پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا
مسیحیت کاتولیک و تجدد
مدرنیته پدیدهای در حال جهانی شدن است و بدون شك پیامدهایی را كه برای مسیحیت ایجاد كرده، برای ادیان دیگر نیز به وجود خواهد آورد. از این رو، این نوشتار بر آن است تا با تعریف اجمالی از مدرنیته، اوصاف انسان مدرن، مبانی مدرنیسم و مظاهر آن، و لوازم فرهنگ مدرن را برای مسیحیت شمارش و تحلیل و برخورد مسیحیت كاتولیك را با این رویداد تبیین نماید.
مسیحیت كاتولیك و تجدد
در بخش اعظم تحقیقات و بررسیهای به عمل آمده دربارة مدرنیته و تجدد (Modernity)، مهمترین پیامدی كه مورد تأكید جدی قرار گرفته است، پدیدة جهانی شدن (globalization) است. در واقع، مدرنیته پدیدهای در حال جهانی و همگانی شدن است؛ یعنی همان فرایندی كه در غرب رخ داده است، در سطحی كلانتر در كل جهان در حال شكلگیری است. پیامدهای این جریان با «دوری بودن» خصلت و سرشت آن در هم تركیب گشتهاند و حوادثی را پدید میآورند كه در آن خطر، سرشت تازهای به خود میگیرد.[۱] با پذیرش اصل فوق، قطعاً لوازم فرهنگ مدرن، دامن ادیان و مذاهب غیرمسیحیت را خواهد گرفت. از این رو، دانستن لوازم فرهنگ تجدد برای مسیحیت، پیروان ادیان دیگر را با خطرات جدی این فرایند آشنا میكند و اندیشمندان و متفكران دینی را برای چگونگی مواجهه با این پدیده آماده میسازد. اما قبل از ورود به بحث اصلی، تبیین چند نكته، ولو به اجمال، ضروری است.
نكتة اول: مدرنیته یا تجدد، مجموع اوصاف و ویژگیهایی است كه در مقطعی از تاریخ، درون فرهنگ جدید غرب در اروپای غربی و آمریكای شمالی آشكار شد. به بیان دیگر، مدرنیته وصف انسانی است كه از حدود پانصد سال پیش در غرب ظهور كرد؛ یعنی انسان غربی ویژگیهایی یافت و به وسیلة آنها از انسانهای ادوار و جامعههای پیشین متمایز شد.[۲]
نكتة دوم: این اوصاف و ویژگیهای انسان غربی، ریشه در نگرش و گرایشی داشت كه از آن به مدرنیسم یا تجددگرایی (modernism) یاد میكنند. این جنبه بر اصول ویژهای استوار بود:[۳]
۱. اومانیسم (Humanism)، یعنی قرار گرفتن انسان در جهان برای تسخیر آن. البته مراد از این انسان، انسانی زمینی و مادی است، نه آسمانی و برخوردار از حقیقتی فرامادی.[۴]
۲. سود انگاری (Utilitarianism). در این اصل، ارزش اخلاقی یك چیز به نتیجة آن است و اگر نتیجة عمل سودمند باشد، آن فعل اخلاقی است. طرح اصالت منفعت دو دوره دارد: یك دوره قبل از كانت كه بر سود شخصی تكیه میكرد و یك دورة اصلاح شده كه تقریباً پس از كانت مطرح شد و به سود اجتماعی پای میفشرد.[۵]
۳. لیبرالیسم (Liberalism)، یعنی آزادی انسان در عرصة اقتصاد، سیاست و مقدسات.[۶]
۴. عقلانیت (Rationalism). این عقل، عقل استدلالی، ریاضی و علمی است؛ خواه مانند دكارت برای آن مفهوم فطری قائل باشیم یا مانند جان لاك چنین مفاهیمی را برای آن قائل نباشیم. این عقلانیت به تدریج پختهتر شد و مفهومی عام به دست آورد. عقلانیت جدید به معنای پذیرفتن كاركرد ذهن بشر در تمامی عرصهها و برتری خرد انسانی بر همة منابع معرفتی دیگر است. در این قرائت، عقل باید ابزاری برای رسیدن به آرمانهای مدرنیته باشد.[۷]
۵. فردگرایی (Individualism). براساس این اصل، فرد از جامعه واقعیتر و بر آن مقدم است. در نظرگاه ارزشی، تقدم فرد به این معناست كه ارزش اخلاقی فرد مقدم و والاتر از جامعه و هر گروه دیگر است. در فردگرایی، بهترین داور برای قضاوت دربارة تمایلات هر فرد، خود اوست و دیگر نهادها باید از داوری در این امر بپرهیزند. [۸]
۶. سكولاریسم (Secularism). ماهیت سكولاریسم به اختصار عبارت است از عمل بر وفق انگیزههای غیر دینی، تفسیر جهان و حیات و انسان بر اساس مفاهیم و مقولات غیر دینی و پذیرش استقلال مقولاتی چون علم، سیاست، فلسفه، هنر، علوم، نهادهای اجتماعی و... از دین.[۹]
نكتة سوم: با پدید آمدن اصول و فرهنگ تجددگرایی، انسان غربی دارای خصلتها و ویژگیهایی گشت كه میتوان آنها را ویژگی انسان مدرن خواند. این ویژگیها را به گونهای فشرده بر میشماریم.[۱۰]
الف) توجه به علوم تجربی. انسان مدرن توجه جدی، گسترده و انحصاری به دانش تجربی دارد. مقصود از دانش تجربی، دانش استوار بر روش تجربه، یعنی مشاهده، آزمایش، نظریهپردازی و آزمون نظریههاست. ب) رویآوری به فناوری و علوم عملی. مقصود از علوم عملی، تكنولوژی به معنای فناوری است. در واقع علم عملی وقتی پدید میآید كه انسان قدرت برنامهریزی مییابد و از توان ضبط و مهار جهان خارج برخوردار میشود.
ج) واجد صنعت شدن. مقصود از صنعت، تجسم مادی علوم عملی است، نه مفهوم مقابل تجارت، خدمات و كشاورزی؛ یعنی هر وقت فناوری تبلور عینی و مادی پیدا كند، صنعت نام میگیرد.
د) برخورداری از سطح زندگی بالا و بیسابقه. مقصود از سطح زندگی، عوامل گذار است كه برای رفاه بدن ضرورت دارد؛ یعنی خوردن، آشامیدن، پوشاك، مسكن، خواب، استراحت، غریزة جنسی، تفریح و تفرج.
هـ) طرفداری از رفتار سرمایهداری. انسان مدرن، به لحاظ اقتصادی، طرفدار رفتار سرمایهداری و اقتصاد بازار آزاد است؛ اقتصادی كه در آن عرضه و تقاضا و رقابت، اصل به شمار میآید.
و) سكولار زندگی كردن. انسان مدرن مدعی سكولاریسم شد، یعنی تا میتوانست ساحتهای زندگی را دینپیرایی كرد و سرانجام دین را به گسترة ارتباطهای انسان با خویش و خدا (ارتباطات شخصی) اختصاص داد.
ز) انسانگرایی. انسان مدرن معتقد شد همه چیز باید در خدمت انسان قرار گیرد و به بیان دیگر، همه چیز به سود انسان سامان یابد. در حقیقت، انسانگرایی، یعنی خدایگان بودن انسان و شأن خدایی یافتن او.
ح) فردگرایی. این ویژگی به این معناست كه نه فقط همه چیز باید در خدمت انسان باشد، بلكه همه چیز باید در خدمت فرد انسان قرار گیرد. به بیان دیگر، واحد صاحب حق، جامعة انسانی نیست، بلكه واحد صاحب حق، فرد انسانی است.
ط) استدلالگرایی. پذیرش این اصل، یعنی من همه جا به استدلال گردن مینهم و برون از این چارچوب، هیچ آموزه و سخنی را نمیپذیرم. این یعنی توبهگریزی و تعبدستیزی.
ی) گرایش به دموكراسی لیبرال. دموكراتیك بودن، روش به قدرت رسیدن افراد را نشان میدهد و لیبرال بودن، شیوة اعمال قدرتیافتگان را مینمایاند؛ یعنی انسان مدرن خواهان آن است كه برای مثال رئیسجمهوری با یك انتخاب كاملاً آزاد قدرت را به دست آورد (دموكراتیك) و این قدرت را در ساحتهایی كه مورد توجه و رضایت انسان مدرن است، به كار گیرد.نكتة چهارم: مدرنیته مظاهری داشته است كه برای اختصار تنها به چند نمونة آن اشاره میكنم:
۱. فرهنگ یا تمدن. در یك برآیند كلی، با حاكمیت دوران مدرنیته در غرب، فرهنگ به معنای پیشرفت، بهسازی، رشد، ترقی و تكامل تلقی گردید؛ یعنی مظاهر مادی نیز فرهنگ دانسته شد و پیشرفت مادی و معنوی تمدن نام گرفت. پس از آن، با تحول تكنیك و قواعد رفتاری و تكامل معرفت علمی، غربیان آنچه را در دسترس داشتند، تمدن خواندند و از این طریق، جوامع عقبافتاده را جامعههای وحشی و فاقد تمدن معرفی كردند. این تفسیر یكی از مظاهر مدرنیته و مدخل ورودی تفسیری جدیدتر از فرهنگ است كه «فرهنگ جهانی» (Universal Cultural) خوانده میشود.[۱۱]
۲. جامعة مدنی. اصول مدرنیسم، دولت مدرن را بنیاد نهاد. دولتی كه حیطة اقتدارش محدود است، در سعادت فردی و خیر افراد دخالت ندارد و صرفاً در خدمت رفاه، امنیت جامعه و دفاع از حریم مالكیت خصوصی و آزادیهای فردی است. در این جامعه، قدرت سیاسی بر اساس رقابت احزاب سیاسی و به دست آوردن اكثریت آرا توزیع میگردد. در جامعة مدنی، اموری نظیر احترام به حقوق و آزادیهای فردی، بردباری، تسامح و تساهل، حاكمیت قانون، توافق جمعی، توجه به رأی اكثریت و خرد و برتر شمردن آن از سنت و مذهب، در همة عرصههای سیاست، اقتصاد، حقوق و فرهنگ، شاخصهای محوری و اساسیاند.[۱۲]
۳. نظام سرمایهداری. این نظام چون ابزاری، جهان را با همه اجزا و موجوداتش، به هرچه بیشتر مصرف كردن و مصرف شدن وا میدارد: سرمایهداری میكوشد با استفاده از همة امكانات جهان و نیروها و غرایز انسان، بازار تولید و مصرف را داغتر سازد. سرمایهداری مطلق، یك نظام اقتصاد آزاد است؛ نظامی كه هرگونه فعالیت اقتصادی در آن مجاز شمرده میشود و آنچه افراد را محدود میكند، نفع شخصی آنهاست.[۱۳]
۴. علم دنیوی. مدرنیسم در درون خود، علم را دنیوی كرد و از دین و فلسفه جدایی بخشید و نوعی علمزدگی را رواج داد. شكلگیری و تثبیت مفهوم حس تجربی و آزمونپذیری علم در باور جامعة غربی سبب شد لفظ علم كه در گذشته بر دانشهای دینی و فلسفی نیز اطلاق میگردید، معانی سابقش را ترك گوید و به سوی بخشی از دانش كه پایینترین سطح معرفت بهشمار میآید ـ و اینك با گسستن از مبادی عقلی و دینی خود، دانش سكولار و دنیوی شده بود ـ انصراف یابد. با این انصراف، علم از ارزش و سیاست جدا میگردد و ابزار كارآمد اقتدار، پیشبینی حوادث طبیعی و پیشگیری از آن تلقی میشود.[۱۴]
نكتة پنجم: برآیند دوران تجدد را نسبت به گذشته میتوان در موارد ششگانة ذیل شمارش كرد:
۱. بشر در پی چیرگی بر طبیعت است؛ درحالی كه در جهان قدیم نگرش خصومتآمیز به طبیعت نداشت.
۲. علوم تجربی بر علوم نظری برتری دارد؛ بر خلاف جهان قدیم كه بشر در پی نظریهپردازی بود.
۳. جهانبینی بشر عقلانی است؛ در حالی كه در قدیم جهانبینی بشر اسطورهای بود.
۴. انسان ارتباط خویش را با آسمان قطع و پشتوانههای معنوی وجود خود را فراموش یا انكار كرده است.
۵. انسان در پی تغییر جهان است؛ بر خلاف گذشته كه در پی تفسیر جهان بود.
۶. انسان در جهان گسترش یافته، از نظر زمان و مكان، زندگی میكند و به درستی از پیشینة خویش آگاهی ندارد.
لوازم فرهنگ مدرن برای مسیحیت
فرهنگ مدرن با اصول، ویژگیها و مظاهر خاص خویش كه در مباحث پیشین به اختصار بدانها اشاره شد، پیامدهایی نیز برای مسیحیت داشت كه مهمترین آنها عبارت است از:
۱. خصوصی سازی دین. چنانكه گذشت، فردگرایی از اصول اساسی مدرنیسم به شمار میرفت. این اصل از فرد بشر، بیشتر تلقی یك شعور خودكفا داشت. فردگرایی موجب شد بعد اجتماعی دین كنار گذاشته شود و دین به طور عمده به نوعی نگرانی فردی تبدیل گردد و اكثر وجوه عمومیاش را از كف دهد. از دهة ۱۹۶۰ بدینسو، بسیاری از جامعهشناسان این نكته را مطرح كردهاند كه دین در جهان غرب به نحو فزایندهای خصوصی شده است. تالكوت پارسونز، پیتر برگر، توماس لوكمان و رابرت بلا، شاخصترین چهرههای این گروه از جامعهشناسان شمرده میشوند. به گفتة پیتراف بیر، به اعتقاد این گروه، دین سنتی در دنیای مدرن به طور عمده به دغدغهای فردی تبدیل شده است و مردم به مذاهب بسیار تمسك میجویند؛ مذاهبی كه هیچ یك از آنها عملاً نمیتوانند جز پیروان خود با كسی پیوند برقرار سازند.[۱۵]
۲. پدید آمدن خدایان جدید. با خصوصیسازی دین و دینزدایی از جامعه، در فرهنگ مدرن، خدا واژهای بیمعنا شده است؛ واژهای كه با آنچه انسانها در كمال زندگی میكنند ارتباط ندارد و در متن تجربة آنها از جایگاهی برخوردار نیست.
در عصر و فرهنگ تجدد، برای عبادت نیز خدایان ویژه وجود دارد: خدایانی كه مردم در این فرهنگ میپرستند، وجوه اشتراكی است كه به زندگی آنها معنا و زمینه میدهد. تفاوت معبودهای سنتی و جدید این است كه در دورة تجدد تقریباً غیر ممكن است همة خداهای كوچك تابع خدای بزرگتر شوند. در این صورت خدای بزرگتر خدایی است كه عموماً ایدئولوژیها آن را میسازند. در جهان مدرن، بشر برای خود خدایانی پدید آورده و آنها را همچون هوایی كه در آن تنفس میكنیم، مسلّم پنداشته است.
نیاز اساسی، مراقبت، ارتباطات، مصرف، توسعه، تعلیم و تربیت، انرژی، تبادل، آینده، رشد، هویت، اطلاعات، سطح زندگی، مدیریت، انگاره (مدل)، نوسازی، برنامهریزی، تولید، پیشرفت برنامه، مواد خام، ارتباط، منابع، نقش، خدمات، جنسیت، راه حل، رفاه و كار، شماری از نود و نه خدای زیبای تجدد شمرده میشوند و تلاوت نامهای آنها، ذكر انسان متجدد است.[۱۶] چه زیبا گفته است اتین ژیلسون:
عالم جدید ما همچون عالم طالس و افلاطون، پر از خدایان است كه عبارتاند از: تحول كور، اصلاح و تكامل نژاد بینا، پیشرفت خیرخواه و دیگر خدایانی كه ذكرشان صلاح نیست.[۱۷]
۳. تغییر نحوة توجه انسان به ایمان دینی. تجدد، نحوة توجه انسان به ایمان دینی را دگرگون ساخت و سبب بروز بحرانی شد كه بیشتر مربوط به زبان ایمان دینی است، نه محتوای آن. به بیان دیگر، تجدد بحران احساسی به وجود آورده است. قبل از تجدد، انسان احساسی سنتی به خداوند و حتی خود داشت و پس از تجدد دیگر آن احساس را ندارد. تی. اس. الیوت، شاعر برجستة معاصر و یكی از منتقدان جدی فرهنگ غرب، در این باب میگوید:
معضل عصر تجدد تنها آن نیست كه دیگر نمیتوان باورهایی را كه نیاكان ما دربارة خداوند داشتند داشت، بلكه آن است كه دیگر نمیتوان احساسی را كه آنان به خداوند و انسان داشتند داشت.[۱۸]
۴. تكثر ادیان. با گسترش فتوحات استعماری اروپاییان، مسافرت دانشمندان مغربزمین به شرق و نیمكرة جنوبی و آشنایی آنان با ادیان دیگر، غربیان با نوعی تكثر ادیان روبهرو شدند. این كثرتگرایی دینی برای الهیات مسیحی معضل واقعی گشت؛ زیرا مسیحیت دینی «مطلق» بود. مقصود از واژة «مطلق»، كامل یا «تحقق كامل» است. در سنت كاتولیك روم، ضربالمثلی وجود داشت كه قدمتش به قرن سوم میلادی میرسید؛ هر چند از طریق قاعدة فالزنتیوس در قرن ششم شهرت یافت: «در بیرون از كلیسا كسی رستگار نمیشود.» البته این مثل نخست هشدار به بدعتگذاران بود، اما به تدریج به این شكل تغییر یافت كه همة مسیحیان غیركاتولیك و تمامی مؤمنان به ادیان غیرمسیحی، تنها از این روی كه عضو كلیسای كاتولیك روم نیستند، از رستگاری محروماند.[۱۹]
آشنایی غربیان با ادیان دیگر، آشكار شدن كثرتگرایی دینی، توسعة سریع و در نهایت، جهانی شدن آگاهی بشر، مسیحیان را با این معضل روبهرو كرد كه كلیسا در تاریخ جهان، ذرهای كوچك است.
۵. علم در مقابل دین. پیش از دوران تجدد، دانشمندان مستقل از دین به تحقیقات خود نمیپرداختند و علم یا باید اثبات كنندة مدعیات دینی بود و یا دستكم به گونهای سیر میكرد كه نتایج آن با مسلمات دینی تنافی نمییافت. پس از دوران تجدد و مدرنیته، علم از دین جدا شد و استقلال یافت. با پدید آمدن رویههای جدید در علوم و شاخه شاخه شدن آن، نظریههای نوین پدید آمد كه گاه با آرای كلیسا و دانشمندان دینی مسیحی ناهماهنگ و متعارض بود. برای مثال، تفكر علمی جدید، جهان را یك نظام بستة علّی و معلولی كه رخنه در آن متصور نیست، تلقی میكند؛ اما در متون مسیحی از خوارق عادات و معجزات به صورت رخنهای در این نظام سخن به میان آمده است. همچنین برخی نظریههای روانشناختی، احساس دینی را نوعی ازخودبیگانگی تاریخی انسان تلقی میكنند و حال آنكه در متون دینی مسیحی چنین نیست. این نظریات را چگونه باید با هم هماهنگ ساخت؟ به هر روی، استقلال علم از دین و طرح نظریههای معارض با آموزههای دینی از لوازم جدی فرهنگ مدرن است.[۲۰]
۶. تعویض پرسشهای بشر در باب دین. با حاكمیت «فرهنگ مدرن»، انسان محور تفسیر جهان و علم گردید و پرسشهای وی از دین با گذشته تفاوت یافت. قبل از عصر روشنگری، انقیاد انسان در قبال خداوند و مابعدالطبیعه محفوظ و محترم بود، اما پس از تكیه زدن انسان بر كرسی حاكمیت جهان، انسان چنان پنداشت كه قوانین طبیعت و دین باید خود را با خواستهای وی تطبیق دهند.
در گذشته سخن انسان غربی آن بود كه آیا دین حق است، اما در فرهنگ تجدد، سخن این است كه آیا دین انسانی است؟ علت پیدایش اینگونه پرسشها آن بود كه در فرهنگ مدرن، انسان اهمیت بیشتری یافت (اومانیسم)، و این پرسش را پدید آورد كه: آیا انسان برای دین است یا دین برای انسان؟ در گذشته بشر میگفت: ما چه وظیفهای در مقابل خدا داریم؟ ولی پس از عصر روشنگری چنین پرسید: دین برای ما چه میكند و انسان چه انتظاری از دین دارد؟ انسان معاصر غربی، در فرهنگ تجدد، بسیاری از عناصر و مفاهیم دینی را به هیچ میانگارد یا به سود خود تفسیر میكند.[۲۱]به گفتار رودولف بولتمان در اینباره توجه كنید:
از نظر انسان جدید، برداشت اسطورهای از جهان و مفاهیمی چون معادشناسی و منجی و رستگاری، همگی متعلق به گذشتهاند و زمانشان به آخر رسیده است. انسان جدید حركت جهان را حركتی میداند كه از قانون كیهانی پیروی میكند؛ یعنی قانون طبیعی كه فرد و عقل بشری قادر به كشف آن است. از این رو، انسان جدید تنها پدیدهها و وقایعی را واقعی میداند كه در درون چارچوب نظم عقلانی جهان قابل فهم باشند. انسان جدید معجزهها را نمیپذیرد؛ چرا كه آنها در نظم قانونمند جای نمیگیرند. هنگامی كه تصادفی عجیب یا خارقالعاده اتفاق میافتد، او تا علت عقلانی آن را نیابد آرام نمیگیرد.[۲۲]
۷. پدید آمدن رویكردهای جدید به دین (دینپژوهی). با ظهور فرهنگ مدرن و شاخه شاخه شدن علوم و پدیدار شدن رشتههای جدید در عرصة علم و آشنایی اندیشه با ادیان دیگر، دینپژوهی یا مطالعات دربارة دین شكل گرفت و رویكردهای نوین به ادیان پدید آمد. برخی از این رویكردها از دیدگاه خاص، مانند روانشناسی و جامعهشناسی، به بررسی ادیان و از جمله مسیحیت میپردازند و بعضی دیگر با روشهایی چون پدیدارشناسی (Phenomenology) یا تاریخی (Historical)، كل دین را بررسی میكنند. این رویكردها به طور كلی دین را از منظر تحقق بررسی میكند، نه از منظر تعریف و باید؛ اما چنان مینماید كه نظرهای دینپژوهان به عنوان بدیلهای صحیح جایگزین آموزههای مسیحیت در آینده مطرح میشود.[۲۳]
۸. نقد عقلی آموزههای دینی. فرهنگ مدرن، فلسفههای گوناگون پروراند و بستر نقد عقلی آموزههای دینی را فراهم آورد. فلسفه پیش از پدیدار شدن پایههای مدرنیسم نیز اشكالاتی در برابر گزارههای دینی مینهاد و متلكمان را به پاسخ و نبرد فكری فرا میخواند، اما در جهان جدید، با پدیدار گشتن فلسفة نقادی (Critiquephilosopy) و مكاتب معرفتشناختی جدید، حدود فاهمة بشر با بحث جدی روبهرو شد و این پرسش در اذهان نقش بست كه حدود فهم بشر چقدر است. كانت با این پرسش تمام براهین خداشناسی و اثبات وجود خداوند را به نقد عقلی كشید. فلسفة او كه پیوند میان ادیان مسیحی و تعقل را گسیخت، سبب شد تجربة اخلاقی و دینی، در مقایسه با الهیات وحیانی مورد توجه كلیسا، از اهمیت فزونتری برخوردار گردد.
بذری كه كانت در فلسفة جدید پراكند، سبب شد دانشهای ثانوی از بیرون به بررسی و تحلیل یك علم و آموزههای آن بپردازند و دانشهایی چون فلسفة سیاست، فلسفة حقوق، فلسفة هنر، فلسفة علم و فلسفة دین شكل گیرد.[۲۴] فلسفة دین كه در فرهنگ مدرن به شدت رو به توسعه است، با الهیات فلسفی كه در مسیحیت مطرح بود، به كلی تفاوت دارد؛ زیرا الهیات فلسفی، بخشی از الهیات مسیحی وابسته به دین بود كه در حیطة عقل قرار داشت، اما هدف فیلسوف دین، تحلیل و بررسی اعتقادات دینی و ارزیابی معقولیت عقاید دینی است. پرسش اصلی فلسفة دین چنین است: «آیا عقلاً میتوان آموزههای دینی را تصدیق كرد؟» با شكلگیری این دانش، آموزهها و عقاید دینی چون تجسد، مأوا گزیدن روح القدس در درون انسان و حتی وحی، در معرض ارزیابی و بررسی انتقادی عقل قرار میگیرد.[۲۵]
۹. جدایی فرهنگ از دین. كلیسا حدود هزار سال یگانه مولد، یا مفسر و حافظ فرهنگ و محصولات فرهنگی بالاتر از سطح فرهنگ عامیانه بود. پویایی درونی این فرهنگ كه در عصر رنسانس به اوج رسید، نهایتاً مهار آن را از دست كلیسا خارج ساخت. با ظهور رنسانس و كمی بعدتر، تجددگرایی، حیات جمعی به عرصههای گوناگونی چون اقتصاد، سیاست و قدرت، قانون، اخلاق، هنر، علم و... تفكیك شد. در نتیجة این تجزیه، هر عرصهای میتواند بر اساس قواعد و معیارهای خاص خود تحول یابد و هیچ چیز قدرت ندارد این عرصههای جدا از یكدیگر را وحدت بخشد. از این رو، دین كه دیر زمانی وحدتبخش همة این عرصهها بود، با آنها بیگانه شد و باید راه خویش را پیش میگرفت. این امر چیزی جز جدایی فرهنگ از دین و سپس تجزیة فرهنگ به دهها قلمرو و حوزة مستقل نبود. سخن یورگن هابرماس در اینباره قابل توجه است:
پروژة مدرنیته كه در قرن هیجدهم توسط فیلسوفان روشنگری تدوین گردید، عبارت بود از تلاش آنان برای توسعه و تكامل علوم عینی اخلاقیات، حقوق جهانی و هنر مستقل مطابق با منطق درونی آنها. در عین حال، هدف این پروژه نیز آزاد ساختن توانمندیهای بالقوة شناختی هر یك از این قلمروها از قالب پیچیده و درونی آنها بود. فیلسوفان روشنگری خواستند از این انباشت فرهنگ تخصصی شده برای غنا بخشیدن به زندگی روزمره بهرهبرداری كنند؛ به عبارت دیگر، برای غنا بخشیدن به سازمان عقلانی زندگی اجتماعی روزمره.[۲۶]
برخورد مسیحیت كاتولیك با فرهنگ تجدد
الهیات مسیحی در مقابل تكثر و دگرگونی بیوقفة فرهنگ مدرن و لوازم آن، بهویژه در گسترة دین، واكنشهایی متفاوت نشان داد. بیتردید شمارش و تحلیل همة اقدامهای فرقههای گوناگون در ساختة اصلی مسیحیت در اروپای غربی و امریكای شمالی، در نوشتاری چنین محدود نمیگنجد. از این رو، تنها به مهمترین واكنشهای كاتولیك اشاره میشود.
با چشمپوشی از جزمگرایی كاتولیكها در برابر تجددگرایی در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم،[۲۷] از اوایل قرن گذشته و بهویژه پس از شورای دوم واتیكان (۱۹۶۲ ـ ۱۹۶۵)، كلیسای كاتولیك با رهیافتی توصیفی تصمیم گرفت هرگونه سخن محكومكننده و سوءظن به فرهنگ تجدد را كنار نهد و حتی از شنیدن و آموختن تحولات سكولار سخن بگوید. واكنشهای كاتولیك در برابر فرهنگ مدرن بسیار گسترده است و زمینههای گوناگون را شامل میشود. اهم این تحولات كه كلیسای كاتولیك را در شمار عوامل مهم و مؤثر تحولات فرهنگی جهان و از جمله جهانی شدن قرار داد، عبارت است از:
۱. شورای واتیكان دو
با تشكیل شورای واتیكان دو و انتشار سند شادی و امید (Gaudiumet Spes)، لزوم تبیین نوین دین برای مخاطبان جدید عصر تجددگرایی پذیرفته شد. پرسش نهایی و تلویحی منشور شورای واتیكان دو دربارة نسبت و ارتباطات است؛ یعنی امروزه بینش دینی چگونه باید به گونهای متقاعدكننده خود را ابراز كند و زبان حقیقی و درست خود را در این افق فرهنگی متفاوت بیابد؟ مایكل پل گالاگهر، عضو شورای پاپ در امور فرهنگی،[۲۸] در این خصوص میگوید: در این زمینه ]پرسش پیش گفته[ در سخنان افتتاحیة پاپ ژان بیست و سوم دربارة دستور كار شورای واتیكان دو، سه نكته و محور مورد تأكید قابل تشخیص است: نخست لحن امیدوارانه و قاطع. وی با صراحت با پیامآوران یأس كه دوران تجدد را در مقایسه با گذشته، قهقرای كامل میدانند، مخالفت میكند. دوم اینكه تأكید دارد هدف شورا، برخلاف گذشتگانش، آن نبوده است كه با برخی بحرانهای اعتقادی رو به رو شود، بلكه آنان میخواستند به وظیفة عمدة هدایت معنوی خود به عنوان شورای كشیشان عمل كنند و بدین پرسش پاسخ دهند كه ارایة ایمان دینی در این مقطع تاریخی چگونه باید باشد. سوم آنكه پاپ از اشتباهات و مخاطرات دوران تجدد كه آن را طبابت عطوفانه میخواند، طرفداری میكند. به تعبیر وی، كلیسا بهتر است كه نیازهای زمان حاضر را از راه اثبات اعتبار تعالیم خود تأمین كند، نه با نكوهش تجدد.[۲۹]
مهمترین تعالیم شورا عبارت است از:
۱. كتاب مقدس در ایمان كلیسا از منزلتی ممتاز بهره میبرد؛
۲. كلیسا مجمع كل مؤمنان مسیحی است و با روحانیت عینیت ندارد؛
۳. شورا به پیگیری تلاش در جهت وحدت مسیحیت (عمل جهانی) متعهد است؛
۴. شورا در برابر مبارزه برای برقراری عدالت، صلح و حقوق بشر، به طور جدی متعهد است؛
۵. برگزاری مراسم عبادت به زبان محلی جایز است؛
۶. نجات الهی برای پیروان ادیان دیگر نیز وجود دارد؛
۷. با غیركاتولیكها و غیرمسیحیان، بر اساس ایمان، گفتوگو میشود؛
۸. تحول فرهنگی و ارتقای آن باید مورد توجه قرار گیرد.[۳۰]
البته از زمان تصویب سند شورای واتیكان دو تاكنون دیدگاهها تغییر یافته است. مایكل پل گالاگهر در اینباره میگوید:
مفسران بسیاری كه اكنون آن متن را دوباره بررسی میكنند، آن را قدری بیش از اندازه خوشبینانه مییابند. با وجود پیشرفتهای عظیمی كه نماد آن را در سقوط نظام الحادی شوروی مییابیم، جهان ما از جهت ارزشهای اساسی انسانی تاریك است: نبود حق زندگی، ملیگرایی افراطی، غلبة الگوی زندگی مصرفگرایانه و فاصلة بین كشورهای غنی و فقیر كه هیچگاه كم نمیشود. افزون بر این، مضامین اساسیای كه در نیمة قرن شانزدهم اهمیت نداشتند، اكنون برجستگی یافتهاند. در این زمینه میتوان از نمونههایی مانند مسایل مربوط به محیط زیست، فیمینیزم، و آنچه گرایش به مادیگرایی خوانده میشود، نسبت به كاوشهای معنوی كه مستقل از سنتهای دینی است، یاد كرد.[۳۱]
۲. توجه به فرهنگ
واتیكان به فرهنگ و ارتباط آن با ایمان به طور كامل توجه مبذول كرد. برای مثال پاپ ژان پل دوم، هنگام افتتاح شورای پاپی فرهنگی در سال ۱۹۸۲، خطاب به اعضای شورا اظهار داشت:
ایمانی كه فرهنگی نباشد، ایمان نیست و نمیتواند به درون قلبها راه یابد.[۳۲]
با توجه به ارتباط نزدیك فرهنگ و دین از دیدگاه واتیكان، میزان دخالت دو عامل دین و فرهنگ در یكدیگر بسیار اهمیت دارد. كاتولیكها در جهت بررسی چگونگی پیوند این دو، فراوان بحث كردهاند كه به مهمترین آنها به طور اجمال اشاره میشود:[۳۳]
الف) مفهوم فرهنگ مدرن. علوم عینی مستلزم نظرهای انتقادی بسیاری است. پیشرفتهای اخیر در روانشناسی، بینشهای عمیقتری را در رفتار انسانی موجب شده است. مطالعات تاریخی ما را بر آن میدارد كه به آنچه در اطرافمان وجود دارد، با دید متحول و دگرگونشدهای بنگریم. آداب و رسوم و الگوهای زندگی رفته رفته شكل یكسانتری به خود گرفته، یكپارچه صنعتی شدهاند. شهرنشینی و سایر عوامل مؤثر در زندگی اجتماعی نیز فرهنگهای عامة تازهای را به ارمغان آوردهاند كه به الگوهای جدید فكری عملی و نحوة استفاده از فراغت، حیات تازهای بخشیده است. فزونی تبادل اطلاعات میان ملل و شاخههای مختلف جامعه، دریچهای به سوی غنای فرهنگهای مختلف به روی افراد گشوده است كه حاصل آن، شكلگیری تدریجی فرهنگی جهانی است: در سایة چنین فرهنگی، اتحاد بشریت پرورش یافته، در معیارهایی كه خصوصیات مشخص هر فرهنگی را درخود محفوظ دارد، تبیین میشود.
ب) انسان، شكل دهندة فرهنگ. مردمان جامعه، قالبسازان و شكلدهندگان فرهنگ جامعة خودند؛ تا جاییكه انسان قبل از هر چیز و هركس در قالب آن چیزی كه عهدهدار انجام آن بوده است، به همنوعانش و حتی در دادگاه تاریخ معرفی میشود.
ج) مشكلات فرهنگ مدرن. چه تدبیری باید اندیشید تا از تبادل فزایندة میان فرهنگها كه بایستی به گفتوگویی غالب و پربار در میان گروهها و ملل بینجامد، ایجاد تشویش در زندگی جوامع، واژگون ساختن حكمت سنتی و در معرض خطر قرار گرفته منش افراد، جلوگیری شود؟ چگونه فرهنگ جدید با قوة محركة لازم پیش رود و توسعه یابد، بدون آنكه پایبندی به میراث و سنت از دست نرود؟ این سؤالات از جایگاه ویژهای برخوردار است؛ به این معنا كه رشد عظیم علم تكنیك بایستی با نظامی هماهنگ شود كه در آن به مطالعة آثار كلاسیك دوران گذشته بر طبق سنتهای متفاوت بها داده میشود.
از آنجا كه تخصص در رشتههای مختلف علم و دانش با سرعت رو به فزونی است، تلفیق و تركیب لازم میان آنها چگونه میتواند فارغ از هر خدشهای و بدون نیاز به حفاظت از نیروهای انسانی، از جمله تفكر كه به عقل و حكمت منجر میشود، تحقق یابد؟ چه باید كرد تا هركس قادر به مشاركت در منافع فرهنگ شود، آن هم در شرایطی كه فرهنگ متخصصان روزبهروز شكل پیچیدهتر و غامضتری به خود میگیرد؟ سرانجام چگونه ادعاهای استقلالطلبانه و خودسرانهای را كه فرهنگ خود را نسبت به آن محق میداند، قابل قبول تلقی كنیم، بدون آن كه گرفتار آن انسانگرایی شویم كه به طور مطلق به عالم خاكی وابسته بوده، حتی با دین مغایر است؟د) رابطة فرهنگ و ایمان. میان فرهنگ و پیام رستگاری، روابط بسیار نهفته است. خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمی سخن به میان آورده است. در فراسوی این مسئله، كلیسا طی قرون متمادی در شرایط متفاوتی به سر برده و برای انتشار و رساندن پیام مسیح و موعظة افراد، از منابع مختلف فرهنگی استفاده كرده است تا آن را عمیقتر درك و بررسی كند و به گونة كاملتری در مراسم نیایش و عبادت در جبهههای مختلف زندگی ایمان آورندگان تحقق بخشد.
با وجود این، كلیسا برای تمام قرون و اعصار و ملل وجود داشته و به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی با نژاد یا ملتی خاص، یا طریقة مشخص زندگی یا هیچگونه آداب و رسومی كه مربوط به گذشته و حال باشد، گره نخورده است. كلیسا به سنتهای خود پایبند و در ضمن از مأموریت جهانی كه بر عهدة او گذاشته شده است، آگاه است. از طرف دیگر به راحتی میتواند با اشكال مختلف زندگی مرتبط شود و از طریق آن، هم خود و هم فرهنگ را غنی سازد.
هـ) مردم و فرهنگ. واتیكان یادآور این نكته است كه فرهنگ بایستی در ارتباط با رشد شخص انسان و به صلاح جامعه و تمامی بشریت شناخته شود. بنابراین، هركس باید در تشویق روح انسان در جهت پرورش استعدادهای حیرتانگیز او، درك، تفكر، تقویت نیروی قضاوت شخصی و اشاعة احساسات مذهبی، اخلاقی و اجتماعی بكوشد. فرهنگ، خواهان حفظ نوعی حرمت و اعتبار برای جامعه و حفظ حقوق افراد در سایة نفع عام است.
سرجمع دیدگاه واتیكان در خصوص فرهنگ را میتوان در محورهای ذیل شمارش كرد:
۱. كنار رفتن رهیافت كهن در مقولة فرهنگ و پذیرش رهیافتی كه مفهوم مردمشناسانة فرهنگ یا فرهنگها را نیز دربرمیگیرد. معنای دستوری كهن فرهنگ تقریباً تنها به زمینههایی مانند تعلیم و تربیت، اصلاح، هنر ابراز و بیان خود و خلاقیت معنوی مربوط میشد، اما معنای نوین فرهنگ، بیشتر توصیف شیوههای زندگی و زمینههای معنا و ارزش است.
۲. رویارویی با تجدد، به رهیافتهای كهن و جدید فرهنگ، هر دو، نیازمند است. به بیان دیگر، باید هم به قلمرو نظری مفاهیم و هم به جهان تصاویر و آثار كه روشنی كمتری دارد، عنایت گردد.
۳. فرهنگ، قلمرو تعالی بشر و از این رو، جایگاه رویارویی با خداست.
۴. فرهنگ، ساختة آدمی است و به همین دلیل، قلمرو ابهام است و باید شناخته و تطهیر گردد.
۵. فرهنگ، خواهان حفظ نوعی حرمت و اعتبار جامعه و حفظ حقوق افراد در سایة نفع عامه است.
۶. فرهنگ، باید در ارتباط با رشد شخص انسان و به صلاح جامعه و تمامی بشریت شناخته شود.
۷. همگان باید بكوشند فرهنگ از اهداف درستش منحرف نگردد و نیروهای سیاسی و اقتصادی از آن بهرهبرداری نكنند.
۸. از آنجا كه انسان مقام و جایگاه خود را در گرو پیشرفت فرهنگ میداند و به آن امید بسته است، باید تدبیری اندیشید كه تكثر فرهنگها و تبادل فزایندة آنها به تشویش انسان و از كف رفتن سنت نینجامد. همچنین باید مراقب بود با ادعای استقلال فرهنگ، سبب پدید آمدن فرهنگی انسانگرایانه كه به طور مطلق با دین مغایر است و به جهان خاك وابستگی دارد، نشویم.
۹. میان فرهنگ و بشارت مسیح (رستگاری)، ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد و خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمی سخن به میان آورده است. از سوی دیگر، كلیسا برای درك و بررسی ژرفتر پیام مسیح و ابلاغ آن به افراد و تحقق كاملتر آن در نیایش، عبادت و زندگی مؤمنان، همواره از منابع مختلف فرهنگی استفاده كرده است.
۱۰. فرهنگ باید در انتقال و ترجمة ایمان دینی به زبان مردمان نقش اساسی ایفا كند و كلیسا نیز چنین كرده است. اما این بدان معنا نیست كه كلیسا همواره تحت تأثیر مطلق فرهنگ آداب و رسوم بوده است. كلیسا به سنتهای خود پایبند بوده و بدون تأثیرپذیری مطلق از فرهنگ، به راحتی میتواند با اشكال مختلف زندگی پیوند برقرار سازد و از این طریق در جهت غنیسازی خود و فرهنگها گام بردارد.
۱۱. بشارت مسیح، زندگی و فرهنگ انسان رو به انحطاط را حیاتی تازه بخشیده است و هرگز از تطهیر و ارتقای معنویت انسانها باز نمیایستد. كلیسا با این كار سبب رشد انسان و تمدن میشود و در آزادی درونی بشر سهیم میگردد.به نظر میرسد كاتولیكها در برخورد با وضعیت نوین فرهنگی با مشكل اساسی چگونگی درك فرهنگ مدرن و ارتباط درست با آن روبهرویند، یعنی در عرصه فرهنگ و ایمان چه تدبیری بیندیشند تا فرهنگ دینی ترویج شود نه «دین فرهنگی». به بیان دیگر، این راه دشوار چگونه پیموده شود تا به تأثیرپذیری كامل دین از فرهنگ و باز گذاشتن فرهنگ برای تعیین دستور كار ایمان دینی (رسوخ فرهنگی) نینجامد.[۳۴]
بخشی از پرسشهایی كه این رشته بدان پاسخ میدهد، عبارتاند از:
۱. چگونه خداوند در جوامع دینی دیگر عمل میكند؟
۲. چگونه خدای متعال، یهودیان، مسلمانان و دیگران را نجات میدهد؟
۳. آیا امكان دارد در ادیان دیگر پیامبران و كتابهای مقدسی یافت شود؟
۴. موضع مسیحیان در برابر پیروان ادیان دیگر چگونه باید باشد؟[۳۶]
البته رویكرد اصلی این رشته، حفظ ارزشها و آموزههای مسیحیت است؛به گفتة پی. هورستون:
این رهیافت بر این اعتقاد است كه وحی مسیحی، محك نهایی ادیان دیگر است؛ اما در این ادیان ارزشهای اصیل چندی را مییابد كه دستكم میتوانند به مثابه نخستین گام یا همواری راه انجیل به حساب آیند. اینها میتوانند به كسانی كه به این ادیان دیگر تعلق دارند، یاری رسانند تا به درك غنای حقیقت نهفته در راز مسیح نایل آیند.[۳۷]
۵. پذیرش تكثر فرهنگها (الهیات پذیرش فرهنگها)
با گرایش تدریجی واتیكان به شمولگرایی و تكثر ادیان، مسئلة فرهنگ در كنار الهیات، به ویژه با در نظر گرفتن كشورهای آسیایی و آفریقایی، روزبهروز اهمیت فزونتری یافت. واتیكان هدف خود را تركیب فرهنگی در جهت شناخت تفكر جوامع دینی معرفی میكند، نه القای فرهنگی. به همین جهت از نظر كلیسا در گفتوگوی میان ادیان، فرهنگ مهمترین عامل است. شكلگیری الهیات پذیرش فرهنگها در این امر ریشه دارد. این الاهیات به مسائل كلیدی زیر میپردازد:
۱. مسایل زیربنایی و روبنایی دین مسیحی چیست؟ آیا این مسایل از تحولات فرهنگی و تاریخی برخاسته است؟
۲. هنگامیكه مسیحیان در جوامع مختلف دربارة ایمان خود میاندیشند، نقش افكار تازة آنان در بارور ساختن همة جامعة مسیحی چیست؟
۳. رابطة میان كلیسای بومی (ملی) و كل جامعة مسیحی چیست؟
۴. برخورد رسالت مسیحی با فرهنگها و ویژگیهای آنها چگونه است؟ ارزشهای سنتی و فرهنگی مورد تأیید مسیحیت كدام است، در برابر چه باید مقاومت كرد و آن را كنار زد؟[۳۸]
۶. جامعهگرایی
كاتولیكها میكوشند با تحلیلی تازه، انسانها را به سوی اجتماعیشدن بكشانند و در این مورد از كاستیها و ضعفهای رخدادهای روزگار خود بهره میبرند. به اعتقاد واتیكان، تأكیدی كه در دوران معاصر بر ارزشهای اجتماعی میشود، بیشتر از پدیدة اجتماعیشدن بر میخیزد، نه نیاز انسان به گریز از تنهایی؛ یعنی وابستگی متقابل بخشهای جهان كه روزبهروز شدیدتر میشود و حالتی جهانشمول مییابد، سرانجام با تحقق خیر مشترك جهانی مرتبط میگردد. كاتولیكها میكوشند این تحلیل را با آموزههای دینی گره زنند و به یاری آن، انسان جامعهگریز و فردگرا را به سوی اجتماع بازگردانند. در سند دوازدهم اعلامیة امید و شادی چنین آمده است:
به هر روی، خداوند خود بشر را منزوی خلق نكرده است: «از همان آغاز، آنها را مذكر و مؤنث آفرید» (سفر پیدایش، ۱/۲۷) و جمع آمدن این دو، اولین شكل اتحاد افراد را پدید میآورد؛ زیرا شخص بشر به حكم ساختار طبیعیاش موجودی اجتماعی است كه نمیتواند بدون ارتباط با دیگران زندگی كند و تكامل یابد.[۳۹]
۷. سازگار ساختن دین و دنیا
كاتولیكها در منشور واتیكان دو به مسائلی چون «حقوق بشر» و « عدالت و فقر» كه به كار دنیای معاصر میآید پرداختهاند، اما برای ارایة تحلیلی نو كه بتواند زندگی دینی و دنیوی یك مسیحی را پیوند دهد و بینش و اندیشة او را در این زمینه اصلاح كند، راهی دراز در پیش دارند. به اعتقاد كریستین دبلیوترو، دادههایی وجود دارد كه میتواند به كاتولیكها كمك كند میان زندگی دنیوی و معنوی انسان غربی سازگاری ایجاد كنند. این دادهها عبارت است از:
ارزش دینی دنیا به خاطر آفرینش؛ تجسد (حلول لاهوت در ناسوت) و رستگاری؛ خدا رقیب قلمرو امور بشری تلقی نمیشود و به همین علت از زنان و مردان خواسته نمیشود كه اعمال خود را محدود كنند تا جا برای عمل خداوند باز شود؛ سخافت تقلیل مسیحیت تا سطح مجموعهای از شعائر و مناسك صرف و گسسته از زندگی و ضروری و تبدیل وجود خود به كنشی آكنده از روح به منظور جلب رضایت خداوند: «ای برادران! مصرانه از شما میخواهم كه مراحم خداوند را از یاد نبرید و جسم خود را به عنوان قربانیای زنده كه وقف خدا شده و نزد او مقبول است تقدیم كنید. این است عبادت شما مردان خردمند.» (رساله به رومیان، ۱۲/۱).[۴۰]
۸. پذیرش استقلال علم و دین
پس از كشمكشهای مسیحیت با علم، كاتولیكها میكوشند با تحلیلی نو از آموزههای دینی عملاً خود را با علم درگیر نسازند. برای مثال در مقابل پژوهشهای مربوط به تاریخ حیات عیسی و كتاب مقدس، تنها به اصالت و اعتبار پنج كتاب اول كتاب مقدس (تورات) اكتفا كردند و یا معتقد شدند كه حقایق وحیانی تنها در كتاب مقدس نهفته نیست، بلكه هم در كتاب مقدس و هم در سنتی كه در تفسیر زنده و مجتهدانة كلیسا جلوهگری میكند، وجود دارد.
روند پذیرش استقلال علم با تمام رشتهها و شاخههای آن، پس از شورای واتیكان دو، شتاب فزونتری یافت. یكی از عناصر اصلی این اعلامیه، «استقلال علم و شیوة علمی» است. البته در نظر واتیكان دو این استقلال دروغین نیست، بلكه استقلالی تحت توجه خداوند است و در آن به مسؤولیت آدمی در برابر جهان آفرینش، به عنوان یك موهبت الهی اذعان میشود. جالب آن است كه در این مثل، به گالیله توجه خاص شده است. گویا كاتولیكها میكوشند با این مثل، زخمهای آن رویداد دردناك تاریخ كلیسا را التیام بخشند.[۴۱] به گفتة مایكل پل گالاگهر:
... به تعبیر پاپ ژان پل دوم، متكلمانی كه گالیله را محكوم كردند، دچار این اشتباه شدند كه پرسشی را كه در حقیقت به تحقیق علمی مربوط میشد، به قلمرو عقاید دینی وارد كردند.[۴۲]
در واقع كاتولیكها میكوشند با استقلال زمینههای معرفتی از یكدیگر، این حقیقت را بازگویند كه علم در عرصة معرفتی خاص خود در جریان است و دین نیز در ساحت معرفتی ویژة خود قدم برمیدارد و از اینرو، هیچگونه تعارض و مقابلهای با یكدیگر ندارند. اگر قبل از دوران تجدد آموزههای دینی با فرضیههای علمی در آمیخته بود و دین نظریههای جدید علمی را تاب نمیآورد، بدان سبب بود كه این دو در لایههای معرفتی خویش از یكدیگر استقلال دارند؛ اما پس از روشن شدن این موضوع و تشخیص آن توسط كلیسا، دیگر تقابل علم و دین معنا ندارد.
۹. توجه به هنر
هنر مدرن یكی از لوازم فرهنگ تجدد بود كه با روش مستقیم تجدد، نقش خود را از نقش «خدمتكار دین» بودن آزاد كرد.[۴۳] اما در قرن بیستم به دلایلی هنر به سوی معنویشدن گام برداشت.[۴۴] به همین جهت كاتولیكها معتقدند موانع موجود در مسیر كلیسا و هنر مدرن، تا حدی از میان رفته است. از این رو، كلیسا برای گفتوگوی صادقانه و پاسخ به نیاز هنرمند در عرصة خلاقیت، آمادگی خود را اعلام داشته و معتقد است كه از طریق این نوع همكاری میتوان با انحطاط و سقوط فرهنگ و ارزشهای هنری در عصر حاضر مقابله كرد. بر این اساس، واتیكان هنر مقدس (Sacred Art) را مطرح نموده است.[۴۵]واتیكان به موقعیت رسانههای نوین نیز توجه خاص مبذول داشته و معتقد است كه:
تولید و نمایش فیلمهای به طور عمده سرگرمكننده و ارزندة فرهنگی و هنری باید توسعه یافته، به طرز مطلوبی حمایت شوند؛ به ویژه برنامههایی كه به جوانان اختصاص دارد و نیز برنامههایی كه برای خانوادهها مناسب تشخیص داده شدهاند. آن بخش از فرستندههای كاتولیكی كه شنوندگان و بینندگان خود را برای مشاركت در امور كلیسایی دعوت میكنند و در انتقال دقایق مذهبی سهم دارند، باید از نظر تكنیكی و كارایی سرآمد باشند.[۴۶]
تیلیش و نسبت فرهنگ و دین
واتیكان برای آرای پل تیلیش (۱۸۸۶ ـ ۱۹۵۶) در مسئلة نسبت دین و فرهنگ، اهمیتی خاص قائل است و در یكی از اسنادش به كلام پل تیلیش استناد میكند. در بخشی از این سند چنین آمده است:
فرهنگی بودن به معنای دینداری است. دین نسبت به فرهنگ هم جنبة تعالی دارد و هم بر آن استوار است و هم در درون آن تجلی و افاضه میكند. به عبارت دیگر، دینمداری با جنبة فرافرهنگی خود، خصلت سیال و متغیر فرهنگ انسانمداری را ارتقا میبخشد. [۴۷]
تیلیش معتقد است اگزیستانسیالیسم میتواند مددكار پیوند دین با فرهنگ معاصر باشد؛ زیرا این جنبش، در معنای عام خود، اعتراضی علیه روح جامعة صنعتی در چارچوب دین جامعه است و جایگاه بشر در نظام تولید و مصرف را آماج قرار میدهد.[۴۸] در نظرگاه وی، الهیات مسیحی باید از مطالب اصولی و عمیق تحلیل اگزیستانسیال در همة حوزههای فرهنگی، از جمله روانشناسی درمانی، سود جوید.[۴۹] البته به نظر وی اگزیستانسیالیسم تنها میتواند قالب و صورت پرسشها را تعیین كند و دادن پاسخها كاركرد كلیساست. كلیسا باید به خود و همة كسانی كه خارج از كلیسایند، پاسخ دهد. كاركرد كلیسا پاسخگویی به پرسشی است كه در وجود آدمی نهفته است؛ یعنی پرسش از معنای وجود جهان و انسان. به اعتقاد او، یكی از راههای ایفای این كاركرد، «تبشیر» است. تبشیر باید به مردم خارج از كلیسا نشان دهد نمادهایی كه حیات كلیسا در آنها تجلی مییابد، پاسخهای پرسشهایی است كه در نفس وجود ابنای بشر نهفته است. به نظر وی، كلیسا باید دریابد كه مواعظ معمولی و مرسوم نمیتواند به دل و جان مردم زمان ما رسوخ كند. مردم باید در تبشیر حس كنند كه مسیحیت مجموعهای از احكام اصولی، آیینی یا اخلاقی نیست، بلكه بشارت پیروی عدل است و ظهور واقعیتی درمانبخش و جدید مؤید آن به شمار میآید.[۵۰]
در الهیات فرهنگ تیلیش، كلیسا نمیتواند در جهت فرایند پیشرفت به سوی تحقق شهریاری خدا، واقعیت اجتماعی معاصر و فرهنگ مدرن را دگرگون سازد. به نظر وی، كلیسا توان تدوین ساحتهای اجتماعی كامل پایبند اصلاحات عینی و مشخص را ندارد؛ زیرا دگرگونیهای فرهنگی بر اساس پویایی درونی خود فرهنگ روی میدهد. كلیسا در این تغییر مشاركت میكند و گاه نقش رهبری آن را نیز به عهده میگیرد، ولی در آن صورت كلیسا نیرویی فرهنگی در كنار نیروهای دیگر است، نه نمایندة واقعیتی جدید در تاریخ. سخن او در اینباره شنیدنی است:
كلیسا دربارة فرهنگ و از جمله اشكال حیات خویش، داوری میكند. همانگونه كه فرهنگ اشكال حیات كلیسا را خلق میكند، به همانسان، جوهر دینی نیز وجود فرهنگ را میسر میسازد. كلیسا و فرهنگ نه در جوار هم، كه در درون یكدیگرند و شهریاری خداوند، جامع هر دو و درعین حال، فراتر از هر دوی آنهاست.[۵۱]
منابع و مآخذ:
۱. سكلیر، لزلی، جامعهشناسی نظام جهانی، ترجمه علی هاشمی گیلانی، تهران، مركز مطالعات و تحقیقات رسانهها، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۲. استیس. والتر، دین و نگرش نوین، ترجمه احمد رضا جلیلی، تهران، حكمت، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۳. اوجبی، علی، كلام جدید در گذار اندیشهها (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه فرهنگی اندیشه معاصر، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۴. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، مركز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۶۲.
۵. پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۶. پترسون، مایكل، و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶.
۷. تیلیش، پل، الهیات فرهنگ، مترجمان مراد فرهادپور و فضلالله پاكزاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶.
۸. جانسون، لزلی، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضیاء موحد، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۸.
۹. دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، سمت، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱.
۱۰. سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوی، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱.
۱۱. همو، رازدانی و روشنفكری و دینداری، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، ۱۳۷۸.
۱۲. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، (۳ جلد در یك جلد)، تهران، انتشارات زوار، چاپ دوم، ۱۳۷۶.
۱۳. كاشفی، محمدرضا، دین و فرهنگ، در دست انتشار.
۱۴. همو، فرهنگ و مسیحیت در غرب، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۰.
۱۵. كورنر، اشتفان، فلسفه كانت، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۷۶.۱۶. گیدنز، آنتونی و دیگران، مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات)، ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری، تهران، انتشارات نقش جهان، چاپ اول، ۱۳۷۹.
۱۷. محمدی، مجید، دین، این جا، اكنون، تهران، قطره، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۱۸. مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۶۷.
۱۹. میشل، توماس، كلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم، مركز تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۲۰. نصری، عبدالله، خدا در اندیشه بشر، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول، ۱۳۷۳.
۲۱. نقیب العطاس، سیدمحمد، اسلام و دنیوی گروی، ترجمه احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۲۲. واعظی، احمد، جامعه دینی، جامعه مدنی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۲۳. فرهنگ و دین (مجموعه مقالات)، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۴.
نشریات علمی:
۲۴. ارغنون، سال دوم، شماره ۵ ـ ۶، بهار و تابستان ۱۳۷۴.
۲۵. قبسات، سال دوم، شماره اول، بهار ۱۳۷۶.
۲۶. نامه پژوهش، سال دوم، شماره ۶، پاییز ۱۳۷۶.
۲۷. نقد و نظر، سال پنجم، شماره ۱ ـ ۲، زمستان و بهار ۱۳۷۷ ـ ۱۳۷۸.
۲۸. نقد و نظر، سال پنجم، شماره ۳ ـ ۴، تابستان و پاییز ۱۳۷۸.
پینوشتها:
۱. گیدنز، آنتونی، آیا مدرنیته یك پروژه (برنامه) غربی است؟، ترجمه حسینعلی نوذری، در مجموعه مدرنیته و مدرنیسم، صص ۲۹۲ ـ ۲۹۳.
۲. در این خصوص نك: زیگمون بامن، مدرنیته چیست؟، همان، صص ۲۵ ـ ۲۸؛ تونی پینكنی، مدخلی بر تعریف مدرنیسم، همان، صص ۴۹ ـ ۵۰؛ كریشان كومار، مدرنیته و كاربردهای معنایی آن، همان، صص ۸۱ و ۸۴ و...
۳. برای اطلاع تفصیلی نك: كاشفی، محمدرضا، فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۱۴۰ ـ ۱۴۸.
۴. نك: فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، ج ۳، صص ۱۲۹ ـ ۱۳۳؛ نصری، عبدالله، خدا در اندیشه بشر، صص ۳۷ و ۷۲، باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، صص ۷۸ ـ ۷۹.
۵. سیر حكمت در اروپا، ج ۲، صص ۱۵۸ ـ ۱۶۹؛ مصباح یزدی، محمدتقی، دروس فلسفه اخلاق، صص ۶۸ ـ ۶۹.
۶. نك: سروش، عبدالكریم، راز دانی و روشنفكری و دینداری، صص ۱۲۰ ـ ۱۴۲.
۷. سیر حكمت در اروپا، ج ۱، صص ۱۶۵ ـ ۱۷۶ و ج ۲، صص ۳۰ ـ ۷۰؛ آركون، محمد، روشنگری، مدرنیسم، فرامدرنیسم، قبسات، سال دوم، شماره اول، صص ۸۷ ـ ۸۸؛ واعظی، احمد، جامعه دینی، جامعه مدنی، ص ۶.
۸. جامعه مدنی، جامعه دینی، صص ۸۰ - ۸۲.
۹. نك: براین. ر. ویلسون، جدا انگاری دین و دنیا، ترجمه مرتضی اسعدی، در: فرهنگ و دین، صص ۱۲۸ و ۱۴۲؛ سید محمد نقیب، اسلام و دنیویگری، ترجمه احمد آرام، ص ۱۵؛ بخشایشی، احمد، پیدایش سكولاریسم، كتاب نقد، زمستان ۷۵، صص ۱۷ ـ ۱۹؛ سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوی، ص ۱۶۲.
۱۰. برای اطلاع تفصیلی نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۱۴۹ ـ ۱۵۲.
۱۱. همان، صص ۳۲ ـ ۳۰.
۱۲. جامعه دینی، جامعه مدنی، صص ۷۸ ـ ۷۹.
۱۳. اسكلیر، لزلی، جامعهشناسی نظام جهانی، ترجمه علی هاشمی گیلانی، صص ۱۰۱ ـ ۱۱۲.
۱۴. نك: پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، صص ۱۷۰ ـ ۱۷۷؛ دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص ۳۳۳ - ۳۶۶؛ ملكیان، مصطفی، سنت و تجدد، نقد و نظر، تابستان و پاییز ۱۳۷۸، صص ۲۲ و ۲۳.
۱۵. بیر پیتراف، خصوصیسازی و نفوذ عام دین در جامعه فراگیر جهانی، ترجمه مجید محمدی، نامه پژوهش، سال دوم، شماره ۶، ص ۳۷ و ۳۸.
۱۶. ترول، كریستین دبلیو، معنویت كاتولیك، حال و آینده، ترجمه مهرداد وحدتی دانشمند، نقد و نظر، سال پنجم، شماره سوم و چهارم؛ وچتیك، ویلیام، آیا میتوان میراث عقلی اسلامی را احیا كرد؟، همان، ص ۱۱۷ ـ ۱۱۵.
۱۷. ژیلسون، اتین، خدا در فلسفه جدید و تفكر معاصر، ترجمه شهرام پازوكی، ارغنون، شماره ۵ و ۶، ص ۸۰.
۱۸. گالاگهر، مایكل. پل، پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، ترجمه امیر اكرمی، نقد و نظر، سال پنجم، شماره اول و دوم، ص ۱۲۱. برای آشنایی با دیدگاه الیوت نك: جانسون، لزلی، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضیاء موحد، صص ۱۴۴ ـ ۱۵۲.
۱۹. هورستون. پی، ارزیابی كلامی مدرنیته، ترجمه سایه میثمی، نقد و نظر، سال پنجم، شمارة ۳ و ۴، ص ۶۸.
۲۰. نك: استیس، والتر، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلی، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۰؛ علم و دین، صص ۱۶۹ ـ ۱۵۶.
۲۱. علم و دین، صص ۷۶ ـ ۷۹.
۲۲. بولتمان، رودلف، عیسی مسیح و اسطورهشناسی، ترجمه هاله لاجوردی، ارغنون، شماره ۵ و ۶، صص ۱۱۳ ـ ۱۲۵.
۲۳. نك: اوجبی، علی، كلام جدید در گذار اندیشهها،صص ۲۵۷ ـ ۲۶۲؛ كاشفی، محمدرضا، دین و فرهنگ، فصل دوم.
۲۴. كورنر، اشتفان، فلسفه كانت،ترجمه عزت الله فولادوند، صص ۴۴ ـ ۶۰، ۲۴۶ ـ ۲۷۰، ۶۴ ـ ۱۰۷.
۲۵. نك: كاشفی، محمدرضا، كلام جدید و فلسفه دین (كلام جدید در گذار اندیشهها)، صص ۲۶۲ ـ ۲۷۷؛ پترسون، مایكل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی وابراهیم سلطانی، ص ۲۷.
۲۶. مدرنیته و مدرنیسم، ص ۱۰۶.
۲۷. نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۲۰۳ ـ ۲۰۴.
۲۸. شورای پاپی فرهنگی، شورایی بود كه در سال ۱۹۲۸م به دستور پاپ ژان پل دوم، در سلسله مراتب كلیسای رم به وجود آمد. این شورا كه به منظور ارتقای فرهنگ مسیحی و برقراری دیالوگ با فرهنگهای غیركاتولیكی و غیرمسیحی در سطح جهان تشكیل شد، برای انجام فعالیتهای اولیه فرهنگی در كشور مخاطب، با مشاركت یونسكو، شورای اروپا و همكاری سازمانها و وزارتخانههای فرهنگ كشورهای مختلف، به تأسیس مراكز كاتولیكی تحت عنوان «انستیتو»، «مركز» و «خانه فرهنگی» اقدام كرد. این مراكز فرهنگی كه اغلب در دو حیطه تئولوژیكی به نامهای الهیات و مسئله لذتگرایی دینی و الهیات اجتماعی درباره رهایی انسان و اعتلای مقام وی، محیط زیست، عدالت اجتماعی، صلح و حقوق بشر فعالیت میكنند، اخیراً مطالعات جدیدی را تحت عنوان الهیات فرهنگ و فرهنگ مسیحیت در دنیای مدرن و چگونگی تحقق اسناد شورای واتیكان دو و سیر تحول ایمان مسیحی به موازات مدرنیته آغاز كردهاند. این مراكز به منظور تكمیل مطالعات مزبور، فصلنامهای به نام «فرهنگ و ایمان» نیز به طور مرتب منتشر میكنند.
۲۹. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۲.
۳۰. میشل، توماس، كلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، ص ۱۱۲؛ سیاستهای فرهنگی واتیكان، صص ۹۱ ـ ۹۲.
۳۱. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، صص ۱۲۵ ـ ۱۲۶.
۳۲. سیاستهای فرهنگی واتیكان، ص ۸۸.
۳۳. جهت اطلاع تفصیلی از این موارد نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۲۱۰ ـ ۲۱۵.
۳۴. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، صص ۱۲۹ ـ ۱۳۰.
۳۵. كلام مسیحی، ص ۱۲۰ و معنویت كاتولیك، حال و آینده، صص ۱۷۱ ـ ۱۷۲.
۳۶. كلام مسیحی، صص ۱۲۷ ـ ۱۲۸.
۳۷. ارزیابی كلامی مدرنیته، ص ۷۰.
۳۸. سیاستهای فرهنگی واتیكان، ص ۱۰۵ و كلام مسیحی، ص۱۳۰
۳۹. معنویت كاتولیك، حال و آینده، ص ۱۷۷ ـ ۱۷۸.
۴۰. همان، ص ۱۷۴.
۴۱. علم و دین، صص ۱۲۴، ۴۰۵ ـ ۴۰۸.
۴۲. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، ص ۱۲۴.
۴۳. فرهنگ و دین، ص ۲۳۸.
۴۴. همان، صص ۲۴۱ ـ ۲۴۶.
۴۵. همان، ص ۲۴۸ و سیاستهای فرهنگی واتیكان، صص ۱۱۵ ـ ۱۲۰ و نیز نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۲۲۹.
۴۶. سیاستهای فرهنگی واتیكان، ص ۱۲۰.
۴۷. همان، ص ۹۰.
۴۸. تیلیش. پل، الهیات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور و فضل الله پاكزاد، صص ۵۳ ـ
۴۹. همان، ص ۵۶
۵۰. همان، صص ۵۷ و ۲۰۳ ـ ۲۰۴ و نیز نك: صص ۸۳ ـ ۱۲۹.
۵۱. همان، ص ۵۸.
منبع:فصلنامه طلوع، شماره ۷
مسیحیت كاتولیك و تجدد
در بخش اعظم تحقیقات و بررسیهای به عمل آمده دربارة مدرنیته و تجدد (Modernity)، مهمترین پیامدی كه مورد تأكید جدی قرار گرفته است، پدیدة جهانی شدن (globalization) است. در واقع، مدرنیته پدیدهای در حال جهانی و همگانی شدن است؛ یعنی همان فرایندی كه در غرب رخ داده است، در سطحی كلانتر در كل جهان در حال شكلگیری است. پیامدهای این جریان با «دوری بودن» خصلت و سرشت آن در هم تركیب گشتهاند و حوادثی را پدید میآورند كه در آن خطر، سرشت تازهای به خود میگیرد.[۱] با پذیرش اصل فوق، قطعاً لوازم فرهنگ مدرن، دامن ادیان و مذاهب غیرمسیحیت را خواهد گرفت. از این رو، دانستن لوازم فرهنگ تجدد برای مسیحیت، پیروان ادیان دیگر را با خطرات جدی این فرایند آشنا میكند و اندیشمندان و متفكران دینی را برای چگونگی مواجهه با این پدیده آماده میسازد. اما قبل از ورود به بحث اصلی، تبیین چند نكته، ولو به اجمال، ضروری است.
نكتة اول: مدرنیته یا تجدد، مجموع اوصاف و ویژگیهایی است كه در مقطعی از تاریخ، درون فرهنگ جدید غرب در اروپای غربی و آمریكای شمالی آشكار شد. به بیان دیگر، مدرنیته وصف انسانی است كه از حدود پانصد سال پیش در غرب ظهور كرد؛ یعنی انسان غربی ویژگیهایی یافت و به وسیلة آنها از انسانهای ادوار و جامعههای پیشین متمایز شد.[۲]
نكتة دوم: این اوصاف و ویژگیهای انسان غربی، ریشه در نگرش و گرایشی داشت كه از آن به مدرنیسم یا تجددگرایی (modernism) یاد میكنند. این جنبه بر اصول ویژهای استوار بود:[۳]
۱. اومانیسم (Humanism)، یعنی قرار گرفتن انسان در جهان برای تسخیر آن. البته مراد از این انسان، انسانی زمینی و مادی است، نه آسمانی و برخوردار از حقیقتی فرامادی.[۴]
۲. سود انگاری (Utilitarianism). در این اصل، ارزش اخلاقی یك چیز به نتیجة آن است و اگر نتیجة عمل سودمند باشد، آن فعل اخلاقی است. طرح اصالت منفعت دو دوره دارد: یك دوره قبل از كانت كه بر سود شخصی تكیه میكرد و یك دورة اصلاح شده كه تقریباً پس از كانت مطرح شد و به سود اجتماعی پای میفشرد.[۵]
۳. لیبرالیسم (Liberalism)، یعنی آزادی انسان در عرصة اقتصاد، سیاست و مقدسات.[۶]
۴. عقلانیت (Rationalism). این عقل، عقل استدلالی، ریاضی و علمی است؛ خواه مانند دكارت برای آن مفهوم فطری قائل باشیم یا مانند جان لاك چنین مفاهیمی را برای آن قائل نباشیم. این عقلانیت به تدریج پختهتر شد و مفهومی عام به دست آورد. عقلانیت جدید به معنای پذیرفتن كاركرد ذهن بشر در تمامی عرصهها و برتری خرد انسانی بر همة منابع معرفتی دیگر است. در این قرائت، عقل باید ابزاری برای رسیدن به آرمانهای مدرنیته باشد.[۷]
۵. فردگرایی (Individualism). براساس این اصل، فرد از جامعه واقعیتر و بر آن مقدم است. در نظرگاه ارزشی، تقدم فرد به این معناست كه ارزش اخلاقی فرد مقدم و والاتر از جامعه و هر گروه دیگر است. در فردگرایی، بهترین داور برای قضاوت دربارة تمایلات هر فرد، خود اوست و دیگر نهادها باید از داوری در این امر بپرهیزند. [۸]
۶. سكولاریسم (Secularism). ماهیت سكولاریسم به اختصار عبارت است از عمل بر وفق انگیزههای غیر دینی، تفسیر جهان و حیات و انسان بر اساس مفاهیم و مقولات غیر دینی و پذیرش استقلال مقولاتی چون علم، سیاست، فلسفه، هنر، علوم، نهادهای اجتماعی و... از دین.[۹]
نكتة سوم: با پدید آمدن اصول و فرهنگ تجددگرایی، انسان غربی دارای خصلتها و ویژگیهایی گشت كه میتوان آنها را ویژگی انسان مدرن خواند. این ویژگیها را به گونهای فشرده بر میشماریم.[۱۰]
الف) توجه به علوم تجربی. انسان مدرن توجه جدی، گسترده و انحصاری به دانش تجربی دارد. مقصود از دانش تجربی، دانش استوار بر روش تجربه، یعنی مشاهده، آزمایش، نظریهپردازی و آزمون نظریههاست. ب) رویآوری به فناوری و علوم عملی. مقصود از علوم عملی، تكنولوژی به معنای فناوری است. در واقع علم عملی وقتی پدید میآید كه انسان قدرت برنامهریزی مییابد و از توان ضبط و مهار جهان خارج برخوردار میشود.
ج) واجد صنعت شدن. مقصود از صنعت، تجسم مادی علوم عملی است، نه مفهوم مقابل تجارت، خدمات و كشاورزی؛ یعنی هر وقت فناوری تبلور عینی و مادی پیدا كند، صنعت نام میگیرد.
د) برخورداری از سطح زندگی بالا و بیسابقه. مقصود از سطح زندگی، عوامل گذار است كه برای رفاه بدن ضرورت دارد؛ یعنی خوردن، آشامیدن، پوشاك، مسكن، خواب، استراحت، غریزة جنسی، تفریح و تفرج.
هـ) طرفداری از رفتار سرمایهداری. انسان مدرن، به لحاظ اقتصادی، طرفدار رفتار سرمایهداری و اقتصاد بازار آزاد است؛ اقتصادی كه در آن عرضه و تقاضا و رقابت، اصل به شمار میآید.
و) سكولار زندگی كردن. انسان مدرن مدعی سكولاریسم شد، یعنی تا میتوانست ساحتهای زندگی را دینپیرایی كرد و سرانجام دین را به گسترة ارتباطهای انسان با خویش و خدا (ارتباطات شخصی) اختصاص داد.
ز) انسانگرایی. انسان مدرن معتقد شد همه چیز باید در خدمت انسان قرار گیرد و به بیان دیگر، همه چیز به سود انسان سامان یابد. در حقیقت، انسانگرایی، یعنی خدایگان بودن انسان و شأن خدایی یافتن او.
ح) فردگرایی. این ویژگی به این معناست كه نه فقط همه چیز باید در خدمت انسان باشد، بلكه همه چیز باید در خدمت فرد انسان قرار گیرد. به بیان دیگر، واحد صاحب حق، جامعة انسانی نیست، بلكه واحد صاحب حق، فرد انسانی است.
ط) استدلالگرایی. پذیرش این اصل، یعنی من همه جا به استدلال گردن مینهم و برون از این چارچوب، هیچ آموزه و سخنی را نمیپذیرم. این یعنی توبهگریزی و تعبدستیزی.
ی) گرایش به دموكراسی لیبرال. دموكراتیك بودن، روش به قدرت رسیدن افراد را نشان میدهد و لیبرال بودن، شیوة اعمال قدرتیافتگان را مینمایاند؛ یعنی انسان مدرن خواهان آن است كه برای مثال رئیسجمهوری با یك انتخاب كاملاً آزاد قدرت را به دست آورد (دموكراتیك) و این قدرت را در ساحتهایی كه مورد توجه و رضایت انسان مدرن است، به كار گیرد.نكتة چهارم: مدرنیته مظاهری داشته است كه برای اختصار تنها به چند نمونة آن اشاره میكنم:
۱. فرهنگ یا تمدن. در یك برآیند كلی، با حاكمیت دوران مدرنیته در غرب، فرهنگ به معنای پیشرفت، بهسازی، رشد، ترقی و تكامل تلقی گردید؛ یعنی مظاهر مادی نیز فرهنگ دانسته شد و پیشرفت مادی و معنوی تمدن نام گرفت. پس از آن، با تحول تكنیك و قواعد رفتاری و تكامل معرفت علمی، غربیان آنچه را در دسترس داشتند، تمدن خواندند و از این طریق، جوامع عقبافتاده را جامعههای وحشی و فاقد تمدن معرفی كردند. این تفسیر یكی از مظاهر مدرنیته و مدخل ورودی تفسیری جدیدتر از فرهنگ است كه «فرهنگ جهانی» (Universal Cultural) خوانده میشود.[۱۱]
۲. جامعة مدنی. اصول مدرنیسم، دولت مدرن را بنیاد نهاد. دولتی كه حیطة اقتدارش محدود است، در سعادت فردی و خیر افراد دخالت ندارد و صرفاً در خدمت رفاه، امنیت جامعه و دفاع از حریم مالكیت خصوصی و آزادیهای فردی است. در این جامعه، قدرت سیاسی بر اساس رقابت احزاب سیاسی و به دست آوردن اكثریت آرا توزیع میگردد. در جامعة مدنی، اموری نظیر احترام به حقوق و آزادیهای فردی، بردباری، تسامح و تساهل، حاكمیت قانون، توافق جمعی، توجه به رأی اكثریت و خرد و برتر شمردن آن از سنت و مذهب، در همة عرصههای سیاست، اقتصاد، حقوق و فرهنگ، شاخصهای محوری و اساسیاند.[۱۲]
۳. نظام سرمایهداری. این نظام چون ابزاری، جهان را با همه اجزا و موجوداتش، به هرچه بیشتر مصرف كردن و مصرف شدن وا میدارد: سرمایهداری میكوشد با استفاده از همة امكانات جهان و نیروها و غرایز انسان، بازار تولید و مصرف را داغتر سازد. سرمایهداری مطلق، یك نظام اقتصاد آزاد است؛ نظامی كه هرگونه فعالیت اقتصادی در آن مجاز شمرده میشود و آنچه افراد را محدود میكند، نفع شخصی آنهاست.[۱۳]
۴. علم دنیوی. مدرنیسم در درون خود، علم را دنیوی كرد و از دین و فلسفه جدایی بخشید و نوعی علمزدگی را رواج داد. شكلگیری و تثبیت مفهوم حس تجربی و آزمونپذیری علم در باور جامعة غربی سبب شد لفظ علم كه در گذشته بر دانشهای دینی و فلسفی نیز اطلاق میگردید، معانی سابقش را ترك گوید و به سوی بخشی از دانش كه پایینترین سطح معرفت بهشمار میآید ـ و اینك با گسستن از مبادی عقلی و دینی خود، دانش سكولار و دنیوی شده بود ـ انصراف یابد. با این انصراف، علم از ارزش و سیاست جدا میگردد و ابزار كارآمد اقتدار، پیشبینی حوادث طبیعی و پیشگیری از آن تلقی میشود.[۱۴]
نكتة پنجم: برآیند دوران تجدد را نسبت به گذشته میتوان در موارد ششگانة ذیل شمارش كرد:
۱. بشر در پی چیرگی بر طبیعت است؛ درحالی كه در جهان قدیم نگرش خصومتآمیز به طبیعت نداشت.
۲. علوم تجربی بر علوم نظری برتری دارد؛ بر خلاف جهان قدیم كه بشر در پی نظریهپردازی بود.
۳. جهانبینی بشر عقلانی است؛ در حالی كه در قدیم جهانبینی بشر اسطورهای بود.
۴. انسان ارتباط خویش را با آسمان قطع و پشتوانههای معنوی وجود خود را فراموش یا انكار كرده است.
۵. انسان در پی تغییر جهان است؛ بر خلاف گذشته كه در پی تفسیر جهان بود.
۶. انسان در جهان گسترش یافته، از نظر زمان و مكان، زندگی میكند و به درستی از پیشینة خویش آگاهی ندارد.
لوازم فرهنگ مدرن برای مسیحیت
فرهنگ مدرن با اصول، ویژگیها و مظاهر خاص خویش كه در مباحث پیشین به اختصار بدانها اشاره شد، پیامدهایی نیز برای مسیحیت داشت كه مهمترین آنها عبارت است از:
۱. خصوصی سازی دین. چنانكه گذشت، فردگرایی از اصول اساسی مدرنیسم به شمار میرفت. این اصل از فرد بشر، بیشتر تلقی یك شعور خودكفا داشت. فردگرایی موجب شد بعد اجتماعی دین كنار گذاشته شود و دین به طور عمده به نوعی نگرانی فردی تبدیل گردد و اكثر وجوه عمومیاش را از كف دهد. از دهة ۱۹۶۰ بدینسو، بسیاری از جامعهشناسان این نكته را مطرح كردهاند كه دین در جهان غرب به نحو فزایندهای خصوصی شده است. تالكوت پارسونز، پیتر برگر، توماس لوكمان و رابرت بلا، شاخصترین چهرههای این گروه از جامعهشناسان شمرده میشوند. به گفتة پیتراف بیر، به اعتقاد این گروه، دین سنتی در دنیای مدرن به طور عمده به دغدغهای فردی تبدیل شده است و مردم به مذاهب بسیار تمسك میجویند؛ مذاهبی كه هیچ یك از آنها عملاً نمیتوانند جز پیروان خود با كسی پیوند برقرار سازند.[۱۵]
۲. پدید آمدن خدایان جدید. با خصوصیسازی دین و دینزدایی از جامعه، در فرهنگ مدرن، خدا واژهای بیمعنا شده است؛ واژهای كه با آنچه انسانها در كمال زندگی میكنند ارتباط ندارد و در متن تجربة آنها از جایگاهی برخوردار نیست.
در عصر و فرهنگ تجدد، برای عبادت نیز خدایان ویژه وجود دارد: خدایانی كه مردم در این فرهنگ میپرستند، وجوه اشتراكی است كه به زندگی آنها معنا و زمینه میدهد. تفاوت معبودهای سنتی و جدید این است كه در دورة تجدد تقریباً غیر ممكن است همة خداهای كوچك تابع خدای بزرگتر شوند. در این صورت خدای بزرگتر خدایی است كه عموماً ایدئولوژیها آن را میسازند. در جهان مدرن، بشر برای خود خدایانی پدید آورده و آنها را همچون هوایی كه در آن تنفس میكنیم، مسلّم پنداشته است.
نیاز اساسی، مراقبت، ارتباطات، مصرف، توسعه، تعلیم و تربیت، انرژی، تبادل، آینده، رشد، هویت، اطلاعات، سطح زندگی، مدیریت، انگاره (مدل)، نوسازی، برنامهریزی، تولید، پیشرفت برنامه، مواد خام، ارتباط، منابع، نقش، خدمات، جنسیت، راه حل، رفاه و كار، شماری از نود و نه خدای زیبای تجدد شمرده میشوند و تلاوت نامهای آنها، ذكر انسان متجدد است.[۱۶] چه زیبا گفته است اتین ژیلسون:
عالم جدید ما همچون عالم طالس و افلاطون، پر از خدایان است كه عبارتاند از: تحول كور، اصلاح و تكامل نژاد بینا، پیشرفت خیرخواه و دیگر خدایانی كه ذكرشان صلاح نیست.[۱۷]
۳. تغییر نحوة توجه انسان به ایمان دینی. تجدد، نحوة توجه انسان به ایمان دینی را دگرگون ساخت و سبب بروز بحرانی شد كه بیشتر مربوط به زبان ایمان دینی است، نه محتوای آن. به بیان دیگر، تجدد بحران احساسی به وجود آورده است. قبل از تجدد، انسان احساسی سنتی به خداوند و حتی خود داشت و پس از تجدد دیگر آن احساس را ندارد. تی. اس. الیوت، شاعر برجستة معاصر و یكی از منتقدان جدی فرهنگ غرب، در این باب میگوید:
معضل عصر تجدد تنها آن نیست كه دیگر نمیتوان باورهایی را كه نیاكان ما دربارة خداوند داشتند داشت، بلكه آن است كه دیگر نمیتوان احساسی را كه آنان به خداوند و انسان داشتند داشت.[۱۸]
۴. تكثر ادیان. با گسترش فتوحات استعماری اروپاییان، مسافرت دانشمندان مغربزمین به شرق و نیمكرة جنوبی و آشنایی آنان با ادیان دیگر، غربیان با نوعی تكثر ادیان روبهرو شدند. این كثرتگرایی دینی برای الهیات مسیحی معضل واقعی گشت؛ زیرا مسیحیت دینی «مطلق» بود. مقصود از واژة «مطلق»، كامل یا «تحقق كامل» است. در سنت كاتولیك روم، ضربالمثلی وجود داشت كه قدمتش به قرن سوم میلادی میرسید؛ هر چند از طریق قاعدة فالزنتیوس در قرن ششم شهرت یافت: «در بیرون از كلیسا كسی رستگار نمیشود.» البته این مثل نخست هشدار به بدعتگذاران بود، اما به تدریج به این شكل تغییر یافت كه همة مسیحیان غیركاتولیك و تمامی مؤمنان به ادیان غیرمسیحی، تنها از این روی كه عضو كلیسای كاتولیك روم نیستند، از رستگاری محروماند.[۱۹]
آشنایی غربیان با ادیان دیگر، آشكار شدن كثرتگرایی دینی، توسعة سریع و در نهایت، جهانی شدن آگاهی بشر، مسیحیان را با این معضل روبهرو كرد كه كلیسا در تاریخ جهان، ذرهای كوچك است.
۵. علم در مقابل دین. پیش از دوران تجدد، دانشمندان مستقل از دین به تحقیقات خود نمیپرداختند و علم یا باید اثبات كنندة مدعیات دینی بود و یا دستكم به گونهای سیر میكرد كه نتایج آن با مسلمات دینی تنافی نمییافت. پس از دوران تجدد و مدرنیته، علم از دین جدا شد و استقلال یافت. با پدید آمدن رویههای جدید در علوم و شاخه شاخه شدن آن، نظریههای نوین پدید آمد كه گاه با آرای كلیسا و دانشمندان دینی مسیحی ناهماهنگ و متعارض بود. برای مثال، تفكر علمی جدید، جهان را یك نظام بستة علّی و معلولی كه رخنه در آن متصور نیست، تلقی میكند؛ اما در متون مسیحی از خوارق عادات و معجزات به صورت رخنهای در این نظام سخن به میان آمده است. همچنین برخی نظریههای روانشناختی، احساس دینی را نوعی ازخودبیگانگی تاریخی انسان تلقی میكنند و حال آنكه در متون دینی مسیحی چنین نیست. این نظریات را چگونه باید با هم هماهنگ ساخت؟ به هر روی، استقلال علم از دین و طرح نظریههای معارض با آموزههای دینی از لوازم جدی فرهنگ مدرن است.[۲۰]
۶. تعویض پرسشهای بشر در باب دین. با حاكمیت «فرهنگ مدرن»، انسان محور تفسیر جهان و علم گردید و پرسشهای وی از دین با گذشته تفاوت یافت. قبل از عصر روشنگری، انقیاد انسان در قبال خداوند و مابعدالطبیعه محفوظ و محترم بود، اما پس از تكیه زدن انسان بر كرسی حاكمیت جهان، انسان چنان پنداشت كه قوانین طبیعت و دین باید خود را با خواستهای وی تطبیق دهند.
در گذشته سخن انسان غربی آن بود كه آیا دین حق است، اما در فرهنگ تجدد، سخن این است كه آیا دین انسانی است؟ علت پیدایش اینگونه پرسشها آن بود كه در فرهنگ مدرن، انسان اهمیت بیشتری یافت (اومانیسم)، و این پرسش را پدید آورد كه: آیا انسان برای دین است یا دین برای انسان؟ در گذشته بشر میگفت: ما چه وظیفهای در مقابل خدا داریم؟ ولی پس از عصر روشنگری چنین پرسید: دین برای ما چه میكند و انسان چه انتظاری از دین دارد؟ انسان معاصر غربی، در فرهنگ تجدد، بسیاری از عناصر و مفاهیم دینی را به هیچ میانگارد یا به سود خود تفسیر میكند.[۲۱]به گفتار رودولف بولتمان در اینباره توجه كنید:
از نظر انسان جدید، برداشت اسطورهای از جهان و مفاهیمی چون معادشناسی و منجی و رستگاری، همگی متعلق به گذشتهاند و زمانشان به آخر رسیده است. انسان جدید حركت جهان را حركتی میداند كه از قانون كیهانی پیروی میكند؛ یعنی قانون طبیعی كه فرد و عقل بشری قادر به كشف آن است. از این رو، انسان جدید تنها پدیدهها و وقایعی را واقعی میداند كه در درون چارچوب نظم عقلانی جهان قابل فهم باشند. انسان جدید معجزهها را نمیپذیرد؛ چرا كه آنها در نظم قانونمند جای نمیگیرند. هنگامی كه تصادفی عجیب یا خارقالعاده اتفاق میافتد، او تا علت عقلانی آن را نیابد آرام نمیگیرد.[۲۲]
۷. پدید آمدن رویكردهای جدید به دین (دینپژوهی). با ظهور فرهنگ مدرن و شاخه شاخه شدن علوم و پدیدار شدن رشتههای جدید در عرصة علم و آشنایی اندیشه با ادیان دیگر، دینپژوهی یا مطالعات دربارة دین شكل گرفت و رویكردهای نوین به ادیان پدید آمد. برخی از این رویكردها از دیدگاه خاص، مانند روانشناسی و جامعهشناسی، به بررسی ادیان و از جمله مسیحیت میپردازند و بعضی دیگر با روشهایی چون پدیدارشناسی (Phenomenology) یا تاریخی (Historical)، كل دین را بررسی میكنند. این رویكردها به طور كلی دین را از منظر تحقق بررسی میكند، نه از منظر تعریف و باید؛ اما چنان مینماید كه نظرهای دینپژوهان به عنوان بدیلهای صحیح جایگزین آموزههای مسیحیت در آینده مطرح میشود.[۲۳]
۸. نقد عقلی آموزههای دینی. فرهنگ مدرن، فلسفههای گوناگون پروراند و بستر نقد عقلی آموزههای دینی را فراهم آورد. فلسفه پیش از پدیدار شدن پایههای مدرنیسم نیز اشكالاتی در برابر گزارههای دینی مینهاد و متلكمان را به پاسخ و نبرد فكری فرا میخواند، اما در جهان جدید، با پدیدار گشتن فلسفة نقادی (Critiquephilosopy) و مكاتب معرفتشناختی جدید، حدود فاهمة بشر با بحث جدی روبهرو شد و این پرسش در اذهان نقش بست كه حدود فهم بشر چقدر است. كانت با این پرسش تمام براهین خداشناسی و اثبات وجود خداوند را به نقد عقلی كشید. فلسفة او كه پیوند میان ادیان مسیحی و تعقل را گسیخت، سبب شد تجربة اخلاقی و دینی، در مقایسه با الهیات وحیانی مورد توجه كلیسا، از اهمیت فزونتری برخوردار گردد.
بذری كه كانت در فلسفة جدید پراكند، سبب شد دانشهای ثانوی از بیرون به بررسی و تحلیل یك علم و آموزههای آن بپردازند و دانشهایی چون فلسفة سیاست، فلسفة حقوق، فلسفة هنر، فلسفة علم و فلسفة دین شكل گیرد.[۲۴] فلسفة دین كه در فرهنگ مدرن به شدت رو به توسعه است، با الهیات فلسفی كه در مسیحیت مطرح بود، به كلی تفاوت دارد؛ زیرا الهیات فلسفی، بخشی از الهیات مسیحی وابسته به دین بود كه در حیطة عقل قرار داشت، اما هدف فیلسوف دین، تحلیل و بررسی اعتقادات دینی و ارزیابی معقولیت عقاید دینی است. پرسش اصلی فلسفة دین چنین است: «آیا عقلاً میتوان آموزههای دینی را تصدیق كرد؟» با شكلگیری این دانش، آموزهها و عقاید دینی چون تجسد، مأوا گزیدن روح القدس در درون انسان و حتی وحی، در معرض ارزیابی و بررسی انتقادی عقل قرار میگیرد.[۲۵]
۹. جدایی فرهنگ از دین. كلیسا حدود هزار سال یگانه مولد، یا مفسر و حافظ فرهنگ و محصولات فرهنگی بالاتر از سطح فرهنگ عامیانه بود. پویایی درونی این فرهنگ كه در عصر رنسانس به اوج رسید، نهایتاً مهار آن را از دست كلیسا خارج ساخت. با ظهور رنسانس و كمی بعدتر، تجددگرایی، حیات جمعی به عرصههای گوناگونی چون اقتصاد، سیاست و قدرت، قانون، اخلاق، هنر، علم و... تفكیك شد. در نتیجة این تجزیه، هر عرصهای میتواند بر اساس قواعد و معیارهای خاص خود تحول یابد و هیچ چیز قدرت ندارد این عرصههای جدا از یكدیگر را وحدت بخشد. از این رو، دین كه دیر زمانی وحدتبخش همة این عرصهها بود، با آنها بیگانه شد و باید راه خویش را پیش میگرفت. این امر چیزی جز جدایی فرهنگ از دین و سپس تجزیة فرهنگ به دهها قلمرو و حوزة مستقل نبود. سخن یورگن هابرماس در اینباره قابل توجه است:
پروژة مدرنیته كه در قرن هیجدهم توسط فیلسوفان روشنگری تدوین گردید، عبارت بود از تلاش آنان برای توسعه و تكامل علوم عینی اخلاقیات، حقوق جهانی و هنر مستقل مطابق با منطق درونی آنها. در عین حال، هدف این پروژه نیز آزاد ساختن توانمندیهای بالقوة شناختی هر یك از این قلمروها از قالب پیچیده و درونی آنها بود. فیلسوفان روشنگری خواستند از این انباشت فرهنگ تخصصی شده برای غنا بخشیدن به زندگی روزمره بهرهبرداری كنند؛ به عبارت دیگر، برای غنا بخشیدن به سازمان عقلانی زندگی اجتماعی روزمره.[۲۶]
برخورد مسیحیت كاتولیك با فرهنگ تجدد
الهیات مسیحی در مقابل تكثر و دگرگونی بیوقفة فرهنگ مدرن و لوازم آن، بهویژه در گسترة دین، واكنشهایی متفاوت نشان داد. بیتردید شمارش و تحلیل همة اقدامهای فرقههای گوناگون در ساختة اصلی مسیحیت در اروپای غربی و امریكای شمالی، در نوشتاری چنین محدود نمیگنجد. از این رو، تنها به مهمترین واكنشهای كاتولیك اشاره میشود.
با چشمپوشی از جزمگرایی كاتولیكها در برابر تجددگرایی در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم،[۲۷] از اوایل قرن گذشته و بهویژه پس از شورای دوم واتیكان (۱۹۶۲ ـ ۱۹۶۵)، كلیسای كاتولیك با رهیافتی توصیفی تصمیم گرفت هرگونه سخن محكومكننده و سوءظن به فرهنگ تجدد را كنار نهد و حتی از شنیدن و آموختن تحولات سكولار سخن بگوید. واكنشهای كاتولیك در برابر فرهنگ مدرن بسیار گسترده است و زمینههای گوناگون را شامل میشود. اهم این تحولات كه كلیسای كاتولیك را در شمار عوامل مهم و مؤثر تحولات فرهنگی جهان و از جمله جهانی شدن قرار داد، عبارت است از:
۱. شورای واتیكان دو
با تشكیل شورای واتیكان دو و انتشار سند شادی و امید (Gaudiumet Spes)، لزوم تبیین نوین دین برای مخاطبان جدید عصر تجددگرایی پذیرفته شد. پرسش نهایی و تلویحی منشور شورای واتیكان دو دربارة نسبت و ارتباطات است؛ یعنی امروزه بینش دینی چگونه باید به گونهای متقاعدكننده خود را ابراز كند و زبان حقیقی و درست خود را در این افق فرهنگی متفاوت بیابد؟ مایكل پل گالاگهر، عضو شورای پاپ در امور فرهنگی،[۲۸] در این خصوص میگوید: در این زمینه ]پرسش پیش گفته[ در سخنان افتتاحیة پاپ ژان بیست و سوم دربارة دستور كار شورای واتیكان دو، سه نكته و محور مورد تأكید قابل تشخیص است: نخست لحن امیدوارانه و قاطع. وی با صراحت با پیامآوران یأس كه دوران تجدد را در مقایسه با گذشته، قهقرای كامل میدانند، مخالفت میكند. دوم اینكه تأكید دارد هدف شورا، برخلاف گذشتگانش، آن نبوده است كه با برخی بحرانهای اعتقادی رو به رو شود، بلكه آنان میخواستند به وظیفة عمدة هدایت معنوی خود به عنوان شورای كشیشان عمل كنند و بدین پرسش پاسخ دهند كه ارایة ایمان دینی در این مقطع تاریخی چگونه باید باشد. سوم آنكه پاپ از اشتباهات و مخاطرات دوران تجدد كه آن را طبابت عطوفانه میخواند، طرفداری میكند. به تعبیر وی، كلیسا بهتر است كه نیازهای زمان حاضر را از راه اثبات اعتبار تعالیم خود تأمین كند، نه با نكوهش تجدد.[۲۹]
مهمترین تعالیم شورا عبارت است از:
۱. كتاب مقدس در ایمان كلیسا از منزلتی ممتاز بهره میبرد؛
۲. كلیسا مجمع كل مؤمنان مسیحی است و با روحانیت عینیت ندارد؛
۳. شورا به پیگیری تلاش در جهت وحدت مسیحیت (عمل جهانی) متعهد است؛
۴. شورا در برابر مبارزه برای برقراری عدالت، صلح و حقوق بشر، به طور جدی متعهد است؛
۵. برگزاری مراسم عبادت به زبان محلی جایز است؛
۶. نجات الهی برای پیروان ادیان دیگر نیز وجود دارد؛
۷. با غیركاتولیكها و غیرمسیحیان، بر اساس ایمان، گفتوگو میشود؛
۸. تحول فرهنگی و ارتقای آن باید مورد توجه قرار گیرد.[۳۰]
البته از زمان تصویب سند شورای واتیكان دو تاكنون دیدگاهها تغییر یافته است. مایكل پل گالاگهر در اینباره میگوید:
مفسران بسیاری كه اكنون آن متن را دوباره بررسی میكنند، آن را قدری بیش از اندازه خوشبینانه مییابند. با وجود پیشرفتهای عظیمی كه نماد آن را در سقوط نظام الحادی شوروی مییابیم، جهان ما از جهت ارزشهای اساسی انسانی تاریك است: نبود حق زندگی، ملیگرایی افراطی، غلبة الگوی زندگی مصرفگرایانه و فاصلة بین كشورهای غنی و فقیر كه هیچگاه كم نمیشود. افزون بر این، مضامین اساسیای كه در نیمة قرن شانزدهم اهمیت نداشتند، اكنون برجستگی یافتهاند. در این زمینه میتوان از نمونههایی مانند مسایل مربوط به محیط زیست، فیمینیزم، و آنچه گرایش به مادیگرایی خوانده میشود، نسبت به كاوشهای معنوی كه مستقل از سنتهای دینی است، یاد كرد.[۳۱]
۲. توجه به فرهنگ
واتیكان به فرهنگ و ارتباط آن با ایمان به طور كامل توجه مبذول كرد. برای مثال پاپ ژان پل دوم، هنگام افتتاح شورای پاپی فرهنگی در سال ۱۹۸۲، خطاب به اعضای شورا اظهار داشت:
ایمانی كه فرهنگی نباشد، ایمان نیست و نمیتواند به درون قلبها راه یابد.[۳۲]
با توجه به ارتباط نزدیك فرهنگ و دین از دیدگاه واتیكان، میزان دخالت دو عامل دین و فرهنگ در یكدیگر بسیار اهمیت دارد. كاتولیكها در جهت بررسی چگونگی پیوند این دو، فراوان بحث كردهاند كه به مهمترین آنها به طور اجمال اشاره میشود:[۳۳]
الف) مفهوم فرهنگ مدرن. علوم عینی مستلزم نظرهای انتقادی بسیاری است. پیشرفتهای اخیر در روانشناسی، بینشهای عمیقتری را در رفتار انسانی موجب شده است. مطالعات تاریخی ما را بر آن میدارد كه به آنچه در اطرافمان وجود دارد، با دید متحول و دگرگونشدهای بنگریم. آداب و رسوم و الگوهای زندگی رفته رفته شكل یكسانتری به خود گرفته، یكپارچه صنعتی شدهاند. شهرنشینی و سایر عوامل مؤثر در زندگی اجتماعی نیز فرهنگهای عامة تازهای را به ارمغان آوردهاند كه به الگوهای جدید فكری عملی و نحوة استفاده از فراغت، حیات تازهای بخشیده است. فزونی تبادل اطلاعات میان ملل و شاخههای مختلف جامعه، دریچهای به سوی غنای فرهنگهای مختلف به روی افراد گشوده است كه حاصل آن، شكلگیری تدریجی فرهنگی جهانی است: در سایة چنین فرهنگی، اتحاد بشریت پرورش یافته، در معیارهایی كه خصوصیات مشخص هر فرهنگی را درخود محفوظ دارد، تبیین میشود.
ب) انسان، شكل دهندة فرهنگ. مردمان جامعه، قالبسازان و شكلدهندگان فرهنگ جامعة خودند؛ تا جاییكه انسان قبل از هر چیز و هركس در قالب آن چیزی كه عهدهدار انجام آن بوده است، به همنوعانش و حتی در دادگاه تاریخ معرفی میشود.
ج) مشكلات فرهنگ مدرن. چه تدبیری باید اندیشید تا از تبادل فزایندة میان فرهنگها كه بایستی به گفتوگویی غالب و پربار در میان گروهها و ملل بینجامد، ایجاد تشویش در زندگی جوامع، واژگون ساختن حكمت سنتی و در معرض خطر قرار گرفته منش افراد، جلوگیری شود؟ چگونه فرهنگ جدید با قوة محركة لازم پیش رود و توسعه یابد، بدون آنكه پایبندی به میراث و سنت از دست نرود؟ این سؤالات از جایگاه ویژهای برخوردار است؛ به این معنا كه رشد عظیم علم تكنیك بایستی با نظامی هماهنگ شود كه در آن به مطالعة آثار كلاسیك دوران گذشته بر طبق سنتهای متفاوت بها داده میشود.
از آنجا كه تخصص در رشتههای مختلف علم و دانش با سرعت رو به فزونی است، تلفیق و تركیب لازم میان آنها چگونه میتواند فارغ از هر خدشهای و بدون نیاز به حفاظت از نیروهای انسانی، از جمله تفكر كه به عقل و حكمت منجر میشود، تحقق یابد؟ چه باید كرد تا هركس قادر به مشاركت در منافع فرهنگ شود، آن هم در شرایطی كه فرهنگ متخصصان روزبهروز شكل پیچیدهتر و غامضتری به خود میگیرد؟ سرانجام چگونه ادعاهای استقلالطلبانه و خودسرانهای را كه فرهنگ خود را نسبت به آن محق میداند، قابل قبول تلقی كنیم، بدون آن كه گرفتار آن انسانگرایی شویم كه به طور مطلق به عالم خاكی وابسته بوده، حتی با دین مغایر است؟د) رابطة فرهنگ و ایمان. میان فرهنگ و پیام رستگاری، روابط بسیار نهفته است. خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمی سخن به میان آورده است. در فراسوی این مسئله، كلیسا طی قرون متمادی در شرایط متفاوتی به سر برده و برای انتشار و رساندن پیام مسیح و موعظة افراد، از منابع مختلف فرهنگی استفاده كرده است تا آن را عمیقتر درك و بررسی كند و به گونة كاملتری در مراسم نیایش و عبادت در جبهههای مختلف زندگی ایمان آورندگان تحقق بخشد.
با وجود این، كلیسا برای تمام قرون و اعصار و ملل وجود داشته و به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی با نژاد یا ملتی خاص، یا طریقة مشخص زندگی یا هیچگونه آداب و رسومی كه مربوط به گذشته و حال باشد، گره نخورده است. كلیسا به سنتهای خود پایبند و در ضمن از مأموریت جهانی كه بر عهدة او گذاشته شده است، آگاه است. از طرف دیگر به راحتی میتواند با اشكال مختلف زندگی مرتبط شود و از طریق آن، هم خود و هم فرهنگ را غنی سازد.
هـ) مردم و فرهنگ. واتیكان یادآور این نكته است كه فرهنگ بایستی در ارتباط با رشد شخص انسان و به صلاح جامعه و تمامی بشریت شناخته شود. بنابراین، هركس باید در تشویق روح انسان در جهت پرورش استعدادهای حیرتانگیز او، درك، تفكر، تقویت نیروی قضاوت شخصی و اشاعة احساسات مذهبی، اخلاقی و اجتماعی بكوشد. فرهنگ، خواهان حفظ نوعی حرمت و اعتبار برای جامعه و حفظ حقوق افراد در سایة نفع عام است.
سرجمع دیدگاه واتیكان در خصوص فرهنگ را میتوان در محورهای ذیل شمارش كرد:
۱. كنار رفتن رهیافت كهن در مقولة فرهنگ و پذیرش رهیافتی كه مفهوم مردمشناسانة فرهنگ یا فرهنگها را نیز دربرمیگیرد. معنای دستوری كهن فرهنگ تقریباً تنها به زمینههایی مانند تعلیم و تربیت، اصلاح، هنر ابراز و بیان خود و خلاقیت معنوی مربوط میشد، اما معنای نوین فرهنگ، بیشتر توصیف شیوههای زندگی و زمینههای معنا و ارزش است.
۲. رویارویی با تجدد، به رهیافتهای كهن و جدید فرهنگ، هر دو، نیازمند است. به بیان دیگر، باید هم به قلمرو نظری مفاهیم و هم به جهان تصاویر و آثار كه روشنی كمتری دارد، عنایت گردد.
۳. فرهنگ، قلمرو تعالی بشر و از این رو، جایگاه رویارویی با خداست.
۴. فرهنگ، ساختة آدمی است و به همین دلیل، قلمرو ابهام است و باید شناخته و تطهیر گردد.
۵. فرهنگ، خواهان حفظ نوعی حرمت و اعتبار جامعه و حفظ حقوق افراد در سایة نفع عامه است.
۶. فرهنگ، باید در ارتباط با رشد شخص انسان و به صلاح جامعه و تمامی بشریت شناخته شود.
۷. همگان باید بكوشند فرهنگ از اهداف درستش منحرف نگردد و نیروهای سیاسی و اقتصادی از آن بهرهبرداری نكنند.
۸. از آنجا كه انسان مقام و جایگاه خود را در گرو پیشرفت فرهنگ میداند و به آن امید بسته است، باید تدبیری اندیشید كه تكثر فرهنگها و تبادل فزایندة آنها به تشویش انسان و از كف رفتن سنت نینجامد. همچنین باید مراقب بود با ادعای استقلال فرهنگ، سبب پدید آمدن فرهنگی انسانگرایانه كه به طور مطلق با دین مغایر است و به جهان خاك وابستگی دارد، نشویم.
۹. میان فرهنگ و بشارت مسیح (رستگاری)، ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد و خداوند از فرهنگ متناسب با عصر و زمان آدمی سخن به میان آورده است. از سوی دیگر، كلیسا برای درك و بررسی ژرفتر پیام مسیح و ابلاغ آن به افراد و تحقق كاملتر آن در نیایش، عبادت و زندگی مؤمنان، همواره از منابع مختلف فرهنگی استفاده كرده است.
۱۰. فرهنگ باید در انتقال و ترجمة ایمان دینی به زبان مردمان نقش اساسی ایفا كند و كلیسا نیز چنین كرده است. اما این بدان معنا نیست كه كلیسا همواره تحت تأثیر مطلق فرهنگ آداب و رسوم بوده است. كلیسا به سنتهای خود پایبند بوده و بدون تأثیرپذیری مطلق از فرهنگ، به راحتی میتواند با اشكال مختلف زندگی پیوند برقرار سازد و از این طریق در جهت غنیسازی خود و فرهنگها گام بردارد.
۱۱. بشارت مسیح، زندگی و فرهنگ انسان رو به انحطاط را حیاتی تازه بخشیده است و هرگز از تطهیر و ارتقای معنویت انسانها باز نمیایستد. كلیسا با این كار سبب رشد انسان و تمدن میشود و در آزادی درونی بشر سهیم میگردد.به نظر میرسد كاتولیكها در برخورد با وضعیت نوین فرهنگی با مشكل اساسی چگونگی درك فرهنگ مدرن و ارتباط درست با آن روبهرویند، یعنی در عرصه فرهنگ و ایمان چه تدبیری بیندیشند تا فرهنگ دینی ترویج شود نه «دین فرهنگی». به بیان دیگر، این راه دشوار چگونه پیموده شود تا به تأثیرپذیری كامل دین از فرهنگ و باز گذاشتن فرهنگ برای تعیین دستور كار ایمان دینی (رسوخ فرهنگی) نینجامد.[۳۴]
بخشی از پرسشهایی كه این رشته بدان پاسخ میدهد، عبارتاند از:
۱. چگونه خداوند در جوامع دینی دیگر عمل میكند؟
۲. چگونه خدای متعال، یهودیان، مسلمانان و دیگران را نجات میدهد؟
۳. آیا امكان دارد در ادیان دیگر پیامبران و كتابهای مقدسی یافت شود؟
۴. موضع مسیحیان در برابر پیروان ادیان دیگر چگونه باید باشد؟[۳۶]
البته رویكرد اصلی این رشته، حفظ ارزشها و آموزههای مسیحیت است؛به گفتة پی. هورستون:
این رهیافت بر این اعتقاد است كه وحی مسیحی، محك نهایی ادیان دیگر است؛ اما در این ادیان ارزشهای اصیل چندی را مییابد كه دستكم میتوانند به مثابه نخستین گام یا همواری راه انجیل به حساب آیند. اینها میتوانند به كسانی كه به این ادیان دیگر تعلق دارند، یاری رسانند تا به درك غنای حقیقت نهفته در راز مسیح نایل آیند.[۳۷]
۵. پذیرش تكثر فرهنگها (الهیات پذیرش فرهنگها)
با گرایش تدریجی واتیكان به شمولگرایی و تكثر ادیان، مسئلة فرهنگ در كنار الهیات، به ویژه با در نظر گرفتن كشورهای آسیایی و آفریقایی، روزبهروز اهمیت فزونتری یافت. واتیكان هدف خود را تركیب فرهنگی در جهت شناخت تفكر جوامع دینی معرفی میكند، نه القای فرهنگی. به همین جهت از نظر كلیسا در گفتوگوی میان ادیان، فرهنگ مهمترین عامل است. شكلگیری الهیات پذیرش فرهنگها در این امر ریشه دارد. این الاهیات به مسائل كلیدی زیر میپردازد:
۱. مسایل زیربنایی و روبنایی دین مسیحی چیست؟ آیا این مسایل از تحولات فرهنگی و تاریخی برخاسته است؟
۲. هنگامیكه مسیحیان در جوامع مختلف دربارة ایمان خود میاندیشند، نقش افكار تازة آنان در بارور ساختن همة جامعة مسیحی چیست؟
۳. رابطة میان كلیسای بومی (ملی) و كل جامعة مسیحی چیست؟
۴. برخورد رسالت مسیحی با فرهنگها و ویژگیهای آنها چگونه است؟ ارزشهای سنتی و فرهنگی مورد تأیید مسیحیت كدام است، در برابر چه باید مقاومت كرد و آن را كنار زد؟[۳۸]
۶. جامعهگرایی
كاتولیكها میكوشند با تحلیلی تازه، انسانها را به سوی اجتماعیشدن بكشانند و در این مورد از كاستیها و ضعفهای رخدادهای روزگار خود بهره میبرند. به اعتقاد واتیكان، تأكیدی كه در دوران معاصر بر ارزشهای اجتماعی میشود، بیشتر از پدیدة اجتماعیشدن بر میخیزد، نه نیاز انسان به گریز از تنهایی؛ یعنی وابستگی متقابل بخشهای جهان كه روزبهروز شدیدتر میشود و حالتی جهانشمول مییابد، سرانجام با تحقق خیر مشترك جهانی مرتبط میگردد. كاتولیكها میكوشند این تحلیل را با آموزههای دینی گره زنند و به یاری آن، انسان جامعهگریز و فردگرا را به سوی اجتماع بازگردانند. در سند دوازدهم اعلامیة امید و شادی چنین آمده است:
به هر روی، خداوند خود بشر را منزوی خلق نكرده است: «از همان آغاز، آنها را مذكر و مؤنث آفرید» (سفر پیدایش، ۱/۲۷) و جمع آمدن این دو، اولین شكل اتحاد افراد را پدید میآورد؛ زیرا شخص بشر به حكم ساختار طبیعیاش موجودی اجتماعی است كه نمیتواند بدون ارتباط با دیگران زندگی كند و تكامل یابد.[۳۹]
۷. سازگار ساختن دین و دنیا
كاتولیكها در منشور واتیكان دو به مسائلی چون «حقوق بشر» و « عدالت و فقر» كه به كار دنیای معاصر میآید پرداختهاند، اما برای ارایة تحلیلی نو كه بتواند زندگی دینی و دنیوی یك مسیحی را پیوند دهد و بینش و اندیشة او را در این زمینه اصلاح كند، راهی دراز در پیش دارند. به اعتقاد كریستین دبلیوترو، دادههایی وجود دارد كه میتواند به كاتولیكها كمك كند میان زندگی دنیوی و معنوی انسان غربی سازگاری ایجاد كنند. این دادهها عبارت است از:
ارزش دینی دنیا به خاطر آفرینش؛ تجسد (حلول لاهوت در ناسوت) و رستگاری؛ خدا رقیب قلمرو امور بشری تلقی نمیشود و به همین علت از زنان و مردان خواسته نمیشود كه اعمال خود را محدود كنند تا جا برای عمل خداوند باز شود؛ سخافت تقلیل مسیحیت تا سطح مجموعهای از شعائر و مناسك صرف و گسسته از زندگی و ضروری و تبدیل وجود خود به كنشی آكنده از روح به منظور جلب رضایت خداوند: «ای برادران! مصرانه از شما میخواهم كه مراحم خداوند را از یاد نبرید و جسم خود را به عنوان قربانیای زنده كه وقف خدا شده و نزد او مقبول است تقدیم كنید. این است عبادت شما مردان خردمند.» (رساله به رومیان، ۱۲/۱).[۴۰]
۸. پذیرش استقلال علم و دین
پس از كشمكشهای مسیحیت با علم، كاتولیكها میكوشند با تحلیلی نو از آموزههای دینی عملاً خود را با علم درگیر نسازند. برای مثال در مقابل پژوهشهای مربوط به تاریخ حیات عیسی و كتاب مقدس، تنها به اصالت و اعتبار پنج كتاب اول كتاب مقدس (تورات) اكتفا كردند و یا معتقد شدند كه حقایق وحیانی تنها در كتاب مقدس نهفته نیست، بلكه هم در كتاب مقدس و هم در سنتی كه در تفسیر زنده و مجتهدانة كلیسا جلوهگری میكند، وجود دارد.
روند پذیرش استقلال علم با تمام رشتهها و شاخههای آن، پس از شورای واتیكان دو، شتاب فزونتری یافت. یكی از عناصر اصلی این اعلامیه، «استقلال علم و شیوة علمی» است. البته در نظر واتیكان دو این استقلال دروغین نیست، بلكه استقلالی تحت توجه خداوند است و در آن به مسؤولیت آدمی در برابر جهان آفرینش، به عنوان یك موهبت الهی اذعان میشود. جالب آن است كه در این مثل، به گالیله توجه خاص شده است. گویا كاتولیكها میكوشند با این مثل، زخمهای آن رویداد دردناك تاریخ كلیسا را التیام بخشند.[۴۱] به گفتة مایكل پل گالاگهر:
... به تعبیر پاپ ژان پل دوم، متكلمانی كه گالیله را محكوم كردند، دچار این اشتباه شدند كه پرسشی را كه در حقیقت به تحقیق علمی مربوط میشد، به قلمرو عقاید دینی وارد كردند.[۴۲]
در واقع كاتولیكها میكوشند با استقلال زمینههای معرفتی از یكدیگر، این حقیقت را بازگویند كه علم در عرصة معرفتی خاص خود در جریان است و دین نیز در ساحت معرفتی ویژة خود قدم برمیدارد و از اینرو، هیچگونه تعارض و مقابلهای با یكدیگر ندارند. اگر قبل از دوران تجدد آموزههای دینی با فرضیههای علمی در آمیخته بود و دین نظریههای جدید علمی را تاب نمیآورد، بدان سبب بود كه این دو در لایههای معرفتی خویش از یكدیگر استقلال دارند؛ اما پس از روشن شدن این موضوع و تشخیص آن توسط كلیسا، دیگر تقابل علم و دین معنا ندارد.
۹. توجه به هنر
هنر مدرن یكی از لوازم فرهنگ تجدد بود كه با روش مستقیم تجدد، نقش خود را از نقش «خدمتكار دین» بودن آزاد كرد.[۴۳] اما در قرن بیستم به دلایلی هنر به سوی معنویشدن گام برداشت.[۴۴] به همین جهت كاتولیكها معتقدند موانع موجود در مسیر كلیسا و هنر مدرن، تا حدی از میان رفته است. از این رو، كلیسا برای گفتوگوی صادقانه و پاسخ به نیاز هنرمند در عرصة خلاقیت، آمادگی خود را اعلام داشته و معتقد است كه از طریق این نوع همكاری میتوان با انحطاط و سقوط فرهنگ و ارزشهای هنری در عصر حاضر مقابله كرد. بر این اساس، واتیكان هنر مقدس (Sacred Art) را مطرح نموده است.[۴۵]واتیكان به موقعیت رسانههای نوین نیز توجه خاص مبذول داشته و معتقد است كه:
تولید و نمایش فیلمهای به طور عمده سرگرمكننده و ارزندة فرهنگی و هنری باید توسعه یافته، به طرز مطلوبی حمایت شوند؛ به ویژه برنامههایی كه به جوانان اختصاص دارد و نیز برنامههایی كه برای خانوادهها مناسب تشخیص داده شدهاند. آن بخش از فرستندههای كاتولیكی كه شنوندگان و بینندگان خود را برای مشاركت در امور كلیسایی دعوت میكنند و در انتقال دقایق مذهبی سهم دارند، باید از نظر تكنیكی و كارایی سرآمد باشند.[۴۶]
تیلیش و نسبت فرهنگ و دین
واتیكان برای آرای پل تیلیش (۱۸۸۶ ـ ۱۹۵۶) در مسئلة نسبت دین و فرهنگ، اهمیتی خاص قائل است و در یكی از اسنادش به كلام پل تیلیش استناد میكند. در بخشی از این سند چنین آمده است:
فرهنگی بودن به معنای دینداری است. دین نسبت به فرهنگ هم جنبة تعالی دارد و هم بر آن استوار است و هم در درون آن تجلی و افاضه میكند. به عبارت دیگر، دینمداری با جنبة فرافرهنگی خود، خصلت سیال و متغیر فرهنگ انسانمداری را ارتقا میبخشد. [۴۷]
تیلیش معتقد است اگزیستانسیالیسم میتواند مددكار پیوند دین با فرهنگ معاصر باشد؛ زیرا این جنبش، در معنای عام خود، اعتراضی علیه روح جامعة صنعتی در چارچوب دین جامعه است و جایگاه بشر در نظام تولید و مصرف را آماج قرار میدهد.[۴۸] در نظرگاه وی، الهیات مسیحی باید از مطالب اصولی و عمیق تحلیل اگزیستانسیال در همة حوزههای فرهنگی، از جمله روانشناسی درمانی، سود جوید.[۴۹] البته به نظر وی اگزیستانسیالیسم تنها میتواند قالب و صورت پرسشها را تعیین كند و دادن پاسخها كاركرد كلیساست. كلیسا باید به خود و همة كسانی كه خارج از كلیسایند، پاسخ دهد. كاركرد كلیسا پاسخگویی به پرسشی است كه در وجود آدمی نهفته است؛ یعنی پرسش از معنای وجود جهان و انسان. به اعتقاد او، یكی از راههای ایفای این كاركرد، «تبشیر» است. تبشیر باید به مردم خارج از كلیسا نشان دهد نمادهایی كه حیات كلیسا در آنها تجلی مییابد، پاسخهای پرسشهایی است كه در نفس وجود ابنای بشر نهفته است. به نظر وی، كلیسا باید دریابد كه مواعظ معمولی و مرسوم نمیتواند به دل و جان مردم زمان ما رسوخ كند. مردم باید در تبشیر حس كنند كه مسیحیت مجموعهای از احكام اصولی، آیینی یا اخلاقی نیست، بلكه بشارت پیروی عدل است و ظهور واقعیتی درمانبخش و جدید مؤید آن به شمار میآید.[۵۰]
در الهیات فرهنگ تیلیش، كلیسا نمیتواند در جهت فرایند پیشرفت به سوی تحقق شهریاری خدا، واقعیت اجتماعی معاصر و فرهنگ مدرن را دگرگون سازد. به نظر وی، كلیسا توان تدوین ساحتهای اجتماعی كامل پایبند اصلاحات عینی و مشخص را ندارد؛ زیرا دگرگونیهای فرهنگی بر اساس پویایی درونی خود فرهنگ روی میدهد. كلیسا در این تغییر مشاركت میكند و گاه نقش رهبری آن را نیز به عهده میگیرد، ولی در آن صورت كلیسا نیرویی فرهنگی در كنار نیروهای دیگر است، نه نمایندة واقعیتی جدید در تاریخ. سخن او در اینباره شنیدنی است:
كلیسا دربارة فرهنگ و از جمله اشكال حیات خویش، داوری میكند. همانگونه كه فرهنگ اشكال حیات كلیسا را خلق میكند، به همانسان، جوهر دینی نیز وجود فرهنگ را میسر میسازد. كلیسا و فرهنگ نه در جوار هم، كه در درون یكدیگرند و شهریاری خداوند، جامع هر دو و درعین حال، فراتر از هر دوی آنهاست.[۵۱]
منابع و مآخذ:
۱. سكلیر، لزلی، جامعهشناسی نظام جهانی، ترجمه علی هاشمی گیلانی، تهران، مركز مطالعات و تحقیقات رسانهها، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۲. استیس. والتر، دین و نگرش نوین، ترجمه احمد رضا جلیلی، تهران، حكمت، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۳. اوجبی، علی، كلام جدید در گذار اندیشهها (مجموعه مقالات)، تهران، مؤسسه فرهنگی اندیشه معاصر، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۴. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، مركز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۶۲.
۵. پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ واندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۶. پترسون، مایكل، و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶.
۷. تیلیش، پل، الهیات فرهنگ، مترجمان مراد فرهادپور و فضلالله پاكزاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶.
۸. جانسون، لزلی، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضیاء موحد، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۸.
۹. دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، سمت، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱.
۱۰. سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوی، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، بهار ۱۳۷۱.
۱۱. همو، رازدانی و روشنفكری و دینداری، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، ۱۳۷۸.
۱۲. فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، (۳ جلد در یك جلد)، تهران، انتشارات زوار، چاپ دوم، ۱۳۷۶.
۱۳. كاشفی، محمدرضا، دین و فرهنگ، در دست انتشار.
۱۴. همو، فرهنگ و مسیحیت در غرب، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۰.
۱۵. كورنر، اشتفان، فلسفه كانت، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۷۶.۱۶. گیدنز، آنتونی و دیگران، مدرنیته و مدرنیسم (مجموعه مقالات)، ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری، تهران، انتشارات نقش جهان، چاپ اول، ۱۳۷۹.
۱۷. محمدی، مجید، دین، این جا، اكنون، تهران، قطره، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۱۸. مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۶۷.
۱۹. میشل، توماس، كلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم، مركز تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۲۰. نصری، عبدالله، خدا در اندیشه بشر، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول، ۱۳۷۳.
۲۱. نقیب العطاس، سیدمحمد، اسلام و دنیوی گروی، ترجمه احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴.
۲۲. واعظی، احمد، جامعه دینی، جامعه مدنی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷.
۲۳. فرهنگ و دین (مجموعه مقالات)، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۴.
نشریات علمی:
۲۴. ارغنون، سال دوم، شماره ۵ ـ ۶، بهار و تابستان ۱۳۷۴.
۲۵. قبسات، سال دوم، شماره اول، بهار ۱۳۷۶.
۲۶. نامه پژوهش، سال دوم، شماره ۶، پاییز ۱۳۷۶.
۲۷. نقد و نظر، سال پنجم، شماره ۱ ـ ۲، زمستان و بهار ۱۳۷۷ ـ ۱۳۷۸.
۲۸. نقد و نظر، سال پنجم، شماره ۳ ـ ۴، تابستان و پاییز ۱۳۷۸.
پینوشتها:
۱. گیدنز، آنتونی، آیا مدرنیته یك پروژه (برنامه) غربی است؟، ترجمه حسینعلی نوذری، در مجموعه مدرنیته و مدرنیسم، صص ۲۹۲ ـ ۲۹۳.
۲. در این خصوص نك: زیگمون بامن، مدرنیته چیست؟، همان، صص ۲۵ ـ ۲۸؛ تونی پینكنی، مدخلی بر تعریف مدرنیسم، همان، صص ۴۹ ـ ۵۰؛ كریشان كومار، مدرنیته و كاربردهای معنایی آن، همان، صص ۸۱ و ۸۴ و...
۳. برای اطلاع تفصیلی نك: كاشفی، محمدرضا، فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۱۴۰ ـ ۱۴۸.
۴. نك: فروغی، محمدعلی، سیر حكمت در اروپا، ج ۳، صص ۱۲۹ ـ ۱۳۳؛ نصری، عبدالله، خدا در اندیشه بشر، صص ۳۷ و ۷۲، باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، صص ۷۸ ـ ۷۹.
۵. سیر حكمت در اروپا، ج ۲، صص ۱۵۸ ـ ۱۶۹؛ مصباح یزدی، محمدتقی، دروس فلسفه اخلاق، صص ۶۸ ـ ۶۹.
۶. نك: سروش، عبدالكریم، راز دانی و روشنفكری و دینداری، صص ۱۲۰ ـ ۱۴۲.
۷. سیر حكمت در اروپا، ج ۱، صص ۱۶۵ ـ ۱۷۶ و ج ۲، صص ۳۰ ـ ۷۰؛ آركون، محمد، روشنگری، مدرنیسم، فرامدرنیسم، قبسات، سال دوم، شماره اول، صص ۸۷ ـ ۸۸؛ واعظی، احمد، جامعه دینی، جامعه مدنی، ص ۶.
۸. جامعه مدنی، جامعه دینی، صص ۸۰ - ۸۲.
۹. نك: براین. ر. ویلسون، جدا انگاری دین و دنیا، ترجمه مرتضی اسعدی، در: فرهنگ و دین، صص ۱۲۸ و ۱۴۲؛ سید محمد نقیب، اسلام و دنیویگری، ترجمه احمد آرام، ص ۱۵؛ بخشایشی، احمد، پیدایش سكولاریسم، كتاب نقد، زمستان ۷۵، صص ۱۷ ـ ۱۹؛ سروش، عبدالكریم، بسط تجربه نبوی، ص ۱۶۲.
۱۰. برای اطلاع تفصیلی نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۱۴۹ ـ ۱۵۲.
۱۱. همان، صص ۳۲ ـ ۳۰.
۱۲. جامعه دینی، جامعه مدنی، صص ۷۸ ـ ۷۹.
۱۳. اسكلیر، لزلی، جامعهشناسی نظام جهانی، ترجمه علی هاشمی گیلانی، صص ۱۰۱ ـ ۱۱۲.
۱۴. نك: پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، صص ۱۷۰ ـ ۱۷۷؛ دامپی یر، تاریخ علم، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، ص ۳۳۳ - ۳۶۶؛ ملكیان، مصطفی، سنت و تجدد، نقد و نظر، تابستان و پاییز ۱۳۷۸، صص ۲۲ و ۲۳.
۱۵. بیر پیتراف، خصوصیسازی و نفوذ عام دین در جامعه فراگیر جهانی، ترجمه مجید محمدی، نامه پژوهش، سال دوم، شماره ۶، ص ۳۷ و ۳۸.
۱۶. ترول، كریستین دبلیو، معنویت كاتولیك، حال و آینده، ترجمه مهرداد وحدتی دانشمند، نقد و نظر، سال پنجم، شماره سوم و چهارم؛ وچتیك، ویلیام، آیا میتوان میراث عقلی اسلامی را احیا كرد؟، همان، ص ۱۱۷ ـ ۱۱۵.
۱۷. ژیلسون، اتین، خدا در فلسفه جدید و تفكر معاصر، ترجمه شهرام پازوكی، ارغنون، شماره ۵ و ۶، ص ۸۰.
۱۸. گالاگهر، مایكل. پل، پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، ترجمه امیر اكرمی، نقد و نظر، سال پنجم، شماره اول و دوم، ص ۱۲۱. برای آشنایی با دیدگاه الیوت نك: جانسون، لزلی، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضیاء موحد، صص ۱۴۴ ـ ۱۵۲.
۱۹. هورستون. پی، ارزیابی كلامی مدرنیته، ترجمه سایه میثمی، نقد و نظر، سال پنجم، شمارة ۳ و ۴، ص ۶۸.
۲۰. نك: استیس، والتر، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلی، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۰؛ علم و دین، صص ۱۶۹ ـ ۱۵۶.
۲۱. علم و دین، صص ۷۶ ـ ۷۹.
۲۲. بولتمان، رودلف، عیسی مسیح و اسطورهشناسی، ترجمه هاله لاجوردی، ارغنون، شماره ۵ و ۶، صص ۱۱۳ ـ ۱۲۵.
۲۳. نك: اوجبی، علی، كلام جدید در گذار اندیشهها،صص ۲۵۷ ـ ۲۶۲؛ كاشفی، محمدرضا، دین و فرهنگ، فصل دوم.
۲۴. كورنر، اشتفان، فلسفه كانت،ترجمه عزت الله فولادوند، صص ۴۴ ـ ۶۰، ۲۴۶ ـ ۲۷۰، ۶۴ ـ ۱۰۷.
۲۵. نك: كاشفی، محمدرضا، كلام جدید و فلسفه دین (كلام جدید در گذار اندیشهها)، صص ۲۶۲ ـ ۲۷۷؛ پترسون، مایكل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه احمد نراقی وابراهیم سلطانی، ص ۲۷.
۲۶. مدرنیته و مدرنیسم، ص ۱۰۶.
۲۷. نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۲۰۳ ـ ۲۰۴.
۲۸. شورای پاپی فرهنگی، شورایی بود كه در سال ۱۹۲۸م به دستور پاپ ژان پل دوم، در سلسله مراتب كلیسای رم به وجود آمد. این شورا كه به منظور ارتقای فرهنگ مسیحی و برقراری دیالوگ با فرهنگهای غیركاتولیكی و غیرمسیحی در سطح جهان تشكیل شد، برای انجام فعالیتهای اولیه فرهنگی در كشور مخاطب، با مشاركت یونسكو، شورای اروپا و همكاری سازمانها و وزارتخانههای فرهنگ كشورهای مختلف، به تأسیس مراكز كاتولیكی تحت عنوان «انستیتو»، «مركز» و «خانه فرهنگی» اقدام كرد. این مراكز فرهنگی كه اغلب در دو حیطه تئولوژیكی به نامهای الهیات و مسئله لذتگرایی دینی و الهیات اجتماعی درباره رهایی انسان و اعتلای مقام وی، محیط زیست، عدالت اجتماعی، صلح و حقوق بشر فعالیت میكنند، اخیراً مطالعات جدیدی را تحت عنوان الهیات فرهنگ و فرهنگ مسیحیت در دنیای مدرن و چگونگی تحقق اسناد شورای واتیكان دو و سیر تحول ایمان مسیحی به موازات مدرنیته آغاز كردهاند. این مراكز به منظور تكمیل مطالعات مزبور، فصلنامهای به نام «فرهنگ و ایمان» نیز به طور مرتب منتشر میكنند.
۲۹. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۲.
۳۰. میشل، توماس، كلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، ص ۱۱۲؛ سیاستهای فرهنگی واتیكان، صص ۹۱ ـ ۹۲.
۳۱. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، صص ۱۲۵ ـ ۱۲۶.
۳۲. سیاستهای فرهنگی واتیكان، ص ۸۸.
۳۳. جهت اطلاع تفصیلی از این موارد نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۲۱۰ ـ ۲۱۵.
۳۴. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، صص ۱۲۹ ـ ۱۳۰.
۳۵. كلام مسیحی، ص ۱۲۰ و معنویت كاتولیك، حال و آینده، صص ۱۷۱ ـ ۱۷۲.
۳۶. كلام مسیحی، صص ۱۲۷ ـ ۱۲۸.
۳۷. ارزیابی كلامی مدرنیته، ص ۷۰.
۳۸. سیاستهای فرهنگی واتیكان، ص ۱۰۵ و كلام مسیحی، ص۱۳۰
۳۹. معنویت كاتولیك، حال و آینده، ص ۱۷۷ ـ ۱۷۸.
۴۰. همان، ص ۱۷۴.
۴۱. علم و دین، صص ۱۲۴، ۴۰۵ ـ ۴۰۸.
۴۲. پاسخهای مكتب كاتولیك به تجدد، ص ۱۲۴.
۴۳. فرهنگ و دین، ص ۲۳۸.
۴۴. همان، صص ۲۴۱ ـ ۲۴۶.
۴۵. همان، ص ۲۴۸ و سیاستهای فرهنگی واتیكان، صص ۱۱۵ ـ ۱۲۰ و نیز نك: فرهنگ و مسیحیت در غرب، صص ۲۲۹.
۴۶. سیاستهای فرهنگی واتیكان، ص ۱۲۰.
۴۷. همان، ص ۹۰.
۴۸. تیلیش. پل، الهیات فرهنگ، ترجمه مراد فرهادپور و فضل الله پاكزاد، صص ۵۳ ـ
۴۹. همان، ص ۵۶
۵۰. همان، صص ۵۷ و ۲۰۳ ـ ۲۰۴ و نیز نك: صص ۸۳ ـ ۱۲۹.
۵۱. همان، ص ۵۸.
منبع:فصلنامه طلوع، شماره ۷
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست