سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

خاتمی و خطر استحاله نظام


خاتمی و خطر استحاله نظام
پیش از آغاز ریاست جمهوری نهم، محمد خاتمی اعلام کرده بود که عطای مناصب سیاسی را به لقایش خواهد بخشید اما با آنکه او هنوز ریاست مرکز گفتگوی تمدنها را کنار نگذاشته بود فعالیت های خود را در قالب بنیاد باران افزایش داد و با سفرهای خارجی و شرکت در همایش های اقتصادی و سیاسی، نشان داد که چندان هم مایل به ترک فعالیت های سیاسی نیست. اما سفر خاتمی به شیراز در تیر ماه ۸۶ تجربه متفاوتی از سنت شکنی های او در فعالیت های سیاسی اش بود. اظهار نظرهای اولیه حاکی از این بود که سفر خاتمی سیاسی نخواهد بود و او تنها دعوتی را که به مناسبت میلاد حضرت زهرا (س) صورت گرفته است اجابت خواهد کرد منتها فرجام این سفر چیزی شبیه به یک سفر استانی یا یک سفر تبلیغاتی برای انتخابات آینده بود. او در سخنرانی خود صراحتا به انتخابات مجلس هشتم اشاره کرد و اظهار داشت که: "ما خواهان حضور همه اندیشه ها و سلیقه ها در انتخابات هستیم" و در مصاحبه های خود نیز اذعان کرد: "در قبال اظهار محبت مردم احساس مسئولیت می کنم"!
فارغ از آنچه توسط رسانه های نزدیک به جریان دوم خرداد از متن و حاشیه سفر به شیراز گزارش شده است مطالب دیگری هم از قول خاتمی شنیده شده که هم چالش برانگیز است و هم یادآور جدال های کهنه ای که پس از سالها بحث فکری و سیاسی همچنان لاینحل باقی مانده اند. گویا او در برنامه سخنرانی خود مخالفان ایرانی لیبرالیسم را متهم كرده است كه لیبرالیسم را نمی‌شناسند و ادعا کرده است که اسلام، لیبرالیسم را فقط نقد می‌كند و جنبه‌های مثبتی دارد كه آنها را می‌پذیرد و با نظام‌هایی كه براساس آن به وجود آمده‌اند، تعامل می‌كند. شنیدن این سخنان از خاتمی حتی به اندازه سانسور شدن آن از طرف رسانه های طرفدار او تعجب آور نیست چرا که طرفداری از لیبرالیسم و گرایش سیاسی به آن در کشور ما نه تازه گی دارد و نه آنچنان جذابیتی که شنونده را مجذوب و مبهوت خود نماید. این افکار آنقدر ساده انگارانه، سطحی و غیر علمی است که مجالی برای نقد فلسفی هم ندارد و تنها تحلیلی روانشناختی برای اشراف به موقعیت آن کفایت می کند.
تاریخ معاصر ما در ارتباط با فرهنگ غرب و در نزاع سنت/مدرنیته و اسلام/مدرنیسم شکل گرفته است. برای اینکه جایگاه مدعیات خاتمی را مورد سنجش قرار بدهیم کافی است نگاهی به این تاریخ بیاندازیم. بدون اینکه بخواهیم به بحث های مفصل، پیچیده و بی حاصلی که در این باب انجام می شود، وارد شویم می توانیم با نگاهی بیرونی سه حالت ساده انگارانه را در برخورد یک فرهنگ مهاجم با یک فرهنگ ایستا و عقب مانده تصور کنیم:
اول اینکه فرهنگ مهاجم بدون چون و چرا پذیرفته شود (ملکم خان، طالبوف، تقی زاده) دوم اینکه فرهنگ مهاجم کاملا طرد و نفی می شود (متحجرین) و حالت سوم اینکه؛ معجونی آمیخته از فرهنگ مهاجم و عناصری از فرهنگ پیشین تهیه و دوران جدید بر مبنای این آمیختگی تعریف و بازتولید شود (سیدجمال و اقبال لاهوری). در صدساله اخیر هر سه حالت مذکور وجود داشته و اساساً پیشینه سیاسی ما در دوران معاصر با غربزده ها، متحجرین و "معتقدان به التقاط" شکل گرفته است به طوری که هنوز هم نمی توان با اطمینان از تغییر کردن این صورتبندی سخن گفت.
دو جریان نخست پایگاه خود را تا حدود زیادی از دست داده اند و فعلاً از توان تأثیر اجتماعی بالایی برخوردار نیستند اما آنچه که به حاشیه رانده نشده و هنوز چالش اسلام- غرب را زنده نگه داشته، اندیشه هایی است که به طریقی دنبال جمع ۲ مقوله اسلام و مدرنیسم هستند. پیشتازترین مدعیان این تفکر در کشور ما امثال سید جمال الدین اسد آبادی و اقبال لاهوری بودند که اعتلای غرب را در لوای عمل به فحوای احکام اسلام می دانستند! آنها فکر می کردند اگر مسلمانان به درستی به وظایفشان عمل کنند به جایی خواهند رسید که غرب رسیده است. در نظر آنان تصویر روشنی از نسبت فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی وجود نداشت و تنها علاقه آنان به هر دو سوی ماجرا نمود بارزی پیدا کرده بود. در بعد سیاسی احزاب و گروههای فراوانی وجود دارند که از این آبشخور فکری نوشیده اند و سرنوشت خود را با این بنیان رقم زده اند. جمعیت سوسیالیستهای مسلمان به رهبری محمد نخشب شاید اولین نمونه تاریخی باشد که به شکلی در پی آشتی اسلام و ارمغانی از غرب بود. بعد ها گروه موسوم به نهضت آزادی -مهندس بازرگان- به مهمترین جریان نوگرایی تبدیل شد که به دنبال پیوند اسلام و لیبرالیسم امریکایی افتاد. سازمان مجاهدین خلق نیز -که از دل نهضت آزادی زاییده شده بود- به محل تلاقی اسلام و ایدئولوژی مارکسیسم تبدیل شد و غیر از این احزاب عمده، می توان به گروههای کوچک دیگری نیز که مصداق این التقاط سنتی هستند اشاره کرد که البته پرداختن به آنها خارج از این بحث است.
خاتمی و جریان دوم خرداد را شاید بتوانیم نزدیک ترین تجسم سیاسی افکار التقاطی و ادامه دهنده راه کسانی بدانیم که سالها پیش در نهضت آزادی سعی داشتند موجبات آشتی سنت/مدرنیته را از راه نزدیکی با لیبرالیسم فراهم کنند.
با این حال بارزترین مشخصه ای که می تواند ما را به روانشناسی این التقاط های سنتی رهنمون شود احساس تعلق معتقدان آن به هر دو سوی نزاع است. خود کم بینی یا شیفتگی نسبت به ظواهر زندگی غربی، وقتی در کنار تعلق خاطر به زندگی و فرهنگ سنتی قرار می گیرد موجب "پایبندی نسبی" به چارچوب های دین اسلام و دم زدن دائم از تازگی های دنیای غرب می شود؛ بدون اینکه اندیشه ای مبتنی بر مبانی فکری به صورتی مستدل آن را حمایت و پشتیبانی نماید. این تمایل شیزوفرنیک به خلط و پیوند در میان آنهایی که با سفر به غرب تحت تاثیر آداب زندگی و منش رفتاری غربیان قرار گرفته اند با وضوح بیشتری قابل مشاهده است. در نتیجه نمی توان برای این التقاط هیچ پایه فلسفی ای تراشید، یعنی نه می توان آن را نشأت گرفته ازمبنای افکار جدید غربی دانست و نه اینکه آن را بر شالوده اندیشه های اسلامی استوار کرد. مبنای این التقاط صرفاً یک واکنش روانی است و تنها عاملی که می تواند فقر تئوریک آن را پوشش دهد سعی در نمایش ظواهر جذاب و تاکید دائم برعالم گیر شدن این اندیشه ها است.
محمد خاتمی هم مدتی را با سمت ریاست مرکز اسلامی هامبورگ در آلمان گذرانده و به راحتی می توان فهمید که او مبنای فکری و شخصیتی خود را در چه دوره ای به دست آورده است. از سخنان او هویداست که به مکاتب فلسفی غرب علاقه زیادی دارد و ممکن است حتی خود را متفکر و صاحب نظر در این باره تصور کرده باشد. اما نوع سخنان متناقض نما و پر از تضاد او بر هر متعاطی فلسفه هم آشکار می کند که این سخنان تنها اثرات تلاقی حس عاطفی به ظواهر غربی و تعلق خاطر به فرهنگ اسلامی است. شاید اشاره به این نکته که نمایانگر عمق واقعی افکار خاتمی است خالی از لطف نباشد:
محمود سریع القلم از اساتید علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی در زمان ریاست جمهوری خاتمی دیداری با وی داشته و در یادداشت های روزانه خود جمله کوتاهی را هم درباره این دیدار نوشته بود. وی این یادداشت را اینطور برای دانشجویانش خواند: "خاتمی همه فلاسفه را می شناسد، از هر کدام به اندازه یک پارا گراف". بعید به نظر می رسد که عبارتی به این کوتاهی بتواند به کلیدی ترین جنبه شخصیتی خاتمی و موج فکری ای که با ریاست جمهوری او فضای سیاسی کشور را تحت تاثیر قرار داد اشاره کند. تفکرات خاتمی حاصل نوعی روانپریشی روشنفکرانه بود که هیچ مبنای سالم و قابل اشاره ای نداشت و ملغمه ای بود از بهم ریختگی و تنازع عقده هایی که پس از یک دوره فضای بسته سیاسی و خصوصاً محرومیت امثال خاتمی از پست های حساس فوران کرد. این آشفتگی به زودی هم به اثبات بی پایگی خود رسید و به همان سرعتی که ظهور کرده بود، فرونشست اما چون در دوره خود به شدت فضای روشنفکری و ژورنالیستی را تحت تاثیر قرار داده و از حمایت بعضی شخصیتها و کانونهای قدرت برخوردار شده بود دوباره به دنبال مجالی برای ظهور و خودنمایی است و همان شعارها و تفکرات سابق را برای حرکت دوباره خود انتخاب کرده است.
اگر خاتمی بخواهد دوباره به مناصب سیاسی بیاندیشد یا خود را به عنوان پدرخوانده جریان اصلاح طلبی جا بیاندازد تا به انتخاب شدن هم مسلکان خود کمک نماید، اولین باری نخواهد بود که در سیکل ترک مسئولیت و تمایل دوباره به آن قرار می گیرد. خاتمی اولین نماینده مردم اردکان و میبد در مجلس شورای اسلامی بوده است و از سال ۱۳۶۰ به فرمان رهبر جمهوری اسلامی سرپرستی موسسه کیهان را بر عهده گرفته تا اینکه در کابینه میرحسین موسوی به وزارت فرهنگ انتخاب شده و این پست را در کابینه هاشمی رفسنجانی نیز تکرار کرده است. خاتمی اولین بار در زمانی که مسئولیت وزارت ارشاد را بر عهده داشت افکار لیبرال- مذهبی خود را صراحتاً مطرح کرد. این همان زمانی بود که تز تهاجم فرهنگی تبدیل به بحث روز و موضوع اکثر محافل فکری و فرهنگی شده بود اما چون خاتمی تاب پذیرش واقعیت را نداشت و به هیچ رو نمی توانست به چیزی فراتر از آنچه دلمشغولی های شخصی اش را تشکیل می داد بیاندیشد در سال ۱۳۷۱ به استعفا پناه برد و وقتی رئیس وقت کتابخانه ملی، داوطلبانه از ریاست کنار کشید به ریاست این نهاد فرهنگی منصوب شد.
آنچه خاتمی مطرح می کرد و آنچه وزارتخانه او به خصوص در حوزه های کتاب و سینما پیگیری می کرد از همان زمان توسط اندیشمندان متعهدی چون سید مرتضی آوینی در بوته نقد قرار گرفت اما هیچ گاه دیده یا شنیده نشد که او به سوالات و ابهاماتی که با سخنرانی ها و شعارهایش می آفریند پاسخی داده باشد. انزاوی خاتمی از صحنه سیاست زمان زیادی طول نکشید و او در انتخابات هفتم ریاست جمهوری به گردونه رقابت وارد شد و با شعارهایی که منادی اباحه گری و آزادی بود، برای مردمی که تقریباً هیچ چیز از محتوای این شعارها سر در نمی آوردند، جذابیت های کاذبی ایجاد نمود که منجر به انتخابش شد و او توانست هشت سال تمام را بر کرسی ریاست جمهوری تکیه بزند.
اکنون و در فاصله دو سال از آغاز ریاست جمهور جدید، خاتمی در حالی بر میزان فعالیت های سیاسی اش می افزاید که چهره ای متفاوت با قبل دارد. تا پیش از این شاید بخشی از طرفداران او در این خیال بودند که آنچه مسلک لیبرال و ظاهر اسلامی خاتمی دنبال می کند واقعاً منتهی به موضع آشتی اسلام و غرب خواهد شد اما این تصورات -اگرهم وجود می داشت- پیش از انتشار فیلم یا تصاویری بود که خاتمی را در حال دست دادن با چند زن ایتالیایی یا نشستن با وضعیتی ناشایست در کنار یک خبرنگار زن نشان می داد. این اتفاقات موج تازه ای به راه انداخت که چهره خاتمی را برای طرفداران متعهد او دگرگون کرد. شخصیتها و نهادهای نزدیک به خاتمی ابتدا در پی توجیه برآمدند و او را از هر اشتباهی مبرا دانستند اما وقتی خود خاتمی فضا را در حال تنگ شدن دید اشتباه بزرگ تری مرتکب شد و اتفاقات مزبور را تکذیب نمود! این رفتار ناشیانه و ناهماهنگ، چهره او را علاوه بر یک روحانی بی مبالات به سیاستمداری دروغگو هم تبدیل کرد.
تا پیش از این اتفاق، بسیاری از منتقدین، سخنان و شعارهای خاتمی را بهانه ای می دانستند که اگر به دست عوام بیافتد و به گفتمان غالب توده ها مبدل شود نتیجه ای جز فراموش شدن الزامات اسلامی و کمرنگ شدن پایبندی های اخلاقی اجتماع به دنبال نخواهد داشت، اما وقتی خود خاتمی نشان داد که در زندگی شخصی و خصوصی اش هم ارزشی برای این احکام قائل نیست ماجرا رنگ دیگری یافت؛ رنگی که نشان می داد او دانسته یا نادانسته ابایی از محو احکام اسلام ندارد و اگر طرح افکارش در حد اتفاقی چون پوشیدن لباس نو برای کودکان یا خارج شدن از عادات گذشته و در آمدن به سبک تازه ای از زندگی است، اما عملی شدن خواسته هایش درست در جهت اسلام زدایی از اجتماع خواهد بود و همه اینها در حالی است که خاتمی شخصیتی روحانی دارد و ملبس به لباس تبلیغ دین است.
جلال آل احمد در کتاب غربزدگی اش، آدم غربزده را در هر صورت موجودی هرهری مذهب و بی اعتقاد می داند. او معتقد است که روشنفکر نان به نرخ روز خور است و اینکه همه چیز برایش علی السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد دیگر بود و نبود پل هیچ است. و حالا آیا نمی توان خاتمی را که قسمت عمده ای از محبوبیت اش را مدیون سیادت و تلبس اش به لباس روحانیت است، مصداق عینی این جملات دانست؟
تند روی های خاتمی در برداشت های شخصی و شبهه آمیز از اسلام و تبلیغ دائمی آنها با استفاده از تریبون های سیاسی مشکلی بوده است که به خاطر قرار گرفتن مسئله در فاز سیاسی هیچ گاه مجال نقد و مقابله صحیح نداشته است. پس ازاتمام دوران اصلاحات نیز همواره ترس از عوارض سیاسی ای که ممکن بود دامنگیر مخالفت با رئیس جمهور سابق کشور شود مانع پیگیری مسائلی چون سفرهای بدون ضابطه، تایید صریح مسئله هولوکاست در جهت عکس سیاست های اعلام شده دولت، ابراز عدم خرسندی از اعدام صدام یا طرح موضع گیریهای رادیکای مثل متهم کردن اصولگرایی به فاشیسم! شده است. اما اکنون که ترکتازی های خاتمی صورتی عملی به خود گرفته است بقاء سیاسی او در حکم پذیرفتن سنت تازه ای است که رهاورد آن مجزا شدن حلقه سیاست از فرهنگ اسلامی و امکان فعالیت های سیاسی با وجود مخالفت علنی با اسلام است، عادت تازه ای که اگر بی تفاوتی نسبت به آن صورت بگیرد فراگیر خواهد شد و خطر استحاله جمهوری اسلامی را بیش از پیش جدی تر و محسوس تر خواهد ساخت.
مجتبی حمودی
منبع : رجا نیوز


همچنین مشاهده کنید