شنبه, ۱۹ آبان, ۱۴۰۳ / 9 November, 2024
مجله ویستا


تبهکار آمریکایی American Gangster


تبهکار آمریکایی    American Gangster
▪ کارگردان: رایدلی اسکات.
▪ فیلمنامه: استیون زیلیان بر اساس مقاله The Return of Superfly نوشته مارک جیکابسن.
▪ موسیقی: مارک استریتنفیلد.
▪ مدیر فیلمبرداری: هریس سویدس.
▪ تدوین: پیترو اسکالیا.
▪ طراح صحنه: آررتور مکس.
▪ بازیگران: دنزل واشنگتن[فرانک لوکاس]، راسل کرو[زیچی زابرتز]، چیوتل اجیوفر[هیوی لوکاس]، جاش برولین[کارآگاه تروپو]، لیماری نادال[اوا]، تد لوین[لو توباک]، آرمان آسانته[دومینیک کاتانو]، جان اوریتز[خاویر ریویرا]، جان هاوکز[فردی اسپیرمن]،RZA[موزس جونز]، کوبا گودینگ جونیور[نیکی بارنز]، رابی دی[ماما لوکاس]، کامون[ترنر لوکاس].
▪ ١٥٧ دقیقه. محصول ٢٠٠٧ آمریکا.
▪ نام دیگر: The Return of Superfly، Tru Blu.
▪ ژانر: جنایی، درام، مهیج.
دهه ١٩٦٠، آمریکا. پذیرفتنش برای هر کسی مشکل بود که فرانک لوکاس-راننده و مباشر سر بزیر و ساکت یکی از تبهکاران هارلم- تبدیل به بزرگ ترین فروشنده مواد مخدر آمریکا شود. اما زمانی که رئیس بر اثر سکته قلبی فوت کرد، تصمیم گرفت تا امپراطوری خود را بنا کند. از این رو همه دلالان مواد مخدر را دور زد و به ویتنام رفت. جایی که می توانست با کمک دوستی ارتشی، از افراد کومین تانگ هروئین خالص و ارزان خریداری کند. با کمک همین دوست و با استفاده از هواپیماهای ارتشی مواد را به آمریکا حمل و توزیع کرد. در مدت زمانی کوتاه با فروش ارزان مواد خالص تر توانست بازار فروش هروئین را قبضه کند، ولی کمتر کسی از وجود وی خبر داشت. هوشمندی لوکاس باعث شد تا چهره یک مرد خانواده مودب را تا لحظه دستگیری حفظ کند.
برای این کار و حمایت از خودش مبالغ هنگفتی به بزرگان مافیا داد، اما دست تقدیر پلیسی فساد ناپذیر به نام ریچی رابرتز را سر راه وی قرار داد. ریچی رابرتز که در پی ماموریتی مبلغ یک میلیون دلار را کشف و به اداره تسلیم کرده بود. با وجود شهرت نیک ریچی، همسرش تقاضای طلاق کرد و از سوی همکاران نزدیکش نیز طرد شد. چون می توانست بدون این که روح کسی خبردار شود، این پول ها را تصاحب کند. ولی ریچی که از سوی مافوق هایش مسئول یافتن روسای باند فروشنده مواد مخدر شده بود، دست از دنبال کردن سر نخ هایش برنداشت.
او یقین داشت که مافیا در این کار دست دارد، اما زمانی که دریافت سیاه پوستی خوش ظاهر و دور از هر نوع سوءظن همه سر نخ ها را در دست دارد، شگفت زده شد.
در ابتدای دهه ١٩٧٠، وقتی ارتش آمریکا تصمیم به خروج از ویتنام گرفت، لوکاس برای انتقال بزرگ ترین و آخرین محموله مواد به آنجا رفت.
ولی ریچی که از طریق خبرچین هایش باخبر شده بود، در آمریکا انتظار بازگشت وی و رسیدن محموله را می کشید که درون تابوت های سربازان کشته شده جاسازی شده بود. سرانجام ریچی توانست لوکاس را دستگیر کند. دادگاه وی را به ٧٠ سال زندان محکوم کرد، ولی همکاری لوکاس با ریچی برای دستگیری بیش از ١٠٠ تبهکار بزرگ باعث شد تا چند سال بعد از زندان آزاد شود.
● چرا باید دید؟
فرانک لوکاس نمونه کسانی است که می خواهند در زندگی کسی باشند، بنابر این کاری می کند که تا آن روز هیچ سیاهپوستی نکرده است: قرار گرفتن در نوک هرم تبهکاری... و چون هیچ کس بودن یک سیاه پوست را در راس یک تشکیلات بزرگ قاچاق مواد مخدر باور نمی کند، در امنیت خواهد بود. او به رویای آمریکایی باور دارد:" اینجا خونه منه. وطن منه.
فرانک لوکاس از هیچ کس فرار نمی کنه. اینجا آمریکاست...". او خیلی زود تبدیل به الگوی اعضای خانواده اش می شود، چون موفقیت او را به چشم دیده اند:" من نمی خواهم دیگه بیس بال بازی کنم. من می خواهم کاری را بکتم که شما می کنید عمو فرانک، من می خواهم مثل شما بشم". این در حالی است که یک نفر در این شهر باور دارد"فرانک لوکاس خطرناک ترین آدمی است که در خیابان های این شهر راه می رود"...
فرانک لوکاس متولد ١٩٣٠ واشنگتن، کارولینای شمالی امروز اسیر صندلی چرخدار است. اما زمانی سلطان بی تاج و تخت هارلم بود. نزدیک به یک دهه بزرگ ترین تشکیلات سازمان یافته ورود و توزیع مواد مخدر به آمریکا را داشت و به ادعای خودش روزی فقط ١ میلیون دلار از فروش هروئین در خیابان ١١٦ به دست آورده بود. فرانک در سال ١٩٧٥ در نیوجرسی دستگیر شد و یک سال بعد به ٧٠ سال زندان محکوم گشت.
اما همکاری با پلیس، مدت محکومیت وی را به شش سال تقلیل داد. در ١٩٨١ به شکل مشروط آزاد شد، اما سه سال بعد دوباره به خاطر قاچاق مواد مخدر دستگیر و به مدت ٧ سال زندانی شد. لوکاس در ١٩٩١ دوباره آزاد شد و اکنون زندگی به دور تبهکاری را می گذراند، اما به ادعای کارآگاه رابرتز و دادستان وی زمانی یکی از بزرگ ترین تشکیلات تبهکاری-حتی بزرگ تر از مافیا، چون حمایت مافیا را نیز با پول خریده بود- را رهبری می کرد. داستان زندگی چنین مردی دستمایه آخرین فیلم سر رایدلی اسکات است. محصولی ١٠٠ میلیون دلاری که ابتدا قرار بود آنتوان فوکوآ آن را بر اساس فیلمنامه تری جورج بسازد، اما فیلمنامه وی رد و کار به زیلیان سپرده شد.
فرانک لوکاس و ریچی رابرتز واقعی به عنوان مشاور پروژه استخدام شدند و اسکات ساخت فیلم را بر عهده گرفت. دنزل واشنگتن نیز به ملاقات لوکاس واقعی رفت تا نقش را با کمک وی بسازد. کمکی موثر که به یکی از بهترین نقش آفرینی های واشنگتن منتهی شد و پس از اتمام فیلم اتومبیل رولزرویسی جهت تشکر از محل دستمزد ٤٠ میلیون دلاریش برای او خریداری کرد.
تبهکار آمریکایی در کارنامه اسکات که تا امروز سه بار نامزد اسکار بهترین کارگردانی بوده و ده هاجایزه بین المللی دریافت کرده، فیلم مهمی است.
تقریباً به همان اندازه که پدرخوانده در کارنامه کاپولا اهمیت دارد. اما بر خلاف پدرخوانده قطب مثبتی نیز در ماجرا حضور دارد که نماینده قانون است[هر چند از نظر اخلاقی و به عنوان یک شوهر یا پدر صلاحیت چندانی ندارد].
هر دو نفر دارای نقاط قوت و ضعف هایی هستند که مبارزه میان آنان را جذاب می کند. هر دو می خواهند کسی شوند و به اصولی وفادارند. هر دو خانواده خویش را قربانی کار خود می کند و در نهایت به نوعی کنار هم می ایستند. اسکات با مهارتی ناشی از چند دهه کار با ارزش توانسته چالش های درونی و بیرونی هر دو شخصیت اصلی فیلمش را به تصویر بکشد و آن قدر در این کار موفق بوده که تماشاگر گذشت ساعت ها را فراموش می کند. طراحی صحنه و لباس فیلم به جز مواردی اندک بسیار دقیق و تماشایی است.
اما آن چه بر ارزش فیلم می افزاید بازی واشنگتن، کارگردانی اسکات و تدوین فوق العاده اسکالیاست که در مراسم اسکار بعدی از نامزدهای اصلی خواهند بود. درباره این فیلم بیشتر خواهم نوشت.
منبع : موج نو