یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

قلمرو خواهی انسانی و نقش آن در تقسیمات خاورمیانه


قلمرو خواهی انسانی و نقش آن در تقسیمات خاورمیانه
«ژان گاتمن» سرزمین یا بوم را که مترادف با قلمرو می باشد این چنین تعریف نموده است:
«سرزمین بخشی از جلوه گاه جغرافیایی است که با ادامه فیزیکی قلمرو یک حکومت برابری پیدا می کند.»
در این تعریف به جدایی ناپذیری جنبه های سیاسی مفهوم سرزمین یا بوم از مفهوم حکومت اشاره شده است. با این حال سرزمین یا بوم بیشتر جنبه جغرافیایی دارد و پدیده ای فیزیکی است. ولی حکومت بیشتر جنبه سیاسی دارد. در این تعریف سرزمین یا بوم با مفهوم جغرافیایی کشور در زبان فارسی نزدیکی می یابد و مفهوم کشور در مفهوم جغرافیای سیاسی کنونی فارسی برجای مفهوم کهن سیاسی جغرافیای «بوم» می نشیند.
دکتر ابوالقاسم طاهری بقای هر دولت را چهار عنصر اساسی معرفی می کند که عبارتند از:
۱) قلمرو
۲) جمعیت
۳) حکومت
۴) حاکمیت
او معتقد است که قلمرو یک دولت، عبارت است از: ناحیه ای از زمین، دریا و هوا که در حدود آن دولت حکمرانی می کند. بدون داشتن قلمرویی معین هرگز دولتی تشکیل نمی شود و روی همین اصل است که قبایل صحراگرد و چادرنشین با اینکه مطیع قدرت رئیس قبیله می باشند ولی چون قلمرو معین و مشخص ندارند، دولتی تشکیل نمی دهند. بنابراین یکی از عناصر لازم برای تشکیل حکومتهای محلی داشتن قلمرو است. بدین معنی که هر سازمان محلی می بایستی دارای محدوده مشخص و مجزا از سایر واحدهای ارضی باشد.
▪ سرزمین
سرزمین از عناصر تشکیل دهنده دولت است. حکم سرزمین مفهوم پیچیده ای دارد که مفهوم آن از حدود لغوی آن تجاوز می کند. زیرا کلمه سرزمین نه تنها قلمرو خشکی بلکه قلمرو زیرزمینی، دریایی و هوایی را نیز شامل می شود. توسعه مفهوم سرزمین باعث شده است که دو مفهوم فضا و خاک از لحاظ حقوقی با هم مخلوط شوند و از لحاظ سیاسی نیز گسترش مفهوم سرزمین می تواند باعث توسعه طلبی دولتها شود. به اعتقاد حقوقدان فرانسوی «دلبز» سرزمین عامل انتخابی خود یا پدرانشان می باشند. بلکه مرز دولت نیز نهادی است که بدون وابستگی به مفهوم قلمرو نمی تواند وجود داشته باشد. در حقیقت دولت یا کشور یک «تعاونی ارضی» است. با این حال عنصر سرزمین مفهوم تعریف شده ای نیست زیرا در کلیه موارد نیاز به وجود مرزهای معین و مورد توافق نبوده است.
مادامی که یک قطعه زمین ثابت وجود دارد کنترل انکارناپذیری بر مردم آن سرزمین اعمال می گردد آن دولت را می توان به عنوان یک شخص حقوقی به رسمیت شناخت حتی اگر مرزهای آن کشور با همسایگان کاملا معلوم و مشخص نباشد.
▪ ماهیت حقوقی سرزمین
۱) سرزمین عنصر تشکیل دهنده کشور: براساس این نظریه سرزمین عامل اصلی تشکیل یک دولت است. این نظریه بیشتر از سوی متخصصان جغرافیای سیاسی «ژئوپلیتیک» ارائه شده است. و منشا پیدایش آن را باید در اندیشه های سیاسی آلمان در قرن ۱۹ یافت.
۲ ) سرزمین در حکم موضوع: به موجب این نظریه سرزمین موضوع قدرت کشور به شمار می آید. این نظریه خود دو گرایش دارد. گرایش اول بر این اصل استوار است که «سرزمین» در حاکمیت دولت است و آن را باید در حکم مال خصوصی تلقی کرد. همان گونه که اشخاص حقوقی از حق مالکیت بهره مند هستند دولت نیز دارای چنین حقی است. گرایش دوم نیز سرزمین را قلمرو «حاکمیت» دولت و قدرت سیاسی می داند.
۳) سرزمین در حکم حدود مرزی: طبق این نظریه سرزمین حدود مادی اقدامات و چهارچوبی برای اعمال قدرت سیاسی است. به عبارت دیگر سرزمین فضایی است که در آن محدوده دولت صلاحیت خود را اعمال می کند و به همین جهت «استروپ»این نظریه را «نظریه فضا» نامیده است.
۴ ) نظریه صلاحیت: به موجب این نظریه سرزمین قلمرویی است که قواعد حقوقی در آنجا اعمال می شود در واقع سرزمین قلمرو اعمال صلاحیت و محل اعتبار نظام حقوقی دولت است، این نظریه صلاحیت کشور را در دریای آزاد به طور کلی مرزها می شناسد . این نظریه از سایر نظریات کاملتر است.
▪ ارزش مکانی (نقش مکانها در قلمروخواهی)
مکان )place( از مفاهیم اصلی در جغرافیا بویژه جغرافیای سیاسی است. واژه مکان نه تنها به تلاقی دو نقطه بر روی مختصات ارتباط دارد بلکه جایی است که محصول روابط انسانی در آنجا شکل گرفته، تداوم یافته و هویت ویژه می یابد. انسانها به مکان عشق می ورزند و سعی در تفکیک آن دارند. مکان کانون همه فعالیتهای بشری محسوب می شود و هویتهای فردی و اجتماعی مردم همواره از مکان و ویژگیهای آن مایه می گیرد. مکان نه فقط یک کالبد فیزیکی بلکه منشاء بسیاری از احساسات، عواطف و بینشهای انسانی است این همان مفهومی است که امروزه بدان احساس مکانی sense of place می گویند.
▪ عوامل تاثیرگذار در قلمروخواهی کشورها
از جمله عوامل تاثیرگذار بر روی سیاست کشورها برای توسعه قلمرو خود می توان به عقاید بزرگان در این زمینه اشاره کرد که از جمله این بزرگان «راتزل» بود.
بعد از جنگ جهانی اول عقاید راتزل در سیاست کشورهای استعماری برای گسترش و توسعه اراضی خود تاثیرات زیادی داشت. بدین سان که این کشورها در جهت به دست آوردن مستعمرات بیشتر آن هم در خارج از قاره اروپا به رقابت خنثی دست زدند. عقاید راتزل منجر به این شد که فضای حیاتی آن برای زندگی کردن تنگ و محدود به حساب می آید و باعث شد که علم جدید ژئوپلیتیک به ظهور بینجامد. در سال ۱۹۲۴ هیتلر در زندان به سر می برد و «هاوس هوفر» به هنگام دیدار با هیتلر کتاب جغرافیای سیاسی راتزل را به او هدیه کرد اما هیتلر بر خلاف راتزل که به توسعه قلمرو در بیرون از قاره اروپا تاکید داشت، مناسب ترین شرایط توسعه اراضی را برای فضای حیاتی آلمان در داخل قاره اروپا و در بسط مرزهای آلمان دانست و بر همین اساس بود که اتریش ضمیمه خاک آلمان شد و قلمرو جدیدی به وجود آمد و بعد از مدتی عامل فضای حیاتی، اساس سیاست خاجی آلمان شد. عقاید راتزل همواره به ناسیونالیسم و توسعه اراضی آلمان می اندیشید و جغرافیای انسانی راتزل در واقع مطالعه انسان ارگانیک، کشور ارگانیک و جهان ارگانیک بود.
در قرن ۱۹ اروپایی ها قلمرو خود را در سطح جهان از %۳۵ در سال ۱۸۰۰ به %۸۵ در سال ۱۹۱۴ توسعه دادند. در این مسیر گاهی هم اقوام و گروه های محلی فدا می شدند و عملکردهای استعمار برای توسعه قلمرو خود گاهی منجر به نابودی تمدن های باستانی مثل تمدن چین شد و گاهی سراسر یک قاره مثل آفریقا به صورت قاره مستعمره درآمد. این همه رویداد تلخ و فاجعه آفرین به یک تبیین علمی نیاز داشت تا عملکردهای استعماری اروپاییان و بهره کشی های مستعمراتی به صورت طبیعی و مشروع جلوه کند در نتیجه تبیین محیط گرایی جبر جغرافیایی به کار گرفته شد و با مراکز قدرتهای استعماری پیوند خورد. در واقع این مکتب آب به آسیاب انداختن برای توسعه قلمروکشورهای استعماری بود.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید