سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا
مهرداد شیخان: پلنگ صورتی هستم!
از سال گذشته که پای صحبتهای یکی از فعالان جنبش عمیق پویانمایی ایران بهرام عظیمی بودیم تا کنون، پیش بینی مان به زعم خودمان در همین یک سال کذایی کلی به حقیقت پیوست. گفته بودیم پویانمایی ایران چه زود دیر شده باشد، چه دیر زود، رو به رشد است آن هم با شتابی قابل قبول. در سالی که گذشت، پروژه های زیادی توسط اهالی پویای این رشته کلید زده شد و خیلی ها به برداشت رسید...مجموعه <پهلوانان> که در آغاز <دلاوران خوارزم> نام داشت نوروز امسال از تلویزیون سراسری ایران پخش شد. کاری خوش ساخت، خلاقانه و نو که مورد توجه بینندگان محترم! رسانه مذکور قرار گرفت. آسمان به زمین برخورد می کرد اگر همین امروز پای صحبت یکی از عوامل این کار موفق نمی نشستیم. <مهرداد شیخان>، پیر این وادی [خودش در طول گپ و گفت گفت پیر شده است، ما نگفتیم] و یکی از عوامل پزنده <پهلوانان> است.
▪ چه می کنی آقای شیخان؟
ـ هوا را آلوده می کنم، چون نفس می کشم.
▪ کلا زیاد به خودت گیر می دهی؟
ـ چه طور مگر؟
▪ هی می گفتی آخر من کاری نکرده ام که مصاحبه بشوم! از همه هم ساکت تری و فقط کار می کنی و هیچ وقت حرف نمی زنی.
ـ خب بقیه که همه از دوستان من هستند، از طرف من حرف می زنند! فقط حرف خودشان نیست، حرف همه است.
▪ چرا این قدر شکسته نفسی می کنی؟
ـ خب هر کاری موقعیتی می طلبد حرف زدن هم همینطور.آدم باید چیزی برای گفتن داشته باشد تا درباره اش حرف بزند.
▪ یعنی چیزی برای گفتن نداری؟
ـ چرا ولی می گویند پچ پچ در هیاهو هیچ است و فریاد در سکوت همه چیز.
▪ پس آن وبلاگ شعر که دیدم واقعا مال خودت بود. کلی وبلاگ دیگر هم دیده ام که همه به اسم مهرداد شیخان است. همه مال توست؟
ـ آره، دو-سه تا وبلاگ هست.
▪ چرا چند تا؟
ـ آخر آن وبلاگ کمیک فقط خبر رسانی درباره کمیک است. من و امیر باروتیان می نویسیم. یکی هم همان وبلاگ شعرم است که گاهی قطعاتی که را می نویسم آنجا می گذارم. شاید بعدها کتابش کنم، وقتی به مرز پختگی در صد سالگی رسیدم.
▪ آن دیگر سوختگی و ته گرفتگی است، نه پختگی.
ـ آره، من از ۱۸ سالگی گاهی می نوشتم تا الان. من خیلی مدیون ادبیات بودم چون خیلی به من خط داد.
▪ نخ داده بیشتر.
ـ به زندگی ام نخ داد.
▪ تحصیلاتت ادبی است؟
ـ نه. من ادبیات را از مادربزرگم یاد گرفتم.
▪ ادب شفاهی شدی...
ـ چندین بار که چشم باز کردم برایم داستان تعریف کرد.
▪ دقیقا چندین بار چشم باز کردی؟
ـ یعنی از همان وقت که چشم باز کردم یاد گرفتم.
▪ از همان وقت که چشمت به دنیا باز شد ادبیات یاد گرفتی، چه بچه مودبی...
ـ آره از همان زمانها مادر بزرگم داستانهایی که برایم تعریف می کرد شخصیتهایش را تصور می کردم و می دیدم. بعد که بزرگتر شدم شیطنت کردم دوبله هم رویش گذاشتم. دوبلورهای تن تن را دوست داشتم. دوبلور تن تن را می گذاشتم جای امیرارسلان. بعدها تنم به تنه دوستان دانشگاه ادبیات علامه طباطبایی خورد که گفتند بیا بنشین سر کلاسهای دکتر محمود عبادیان و آقای کزازی. رفتم دیدم عجب دنیایی است.
▪ از زبان دکتر کزازی بزرگ نترسیدی؟
ـ نه، ایشان از من ترسیدند.
▪ مگر ترس داشتی؟
ـ آخر تا حدی پیش رفت که آنها فکر کردند من دانشجوی ادبیاتم.
▪ چه سریش بودی.
ـ آره، البته بعد دانشجوی گرافیک دانشگاه هنر شدم. بعد هم دانشکده سینما تاتر رفتم.تصویرسازی برای مجلات هم کرده ام، مثل <گلک> و< آدینه.>
▪ تصویرسازی های آدینه که جدی بود.
ـ بله، جالب است من زمانی برای تصویرسازی مهدکودکی کار می کردم، فرسک و دیواری و عصرش برای آدینه کار می کردم! انرژی زیادی می برد و من هم می کشیدم آن موقع.
▪ الان نمی کشی؟
ـ نه، الان بعضی وقتها حوصله برداشتن مداد را هم ندارم.
▪ احساس پیری داری؟
ـ آره. یک چیز جالب این که من گاهی سناریویی را در ذهنم می نویسم و و در ذهنم می سازمش و همین من را ارضا می کند و می گذارمش کنار. حتا موسیقی اش را هم می سازم.
▪ خب برای ما هم تعریف کن نقدش را بنویسیم.
ـ نه، فکر کنم باید خودم را به دکتر روانشناس معرفی کنم! بچه بودم، فیلیپ بوک کار می کردم. در تمام کتابهای ابتدایی ام هست. ورقه های امتحانی ام را هم هنوز نگه داشته ام.
▪ بلکه روزی معروف بشوی برود توی موزه یا حراج؟
ـ یک انباری داریم که روزنامه های قدیمی را نگه داشته ام. کتاب علوم ابتدایی را دکتر زرین کلک تصویرسازی کرده بودند. جالب است آن را فلیپ بوک می کردم . وقتی ورق کم می آوردم کتاب فارسی را می چسباندم به علوم و ادامه می دادم.
▪ بعد از کتاب فارسی به کجا دکوپاژ می شد؟
ـ بعضی وقتها موشکی بود که از کتابها می زد بیرون، می آمد در خوابم.
▪ الان هستند ببینیمشان، بخندیم؟
ـ آخرین بار ده سال پیش در انبار مادربزرگم بودند. خب کارهای الانم را ببینید. البته الان هم می توانم با قلم آن موقع ها این کار را بکنم.
▪ به این می گویند اغفال...
ـ یک بار طرح روی جلدی بود، از همین روش طراحی کودکانه استفاده کردم که رد شد! سفارش دهنده گفت این چیه، این بچه هه خیلی بچگانه کشیده! یک درخت بود. گفتم چه کنم؟ گفت کمی بزرگسالش کن. رفتم یک درخت اسکن کردم، تالاپ چسباندم آنجا. حالا از خرابکاری هایم نگویید. کمی از فلسفه بگویید.
▪ یک تعریف فلسفی از پویانمایی؟
ـ اوه! سخت است.
▪ تعریف شاعرانه؟
ـ پویانمایی یا روح دادن به چیزی که روح ندارد. عینیت بخشیدن به ذهنیت.
▪ چرا دیگر کسی <پویانمایی> نمی گوید و همه باز رفته اند سراغ <انیمیشن>؟
ـ انیمیشن درست تر از پویانمایی است. باید بپذیریم.
▪ آخر انگار دیگر زیادی این قضیه پذیرفته شده است. استادهای ادبیات هم مثل تو انگار دیگر خسته شده اند و این باعث شده همه ول بشوند. مجری های تلویزیون دیگر به راحتی و بدون هیچ گونه ترس و لرزی می گویند: <تایم> مان تمام شد< !تکست>مان خانه جا ماند! کلی هم احساس شیکی می کنند و هیچ هواری هم بر سرشان آوار نمی شود.
ـ یک خواننده فرانسوی اخیرا یک ترانه انگلیسی خوانده بود. دولت فرانسه واکنش نشان داد. ظاهرا فرهنگ خودشان را خیلی ناب می دانند که هست. فرهنگهای ضعیف محکوم به فنا هستند مگر خود را نجات بدهند.
▪ با پویا نمایی...
ـ آره فرهنگ باید پویا باشد. هر جا ارزشها افت کند، فرهنگ غالب و شاید بیگانه مسلط می شود. به نظر من اسم انیمیشن و جان بخشی یا پویانمایی مهم نیست. مهم این است که در ایران فیلم انیمیشن درست ساخته شود.آنوقت ما می توانیم واژه خودمان را به دنیا عرضه کنیم.
▪ حالا آنها نگویند پویانمایی هم مهم نیست، ما حواس مان به زبان مان باشد. دنیا را اصلاح نکردیم پیشکش.
ـ هر وقت ما توانستیم فوتبال مان را در دنیا اول کنیم، می توانیم به دنیا بگوییم به فوتبال بگویند <پا به توپ!> هر وقت در هر کاری توانستیم مردانه عمل کنیم و درست...یا زنانه! چون شما خانم هستید.
▪ همین می شود دیگر، وقتی نماد <درستی>، مردانگی است در واژه سرایی ما. جای دکتر کزازی هم خالی!
ـ بله، ما در این دهکده جهانی حق آب و گل نداریم چون به دنیا چیز جدیدی را اضافه نکرده ایم، حداقل در چند دهه اخیر. زمانی بوعلی سینا داشتیم و رازی و ابوریحان بیرونی، اما الان چه کسی را داریم؟
▪ ]...[ را!
ـ ایشان دوست من هستند و با من یک وجه اشتراک دارند که چاپ نمی کنید!
▪ مجله های بچگی؟
ـ کیهان بچه ها
▪ فقط آنجا کمیک داشت؟
ـ آره، ولی هومن مرتضوی که همسایه مان بود هم کتابهای کمیکی می آورد که من آنها را هم می دیدم. البته قبل از انقلاب هر مجله یا روزنامه ای صفحه آخرش را کاریکاتور یا کمیک می زد که من بلافاصله می دیدم. یا کتابهای تن تن یونیورسال را می دیدم و رویش دوبله می گذاشتم.
▪ هنوز آن تن تن های ارجینال هستند؟
ـ نه متاسفانه. فامیل بردند نیاوردند. آخرین هایش را دوست کوچک نقاشی داشتم که به عنوان کلاژ آنها را در کارهایش استفاده کرد اسمش را گذاشت نوستالژی!
▪ غیر از تن تن، کمیکهای لاکی لوک و آستریکس و ژو و زت و اینها را هم داشتی؟
ـ آره، بعضی هایش را هومن می آورد. والت دیزنی هم بود که من از اولش نسبت به آن حس دوگانه ای داشتم.
▪ نظرت به عنوان انیماتوری برجسته درباره میکی ماوس چیست؟
ـ دیزنی قابل احترام است ولی استفاده ابزاری می کند برای بیزینس
▪ تجارت! ولی کاراکترهای دیزنی را حتما دوست داشتی ...
ـ آره، دانلد داک را دوست داشتم.دو تا کانال یک و دو بود...
▪ شبکه!
ـ آره و عصرهای جمعه دیزنی پخش می کرد خیلی دوست داشتیم. دوبله هایش عالی بود. الان دیگر آن دوبلور ها نیستند. یا از دار دنیا رفته اند یا نیستند. گوفی بود و میکی ماوس بود. البته میکی ماوس زیاد حرف نمی زد.
▪ مثل خودت! دوبلورش مرحوم منوچهر نوذری بود.
ـ نمی دانستم. میکی ماوس انیمیشن را متحول کرد و مکتب دیزنی کلا، ولی به اعتقاد من که البته کوچکتر از آنم که به دیزنی چیزی بگویم! دیزنی شده تکرار. بعد از رکود دهه ۸۰ و کارهای جدیدش و الان هم که فعال شده و با کمپانی هایی...
▪ شرکت!
ـ آره، مثل پیکسار کار تولید می کند، دو زاری اش افتاده که سرمایه باید برگردد. در مکتب زاگرب اما انیمیشن در خدمت یک اندیشه است.
▪ که الان وجود ندارد...
ـ آره و <نشنال فیلم> هم متاسفانه دیگر وجود ندارد. میکی ماوس سمبل یک فرهنگ و دولت شده است.
▪ ملی است.
ـ فضانوردی را دیدم داشت سوار شاتل اش می شد، تصویر میکی ماوس روی لباسش بود. یعنی از پرچم اش برایش مهم تر است. تمدن است دیگر. می گویند آمریکایی ها اول کوکا را می فرستند جلو، بعد مک دونالد را. من فکر می کنم اول میکی ماوس را می فرستند.ما مکتب انیمیشنی داریم به نام مکتب انیمیشن تهران اما هنوز بالفعل نشده است. در لاک خودش مانده، نسل ها می آیند و می روند. الان نسل جوان خیلی پویاست اما نقشه گنج ندارد. شاید نسل ما داشته باشد.
گالیور اول آن نقشه را رد کن به نسل جوان، بعد هم آخر ما اینجا حمید بهرامی را داریم و تو را که البته پیر شده ای! و همین جوانها که می گویی. حرکتهای خوبی هم دارد می شود. بهرام عظیمی این ور هست و دیگرانی آن ور. وقتش نرسیده با این همه مرجع ادبی، ۳۰۰ این وری بسازیم؟ البته اگر اینها هم مثل دیگر انیماتورهامان نپرند بروند.
▪ سال آینده هم احتمالا موج بعدی کوچ انیماتورها خواهد بود. یکی از همین طراحان مهاجر بزرگ که وزنه ای هست به من می گفت من اگر مسکن داشته باشم در ایران، یک ساعت هم اینجا نمی مانم و بر می گردم. آخر مگر یک مسکن چیست؟
ـ هیچی! آن ور هم ده سال کار در رستوران و بعد هم آب شدن مقابل غول صنعت سینمای آنها.
برای این که اگر نهال گیاهی را از طالقان بیاورند در نهاوند بکارند، باردهی اش خیلی کم است، چون خاکش مال آن گیاه نیست.
▪ برای همین نپریدی تا حالا؟
ـ من به راحتی می توانستم بروم ولی اگر می رفتم، کسی می آمد جای من که یقینا نمی توانست چیزی را که من می خواستم بگوید.
▪ نظرت درباره رتتویی؟
ـ کار خوبی بود. بر اساس درام پیش می رفت. البته با <پدر و دختر> قابل قیاس نیست.
▪ ادعایی هم ندارد. کار بلند سینمایی با مخاطب زیاد است. بر عکس کارهای سالهای گذشته، جذاب و با طنزی قوی است.
ـ درباره رتتویی باید در حوزه کارهای سینمایی ببینیمش نه در قیاس با کارهای کوتاه.
▪ منهم همین را گفتم.
ـ خیلی خوش ساخت بود. داستان خیلی خوبی داشت، اما به نظر من لایق اسکار نبود.
▪ آخر اسکار هم برای ملاک بودن چندان عددی نیست.
ـ آخر وقتی صحبت جایزه می شود فرق دارد. رتتویی در مقایسه با کارهای دیگر در جایگاه متوسطی بود. البته من نمی خواهم بگویم پرسپولیس از این بهتر بود و با این که خیلی باهاش برخورد شد ولی فیلمی هنری بود با این که سطحی بود! رتتویی هم خوش ساخت بود این چنین فیلمها فقط برای سرگرمی اند و بس. اما پدر و دختر به ریشه آدم ها می زند، اشک به چشم می آورد و بهترین فیلم عمر من است. من نظر شخصی ام را می گویم. ممکن است فردا بگویم اشتباه کردم!
▪ خب چه کاری ست؟ الان بگو تا فردا دغدغه نداشته باشی!
ـ بچه ها بهترین ملاک اند. هر وقت دیدی بچه ای وسط فیلم انیمیشن پر مخاطبی پا شد، یعنی فیلم موفق نبوده است.
▪ بچه ای که دور و ور ما بود، پا نشد!
ـ وقتی کار را رغبت نکنی دو بار ببینی، موفق نیست. من خودم رغبت نکردم این کار را بار دوم هم ببینم.
▪ اما من الان این رغبت را دارم.
ـ من هم یک جاهایی اش را دو بار دیدم اما برای این که ببینم از نظر ترکیب بندی و فنی چگونه است.
▪ پس به نظرت موفق بوده که می خواستی سر از راز موفقیتش در بیاوری!
ـ من فیلم را با کسانی دیدم که متخصص انیمیشن نبودند و خانواده ام بودند اما وقتی یک بار دیدند گفتند دیگر نگذارش و فیلم بعدی را ببینیم.
▪ چه قدر خوشت آمده که بلافاصله تا تمام شده می خواستی سریع دوباره ببینیش.
نه، <پدر و دختر> را بارها دیدند. چرا؟
ـ چون آن به این ربطی ندارد. <همشهری کین> را با <گریس> یا حتا با <اشکها و لبخندها> مقایسه نمی کنند که.
▪ هر کار فرهنگی باید تاثیر گذار باشد و ماندگار. تاثیر گذاری که ماندگار نباشد موفق نیست. برعکسش هم هست. ممکن است کاری در دوره خودش تاثیر گذار نباشد ولی بعدها ماندگار شود. مثل حافظ که در دوره خودش شناخته نشده بود و الان ماندگارترین است. اصلا شما پوکوهانتس را بیشتر دیده ای یا رتتویی را؟ پوکوهانتس را چند بار دیده ای؟
ـ فقط یک بار! ولی الان دوست دارم باز ببینمش. ولی طنز رتتویی خیلی قوی است!
▪ پوکوهانتس را دوست داری بارها ببینی؟
ـ بله، خیلی. بعد از سالها.
▪ ماندگاری کدام برای شما بیشتر است؟
ـ شاید پوکوهانتس.
▪ به خاطر داستانش است. یا مثلا پری دریایی یا نمو. پوکوهانتس را اول گفتم، چون شاعرانه است و عشقولانه و خانم ها هم خیلی حساس اند!
ـ چه قدر بدجنس!
▪ خب حالا <نمو> را می گوییم.
ـ نه، <پری دریایی.> بهتر است.
هر کدام از اینها داستانش تاثیرگذار تر باشد ماندگاری اش بیشتر است. مثلا <ترمیناتور> را ببین که البته مثالی پسرانه است.
▪ عیب ندارد، من دارم می آیم.
ـ الان ترمیناتور دیگر کهنه شده است. الان وقتی دیگر <ایکس من> را می بینید دیگر ترمیناتور را نمی بینید.
حتا جیمز باندها هم کهنه شده است.
▪ دقیقا
ـ دیدی آمدم!
من خیلی حرف زدم. دیدی زیاد هم ساکت نیستم!
▪ واقعا! انیمیشن مورد علاقه ات همین <پدر و دختر> کذایی است؟
ـ آره، البته فیلم کوتاه است.
▪ انیمیشن های کودکی نداری؟ سندباد و پینوکیو و اینها
ـ همه شان را دوست دارم. این دو تا که من را از غم های بچگی ام جدا می کرد.
▪ سبک طراحی <پهلوانان> که کاری عالی بود و خوش ساخت، بیشتر شبیه مانگا بود تا سبک امریکایی.
ـ خاصیت بچه هایی بود که طراحی این کار را کردند. کار این انیمیشن برعهده سیاوش زرین آبادی بود. مجری طرح هم گلپایگانی بود. منهم کارگردان مشترک بودم با سیاوش زرین آبادی. مهرداد شاهوردی طراحی این کار را کرد. درست می گویید. این انیمیشن سبک تهران را حتما باید درباره اش بحث کرد. چون چکیده انیمیشن این ۵۰ سال ایران که کار مرکز صبا و کانون و سینمای تجربی ست، در تهران است. این که می گویم سبک تهران به این معنی نیست که چون تهرانی هستم این را می گویم. البته بدم نمی آید هان! حالا مانگا شرقی ست و ژاپن هم شرق است دیگر. من به طراحم گفتم تو هر طور دوست داری کار کن. حالا داستان ما اسطوره ای است و پر از بزن بزن و تین ایجری و مخصوص نوجوان است. ولی خب قلم شاهوردی به قول شما مانگایی ست. اما این از مانگا گرفته نشده است. این فقط چیزی است که خاصیت انیمیشن تهران است. خیلی ها برای این انیمیشن زحمت کشیدند، مخصوصا استاد عزیزم دکتر زرین کلک، صادقی،پرویز نادری، نفیسه ریاحی و بخش عمده اش کانون است که مرکز هسته سبک تهران است. ما آن کاری را کردیم که فکر می کردیم درست است. کتمان نمی کنم اما طبیعت تاثیر متقابل هست. در فرانسه برای عرضه و فروش هم کار انیمیشن می شود اما سبک کاملا ژاپنی است. اما اینجا کار ما بر اساس ذهنیت ایرانی مان انجام شد.
▪ هیچ وقت حوری بودی؟
ـ آره، شش ماه فقط. سال ۷۴ در شرکت حور بودم. ۴ قسمت از یار مهربان را کارگردانی کردم اما نشد که بشود. اما حوری ها را دوست دارم. در کنار حور، موسسه رسانه فرد آقای یغمایی را هم فراموش نکنیم که خیلی کار کرده است.
▪ باهاشان کار کردی؟
ـ نه در زمینه انیمیشن. در زمینه گرافیک با ایشان کار کرده ام.
▪ از این دفتر چی بیرون می آید؟
ـ اسمش دفتر <مش> است. بیشتر کار گرافیک و چاپ و تبلیغات می کنیم. کله مان هم بوی قرمه سبزی گرفته از بس یک مش غلام اینجا هست که هر روز قرمه سبزی می پزد.
▪ پس دفتر <مش> یعنی مش غلام!
ـ نه، مش با کسره میم مخفف اسم و فامیلم است!
▪ چه بلای کمیکی سرت آمده در زندگی تا حالا؟
ـ بامزه ترین، دیدن خانم عادلی در این دفتر بود. احساس کردم که هستم، چون با من حرف می زد.
▪ ما بلا شدیم حالا؟ معادل سوپرمن تو را یاد چه کسی می اندازد بین شخصیتهای جهانی و تاریخی؟
ـ هیچ کس. سوپرمن فقط سوپرمن است.
▪ لاکی لوک؟
ـ یاد عیارهای خودمان می افتم.
▪ جو دالتون؟
ـ اینها را از کجا آوردی؟
▪ باهاشان زندگی کرده ام در کودکی، مخصوصا این ۴ تا برادر را.
ـ جالب است، من سفارش دهنده ای قدیمی دارم که خیلی دوست داشتنی است. چند تا برادرند که همگی شبیه هم اند. بزرگه از همه ریزتر است و کوچکه از همه درشت تر. من بهشان می گویم دالتونها.
▪ واندر وومن:
ـ من واندر وومن را دوست ندارم.
▪ چرا؟
ـ کت وومن بهتر است! اما سوال جالبی است. من سنتور را که گوش می کنم یاد گنجشک می افتم. اما همه آدمها کلا شبیه هم هستند. مثلا در گفتگوهای شما منیژه حکمت و ده نمکی را خیلی دوست داشتم و فکر می کردم همه آدمها شبیه هم هستند. آدم فکر می کند هر کدام از ماها روح های چند ده هزار ساله داریم. می شود اینها را دور ریخت. مثل مارسل دوشان اینها را دور می ریختند. کدام نهضت بود؟
▪ دادا؟
ـ بله، دادائیست ها که مخالف تاریخ بودند. بیاییم ویندوزمان را عوض کنیم. من عقیده دارم همه آدمها خوبند.
▪ هیتلر چه کاره است این وسط؟
ـ آدم بدی وجود ندارد، مگر خلافش ثابت شود!
▪ فکر می کنی با این تعریف فانتزی، هزار سال پیش روحت در چه موجودی بوده است؟
ـ هیچی، ماحصل فکر آدمها به ما می رسد. من به تناسخ عقیده ندارم. یک چیزی انداختم. آن آدمی که چرخ را اختراع کرد حاصلش شد این ماشینی که با آن ما از آن سر شهر می رویم این ور و نیم ساعت زود می رسیم!
▪ شرمنده ام، ترافیک بود! آن عکس های چتر روی دیوار چیست؟
ـ سقوط آزاد کار می کردم.
▪ هنوز هم می پری؟
ـ نه پدر زنم گفت یا دختر من را انتخاب کن یا چتربازی را. گفتم دخترتان را انتخاب می کنم و ازدواج کردم. پدر خانمم آقای محمد درانی است که مدت ها بازیکن، سرپرست و کاپیتان تیم های مطرح والیبال بوده است.
▪ هیچ شده چترت باز نشود؟
ـ اگر نشده بود که من الان مقابل شما نبودم! اما اولش تیتیش مامانی بودیم و چتر اتوماتیک داشتیم. یک روز که قرار شد دیگر اتوماتیک نباشد من سه روز نرفتم و غیبت کردم تا جلسه چهارم به زور هلم دادند و بردند! یک بار یکی بندش باز نشد، پشتش امدادها پریدند گرفتنش روی هوا. یارو ترسیده بود غش کرده بود. وقتی رسید زمین، به هوش نمی آمد، انگار مرده بود!
▪ بعد از ازدواج واقعا پرواز تعطیل شد؟
ـ آره دیگر خب خانمم حق دارد. البته در ایران این قدر تلفات دارد. در دنیا این جوری نیست و تلفات موتور سواری و حتا فوتبال بیشتر از ورزش های هوایی است.
▪ اینجا چی تلفات ندارد؟
ـ آدم راه می رود کشته می شود!
▪ یک اعتراض پر سر و صدا کن.
ـ ای وای ی ی ی!
▪ اهل گیم هم هستی؟
ـ در فراغت آره اما این که اعتیادوار وقتم را بگیرد نه
▪ گیم مورد علاقه ات؟
ـ ۲۱۴۲. جنگی است.
▪ کدام یک از کاراکترهای انیمیشن به خوابت آمده اند؟
ـ بچه بودم با تن تن زیاد این ور آن ور می رفتم.چون خبرنگار بود و من به حرفه خبرنگاری علاقمند بودم.
▪ کاراکتر خودت شبیه کدام کاراکتر انیمیشن است؟
ـ پلنگ صورتی
▪ کدام یکی از همکارات انیمیشن شدنی هستند؟
ـ سیاوش زرین آبادی و علیرضا گلپایگانی.
▪ بدترین تپق؟
ـ انتخاب شغل. حکایت ما مثل روشن نگه داشتن یک شمع در توفان است.
این هم یک پایان فلسفی
مهناز عادلی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست