندان یکی از شهرستان‌ها مجبور می‌شود که به همراه مجرم و دستبند شبی را در مشهد بگذراند.
بسیاری عقیده دارند که صدرعاملی پس از گذر از احساسات‌گرایی افراطی آثار دوره‌ی اول فیلمسازی‌اش، در آثار دوره‌ی دوم، تا رسیدن به عمق بیان مسایل خانوادگی - اجتماعی جامعه‌ی معاصر ایران فاصله‌یی نداشته اما در یک قدمی آن متوقف شده است، چون در هر یک از این آثار در جایی این بار به ورطه‌ی شعارزدگی، توصیه‌ها و راه‌ حل نشان دادن‌های تک‌بُعدی و کم‌ظرافت افتاده است اما فارغ از موافق یا مخالف بودن با این اظهار نظرها، همه در این نکته متفق‌القول‌اند که رسول صدرعاملی یکی از فیلمسازان خوب گونه‌ی ملودرام خانوادگی سینمای ایران است که آثارش قابلیت نقد، مطالعه و بررسی موشکافانه را دارند و همین که متعلق به پانتئون سینماگران دغدغه‌مند ایرانی است از وی چهره‌یی قابل احترام در میان جامعه‌ی سینمایی ایران اعم از سینماگران، مخاطبان عام و خاص و منتقدان و نویسندگان سینمایی می‌سازد.
محمد هاشمی
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید