یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دستی که دارد همه را در یک دایره‌ی بسته می‌چرخاند!


دستی که دارد همه را در یک دایره‌ی بسته می‌چرخاند!
هنگامی که ضرورت حرکت وجود داشته باشد، اما جهت ریشه‌ای آن برای حرکت‌کننده چندان مشخص نباشد، در نهایت؛ حرکت به خاطر حرکت انجام می‌گیرد! و چون هیچ حرکتی بی‌دلیل معنا نمی‌یابد، معنا و یا معانی چنان حرکاتی را باید در آن عوامل پیدا و ناپیدایی جستجو کرد که آگاهانه موجب چنان حرکت‌های نامشخصی می‌شوند. این امر از آن رو صورت می‌گیرد تا نیروهای پیشرو و ترقی‌خواه نسبت به اهداف و یا مقاصد اولیه‌ی خود دور شوند و خود را به حرکت‌هایی دل‌خوش کنند که خود نمی‌دانند چرا چنین و چنان حرکت‌هایی برایشان تعیین شده و چرا در چنین ورطه‌هایی به درغلطیدن مجبور شده‌اند!
مرتبا سناریوهایی مصنوعی و گاهی طبیعی ساخته و پرداخته می‌شود تا اذهان را تمام و کمال به خود مشغول دارد و همه‌ی هم و غم را متوجه‌ی موضوع‌هایی گرداند که ساخته و دست‌پخت عواملی‌ست که ابدا مایل نیستند که اصل قضیه مورد کنکاش و واکاوی قرار گیرد.
به تکرار روزنامه‌ها، با هر بهانه‌ی کم‌رنگ و پر رنگی توقیف می‌شوند، روزنامه‌نگارانی از نان خوردن می‌افتند، عده‌ای هم بازداشت می‌شوند و عده‌ای هم همه‌ی فکر و ذکرشان آزادی بازداشت‌شدگان می‌شود و این داستان هم‌چنان ادامه می‌یابد!
معلم‌ها صدایی بلند می‌کنند تا از شرایط اسف‌بار زندگی خود شکایت کنند... مورد هجوم و ضرب و شتم قرار می‌گیرند، عده‌ای بازداشت می‌شوند و بعد همه‌ی درخواست‌ها برای آزادی آن‌ها متمرکز می‌شود تا جایی که گویی علت آن بازداشت‌ها فراموش می‌گردد و تنها نجات آنان از بند، تنها انتظار و توقع تمامی خیرخواهان و بشر دوستان بوده است!
پاسخ به درخواست‌ها و اعتراضات دانشجویان، با بگیر و ببند همراه می‌شود و در این‌جا نیز اصل خواست‌ها قلب شده و عمده خواست همه‌؛ آزادی دانشجویان می‌شود!
تکلیف کارگران و سندیکای آنان نیز دیگر بر کسی پوشیده نیست! حق داشتن سندیکا کم رنگ شده و تمام نیرو و درخواست‌ها متوجه‌ی آزادی رئیس سندیکا می‌شود تا جایی که هدف اصلی جایش را به آزاد سازی او عوض می‌کند! در این راستا اتحادیه‌های کارگری جهان از حمل و نقل گرفته تا دیگران برای آزادی آقای اسانلو دست به تظاهرات می‌زنند و در ادامه همکارانی که برای دیدار خانواده‌ی ایشان به منزل او می‌روند نیز بازداشت شده و داستان هم‌چنان تداوم و تکرار می‌گردد.
روزنامه‌نگاران داشتند کارشان را می‌کردند! از هر دری می‌گفتند و همین تکرارها را تکرار می‌کردند. آمدند آنان را گرفتند و آنان که مانده‌اند، آزادی آنانی را که در بند گرفتار شده‌اند را هدف کرده و باز به تکرار می‌آورند تکرارهایشان را... چرا که اهالی قلم گریزی ندارند جز این که تکرارهای جاری را به تکرار منعکس سازند و نه به گونه‌ای دیگر که واقعیت نداشته باشد!
نکته این‌جاست که حکومت نیز خود در تکراری اسیر شده است که خود به درستی نمی‌داند که علل پیدایی و اساسی تداوم چنین تکرارهایی چیست و از کجا سرچشمه می‌گیرد! تصور بر این است که بر رژیم نیز «دو رنگ بینی» تحمیل شده است؛ همه چیز یا سیاه است و یا سفید! و جالب چنین است که درک او از سفیدی و سیاهی نیز نه آن چیزی‌ست که در ماهیت شئی وجود دارد، مسئله و تاسف این است که عواملی فعال هستند تا شئی‌ای سیاه را سفید جلوه دهند و سفید را سیاه به او تحمیل کنند! آخر کدام حامی کارگر با سندیکا و اتحادیه کارگری مخالفت می‌کند؟ آیا این حاکمیت، حامی و پشتیبان کلان سرمایه‌داران است؟ بخش حاکم از حاکمیت به تکرار می‌آورد که تلاشگر برقراری عدالت برای همگان است. آیا سندیکا مخالف برقراری عدالت است؟ پس چرا همان بخش حامی عدالت، با سندیکا از در ستیز درمی‌آید؟ چرا به دانشجو اجازه‌ی اعتراض نمی‌دهد؟ چرا اجازه می‌دهد قیمت مسکن و اجاره‌ی مسکن تا شصت هفتاد درصد بالا رود اما اجازه نمی‌دهد فریاد معلم‌ها به گوش عدالت‌خواهان برسد؟ چرا روزنامه‌نگاران زندانی می‌شوند؟ مگر این جناح از حاکمیت با آزادی اندیشه مخالف است؟!
آیا آن جناح از حاکمیت که اجرای عدالت همه جانبه را شعار اصلی خود می‌داند، تحقق همه‌ی این شعارها را در این اعدام‌های فله‌ای و بگیر و به‌بندهای تکراری و سرگرم شدن با واکنش‌های آن می‌داند؟
در خوشبینانه‌ترین حالت نمی‌توان به این سئوال‌ها پاسخ مثبت داد. موضوع این است که دستی از غیب بیرون آمده و دارد همه و همه را سرکار می‌گذارد... و متاسفانه گویی شرایط نیز به گونه‌ای‌ست که همه و همه دارند در راستای منافع همان دست غیب به سر کار می‌روند!
جای تردید نیست که این دست غیب موجودی جز امپریالیسم آمریکا و دیگر وابستگانش نیستند. آنان آگاهانه خواست به حق تشکیل سندیکای کارگران را گونه‌ای به نمایش می‌گذارند که گویی رئیس آن دارد همان نقش کثیف لخ‌والنسا در لهستان را ایفا می‌کند. صدای آمریکا هر حرکت و صدای خیرخواهانه‌ای را که در ایران به‌گوش برسد، از آن خود می‌کند و پاپ‌تر از پاپ می‌شود تا همه‌ی نیروها را به جان هم بیاندازد و در پس این ماجرا چهره‌ها را محو کند... اجازه ندهد که جای دوست و دشمن مشخص شود. نگذارد که نیروها یک دیگر را به درستی بشناسند. کاری می‌کند که نه تنها حکومت همه چیز را سیاه و سفید ببیند بلکه اکثر جریانات فکری نیز دچار این بیماری شده‌اند که گریزی ندارند تا همه‌ی چیزها را یا سیاه ببینند و یا سفید.
باور کنیم که آمریکا دلش به حال این ملت و کشور نسوخته و نمی‌سوزد. باور کنیم که آمریکا بی‌جهت روزی چهل و هشت ساعت برنامه‌های تصویری و صوتی برای این مردم نمی‌سازد. باور کنیم که این چند چهارصد نفر انحصارگر جهانی که موجب همه‌ی قحطی‌ها، گرسنگی‌ها، بی‌فرهنگی‌ها و فقر و جنایت‌ها، جنگ‌ها و هزاران مصیبت‌های گوناگون بشری هستند، برای ما دل‌نمی‌سوزانند.
باور کنیم که اگر اصل را فراموش کنیم و با ساز مستقیم و غیر مستقیم امپریالیسم برقصیم... هم‌چنان در تکرارها غوطه‌خواهیم خورد و فقط اهدافی در دستور کارمان قرار خواهند گرفت که امپریالیسم برایمان تعیین کرده و می‌کند.
یک دولت مردمی باید بتواند خود و دیگر دلسوزان وطن را با کمک همان دلسوزان، از چنان ورطه‌ای خلاصی بخشد! چنین دولتی به مفهوم وحدت ملی عینیت می‌بخشد. آزاد اندیشان را از بند رها می‌کند، صدای خیرخواهانه‌ی معلمان، کارگران، دانشجویان و روزنامه‌نگاران وطن‌خواه و وطن دوست را می‌شنود و با آنان نیز در جهت مبارزه‌ی به حق ضد امپریالیستی به وحدت می‌رسد و اجازه نمی‌دهد تا بلندگوهای آماده‌ساز برای هجوم به کشور، به تکرار اسانلو را لخ‌والسای ایران بنامند. یک دولت مردمی باید بتواند عوامل ملموس و عینی آمریکا خواهان را بیابد. آنانی که تشنه‌ی دموکراسی آمریکایی هستند. آنانی که نکبت افغانستان و عراق را دموکراسی نوپای این کشورها تبلیغ می‌کنند. آنان که نفع مالی دارند... و نه اسانلویی که در نارمک و دریک واحد آپارتمانی بسیار زیر حد معمولی زندگی می‌کند و همه‌ی زیر و رویش برای همه آشکار است.
یک رژیم مردمی، یک نیروی چپ واقعی، یک ایران دوست راستین، هرگز خطر امپریالیسم را کم رنگ نمی‌کند و مسایل عمده و اصلی را به هدف‌های ساخته‌ی عوامل خودآگاه و ناخودآگاه دشمن بشریت تقلیل نمی‌دهد و اسیر خواست‌ها و امیال او نمی‌گردد.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید