یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اجتماع چگونه تغییر می‌کند


اجتماع چگونه تغییر می‌کند
● مقدمه:
تغییر اجتماعی همواره دلیل پیوسته شکل‌دهی دنیا بوده است، ولی طریقی که به آن می‌نگریم، مسیری که تغییرات زندگی روزمره خود را با آن تفسیر می‌کنیم، به سختی قابل بیان است. فرآیند جهانی‌شدن، به لحاظ اقتصادی و سیاسی، سیستم‌های سیاسی و مرزهای منطقه‌ای را با فراز و نشیب مواجه کرده، میزان زاد و ولد را در کشورهای مدرن کاهش داده و در کشورهای در حال توسعه افزایش داده، قراردادهای استخدامی را تغییر داده، در سیستم‌های رفاهی ملی تداخل کرده، ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی را بی‌اعتبار کرده، مسیرهای جدید استعمارگری و اصولگرایی اسلامی را فراهم ساخته، استثمار کنترل‌نشده منابع طبیعی را افزون بر معیارهای مرتبط با تغییرات آب‌ و هوایی صورت داده است. آنالیز و تشریح ساختار جوامع و رتبه جامعه همواره محل چالش اصلی تئوریسین‌های اجتماعی بوده است و تلاش زیادی برای پویا کردن دنیای اجتماعی خودمان در این جهان انجام داده‌ایم. برخلاف سایر قوانین علمی، تئوری اصلی یا دستور کار ثابتی برای نزدیک ‌شدن به این مشکل وجود ندارد. در حالی که به عنوان مثال، دورکهایم روی تراکم در حال افزایش جمعیت برای تشریح مدرنیزاسیون پیش‌رونده کشورهای در حال توسعه تأکید کرده بود، مسیر طبیعی کنت هر پیشرفت جامعه را از پیش تعیین ‌شده می‌دانست.
بوردیو روی ذات خود حفاظت رهبران تکنوکرات که دنیا را بر پایه مدل غربی مدرنیزه و دموکراسی را برپا کرده بودند، تأکید کرده است و در مقابل، برای کاهش هزینه‌های اجتماعی و رفاهی گام‌هایی را برداشته بود (بوردیو، ۱۹۹۸).
به عبارت دیگر، این واقعه تفکر محققان را درخصوص تئوری اجتماعی منعطف‌تر از سایر محققانی ساخته است که دارای فرمول ایستا بودند، به عبارت دیگر، این امر طیف وسیعی از روش‌های مختلف را فراهم کرده است و این ردپا به سهولت از بین رفت. تقریبا هر مقاله عملی دستورالعمل ساختار اجتماعی را فراهم می‌سازد که شامل برخی از یادداشت‌ها درخصوص چگونگی توسعه این ساختار است.
اگرچه برخی از مفاهیم و مدل‌ها تفکرات قدیمی را توسعه می‌دهند، ولیکن بیان این امر مشکل است که آیا این فرد یا دیگری صحیح می‌گوید یا خیر. بنابراین، یک مقاله در مراحل مختلف مفهوم تغییر اجتماعی، این معنا را فراهم می‌سازد که این امر کمابیش فرد را با تاریخچه کلی تئوری‌های اجتماعی مربوط می‌سازد.
درباره زمان و طیف محدود، این مقاله نمی‌تواند همه پژوهش‌ها را فرموله سازد و مفاهیمی که در سراسر قرون اخیر مطرح شده‌اند، تقریبا چند برابر جامع‌ترند. بنابراین من روی جنبه‌های ویژه‌ای از این مفاهیم متمرکز می‌شوم. من به چگونگی تغییر این جوانب و شناسایی تداوم این تغییرات توسط سایرین تاکید کرده‌ام. این مقاله، نتیجه آنالیزهای من را ارائه می‌کند و در جایی که درک بیشتری از این بحث‌ها مورد نیاز باشد، وارد جزئیات شده است.
● روش تحقیق
مفاهیم تغییر اجتماعی در جست‌وجوی اسباب، پیشرفت و آینده تغییرات ساختار اجتماعی جوامع‌اند. من ده نویسنده و مفاهیم آنها را در خصوص رتبه و تغییر اجتماعی، با استفاده از دسته‌بندی‌های زیر، آزموده‌ام:
۱) هدف از تجزیه و تحلیل چیست؟
۲) چه چیزی ساختار اجتماعی را یکپارچه نگه می‌دارد؟
۳) آیا پویایی جامعه از منظر خوش‌بینی یا بدبینی بررسی شده است؟
۴) آیا تغییر اجتماعی توسط فاکتورهای درونی ایجاد شده است یا توسط فاکتورهای خارجی؟
۵) آیا تغییر اجتماعی طبیعی است یا احتمالی است و آیا جهت آن نامشخص است؟
دو سوال اول از این پنج سوال برای مطالعه روی توسعه ایده‌ها و تئوری‌های تغییر اجتماعی اجتناب‌ناپذیر است. ساختار اجتماعی یکی از مفاهیم پایه علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی برای تشریح موقعیت‌هایی است که یک فرد می‌تواند در جوامع در هر لحظه‌ای تجربه کند. این شامل نابرابری‌های اجتماعی در حقوق، شرایط مسکن یا تحصیلات علاوه بر شرایط سیاسی و اقتصادی و سازمانی نیز است.
سوالات شماره یک و دو روی چگونگی تشریح ساختار اجتماعی (و سطح پیچیدگی آن) توسط نویسندگان پرتو افکنده است که منطقه غیرقابل بحث عملی برای تغییر اجتماعی است و اینکه کدام المان‌ها دارای اهمیت بیشتری هستند. سومین سوال اطلاعاتی را درخصوص مشوق‌های محققان درخصوص جامعه و توسعه آن می‌دهد. اهمیت این سوال در بحث درباره اهداف آنالیز و احتمال ایجاد مرزهایی بین آنها و در نتیجه انجام آنالیز است. تقسیم آن به دو تئوری خوش‌بینی و بدبینی مرا به تقسیم این تئوری‌ها در ارتباط با تفکرات خوش‌بینانه قرن نوزدهم، تفکرات بدبینانه قرن نوزدهم و تفکرات خوش‌بینانه قرن بیستم تشویق کرد. سوالات چهار و پنج مستقیما به مفاهیم تغییر رجوع کرده‌اند. این مفاهیم همانگونه که تقریبا ذکر شده‌اند، همواره قسمتی از تئوری‌های برتر جامعه بوده‌اند. اهمیت تغییر اجتماعی در هر مفهوم تئوریکی، به نویسنده و دلایل آن، المان‌ها و نتایج متفاوت بستگی دارد.
● خوش‌بینی قرن نوزدهم
به دنبال لغت Touraine، افزایش مدرنیته جایگزین دیدگاه جهانی مذهبی شد، همان‌ که گفته می‌شد «فلسفه عقلانی و فینالیست ناگهانی». یکی از نوآوران تئوری اجتماعی که پلی را بین این دو دیدگاه ایجاد کرد، فیلسوفی آلمانی به نام هگل (۱۸۳۱ ـ ۱۷۷۰) بود.
وی کل جامعه را به فرد، اجتماع و دولت تقسیم کرد. طبق نظریه وی، جامعه مدنی به صورت ارتباط افراد آزاد با یکدیگر آغاز شد اما در فرم قراردادی. افراد علاقه‌مندی‌های عملی و عقلانی‌ دارند و دولت حقوق و مزایایی را برای هر عضو تعیین کرد. آرمان‌شهر هگل با واقعیت متفاوت است. این یک سازمان عینی و اخلاقی، یک ظهور خدا روی زمین، به روح مردم منجر شد. افراد در هر لحظه، به صورت مداوم در حال رفت‌وآمد هستند. برای هگل، موتور تصمیم‌گیرنده برای تغییر اجتماعی روح هر فرد است. فقط ایده ذهنی شهر از طریق تاریخ هدایت شده است. بنابراین، تغییر، یک پدیده طبیعی است. روح دنیا هر جامعه‌ای را به آزادسازی نهایی شهر سوق می‌دهد. در اولین نگاه، می‌توان فرض کرد که هر جامعه‌ای که به این هدف می‌رسد، از تغییر بیشتر ممانعت می‌کند. ولی همانگونه که Sklair (۱۹۹۸:۵۶) اشاره کرده است، وی درهایی را برای پیشرفت ذهنی باز گذاشته است.
ایده‌های تغییر اجتماعی بر پایه فاکتورهای اقتصادی نفوذ دارند و با افزایش صنعتی‌شدن و کاپیتالیسم ایجاد شده‌اند.
تئوری فیلسوف و اقتصاددان سیاسی آلمانی، کارل ماکس (۱۸۸۳-۱۸۱۸) احتمالا شناخته‌شده‌ترین و بحث‌انگیزترین تئوری است، و به دیدگاه اقتصادی وی روی جامعه مربوط است و نقش اصلی را در تاریخچه کمونیست ایفا کرده است. ایده‌های وی در پشت ایده‌های هگل قرار گرفته است، ولی این روح مردم نیست که سیستم را منسجم نگه می‌دارد و سبب توسعه آن می‌شود، بلکه اقتصاد سیاسی است. خارج از منظر ماتریالیستی، وی و فردریک انگلس (۱۸۹۵-۱۸۲۰) کتاب Das Kapital سرمایه، را بر پایه این فرضیه نوشته‌اند که تولید و تبادل کالاها باید بر پایه جامعه باشند. یکی از مؤثرترین نتایج این آنالیز اجتماعی کشمکش بر سر طبقات است که با افزایش تناقضات بین نیروهای تولیدی و روابط تولیدی ایجاد می‌شود.
همانطور که پیش‌تر ذکر شد، مارکس و انگلس ایده شهر هگل را به صورت یک سازمان فرادست ذهنی توسعه دادند. ایده تغییر اجتماعی اجتناب‌ناپذیر آنها یک فرآیند انقلابی بود. این فرآیند به توزیع ویژه کالاها مربوط بود، به‌گونه‌ای که تقسیمات اجتماعی را به چندین طبقه مستلزم می‌سازد. جامعه کاپیتالیسم به یک جامعه سوسیالیست پیوند خورده و نهایتا به کمونیسم منجر می‌شد. کشمکش طبقاتی فرآیند تغییر اجتماعی نبود، بلکه در نتیجه تناقضات فزاینده بین توسعه نیروهای تولیدی و روابط تولیدی ایجاد شد. در حالی که عامه مردم رو به فقر می‌رفتند، المان‌های اقتصادی قابلیت استیجاری خود را از طریق کاهش توان خرید و نرخ سودآوری از دست می‌دادند. در انتها، پرولتاریا توان و مالکیت کمونیستی را ضبط کرد.
اگوست کنت، یکی از مهم‌ترین محققانی است که وارد ایده فازهای علمی شد. وی که تحت تأثیر انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ قرار گرفته بود، دید‌گاهش درخصوص اجتماع، وی را به نوشتن کتاب قانون سه مرحله Law of Three Stages وارد کرد. وی بیان کرده است که هر نوع توسعه‌ای را در جامعه باید متحمل شد. مرحله حاضر آخرین آنها بوده و مرحله مثبتی تلقی می‌شود. توسعه‌های علمی در حال پیشرفت به عنوان پایدارکننده‌های اجتماعی در نظر گرفته شده‌اند. نخبگان علمی و صنعتی قانونگذاران جدید خواهند شد، زیرا پویا شدن پیشرفت علمی یک نیازمندی برای یک جامعه پایدار در جوامع مدرن است. همه تناقضات سیاسی و اقتصادی موجود تسکین داده می‌شوند اگر که رتبه اجتماعی تنها بر پایه توسعه علمی باشد.
به عقیده کنت، قانون در سه مرحله دریافت اجتماعی قیاسی را مشخص می‌کند. پیشرفت ذهنی نوع بشر به تغییراتی در همه سازمان‌های اجتماعی منجر خواهد شد که آنها را به مرحله نهایی فلسفه علمی و مثبت می‌رساند. اولین این مراحل، مرحله الهیات است. تفکرات ماوراء‌الطبیعه پیشرفت افراد را تعیین می‌کند، که توسط کشیشان و جنگاوران قانونگذاری شده است.
دومین مرحله، مرحله متافیزیک است. تفکرات فلسفه‌ای روی افراد غالب است، که توسط ایالت یا شهر (قانونگذاران و محققان علوم الهیات) تعیین می‌شوند. هر دوی آنها توسط سومین مرحله، یعنی فلسفه علمی و مثبت، پیش می‌روند. یعنی جامعه‌ای که قادر به فرموله ‌کردن نرم‌ها و قوانین، بر پایه تفکرات عقلانی و آزمایشات علمی، است. تغییر جامعه از پیش تعیین‌شده است و به تکامل افراد مربوط می‌شود. کنت، توضیحی را درباره چگونگی پیشرفت پیوسته به دنبال این خط ارائه نکرده است. همانند کمونیسم مارکس، عصر مثبت‌گرایی کنت نیازمند تغییر بیشتری نبود.
این ایده‌های مختلف درباره جامعه، یک خوش‌بینی پیوسته است. هگل یک مدینه فاضله کلاسیک را نشان می‌دهد که با واقعیت در تناقض است.
برای درک سطح پیشرفت ایجادشده توسط آنالیزهای هگل، ما به تاریخچه این تفکرات اجتماعی برمی‌گردیم. ایده‌های تغییر در جوامع اخیر براساس نیروهای متاسوسیالیستی ماورای زندگی اجتماعی است. آنچه که جامعه، زمان آن را اعلام می‌دارد، به پیوستگی مذهبی جوامع پیشین، ظهور مسیح یا پیامبر مربوط می‌شود. مدینه‌های فاضله ظاهر شده به مذهب پیوند خورده‌اند و اغلب دچار تناقضات شدیدی بودند. مدینه فاضله سعدی توسط تداخلات مذهبی مشخص شده، ولی اولین مرحله در ایجاد تغییر اجتماعی مربوط به ابعاد طبیعی است. مارکس، انگلس و کنت تلاش را تا رسیدن به مفاهیم مدرن تغییر اجتماعی دنبال کردند.
تئوری مارکس می‌تواند به عنوان یک اعلامیه برای مدینه فاضله دیگری تلقی گردد که همان کمونیسم است. در انتها، پرولتاریا توان عمومی را ضبط کرده و کالاهای سرمایه‌ای برای دسترسی عموم تغییر می‌یابند. تناقضات بین افراد و جامعه نیز از بین خواهد رفت. جامعه کمونیستی به توسعه فردی آزاد بدون هیچگونه تضادی منجر می‌شود. ولی نیروهای مسوول تغییرات هنوز در ماورای زندگی و روابط اجتماعی، به دنبال قوانین طبیعی، قرار داشتند. دیدگاه کنت درباره تکامل اجتماعی خوش‌بینی در حدی است که آخرین مرحله قانون وی، جامعه را عرصه‌ای قانونگذاری ‌شده توسط نخبگان عملی و صنعتی تشریح می‌کند که به رفاه همه افراد مربوط است. این نویسندگان انتخاب شدند تا نشان داده شود که این ایده‌ها درخصوص تغییر اجتماعی، به تجربه بالای صنعتی‌شدن مربوط است. استثمار نیروی کار، ایده‌های آنها را به سمت دولت به عنوان سازمان ذهنی پیش خواهد برد که ایمنی را برای افراد فراهم می‌سازد.
● بدبینی قرن نوزدهم
سه تئوریسین بعدی، ایده‌های بدبینانه‌ای را در خصوص توسعه جوامع ارائه دادند. یک تئوری، که بر تاریخچه، تاثیرات تخریبی داشت، توسط آریستوکرات فرانسوی، آرتور دوگابینو (۱۸۸۲ ـ ۱۸۱۶) مطرح شد. وی روی ارزش‌های اخلاقی و پیشرفت تمدن حق‌تقدم موضوعی داشت. زمینه برابری مدرنیته که وی پیش‌بینی کرده بود، سقوط نژاد سفیدپوست و در آخر ریشه‌کنی نوع بشر را شامل می‌شد.
گابینو درباره سقوط اجتناب‌ناپذیر نژاد سفید سخن می‌گفت. دلایل این تغییر، مطابق نظر وی، اساسا بیرونی بود. در حالی که سایر تئوری‌های آریستوکرات، فاکتورهای درونی جوامع مدرن، مانند تعصب‌گرایی، تباهی اخلاقی، بی‌دینی، نبود رقابت اجرایی و ضعف نیروهای نظامی به خاطر انحطاط طاقت‌فرسا را دلایل اصلی برمی‌شمارند. گابینو روی مخلوطی از اخلاقیات و تاثیرشان بر جامعه مدرن و متمدن متمرکز شده بود. دنیای واحد مدرن، توده‌ای از نژادها با سطوح مختلف تمدن است. بنابراین، هرچه متمدن کمتری سود ببرد، تعداد متمدن‌ها بیشتر کاهش خواهند یافت. این سطح‌بندی کاهش‌یافته نژاد سفید متمدن، مستلزم تخریب مهارت‌های ویژه آنها بوده است که هم‌اکنون بقای آنها را سبب شده است. آخرین پی‌آیند آن، خاموشی تمدن و نهایتا نوع بشر است.
یک جامعه‌شناس بدبین دیگر، جامعه‌شناسی آلمانی به نام فردیناندو تونیس (۱۹۳۶ـ ۱۸۵۵) بود. مفهوم وی درخصوص تناقض بین گمن‌شافت (جامعه) و گزل‌شافت (نظام اجتماعی) تاثیر قابل ملاحظه‌ای را در ابتدای قرن بیستم به جای گذاشت و به عنوان یکی از مولفه‌های اصلی تشریح توسعه مدرنیته در نظر گرفته شد. گمن‌شافت، که به جامعه برمی‌گردد، طبیعی است و واحد انسانی را تکمیل می‌کند و حتی اگر جدایی و طلاق هم وجود داشته باشد، پایه آنچه را که تونیس اجتماع می‌خواند شکل می‌دهد. گزل‌شافت که به نظام اجتماعی تعبیر می‌شود، بیشتر به عنوان اجتماع تفسیر شده است، به این معناست که اعضا فقط یکدیگر را در روابط ویژه می‌شناسند، مانند کار یا مدرسه. این مفهوم تقسیم نیروی کار و تمایز فرهنگی را طرح می‌کند. شهروندان آزاد و رها هستند، ولی به سبب شرایط، هر فرد تنشی را به صورت عملی تجربه می‌‌کند. تونیس گذشته جامعه را خیالی ساخته و عقلانیت جوامع مدرن را غیرطبیعی و غیرمطلوب می‌خواند.
تونیس دلایل خارجی را مسبب این تغییرات اجتماعی می‌داند. جامعه و نظام اجتماعی، به صورت پیوسته در حال تغییر هستند. جامعه دارای شرایط طبیعی زندگی اجتماعی است و از ارتباط مادر و فرزند مشتق شده است. نظام اجتماعی غیرطبیعی است، افراد بعدها با یکدیگر زندگی می‌کنند ولی هنوز جدا هستند. تونیس تشریح نمی‌کند که چرا مردم شروع به حرکت از سمت طبیعت به سوی عقلانیت کردند. ولی برای اولین مرتبه، افراد از تغییرات روی داده در جامعه آگاه می‌شوند.
روش تئوریک یک جامعه‌شناس دیگر، امیل دورکهایم فرانسوی (۱۹۱۷ ـ ۱۸۵۸ ) نیز روشی بدبینانه تلقی می‌شد. علاوه بر ماکس وبر (۱۹۲۰ ـ ۱۸۶۴ )، تئوری وی نیز اولین تئوری مدرن مناسب جامعه است. برای دورکهایم، این تقسیم نیروی کار و اختصاصی ‌کردن مهارت‌ها است که جامعه صنعتی‌شده را از سایر جوامع متمایز می‌سازد. هر جزء جامعه، به عنوان مثال، سازمان‌های سیاسی، اقتصادی، خانوادگی یا هنری به تکمیل سیستم کلی مانند ارگان‌های یک بدن کمک می‌کنند. این سیستم ارگانیک، مرحله به مرحله، از دل جامعه مکانیکی که همه المان‌هایش یکسان عمل می‌کردند و بنابراین در پشت هم قرار می‌گیرند، همانند آجرهای یک دیوار سنگی، ظهور کرده است.
طبق نظریه دورکهایم، جمعیت در حال افزایش، به‌طور اجتناب‌ناپذیری، دلیل تغییرات ساختاری است. تقسیم نیروی کار، دورکهایم را به این مورد سوق می‌دهد که جامعه ارگانیک از جامعه مکانیکی منشأ می‌گیرد. وی تغییر مدل تولید را به دو مدل تقسیم می‌کند: تقسیم اجباری نیروی کار که در انتها به جنگ تمدن منجر می‌شود و تقسیم آنومیک نیروی کار که صحنه معمول وجدان جمعی را محو می‌کند. دورکهایم این بی‌ثباتی، تغییر روابط بین المان‌ها را به عنوان یک عنصر تکاملی و حفظ کار اجتماعی تشریح می‌کند.
اگرچه گابینو استثمار جامعه را کاملا رد می‌کند، مشاهدات وی روی بی‌ثباتی و برابری مدرنیته تاکید می‌ورزند. تقسیم فزاینده نیروی کار و بینواسازی ارزش‌های فرهنگی نقاط بحران‌ساز تونیس و دورکهایم بودند. با این وجود، همه این سه مفهوم بر پایه فاکتورهای اقتصادی کاملا بلندمدت نبوده و این ارزش را به ارزش‌های اخلاقی متصل می‌سازد. به علاوه، این روش‌ها سعی در شکل‌دهی مدینه فاضله‌ای ندارند، ولی سعی در آنالیز جامعه برای درک بهتر محیطی دارد که فرد در آن زندگی می‌کند و توسعه اجتماعی را به نوع قانون وابسته می‌داند.
عنوان اولین مفهوم خارج از ۱۰ موضوع مرتبط، که بعد جنگ جهانی اول منتشر شد، افزایش غیرقابل باور صنعتی شدن کاهش یافت، روش تئوریک جامعه‌شناسی آمریکایی تالکوت پارسونز (۱۹۷۹ ـ ۱۹۰۲) مورد تأکید واقع شده است. برای پارسونز، نماینده پژوهش کارکردی ساختاری، جوامع و زیرسیستم‌های آنها، سیستم‌های خودنگهدارنده در حال توازن هستند. آنها دارای قابلیت کنترل عمل اجتماعی و حل مشکل وابستگی دوبرابر هستند. هر فرد با وابستگی دو برابر در هر نوع عمل اجتماعی مواجه می‌شود. یقین‌ نداشتن درخصوص عمل و واکنش بین افراد وجود دارد. عناصر اساسی برای کنترل این وابستگی عبارتند از سیاست، اقتصاد، تحصیل و قضاوت. تئوری پارسونز می‌تواند یک مرحله به گذشته را تشریح کند. برای وی، فرآیند مدرن شدن دارای الگوهای جهانی بود و همواره به همان سمت پیش می‌رود و مدرنیسم نیز یک پایانه پنج مرحله‌ای تاریخی است. ولی دیدگاه وی در خصوص جامعه متمایزتر است. مرزهای هر سیستم عمل و محیط آن بی‌ثبات است. پارسونز درباره منابع درونی و بیرونی حرف‌هایش عوض شده است. منابع درونی تغییر، فشارهای بین دو یا چند عنصر سیستم است، و توسط نرم‌های فرهنگی و ارزش‌ها ایجاد شده است. این نکته که عوامل بیرونی‌اند که روی ثبات هر سیستم اجتماعی موثر‌ند، سبب تغییر محیطی برای سایر سیستم‌ها می‌شود(سیستم‌های ارگانیک، شخصی و فرهنگی). اگر سیستم توسط ایزوله کردن یا بهبود سیستم «بیمار»، قادر به حل مشکلات نباشد، ساختار اطراف اجزای مربوطه نیز تغییر خواهند کرد. امروزه ما تئوریسین‌هایی را می‌شناسیم که من آنها را متفکران مدرن می‌نامم. نیمه دوم قرن نوزدهم با تغییرشکل از صنعت‌گرایی به پساصنعت‌گرایی متمایز شد.
ضرورت پیشرفت، روی پتانسیل کارایی بالای جوامع تأثیر گذاشت، در حالی که پیچیدگی اجتماع و تقاضا برای کنترل افزایش یافت. جامعه‌شناس فرانسوی معاصر، آلن تورن، جامعه‌ای را تشریح کرد که یک سیستم سلسله‌مراتبی سیستم‌های عمل دارد. خود عمل توسط جهات فرهنگی هدایت شدند. مطابق با نظر تورن، کنشگران داخلی سیستم کنش نمی‌کنند؛ سیستم می‌تواند فقط توسط کنش خود کنشگران تشریح شود. در این منطق، وی از رجوع به جوامع با سیستم بسته اجتناب کرد. برای تورن، یک سیستم اجتماعی تنها از طریق عملکرد بازیگرانش قابل تشریح بود، برای آنها، سیستم همواره در یک مسیر جدید تعریف می‌شود. در نتیجه، حرکت همواره از داخل صورت می‌گیرد. تورن بیان می‌دارد که مدرنیته و ایده‌آل‌ها‌یش برای بیش از یک‌صد سال تحلیل رفته است: «قوی‌ترین مدعای مدرنیته این است که ما همانی هستیم که انجام می‌دهیم. ما از تجربیات تلخ خویش دریافتیم که ما آنچه که انجام می‌دهیم، نیستیم. و ما درباره مسیری که از طریق ابزار‌های اقتصادی، سیاسی یا فرهنگی‌مان روی آن متمرکز شده‌ایم، کمتر و کمتر می‌دانیم. احتمالی برای توقف فرآیند پیش‌رونده مدرنیته‌زدایی توسط هماهنگ‌سازی دو دنیا وجود دارد: «... دنیای تکنولوژی‌ها و سازندگان و دنیای فرهنگ‌ها، دنیای دلایل ابزاری و معانی جمعی، که خود نشانگان و معانی را در بر می‌گیرند». بنابراین، تغییر به موارد اخلاقی و فرهنگی مربوط می‌شود و از مسیری تبعیت می‌کند که جهت آن نامعین است. متفکر مدرن دیگر یک فیلسوف آلمانی جامعه‌شناس به نام یورگن هابرماس است که در سال ۱۹۸۱ بیان کرد: «از ۱۹۶۰، جوامع غربی به شرایطی نزدیک شده‌اند که میراث خردگرایی غربی دارای اعتبار غیرقابل بحثی نیست». تفکرات وی درباره تغییر اجتماعی جهت درک اهمیت ارتباط انتقادی در جوامع معاصر ارزش بسیاری دارد. در این دریافت، تمایز اجتماعی چهار زیرسیستم را ایجاد می‌کند: اقتصاد، دولت، حوزه عمومی وحوزه خصوصی.
زیرسیستم‌ها وابسته به هم‌اند. اولین کار اصلی هابرماس، تغییرشکل ساختاری حوزه عمومی (۱۹۶۲) روی تفکرات وی درباره تغییر اجتماعی پرتو افکند. حوزه‌های عمومی، مانند کافه‌ها یا سالن‌های کنفرانس، مکان‌هایی بودند که افراد اطلاعات، عقاید و ایده‌ها را تبادل می‌کردند. با افزایش کاپیتالیسم، این مکان‌ها دیدگاه انتقادی خویش را از دست داده است و توسط رسانه‌های جمعی شکل‌دهنده عقاید، در دستان نخبگان قانونگذار اداره شدند. بنابراین، ما ادعای هابرماس را در خصوص ارتباط عقلانی بیشتر برای انتقاد از خط مشی جامعه و توسعه آن درک می‌کنیم. این عقلانیت روی شرایط اجتماعی‌ای که توسعه تکنیکی به یک نخبه قانونگذار اختصاص نمی‌یابد ولی به حوزه اجتماعی تخصیص یافته است، نیز پرتوافکنده است. با توجه به مفهوم ساختار اجتماعی، دولت یک قدرت یکپارچه است. با افزایش سیستم‌های رفاهی، دولت فقط ایجاد امنیت ساختارهای بازاری را متوقف کرد و قسمت فعال یک جامعه شد، به صورتی که هر سیستم اجتماعی در آن نفوذ کرد. بنابراین، زیرسیستم‌ها روی یکدیگر نیز تأثیر می‌گذارند، «قانونگذاران استعمارگر فرم زندگی‌های روزمره را شکسته و قوانین خود را روی آنها اعمال می‌کنند». تناقضات اجتماعی داخل سیستم ظهور پیدا کرده است.
حرکات اجتماعی، به عنوان مثال، در برابر روش‌های استعمارسازی تکامل یافت، که برای شکستن این دنیاهای- زندگی روزانه استفاده شده و سبب بینواسازی فرهنگی می‌گردد. تئوریسین ایتالیایی، آلبرتو ملوجی، روش ساختاری و نیازمندی‌های جدید جامعه ما را ادغام کرد. به عقیده وی، جامعه یک سیستم اجتماعی است، که متشکل از عناصر (اختصاصی و گروهی) متصل شده توسط روابط وابسته به یکدیگر است. خود سیستم به صورت ادغامی عمل می‌کند. خصوصیت و کمیت عناصر مشاهده‌شده در یک زمان معین، هدف آنالیز است. یک نگاه دقیق‌تر به مفهوم ساختار اجتماعی ملوجی اهمیت تولید اجتماعی را آشکار می‌سازد. تناقضات بالقوه در جوامع در ارتباط با اختلاف بین آنهایی که منابع اصلی جامعه را تولید می‌کنند و آنهایی که آنها را کنترل می‌کنند، ایجاد خواهد شد. مکانیسم‌های ادغامی هر سیستم، که در اولین نگاه ما را به یاد پارسونز می‌اندازد، در معرض نیازمندی‌هایی است که سیستم را در کنار هم نگه داشته شده و بنابراین فقط بیانگر علایق غالب است. به عبارت دیگر، ما ممکن است ادعا کنیم که کارکردهای ادغامی (و توانی که یک نیروی ادغامی برتر باشد) در سیستمی که از میزان معینی از اجماع عمومی با توجه به نقشی که برای حفظ سیستم ایفا می‌کنند، لذتی نمی‌برد، وجود ندارند. بنابراین، تغییر نیز در نتیجه «اقتضای حفظ سیستم» ایجاد می‌شود. تناقضاتی، که می‌توانند مستلزم فرم‌های مختلف عملکرد جمعی باشند، از ناسازگاری اجزا برای حفظ سیستم بروز می‌کنند.
اگر خود سیستم قادر به هموار ساختن این تنافضات نباشد، تغییر ساختاری نتیجه آن است. ملوجی تغییر ساختاری را به صورتی محدود ساخت که احتمال هیچ گونه تغییری در ساختار کلی به صورت یکجا وجود ندارد. تغییرات در سطوح مختلف و در زمان‌های مختلف روی می‌دهند. با تقویت فضای پساصنعتی‌شدن، جامعه خود را از جوامع پیشین با داشتن سیستم رفاهی ایجادشده و سیستم‌های پیچیده دیگر (مانند سیستم مالیات پیچیده) متمایز ساخت، که پایه‌ای را برای درگیری دولت به صورت فعال ایجاد کرد. بنابراین، تغییر اجتماعی در مورد ساختار اجتماعی در مقایسه با شبکه قدرت کمتر مورد نظر است. تغییر اجتماعی امروزه به معنای رهایی از دولت به عنوان یک قدرت ادغامی است. همراهی کردن با مفاهیم فوق بسیار مشکل است. اگر همه این اختلافات بین ادغام ساختاری و اجتماعی و سایر ناهمخوانی‌های این روش به کناری‌گذارده شود، ما می‌توانیم تأکید خودمختاری مردم را کنترل کنیم. وابستگی دوگانه پارسونز، بازیگران فرهنگی تورن، عملکرد اجتماعی هابرماس و تولید اجتماعی ملوجی همه برپایه محرک‌های اخلاقی و فرهنگی است، اگرچه گاهی از سیستم و ساختارش کاملا جدا می‌شوند، ولی اهمیت خود را در تغییر اجتماعی بیان می‌کنند. به علاوه، همان‌طور که دیدیم، مفاهیم جدید در مقایسه با مفاهیم پیشین بیشتر پایه فرهنگی دارد: نرم‌های فرهنگی پارسون و ارزش‌های پارسونز، ارزش‌های اخلاقی تورن، ارزش‌های فرهنگی هابرماس و تولید اجتماعی ملوجی. این محققان روی این امر که «مدرنیته یک توسعه بد نخواهد بود»، به توافق رسیده‌اند.
تورن، به‌رغم دیدگاهش درباره جامعه مدرن که تقریبا بدبینانه است، زمانی که بیان می‌دارد: «گسیختگی جامعه ملی سیاسی در اصطلاحات‌ کاملا منفی مشاهده نمی‌گردد. اجتماع‌زدایی کردن از فرهنگ توده تنها یک جهان از ریشه‌کنده‌شده را ایجاد می‌کند. همانند صنعتی و شهری شدن پیش از این دوره، تولید را بیش از بازتولید و نوآوری را بیش از میراث گذشته تشویق می‌کند»، نقاب خویش را برمی‌دارد. هابرماس نیز روی نقش ساختار خلاق و چندوجهی سازمان‌ها و داستان‌های شخصی و دنیای زندگی تأکید کرده است. حتی برای ملوجی نیز مدرنیته کاملا یک جهنم نبوده، حتی اگر بپذیریم که همه چیز برای محاسبه عقلانی تحمیل نمی‌شود. پس، تغییرات می‌توانند به عنوان فرصتی برای انسجام جدید در نظر گرفته شود.
● نتیجه‌گیری
اول از همه، من می‌خواهم چند کلمه راجع به محدودیت این مقاله ذکر کنم. ۱۰ تئوری را که من به منظور تشریح توسعه مفاهیم تغییر اجتماعی از زمان افزایش مدرنیته بیان کرده‌ام، تنها چکیده‌ای از صدها مفهوم مختلف و تفکرات اجتماعی است. این ارزیابی نه دیدگاه جامعی را درباره تاریخچه تفکرات اجتماعی فراهم می‌سازد، نه می‌تواند درباره شکاف‌های آنالیز مفهوم تغییر اجتماعی ادعایی داشته باشد. من سعی در یافتن محققانی داشتم که روش‌های اصلی همراهی با شرایط مختلف تاریخ و تفکرات رایج اجتماعی مؤثر را ارائه کرده‌اند و اگرچه این مقاله فقط سطح تئوری‌های مربوط را بررسی کرده است، ولی در نشان دادن این امر که چگونه مفاهیم توسعه می‌یابند و تحریک انگیزه خواننده موفق بوده است، برای تکمیل این آنالیز، وارد شدن به تئوری‌های پست‌مدرنیستی قرن بیستم و تمرکز بر بحث‌هایی درباره جامعه پست‌مدرن ضروری است، به عنوان مثال، کار و انتقادهای فیلسوف فرانسوی و تئوریسین ادبی ژان فرانسواز لیوتار(۱۹۹۸ ـ ۱۹۲۴ ). وی هدف این مقاله را برای آنالیز قدرت، استدلال کامل درباره جامعه جاری ما بیان کرده است البته در صورتی که ما بتوانیم مدرنیته را پشت سرخود رها‌ سازیم. مفهوم پست‌مدرنیسم جامعه اغلب ابهام پیشر‌فت‌های تکنیکی، تجسس و کنترل اجتماعی را علاوه بر فشار و وجود شایع تأثیر رسانه‌های جمعی را روشن می‌سازد.
دوم، من نقاط اصلی توسعه مفهوم را در فصول ۳ و ۴ تقریبا ذکر کردم، اکنون به اهداف دیگر این آنالیز باز می‌گردم، که آیا تداومی در توسعه این مفاهیم وجود دارد؟ افزایش پیچیدگی تئوری‌ها سبب جلب توجه شده است. توسعه جوامع مدرن، تمایزات اجتماعی و خودبیگانگی از مسیر سنتی زندگی، صنعتی شدن و افزایش کاپیتالیسم و تمایز فرهنگی بعد آن روی تئوری‌های اجتماعی تأثیرگذار بوده است. به عنوان مثال، مارکس روی نوآوری تکنولوژی متمرکز شد، در حالی که تورن و دورکهایم این توسعه محاط شده توسط فرآیند عقلانیت گسترده را مشاهده کردند. ولی بعد از آنالیز تغییر اجتماعی به طریقی که من انجام دادم، آیا صحبت درباره توسعه تفکرات اجتماعی به صورت الگوهای تکامل اجتماعی بی‌احتیاطی نیست؟ در این زمینه، نوشته‌های هابرماس، تورن و ملوجی می‌توانند به عنوان یک راه‌حل این تداوم دیده شوند. پیچیدگی فزاینده جامعه آنها را به سوی مدل‌های تغییر اجتماعی سوق داده است. به علاوه، پست‌مدرنیست‌های ذکرشده در بالا، تفوق رسانه را تا منتهی‌الیه خود با تشریح زندگی اجتماعی ما به صورت قانون‌بندی‌شده کامل توسط قدرت رسانه‌ها بیان کرده‌اند. این تغییرات همواره به پیچیدگی فزاینده تمایز اجتماعی و جامعه مربوط است. تداومی در توسعه مفهوم تغییر اجتماعی وجود ندارد. این پویایی که ما مشاهده کردیم، نمی‌تواند به ما بگوید که کدام جهت تغییرات روی خواهد داد، ولی طیف وسیعی از ایده‌های جدید و روش‌های نو را در آینده به ما وعده می‌دهد.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
مجتبی صدریا
فرزانه بازیار
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید