یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اولویت های سیاسی انسان متوسط


اولویت های سیاسی انسان متوسط
سیاست همواره یکی از مهم ترین دغدغه های جدی جریانات مختلف روشنفکری بوده است و به جرات می توان ادعا کرد که هیچ جریان روشنفکری شناخته شده یی در جهان وجود ندارد که در خصوص سیاست موضعی نداشته باشد. در خصوص نگاه روشنفکران به سیاست آنچه بیش از همه خودنمایی کرده و می توان آن را حد فاصل روشنفکران از عالمان سیاست دانست نگاه ایده آلیستی آنها به عرصه سیاست است که هر چند در نظر نخست مطلوب و دلپسند به نظر می رسد، در عمل منجر به جدایی آنها از واقعیاتی شده است که گاه نظرات روشنفکران را به رویاهای شاعرانه بیشتر بدل کرده است تا راهکارهایی عملی برای حل مشکلات سیاسی جوامع. اما نکته مهم این است که این نگاه روشنفکران است که بیشتر مورد توجه قرار گرفته و حتی سیاستمداران را نیز متاثر از آن ساخته است و نه بررسی های علمی و پژوهشی کارشناسان علوم اجتماعی.
بی جهت نیست که فی المثل امروزه دموکراسی به یک ارزش سوال ناپذیر در دنیا بدل شده و هر گونه نقد و پرسشی در خصوص مطلوبیت و کاربردی بودن آن منتقد و سوال کننده را با سیل اتهامات روبه رو خواهد ساخت. این مقاله بر آن است که با نگاهی واقع بینانه تر به طبیعت و سرشت انسان و نیازهای او آنچه را که علی القاعده و برای یک انسان متوسط مطلوبیت دارد معرفی کرده و با فاصله گرفتن از تابوهای جریانات غالب روشنفکری در عرصه سیاست، آنچه را که در عالم واقع انسان ها در عرصه اجتماع و سیاست در پی آن هستند معرفی کند. به نظر نگارنده برخلاف آنچه بسیاری از روشنفکران ادعا می کنند به رغم مطلوبیت و ارزشی که دموکراسی داراست به هیچ عنوان به عنوان اولویت اولیه و اصلی یک انسان در سیاست قرار ندارد و آنچنان که در ادامه نشان خواهیم داد اتفاقاً در ردیف آخرین انتظاراتی قرار دارد که یک فرد می تواند از سیاستمداران داشته باشد. حال سوال این است که انتظارات واقعی مردم از سیاست چیست. به نظر می رسد که در یک نگاه واقع بینانه و در یک تقسیم بندی کلان انتظارات انسان ها از سیاست را می توان به ترتیب به شرح زیر معرفی کرد.
● امنیت
اولین و حیاتی ترین نیاز یک انسان در یک جامعه وجود امنیت است. امنیت در اینجا به ساده ترین معنا یعنی ایمن بودن از خطراتی است که می تواند جان انسان را در معرض تهدید قرار دهد. مسلماً می توان امنیت را در معنای وسیع تری نیز به کار برد که مثلاً امنیت اقتصادی را نیز شامل شود اما برای دقیق تر کردن بحث آنها را در دیگر اولویت ها قرار داده ایم. با وجودی که اولویت نیاز به امنیت برای هر انسانی کاملاً بدیهی است اما موجود بودن آن برخلاف باور بسیاری به هیچ عنوان بدیهی نیست. این قول معروف که بدترین حکومت از بی حکومتی بهتر است بهترین شاهد این ادعا در عرصه نظر است و نگاه کوتاهی به بسیاری از کشورهایی که در گذشته و حال از وجود حکومت های ضعیف رنج برده یا می برند شاهد آن در عرصه عمل است. مسلماً یکی از جدی ترین تهدیداتی که انسان ها را تهدید می کند تهدید از جانب دیگر انسان هاست و این تهدید فقط با وجود یک حکومت و نیروی نظامی و قضایی مقتدر قابل مرتفع شدن است. بسیاری از روشنفکران با نگاهی خیالبافانه به طبیعت انسان تهدید انسان ها نسبت به یکدیگر را کاملاً نادیده می انگارند و لذا فرض بی حکومتی یا وجود حکومت ضعیف یا به چشم آنها نمی آید یا اگر هم به آن بیندیشند اتفاقاً آن را امری مطلوب و گاه ایده آل می شمارند. به عنوان مثال اگر حکومت تنها ابزار تحکیم طبقه قدرتمند بر طبقات دیگر باشد پس با از بین رفتن طبقات نیاز به آن هم از میان خواهد رفت و به شری نالازم بدل می شود.
واقعیت آن است که در اکثریت قریب به اتفاق موارد خطری که از ناحیه انسان های دیگر متوجه انسان ها می شود بسیار دهشتناک تر از خطری است که از ناحیه حکومت می تواند متوجه فرد شود چرا که در بدترین حکومت ها هم فرد با رعایت قوانین (هر چند گاه بسیار ظالمانه) حکومت می تواند امنیت جانی خود را تامین کند اما در یک وضعیت آنارشی هیچ قاعده و قانونی که تضمین کننده امنیت جانی انسان ها باشد وجود ندارد. مقایسه وضعیت امنیت جانی افراد در عراق پیش و پس از سقوط صدام مثال گویایی در این زمینه است. در زمان حکومت صدام مردم با رعایت قوانین سختگیرانه صدام می توانستند از امنیت جانی خود اطمینان نسبی داشته باشند اما امروزه هیچ کس پس از خروج از خانه در آن کشور نمی تواند اطمینان داشته باشد که توسط بمب گذاران انتحاری یا آدم ربایان فرقه یی یا مافیایی به قتل نرسیده یا ربوده نخواهد شد. کوتاه سخن آنکه امنیت جانی انسان ها تنها در سایه حکومت های مقتدر تامین می شود و نادیده انگاشتن این واقعیت، می تواند وضع را به جایی برساند که امروزه در عراق شاهد آن هستیم. مردم عراق امروزه به نوعی از یکی از بدترین حکومت ها رهانیده شده اما به وضعیت نسبی بی حکومتی رسیده اند و وضعیت خونبار آنها تصدیق کننده آن قول مشهوری است که در بالا به آن اشاره کردیم.
● رفاه
پس از امنیت جانی آنچه انسان ها به آن نیاز دارند رفاه اقتصادی است یعنی پس از اطمینان از زنده بودن تامین نیازهای اولیه اهمیت پیدا می کند. این نکته نیز بدیهی است که نیازهای اولیه کاملاً بر نیازهای ثانویه اولویت دارند. سخن گفتن از امور متعالی برای انسان گرسنه و بی سرپناه و بیمار به طنز بیشتر شباهت دارد. با وجود انتقادات فراوانی که به اندیشه های مارکسیستی وارد است شاید بتوان نقطه قوت آن را کشف و برجسته کردن همین نکته دانست. مارکس به درستی پیش بینی کرد که جوامع صنعتی با تولید خیل عظیم فقرا لشکر نابودی خود را مهیا می کنند اما جوامع صنعتی نیز با زیرکی به اصلاح خود پرداخته و با از میان بردن جلوه های خشن فقر و ایجاد خیل عظیم طبقه متوسط این خطر را از سر گذراندند. اگر امروزه برخی از مارکسیست های جدید با وام گرفتن از برخی اندیشه های مارکس و درآمیختن آن با اشکالی از پست مدرنیسم همچنان بر طبل نابودی جامعه سرمایه داری امروز می کوبند، این تنها بازتولید کمیک و مضحک باورهای مارکسیستی است که دیگر به هیچ عنوان با جوامع صنعتی و بل تکنولوژیک امروز همخوانی ندارد.
به هر روی آنچه در این بخش اهمیت دارد این است که انسان ها پس از اطمینان از زنده بودن به دنبال رفع حوائج اولیه خود هستند و این برای آنها از جامعه دموکراتیک و انتخابات آزاد اهمیت بسیار فراوان تری دارد و اگر در یک فضای غیرایدئولوژیک از انسان ها خواسته شود که میان یک جامعه امن و مرفه و یک جامعه دموکرات اما ناامن یا حتی امن و غیرمرفه یکی را انتخاب کنند انتخاب آنها بلاشک اولی خواهد بود هر چند که ممکن است برخی از روشنفکران با وارونه نشان دادن این امر سعی در پیش بردن باورهای خود داشته باشند. می توان با جسارت ادعا کرد که برخلاف شعارهای رایج روشنفکری پرنده در قفس طلایی و با آب و غذای خوب بسیار شادتر است تا زیستن در سرما و گرسنگی در فضای آزاد.
● آزادی های فرهنگی و اجتماعی
به جز تعداد معدودی از افراد که سیاست و انتخابات دغدغه اصلی آنهاست، بنا به تجربه تاریخی اکثریت انسان ها علاقه چندانی به سیاست ندارند و رجوع آنها به سیاست هم تنها برای رفع حوائج دیگرشان است. آمار شرکت کنندگان در انتخابات در کشورهایی که دارای دموکراسی های نهادینه شده هستند مثال بارزی در این زمینه است. در این کشورها تقریباً همواره نیمی از مردم هیچ گاه در انتخابات شرکت نمی کنند و بسیاری از آن نیم دیگر نیز تنها در زمان انتخابات و آن هم برای اموری چون میزان دستمزدها و مالیات ها به پای صندوق های رای می روند. اساساً سیاست شغلی است همانند دیگر حرفه ها و قرار نیست که همه مردم اکثریت وقت خود را برای آن صرف کنند. این امر نه مطلوب است و نه ممکن. مطلوب نیست چرا که تجربه نشان داده بالا رفتن تب سیاست در یک جامعه هیچ گاه نتایج خوشایندی به همراه نداشته است و ممکن نیست چرا که باز بر اساس همان تجربه تاریخی انسان ها به جز در فصل های کوتاه تاریخی و برخلاف تمایل بسیاری از روشنفکران تمایل چندانی برای پرداختن به سیاست نداشته اند. پس حتی پس از تامین امنیت و رفاه هم مردم به دنبال سیاست نمی روند. حال سوال این است که پس نیاز بعدی و ثانویه انسان ها چیست. پاسخ به این سوال این است که چیزهای مختلف و متفاوت بنا بر سلیقه متفاوت افراد.
یکی به دنبال کسب علم است، دیگری به دست آوردن ثروت بیشتر، آن یکی آموختن هنرهای مختلف و مسلماً برای برخی هم سیاست و پرداختن به آن جذابیت خواهد داشت اما حتی اگر تعداد افراد علاقه مند به سیاست از افراد در بخش های دیگر بیشتر باشد، باز هم سیاست دغدغه اکثریت آدمیان نخواهد بود. در اینجا وظیفه سیاست و انتظار مردمان از آن این است که بدون دخالت در این سلیقه ها و با ایجاد فضایی مناسب اجازه دهد که هر فرد به دنبال سبک زندگی مورد علاقه خود باشد و از تحمیل آنچه مطلوب حکومتیان است به دیگر مردم خودداری کند. ممکن است برخی ادعا کنند که تنها در یک جامعه دموکراتیک فضایی مهیا می شود که افراد قادر باشند به این سه مطلوب دست پیدا کنند. آنها معمولاً به جوامع دموکراتیک غربی اشاره می کنند که دموکراسی در کنار آن سه مطلوب فوق موجود است اما نگاهی به دیگر کشورها نشان می دهد که اتفاقاً هم کشورهایی وجود دارند که آن سه مطلوب را بدون دموکراسی دارند و هم کشورهایی که دموکراسی را در نبود تمام یا برخی از سه مورد فوق دارا هستند. به کشورهای غربی کشورهای لیبرال دموکرات، به جوامع بعدی کشورهای لیبرال و به کشورهای دسته سوم دموکراسی های غیرلیبرال گفته می شود که فرید زکریا در کتاب معروف خود دموکراسی های غیرلیبرال به آنها پرداخته است.
● دموکراسی
در نهایت انسان ها پس از تامین مطلوب های فوق معمولاً تمایل دارند به نوعی در سرنوشت سیاسی خود نیز مشارکت داشته باشند که این امر با وجود دموکراسی محقق خواهد شد. این نوشته به هیچ عنوان در پی تحقیر دموکراسی نیست و اساساً قصد این نوشته پرداختن به مسائل ارزشی نیست. ما در پی آن هستیم آنچه را که یک انسان متوسط یعنی آن نوع انسانی که اکثریت قریب به اتفاق جوامع را تشکیل می دهد در پی آن است معرفی کنیم. اگر از نظر بسیاری از روشنفکران دموکراسی باید مطلوب اول انسان ها باشد اشکالی ندارد اما بهتر است آن را در قالب یک جمله دستوری بیان کنند ، نه یک جمله اخباری. این حق آنهاست که کماکان در پی بنا کردن عالم و آدمی نو باشند اما نباید این امر را محقق شده دانسته و خود و دیگران را در پی این خیال باطل روان سازند که برخی افراد و نهادها در این دنیا مانع پیاده شدن آن هستند. البته همان طور که در بالا اشاره شد به نظر نگارنده این امر مطلوبیتی هم ندارد و به آن می ماند که یک پزشک یا نجار یا صاحب هر حرفه دیگری بخواهد تمامی مردم را به شغل خود علاقه مند کند. البته سیاست با توجه به گستره آن به نوعی برای تمامی انسان ها اهمیت دارد اما این اهمیت برای اکثر انسان ها ابزاری است ، نه ذاتی.
دخالت عموم مردم در سیاست نه به دلیل علاقه آنها به سیاست بلکه به دلیل آن است که سیاست می تواند در تامین سه مطلوب پیشین تاثیرگذار باشد. به تعبیر دیگر سه مطلوب امنیت، رفاه و آزادی های اجتماعی و فرهنگی برای انسان ها از ارزش ذاتی برخوردار است و سیاست برای اکثریت آنها تنها ارزش ابزاری دارد. نکته پایانی که در خصوص دموکراسی اهمیت دارد این است که دموکراسی لزوماً و در تمامی موارد تسهیل کننده دستیابی به سه مطلوب ذاتی انسان ها نیست. بار دیگر به تجربه تاریخی اشاره می کنیم که متاسفانه بسیاری از روشنفکران اهمیت چندانی برای آن قائل نیستند. تجربه جهان معاصر در یک قرن اخیر نشان داده است که هر چند در برخی جوامع که از پیش نیازهای لازم برخوردارند دموکراسی مقوم مطلوب های دیگر بوده است، در بسیاری از جوامع عقب مانده دموکراسی خود به مانعی برای تحقق مطلوب های ذاتی بدل شده است. لازم به ذکر است که بحث در مورد دموکراسی و چگونگی تحقق آن نیازمند مقاله دیگری است که در آینده به آن خواهم پرداخت.
● نتیجه گیری
آرمان خواهی و در پی کسب مطلوب ها رفتن به هیچ عنوان امری مذموم نیست و حتی می توان ادعا کرد که بسیاری از پیشرفت های بشر مدیون همین روحیه آرمان خواهی بوده است. اما سخن در این است که در تمام علوم و به ویژه در علوم انسانی همواره باید مطلوب ها را در بین ممکن ها جست وجو کرد. برخی گمان می کنند که با برگرفتن مطلوب های بزرگ و زیبا و دست نایافتنی به ارج و منزلت خود می افزایند در حالی که تجربه نشان داده است در عرصه سیاست تلاش برای کسب چنین مطلوب هایی در بهترین حالت به ناکامی انجامیده و در بدترین حالت هم به جای ایجاد بهشت در زمین- که تمنای خام بسیاری از آرمان گرایان است- جهنمی سوزان را برای مردم ایجاد کرده است. اگر به ایده ها و آرمان های افرادی چون پل پوت، صدام، انورخوجه و بسیاری دیگر از سفاکان این قرن نگاه کنیم درمی یابیم که بسیاری از آنها پیش از به قدرت رسیدن آرمان های بسیار بزرگی را در سر می پرورانند اما چون آن آرمان ها با واقعیات و ممکن ها و به ویژه سرشت انسانی هماهنگی نداشت به جان مردمان بیچاره افتادند و به جای تغییر مطلوب هایشان در پی امر محال تغییر انسان ها به راه افتادند که نتیجه آن امروزه به خوبی روشن شده است. هدف ما در این نوشته این بود که روشن سازد بسیاری از آن چیزهایی که جریان غالب روشنفکری به عنوان اولویت در سیاست برگزیده با سرشت آدمیان هماهنگ نیست. یک بار دیگر به اولویت های مذکور بازمی گردیم؛ امنیت، رفاه، آزادی های اجتماعی و در نهایت دموکراسی. اگر منصفانه نگاه کنیم در نظر بسیاری از روشنفکران این اولویت ها معکوس است و دموکراسی در راس قرار می گیرد. اما آیا با آنچه دربالا به آن اشاره کردیم حقیقتاً دموکراسی ضروری ترین و نخستین اولویت یک انسان متوسط است؟
سعید تراشیون
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید