یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بن‏مایه‏ها و درون‏مایه‏های رخداد عاشورا


بن‏مایه‏ها و درون‏مایه‏های رخداد عاشورا
در سال ۶۱ق، پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله وسلم، جامعه اسلامی شاهد سانحه‏ای بسیار اسف‏بار بود; نوه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به طرز فجیعی به همراه یاران اندك خود به شهادت رسید و اهل بیت او به اسارت رفتند. چرا عاشورا اتفاق افتاد؟ این پرسشی است كه نوشته حاضر به منظور یافتن پاسخی قانع‏كننده به آن، بر آمده است.
بر همین اساس مباحث ذیل را در این مقاله مورد توجه و مداقه قرار داده‏ایم: بافت اجتماعی جزیرهٔ‏العرب قبل از بعثت‏به عنوان مرده ریگ جاهلیت، رخداد سقیفه به عنوان اولین انحراف بنیادین در حركت اسلامی كه در آن عقیده، فدای قبیله شد و نتایجی كه از این اجتماع شتاب‏آلود برآمد، سیاست مالی خلفای نخستین; به ویژه دوره عمر و عثمان و بدعت‏ها و انحرافاتی كه در این زمینه به وقوع پیوست، انحرافات فكری كه معاویه و جانشین او یزید ابداع كردند (همانند: جعل حدیث، تبدیل خلافت‏به سلطنت، احیای عروبت و فروداشت موالی) و بالاخره تقویت جریان‏های فكری انحرافی همانند مرجئه كه مشروعیت‏بخش رفتار غیر دینی امویان بودند.
مكتبی كه می‏رفت‏با كجروی‏های تفاله جاهلیت ... با شعار «لا خبر جاء و لا وحی نزل‏» محو و نابود شود ... ناگهان شخصیت عظیمی . .. قیام كرد و با فداكاری بی‏نظیر و نهضت الهی خود، واقعه بزرگی را به وجود آورد.
(امام خمینی، صحیفه‏نور، ج ۱۲، ص ۱۸۱)
● مقدمه
سانحه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقیقات علمی فراوانی را به خود اختصاص داده است، اما به نظر می‏رسد به یكی از وجوه این پدیده تاریخی كه در حوزه «تاریخ اسلام‏» - به‏طور اخص - و در «تاریخ انسانی » - به‏طور اعم - اهمیت‏به‏سزایی دارد، كمتر توجه شده است و آن بررسی تاریخی «چرایی‏» رخداد كربلاست. چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله وسلم حاكمان جامعه اسلامی به آسانی به قتل و عام و اسارت خاندان او اقدام می‏كنند و چنین مصیبت عظیمی را بر آل محمد روا می‏دارند؟ چرایی این واقعه را در كجا باید جست‏وجو كرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به این پرسش پاسخ داده شده‏است.
● مرده ریگ جاهلیت
بی‏تردید بخشی از علل و عوامل رخداد حادثه كربلا را باید در عصر جاهلیت جزیرهٔ العرب و مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حاكم بر زندگی اعراب و قبایل ساكن در آن جست‏وجو كرد. اطلاق واژه جاهلیت‏برای دوره مورد نظر، خود گویای واقعیت‏های غیر قابل انكاری است. به جز عده معدودی از صاحب‏نظران كه نكات برجسته فكری و مدنی برای عرب عصر جاهلی قائل‏اند، (۱) بیشترین آن‏ها كاربرد واژه جاهلیت را برای این دوره بسیار با مسما می‏دانند. بی‏شك استعمال این مفهوم دارای محدودیت زمانی و مكانی خاصی است; به این معنا كه از نظر زمانی، مفهوم جاهلیت دوران دویست‏ساله قبل از بعثت را شامل می‏شود، چرا كه در قرون پیش‏تر، آن سرزمین مهد تمدن‏های مختلف بشری بوده‏است كه ما به وسیله قرآن از وجود آن‏ها آگاه شده‏ایم.
از نظر جغرافیایی نیز باید اطلاق مفهوم جاهلیت را محدود ساخت ، زیرا بخش‏هایی از شبه جزیره عربستان، به‏ویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمی و جغرافیایی كه بسیار حاصلخیز و مناسب برای كار كشاورزی بود و هم‏چنین به دلیل ارتباط نزدیكی كه با كشورهای همجوار به‏ویژه ایران داشت و تاثیری كه از فرهنگ‏های پیرامونی گرفته بود، نسبت‏به منطقه حجاز از وضعیت مناسب‏تری برخوردار بود . بنابراین با توجه به قراین و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهلیت‏بر این قسمت از جزیرهٔ العرب قابل قبول نیست. شاید كامل‏ترین توصیف از جامعه عرب پیش از بعثت، سخن علی‏علیه السلام است كه می‏فرماید:
همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان‏كه باید رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب! بهترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستان‏های ناهموار، همنشینتان گرزه‏هایی زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراكتان گلو آزار، خون یكدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان‏همه جا بر پا، پای تا سر آلوده به خطا. (۲)
طبری نیز در گزارش خود از زندگی عرب آن زمان می‏نویسد:
قوم عرب خوارترین، بدبخت‏ترین و گمراه‏ترین قوم بود كه در لانه‏ای محقر و كوچك میان دو بیشه شیر(ایران و روم) زندگی می‏كرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزی موجود نبود كه مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن كس از اعراب كه می‏مرد یكسره به دوزخ می‏رفت و هر آن كه زندگی می‏كرد و حیات داشت، گرفتار خواری و مشقت‏بود و دیگران لگدمالش می‏كردند. سوگند به خدا كه در سراسر سرزمین قومی را نمی‏شناسم كه خوارتر و تیره بخت‏تر از عرب باشد. وقتی اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب كتاب، قادر بر جهان، دارای روزی و مالك‏الرقاب كرد. (۳)
شاخصه‏های فرهنگی عرب جاهلی در «شعر و شاعری‏»، «علم الانساب‏»، «علم الایام‏» و آشنایی به «علوم انواء» خلاصه می‏شود. شعری كه عرب می‏سرود دارای قالبی دلنشین و آراسته اما خالی از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گیاه و سبزه یا شب و شراب و شمشیر محدود می‏ماند. رویكرد این قوم به علم الانساب و علم الایام برای ارضای تمایلات فخرطلبانه فردی و قبیله‏ای بود، نه به عنوان علمی از علوم، چنان‏كه احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلی می‏نویسد:
آن‏ها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زیرا زندگانی اجتماعی آن‏ها در خور علم و فلسفه نبود. علم آن‏ها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوی بود. بنابر بعضی از اخبار هم، اطلاع اندكی از علم طب داشتند ولی آن‏چه را كه می‏دانستند كافی نبود و علم محسوب نمی‏شد. بسی خطاست كه مانند آلوسی آن‏ها را عالم و دانشمند بدانیم كه می‏گوید: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوی و اخترشماری را كاملا می‏دانستند. (۴)
در حوزه سیاست، تنها واحد سیاسی موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلی «قبیله‏» بود كه نه تنها شالوده حیات و بقای تمام پیوستگی‏های فردی و اجتماعی به شمار می‏رفت، بلكه تمام اركان شخصیت و مظاهر فكری و عقلی او را نیز شكل می‏داد. (۵) قبیله تنها جغرافیای سیاسی‏ای بود كه عرب آن را می‏شناخت و برای آن تلاش می‏كرد و بیرون از آن برای او حكم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسی قبیله بر شیخوخیت و ریش سفیدی مبتنی بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعیین كننده نوع و چگونگی روابط اجتماعی افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگ‏های فجار» و «حلف الفضول‏» به عنوان دو پدیده مهم در عصر جاهلی می‏تواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد.
در نظام ارزشی عصر جاهلی، نسب و ثروت تعیین كننده پایگاه اجتماعی افراد بود; آن‏كه از نسب بالاتر و ثروت و مكنت‏بیشتری برخوردار بود در جرگه اشراف قرار می‏گرفت و در تمامی تصمیم‏های قبیله‏ای و امور مختلف اجتماعی تاثیرگذار بود.
كار مهمی كه پیامبر اسلام‏صلی الله علیه وآله وسلم انجام داد تغییر همین نظام ارزشی غلط بود. برخلاف جامعه جاهلی در جامعه اسلامی، تقوا و پرهیزكاری افراد بود كه آن‏ها را در پایگاه انسانی بالایی قرار می‏داد. گرچه پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله وسلم بیست‏وسه‏سال بی وقفه در این راستا تلاش كردند اما آن‏چه مسلم است‏یك دوره بیست‏وسه ساله برای منسوخ كردن یك فرهنگ جاهلی دیربنیاد، دوره بسیار اندكی است. لذا بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم جامعه اسلامی آرام آرام به سوی تفكرات جاهلی بازگشت، تا آن‏جا كه در سال ۶۱ ق منظومه فكری دشمنان امام حسین‏علیه السلام كاملا در چهارچوب عصبیت قبیله‏ای منحصر بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبی خود می‏دیدند.
مسئله دیگری كه به عنوان میراثی شوم از عصر جاهلیت‏به دوره اسلامی منتقل شده بود و در جریان‏های سیاسی و اجتماعی بسیار تاثیرگذار بود، منازعات درون قبیله‏ای تیره‏های قریش بود كه با مرگ عبدمناف و آغاز ریاست‏یكی از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصی‏بن‏كلاب بود كه نسل رسول اكرم‏صلی الله علیه وآله وسلم به قصی از طریق او منتقل می‏شود. غیر از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید پسران دیگر او بودند. با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعی او بین هاشم و عبدشمس تقسیم شد; بدین صورت كه منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت‏به هاشم و منصب قیادت (فرماندهی جنگ‏ها و شاخه نظامی قریش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این، به‏طور كلی ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد.
ابن اسحاق در بیان علت این تصدی نوشته است: علی‏رغم آن‏كه عبدشمس برزگ‏تر از هاشم بود، ولی چون وی همواره سفر می‏كرد و كمتر در مكه اقامت داشت و علاوه بر این مردی عیالمند و تنگدست‏بود، هاشم متصدی این امر شد. (۶) از همین زمان قبیله قریش به دو شاخه مهم بنی‏هاشم و بنی‏عبدشمس تقسیم می‏شود كه در عرصه‏های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، رقابت فشرده‏ای را با هم شروع می‏كنند.
در زمان هاشم، تیره او در دو زمینه، نسبت‏به تیره عبدشمس برتری قابل توجهی داشت: نخست این‏كه شخص هاشم نسبت‏به عبدشمس دارای مال و منال زیادی بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مكه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمی شده بود. راه‏اندازی سفرهای تجاری زمستانی و تابستانی از مكه به مدینه و شام و به عكس، از ابتكارات او به شمار می‏رود. دومین برتری هاشم به كرامت نفس و بذل و بخشش‏های زیاد او برمی‏گردد كه حسادت رقبای او را به همراه داشت. در این میان امیه - فرزند متمول عبد شمس - بیش از هر كس به موقعیت اجتماعی هاشم حسادت می‏ورزید. كینه‏ورزی‏های او نسبت‏به عمویش منشا افسانه پردازی‏های بسیاری شده بود كه صد البته در درون خود واقعیت‏هایی را نهفته دارند. چنان‏كه در گزارش ابن هشام آمده‏است:
امیه كه مردی ثروتمند بود كوشید تا خود را در نیكوكاری به هاشم برساند ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت كردند و به حسد امیه افزودند. امیه از هاشم خواست تا حكمی تعیین كنند تا در باب آن دو رای بدهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت كه بازنده محكوم به پرداخت پنجاه ماده شتر برای كشتن در مكه و ده سال تبعید از مكه گردد. امیه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو برای حكمیت نزد كاهن بنی‏خزاعه رفتند. كاهن به شرافت هاشم رای داد و امیه به ناگزیر شترها را كشت و خود نیز برای ده سال تبعید به شام رفت. این حكمیت آغاز دشمنی میان بنی‏هاشم و بنی‏امیه بود. (۷)
بعد از فوت هاشم، تیره بنی‏امیه بر اقتدار اقتصادی خود افزود و روز به روز تفوق مالی خود را نسبت‏به تیره‏ها و قبایل دیگر افزایش می‏داد، در حالی كه تیره بنی هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادی در سراشیبی افول و نزول قرار گرفت، چرا كه فوت هاشم در خارج از مكه و ماندن شیبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحت‏سرپرستی مطلب قرار گرفتن وی و فقدان نبوغ اقتصادی نزد جانشینان هاشم و به‏ویژه عبدالمطلب، از عواملی بودند كه دست در دست هم دادند تا بنی‏هاشم فقط به خوشنامی خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادی با بنی‏امیه را نداشته باشد. تنگدستی ابوطالب - سرشناس‏ترین پسر عبدالمطلب - نیز می‏تواند از افول اقتصادی عبدالمطلب حكایت كند.
از آن‏چه گفته شد دو نتیجه به دست می‏آید :
۱) عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادی او را پیدا نكرد;
۲) بنی امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوق‏العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعی روز افزونی در مكه یافتند تا آن‏كه در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به ریاست و سروری قریش و مكیان رسیدند. (۸)
رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر كه خود نیز از تیره بنی هاشم بود، نه تنها به پایان نرسید، بلكه صورت جدی‏تری به خود گرفت، چرا كه بنی‏امیه حتی ادعای نبوت حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم را هم در راستای رقابت تیره‏ای تفسیر می‏كرد و در صدد خنثا كردن آن بود. نه تنها ابوسفیان - رئیس تیره بنی‏امیه - در زمان بعثت پیامبر این نگرش را داشت، بلكه یزیدبن‏معاویه، نوه او نیز در سال ۶۱ق دراین منظومه فكری سیر می‏كرد تا جایی كه یزید آن‏گاه كه اهل‏بیت عصمت را در شام بر وی وارد كردند با چوب بردندان‏های مطهر امام حسین‏علیه السلام می‏زد و این شعر را برزبان می‏راند:
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحی نزل (۹)
قبیله بنی‏هاشم با سلطنت‏بازی كردند پس نه خبری آمد و نه وحی‏ای نازل شد.● سقیفه بنی ساعده
یكی از مهم‏ترین علل رخداد عاشورا حادثه‏ای بود كه همان روز رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه بی‏ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش كردن سفارش‏های پیامبر اكرم‏صلی الله علیه وآله وسلم درباره علی‏علیه السلام، برخلافت ابوبكر اجماع كردند و به تعبیر امام خمینی:
بالاترین مصیبتی كه بر اسلام وارد شد، همین مصیبت‏سلب حكومت از حضرت امیر - سلام‏الله‏علیه بود و عزای او از عزای كربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی كه بر سیدالشهداء وارد شد. اعظم مصیبت‏ها این مصیبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنی چه؟ (۱۰)
آن‏چه در سقیفه بنی‏ساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفكرات و سنت قبیله‏ای پیش از بعثت‏بود. شیوه انتخاب جانشین پیامبر دقیقا طبق معیارها و سنن قبیله‏ای انجام شد. درباره مشروعیت‏خلیفه و به طور كلی جانشینی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اختلاف نظرهای اساسی بین شیعیان و اهل تسنن وجود دارد.
شیعیان در انتخاب جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برمبنای اشاره روشن و نص صریح آن حضرت در حجهٔ‏الوداع تنها علی‏علیه السلام را شایسته این مقام می‏دانند و برای آن‏چه در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبكر انجامید، اعتباری قائل نیستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشینی پیامبر را نه از جانب خود او، بلكه به عهده مسلمانان می‏دانند كه بایستی با اجماع درباره آن تصمیم بگیرند. اگر از نزدیك، سقیفه را به عنوان یك «متن‏» در زمینه تاریخی خود بررسی كنیم به نتایج مهمی خواهیم رسید:
فتح مكه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجری، بزرگ‏ترین پایگاه دشمنان پیامبر را فرو ریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤسای قریش، اسلام به عنوان حاكمیت‏بلامنازع جزیرهٔ‏العرب شناخته شد. قبایل دیگری كه تا این زمان اسلام نیاورده بودند، گروه‏گروه با فرستادن نمایندگان خود به مدینه، در پیشگاه پیامبر اسلام، مسلمانی خود را اعلان كردند تا از این طریق هم‏چنان به حیات قبیله‏ای خود ادامه دهند. در نتیجه سال نهم‏هجری با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگی از قبایل جزیرهٔ‏العرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بی تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روی ایمان قلبی، بلكه از روی ترس و به اقتضای مصلحت زمانه بود. این‏ها كه به‏طور تقریبی شاید هفتاد درصد كل قبایل شبه جزیره را شامل می‏شدند، اعلان مسلمانی كردند ولی به مبانی و مبادی اسلام مؤمن نشده و آن را درك نكرده بودند.
برای اثبات این ادعا دلایل زیر را می‏توان ارائه كرد:
۱) قرآن كریم به طور صریح به این مسئله اشاره كرده است:
قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبكم ... ; (۱۱) ای رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بی جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آن‏ها بگو شما كه ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است‏به حقیقت هنوز ایمان نیاورده‏اید، لیكن بگویید ما اسلام آوردیم ... .
۲) واقعه اهل رده كه بلافاصله بعد از فوت پیامبر اتفاق افتاد، دلیل دیگری براین مدعا می‏تواند باشد. برخی از قبایل جزیرهٔ‏العرب با آگاهی از فوت پیامبر اعلان كردند كه دیگر هیچ‏گونه ارتباط دینی و حكومتی با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهای قدیم خود برگشته‏اند. ظهور پیامبران دروغینی همچون طلیحهٔ‏بن‏خویلد، سجاح، مسیلمه كذاب و اسود عنسی با انگیزه‏های حسادت به سیادت قریش، شركت در حاكمیت متمركز جزیرهٔ‏العرب، تصور باج گونه داشتن از حكم دینی زكات و ... همه بیان كننده درك ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانی آن می‏باشد.
۳) درخواست‏هایی كه نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و یا به دست گرفتن رهبری مسلمانان پس از پیامبر، نگهداشتن بت قبیله و... نیز همه مبین درك نادرست این قبایل از مفاهیم و احكام شرع مقدس اسلام بود.
در چنین شرایطی كه مفاهیم عمیق اسلامی در ذهن و دل اعراب كاملا رسوخ نكرده و آن‏ها را از درون متحول نكرده بود پیامبر دارفانی را وداع گفت و بلافاصله گروه‏های مختلف سیاسی، با برداشت‏های متفاوت از نصوص دینی، برای تعیین جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه تجمع كردند.
الف) انصار
گروه انصار در عصر نبوت، در راه اسلام، خدمات شایان توجهی انجام دادند; مانند شمشیر زدن و دوشادوش پیامبر در بیشتر غزوات بودن و ... مهم‏تر از همه، امان دادن به مهاجرینی بود كه همه مال و منال خود را در مكه جاگذاشته و به مدینه پناه آورده بودند. انصار صادقانه در این راه تمام دارایی خویش را در طبق اخلاص گذاشتند و با مهمانان و برادران دینی خود تقسیم كردند تا جایی كه حضرت فاطمه زهراعلیها السلام در خطبه‏ای آنان را «مهد اسلام و بازوی ملت‏» نامید. (۱۲) به همین علت انصار در اجتماع شتاب آلود سقیفه خود را از هر حیث‏شایسته جانشینی پیامبری می‏دانستند كه در خدمت و كمك به او از هیچ امری دریغ نورزیده بودند. اما دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد:
۱) از آن جا كه در عصر جاهلیت‏بین اوس و خزرج جنگ‏ها و خصومت‏های زیادی وجود داشت و هنوز آن را فراموش نكرده بودند، این امر به درگیری درون گروهی آن دو منجر شد تا جایی كه وقتی سعد بن عباده - رئیس خزرجی انصار - به عنوان نماینده معرفی شد اوسی‏ها او را برنتافتند و شتابزده با ابوبكر مهاجر بیعت كردند. حتی بشیربن سعد - پسر عموی سعد بن عباده - از اولین كسانی بود كه به طرفداری از مهاجرین برخاست.
۲) در آن عصر نظام قبیله‏ای حاكم، برای «نسب‏» ارزش زیادی قائل بود. از این رو، وقتی ابوبكر در بیان فضایل «مهاجرین اولیه‏» به رابطه نسبی آن‏ها با پیامبر اشاره می‏كند و در بیان علت‏برتری مهاجرین به انصار می‏گوید: مهاجرین اولین كسانی بودند كه وقتی همه با پیامبر دشمنی می‏كردند، به یاری حضرت برخاستند و در پرستش خدا و یاری پیامبر استقامت ورزیدند. انصار در مقابل آن ایستادگی نمی‏كنند و با پذیرش آن، پیشنهاد امیری از ما و امیری از شما را مطرح می‏سازند كه بالاخره ابوبكر آن را هم رد می‏كند و می‏گوید: ما باید امیر و شما وزیر ما باشید و ما بی‏مشورت شما عملی انجام نمی‏دهیم.
ب) مهاجرین
تفسیر مهاجرین از مقوله جانشینی پیامبر به گونه‏ای بود كه به آسانی می‏توانست رقبای جدی خود را از صحنه خارج كند. گروهی مهاجر به واسطه سابقه درخشانی كه در یاری پیامبر و همراهی او داشتند به عنوان مسلمانان اولیه كه در روزهای سخت مكه تمام دارایی خود را رهاكرده و با پیامبر به مهاجرتی سرنوشت‏ساز رفته بودند، كسب مقام جانشینی پیامبر را پاداشی برای زحمات طاقت فرسای خود می‏دانستند. ابوبكر، عمر، سعد وقاص، ابوعبیده جراح و دیگر مهاجرین اولیه به عنوان یاران نزدیك پیامبر جزء «سابقون‏» بودند و از این جهت مقام و مرتبت‏بالایی در بین پیامبر و مسلمانان داشتند. اما آن‏چه انصار را به طور كامل خلع‏ید كرد و چونان برهان قاطعی بر فرقشان فرو نشست، استدلالی بود كه از زبان ابوبكر بر منطق قبیله‏ای جاری شد:
ای گروه انصار! هر چه از فضیلت‏خود بگویید، شایسته آنید، اما عرب این كار را جز برای این طایفه قریشی نمی‏شناسد كه خاندان و نسبشان بهتر و مهم‏تر است. (۱۳)
ضربه دوم از طرف مهاجرین زمانی نواخته شد كه ابوبكر روایت «الائمهٔ من قریش‏» (۱۴) را از طرف حضرت رسول‏صلی الله علیه وآله وسلم نقل كرد. دیگر، انصار را یارای مقاومت نبود و باید بر حاكمیت جبری تفكر قبیله‏ای كه خود نیز محاطدر آن بودند، تن می‏دادند.
ج) بنی‏هاشم
اگر چه بنی‏هاشم به دلیل اشتغال به امور كفن و دفن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه حضور نداشتند، اما جایگاه معنوی آن‏ها را نمی‏توان در ساختار سیاسی جامعه اسلامی نادیده گرفت. علی‏علیه السلام و اطرافیانش زمانی از اجتماع سقیفه باخبر شدند كه دیگر ، مسلمانان با ابوبكر بیعت كرده و در حال بازگشت‏بودند. نقل شده است انصار در جواب علی‏علیه السلام كه پرسیده بود چرا با من بیعت نكردید و با آن‏ها بیعت نمودید، گفتند:
اگر شما زودتر می‏آمدید ما با شما بیعت می‏كردیم، اما حالا دیگر چون بیعت كرده‏ایم، آن را نمی‏شكنیم. (۱۵)
اما این‏كه چرا مهاجرین به عمد، بنی‏هاشم و به‏ویژه علی‏علیه السلام را با آن همه سوابق درخشان به فراموشی سپرده بودند، مسئله قابل تاملی است. قریش حسادت و كینه شدیدی نسبت‏به علی‏علیه السلام داشتند; (۱۶) حسادت به واسطه مهر و محبت‏های بی‏دریغی كه پیامبر در دوران حیات به او مبذول می‏داشت و كینه به آن دلیل كه در عصر نبوت و در جنگ‏های پیامبر با مشركین قریش، بسیاری از اشراف و بزرگان آن قبیله توسط علی‏علیه السلام به قتل رسیده بودند و همین مسئله تخم كینه و دشمنی را در دل بازماندگان آن‏ها كاشته بود. این كینه‏ورزی و حسادت تئوریزه هم شد و قریشی‏ها شعار سر دادند كه «عرب دوست نداشته كه نبوت و خلافت در یك خاندان باشد» (۱۷) یعنی بنی‏هاشم بر سایرین تكبر خواهند كرد.
گفتنی است عرب در دوره‏ای كه محاط در تفكرات قبیله‏ای است، به دو شخصیت‏برجسته و یار نزدیك پیامبر، براساس معادلات عشیره‏ای می‏نگرد و در این نگرش ناگزیر ابوبكر را بر علی‏علیه السلام ترجیح می‏دهد، زیرا او امتیازاتی دارد كه علی‏علیه السلام از آن بی‏بهره است: نخست این‏كه ابوبكر در سال ۱۱ ق بیش از چهل سال دارد و در سنت عرب دارای عقل كامل است، در حالی كه علی‏علیه السلام هنوز جوانی بیش نیست. دوم این‏كه قبل از بعثت، ابوبكر مقام قاضی و داور را در اختلافات بین قبایلی ایفا می‏كرد و بدین وسیله از موقعیت و وجهه مناسبی در بین قبایل برخوردار بود. مهم‏تر از همه این‏ها ابوبكر آشنا به علم الانساب بود كه امتیاز بزرگی در جامعه عرب به شمار می‏رفت. از این رو از منظر معادلات قبیله‏ای كفه ترازو به نفع ابوبكر سنگینی می‏كرد و علی‏علیه السلام به نیكی در یافت كه عرب تصمیم گرفته است «عقیده‏» را قربانی «قبیله‏» كند.
د) امویان
بی‏تردید تیره اموی قریش به دلیل سابقه سیاهشان در دشمنی با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه بنی‏ساعده برای كسب خلافت جامعه اسلامی هیچ امیدی نداشتند، اما با حضور فعال خود در این حادثه برای چند دهه آتی می‏اندیشیدند. آن‏ها با جذب شخصیت‏های مثبتی مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف در احراز وجهه‏ای موجه برای حزب خود سعی بسیار نمودند. و شاید بتوان گفت‏حادثه سقیفه در بین گروه‏های مطرح بیشترین فایده را برای امویان در پی داشته است، چرا كه با خلافت ابوبكر، به تدریج امویان به دلیل مهارت‏های زیادی كه در عرصه امور نظامی داشتند وارد سپاه اسلام شدند و شاخه نظامی خلافت را در اختیار گرفتند تا آن‏جا كه در جریان واقعه ارتداد، قبایل جزیرهٔ‏العرب در روزهای آغازین خلافت ابوبكر، لشكریان متعددی برای سركوبی آنان فرستادند. به گفته مقریزی: «فرماندهی پنج لشكر از یازده لشگر گسیل شده، از تیره امویان بود» (۱۸) و هم آنان بودند كه رهبری فتوحات بزرگ در عراق، شام، ایران، مصر و افریقا را بر عهده داشتند. «بدین سان اشراف مردم در جاهلیت‏به اشراف آنان در اسلام نیز بدل شدند». (۱۹)
پس بی‏جا نیست كه اگر حادثه سقیفه بنی‏ساعده را - كه به راستی به گفته امام خمینی باید آن را «اعظم مصیبت‏ها» نامید - مقدمه شومی برای رخداد عاشورای ۶۱ ق بدانیم آن‏جا كه مقدمات نابودی اسلام را فراهم ساختند.● سیاست مالی خلفای نخستین
عامل مهم دیگر در زمینه سازی قیام عاشورا، سیاست مالی خلفای نخستین و شیوه برخورد آن‏ها با بیت‏المال مسلمین بود كه بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در جامعه اسلامی به مرور شكل گرفت.
از آن‏جا كه در زمان حضرت رسول‏صلی الله علیه وآله وسلم وضعیت مالی مسلمانان چندان مطلوب نبود و غالبا با تنگدستی روزگار می‏گذراندند، فرصتی برای پیامبر پیش نیامد تا الگوی كاملی را از خود در اداره امور مالی جامعه اسلامی به جاگذارد. با این حال به دو مسئله حساسیت ویژه‏ای داشت:
نخست این‏كه در تقسیم بیت‏المال مساوات و برابری را به طول كامل رعایت می‏كرد و بین نو مسلمانان و سابقون فرقی قائل نمی‏شد و در جواب اعتراض برخی از صحابه به این شیوه، می‏فرمودند: آن‏چه باید رعایت‏شود احتیاج و مساوات است و جزای سابقه و فضیلت را خداوند خواهد داد. (۲۰)
دوم این‏كه به هیچ وجه مالی را در خزانه ذخیره نمی‏كردند و بلافاصله پس از رسیدن مال، آن را بین مسلمانان تقسیم می‏نمودند. (۲۱) دلیل این امر نیز همان وضعیت مالی نامناسب مسلمانان بود.
بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با این‏كه از نظر مالی وضعیت مسلمانان رو به بهبودی بود اما ابوبكر هم‏چنان با تاسی جستن به دو ویژگی‏ای كه پیامبر آن را اصل قرارداده بود، به سنت پیامبر كاملا وفادار ماند و به رغم اعتراضات زیاد، به‏ویژه از جانب عمر، آن را بهترین روش دانست. (۲۲)
اما خلیفه دوم (عمربن خطاب) اگر چه مثل پیامبر و ابوبكر مال مسلمین را مطلقا متعلق به خود نمی‏دانست و استفاده از آن را برای منافع شخصی و خانوادگی شدیدا نادرست می‏شمرد و از آن پرهیز می‏كرد، (۲۳) اما بدعت‏هایی را در این عرصه از خود به جا گذاشت كه با سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مخالف و برای آینده جامعه اسلامی مضر بود. توضیح این‏كه با توجه به فتوحات مهمی كه در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوری بزرگ آن زمان یعنی ایران و بخش بزرگی از روم زیر سم ستوران سپاه اسلام فتح و غنایم فراوانی از آن سرزمین‏ها به مدینه منتقل شد، دیگر عملا تقسیم همه این اموال در بین مسلمانان بدون ذخیره كردن بخشی از آن در بیت‏المال معقول به نظر نمی‏رسید، چرا كه از سویی توزیع همه این غنایم برای مسلمانان خطرناك و مضر بود و از سوی دیگر امپراتوری اسلامی برای اداره سرزمین‏های فتح شده، هزینه‏های هنگفتی را متحمل می‏شد، پس تاسیس دیوان برای بررسی درآمدها، هزینه‏ها و مخارج دولتی منطقی به نظر می‏رسید كه از این طریق بخش‏های مختلف امپراتوری اسلامی تامین مالی می‏شد.
بنابراین در این بخش، انتقادی به عملكرد عمر نیست، اما اشتباه بزرگ وی در تقسیم ناعادلانه بیت‏المال در بین مسلمانان بود; بدین صورت كه بین عرب و غیر عرب، زن و مرد، آزاد و موالی، سابقون و نو مسلمانان تمایز قائل شد و مدعی بود كه نمی‏تواند كسانی را كه همراه پیامبر می‏جنگیدند، با آنانی‏كه در برابر او شمشیر می‏كشیدند و بعدا مسلمان شدند، برابر كند و بدین ترتیب به تقسیم نامساوی اموال براساس سابقه و نسب حكم كرد. (۲۴) نتیجه این سیاست ایجاد شكاف طبقاتی عمیق بین مسلمانان شد. اما تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا كه عمر هیچ وقت‏به صحابه اجازه خروج از مدینه و سرمایه‏گذاری اموالشان را نداد و همواره می‏گفت:
در حره (خروجی مدینه) می‏ایستم و یك دست‏بر گلوی عرب و دست دیگر بر بند شلوارش می‏گذارم و اجازه نمی‏دهم عرب به جهنم بیفتد. (۲۵)
اما با روی كارآمدن خلیفه سوم و سیاست مالی اتخاذ شده از طرف او، عمق فاجعه مشخص شد. عثمان‏بن‏عفان علاوه بر این‏كه راه خلیفه دوم را در تقسیم نامساوی اموال ادامه داد، بلكه بذل و بخشش‏های بی‏حد و حصری به خویشاوندان و بستگان خود كه عمدتا از تیره امویان قریش بودند و بیشتر آن‏ها طرد شده و تبعیدی پیامبر به حساب می‏آمدند، انجام داد. علاوه بر این‏كه وی برعكس خلفای پیشین، زندگی اشرافی و مجللی را در پیش گرفت و به گفته مسعودی در شهر مدینه چهار قصر برای خود ساخت و همیشه می‏گفت:
خدای عمر را بیامرزد، كیست كه طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم می‏خورم، پیرم و باید غذای نرم بخورم. (۲۶)
از دوره خلافت عثمان به «حاكمیت اشراف قریش‏» (۲۷) یاد می‏شود كه نتیجه مستقیم آن قدرت و قوت یافتن تیره اموی بود كه تمامی اركان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زیر سیطره نفوذ خود درآوردند. ابن‏ابی‏الحدید نقل می‏كند كه حارث بن الحكم (طرد شده پیامبر) از طرف عثمان برای جمع‏آوری زكات «قضاعه‏» مامور شد. وقتی اموال جمع شده را آورد، خلیفه یكجا تمام آن‏ها را به او بخشید. (۲۸) در نوبتی دیگر عثمان خمس غنایم مصر را به پسر عمویش مروان بن حكم(تبعیدی پیامبر) و سیصدهزار درهم به عمویش حكم و حارث بن حكم پسر دیگرش بخشید. (۲۹) ابن خلدون از قول مسعودی نقل می‏كند:
در روزگار عثمان صحابه پیامبر املاك و اموال فراوانی به دست آوردند چنان‏كه روزی كه خود عثمان كشته شد در نزد خزانه‏دار او یكصدوپنجاه هزار دینار و یك میلیون درهم موجود بود و بهای املاك او در وادی القری و حنین و دیگر نواحی دویست هزار دینار بود و شتران و اسبان بسیاری داشت و هشت‏یك یكی از متروكات زبیر پس از مرگ او پنجاه هزار دینار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار كنیز به جای گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دینار و از ناحیه شراهٔ بیش از این مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترك او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دینار بود و زیدبن ثابت از شمش زر و سیم مقداری به جای گذاشت كه آن‏ها را با تبر می‏شكستند و این علاوه بر اموال و املاكی بود كه بهای آن‏ها به صدهزار دینار می‏رسید و زبیر خانه‏ای در بصره و خانه‏های دیگری در مصر و كوفه و اسكندریه برای خود بنیان نهاده بود و هم‏چنین طلحه خانه‏ای در كوفه بنا كرد و خانه دیگری در مدینه بنیان نهاد و آن را از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعدبن‏ابی‏وقاص خانه‏ای برای خود در عقیق بنا كرد كه سقفی بلند داشت و فضای پهناوری بدان اختصاص داد و برفراز دیوارهای آن كنگره‏ها بساخت و مقدار خانه‏ای برای خویش در مدینه بساخت كه از درون و بیرون گچ‏كاری بود و یعلی‏بن‏منبه پنجاه هزار دینار و مقداری زمین و آب و جز این‏ها به جای‏گذاشت و بهای املاك و ماترك دیگر او سیصدهزار درهم بود. (۳۰)
بذل و بخشش‏های بیش از حد به خویشاوندان اموی و دیگر سیاست‏های نادرستی كه از طرف عثمان اتخاذ شد، زمینه‏های نارضایتی و شورش را علیه او در مدینه فراهم كرد. این‏جا بود كه عثمان اشتباه دوم خود را مرتكب شد و آن لغو ممنوعیت‏خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدینه بود كه از زمان عمر به اجرا در می‏آمد. اگر چه عثمان به قصد دور كردن صحابه از مدینه و از بین بردن زمینه‏های شورش دست‏به چنین اقدامی زد اما این سیاست نه تنها مخالفت‏ها را از بین نبرد بلكه مقدمه‏ای شد برای قریش اقتصاد پیشه كه در تمام سرزمین‏های حاصلخیز امپراتوری اسلامی پراكنده شوند و به كار سرمایه‏گذاری اقتصادی بپردازند; به عبارت دیگر، سرمایه‏های انباشته شده بی‏مصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعیت‏خروج از مدینه برای تجارت و استملاك اراضی در سراسر بلاد اسلامی به كار گرفته شد. از این زمان دیگر بدون هیچ‏گونه مانعی مال اندوزی و سرمایه‏گذاری هدف اولیه اكثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبیر و ... بود و همین صحابه با فرو رفتن در گرداب تجملات دنیوی، عقیده را قربانی غنیمت كردند تا آن‏جا كه حاضر شدند به خاطر آن در آوردگاه جمل رو در روی علی‏علیه السلام صف آرایی كنند.
سیاست مالی عثمان دو نتیجه مهم در برداشت: نخست این‏كه سیاست مالی محكمی را كه دو خلیفه پیشین برای برقراری آن، براساس مالكیت محدود و مساوات، زحمات زیادی متحمل شده بودند، برهم زد و او با بی‏ارادگی خود، آن را به صورت مالكیت‏های بزرگ درآورد. دوم این‏كه بنی‏امیه كه همان طبقه ثروتمند و مالك را تشكیل می‏دادند بر مسلمان‏ها و اموال آنان مسلط شدند.
اما آن زمان كه علی‏علیه السلام خلافت مسلمین را پذیرفتند برتقسیم برابر و عادلانه اموال به شیوه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تاكید فراوانی داشتند، برای نمونه در پاسخ زن عربی كه برتساوی بین عرب و عجم توسط او اعتراض می‏كرد، فرمودند:
من به كتاب خدای عزوجل نظر كردم و در آن هیچ اشاره‏ای نسبت‏به برتری فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم. (۳۱)
بی‏شك با انحرافات بنیادینی كه از زمان رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تا روی كار آمدن علی‏علیه السلام در جامعه اسلامی به وجود آمده بود اجرای چنین سیاست عادلانه‏ای كه كاملا مبتنی بر مشی عقیدتی پیامبر اسلام باشد ناممكن می‏نمود.
● بنی‏امیه و اسلام وارونه
سیاست مالی خلفای اموی (به‏ویژه معاویه و پسرش یزید) تفاوت‏های بنیادی با سیاست مالی خلفای نخستین داشت. سیستم حكومتی معاویه كاملا سلطنتی و با تقلید از دربار حكومتی، روم و ایران بود. اختصاص دادن املاك خالص برای خاندان حكومتی، تمركز بخشیدن به سازمان خراج و تخصیص درآمد حاصل از آن فقط برای خلیفه، مالیات بستن به مقرری كارمندان و مصادره نصف اموال ماموران عالی‏رتبه دولت پس از مرگ یا استعفای آنان كه در منابع اسلامی با عنوان «استخراج‏» از آن یاد می‏شود، از مواردی بود كه برای اولین بار در تاریخ اسلام از جانب معاویه با هدف بازسازی نظام مالی دولت اسلامی به اجرا درآمد، اما پر واضح است كه در این بازسازی بیشترین سود عاید دستگاه خاندانی خلیفه شد نه دولت اسلامی. (۳۲) یعقوبی می‏نویسد:
معاویه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آن‏چه بدان كمك جویم به سوی من حمل كن. پس ابن دراج بر او نوشت و خاطر نشان ساخت كه دهقانان به او خبر داده‏اند كه كسرا و خاندان كسرا را «خالصه‏هایی‏» بوده است كه در آمد آن‏ها را برای خودشان جمع‏آوری می‏كرده‏اند و حكم خراج بر آن بار نمی‏شود. پس [معاویه] به او نوشت كه آن خالصه‏ها را به شمار و خالصه‏اش قرار ده و سدها برای آن‏ها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ایشان پرسش كرد. گفتند كه دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هر چه را برای كسرا و خاندان كسرا بود از آن استخراج نمود و سدها بر آن بست و آن را خالصه معاویه قرار داد ... [معاویه] به عبدالرحمن ابن ابی بكره درباره سرزمین بصره نیز چنین نوشت و آن‏ها را دستور داد كه هدیه‏های نوروز و مهرگان را نزد وی فرستند... . (۳۳)
بعد از معاویه، یزید میراث خوار چنین نظام سلطنتی‏ای شد كه اساس آن مبتنی بر مال اندوزی بود. برخی از مهم‏ترین حركت‏های انحرافی كه از طرف معاویه و همفكرانش در تاریخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسیار مؤثر بوده ست‏به این قرار است:الف) جعل حدیث
معاویه افرادی را صرفا برای جعل حدیث استخدام كرده بود كه از معروف‏ترین آن‏ها می‏توان به سمرهٔ بن جندب، ابو هریره، عمروبن‏عاص ، مغیرهٔ بن شعبه و عروهٔ بن زبیر اشاره كرد. احادیث زیادی توسط این عده در فضایل معاویه و تیره اموی قریش و مذمت‏بنی‏هاشم به‏ویژه علی‏علیه السلام ساخته شد و حتی مكتب تاریخ‏نگاری شام كه به درستی باید مؤسس آن را معاویه دانست اساسا با هدف مذكور تاسیس شد. در میراث مكتوب تاریخ‏نگاران شامی تهمت‏های ناروایی برخاندان عصمت و طهارت وارد شد تا آن‏جا كه قیام امام حسین‏علیه السلام برای احیای سنت نبوی‏صلی الله علیه وآله وسلم، به عنوان شورشی معرفی گردید كه نظم عمومی جامعه اسلامی را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است. و در مقابل به جای محكوم كردن یزید به دلیل آن همه اعمال ضد دینی‏اش رفتار او را با این توجیه كه عمل به «اجتهاد» كرده‏است تصدیق و تایید كردند. (۳۴)
معاویه برای مخدوش كردن چهره علی‏علیه السلام چهارصدهزار درهم به سمرهٔ بن جندب داد تا بگوید آیه «و من الناس من قوله فی الحیاهٔ الدنیا ... و هو الدالخصام‏» درباره علی‏علیه السلام نازل شده‏است. (۳۵) به‏واسطه همین تبلیغات مسموم بود كه پذیرش شهادت علی‏علیه السلام در محراب عبادت برای شامیان بسیار مشكل می‏نمود. (۳۶)
ب) احیای عروبت
معاویه مبنای حكومت‏خود را بر عصبیت قومی و قبیله‏ای استوار كرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلی بر نسب و عشیره خود می‏بالید. احیای ملی‏گرایی و عروبت‏به‏طور عام‏تر، شعار بنی‏امیه در حاكمیت‏خود برای جامعه‏ای بود كه بخش قابل توجهی از آن را موالی و مسلمانان غیر عرب تشكیل می‏دادند. معاویه برای اجرای سیاست عرب‏گرایی خود در بخشنامه‏ای به زیاد بن ابیه - حاكم بصره و سپس كوفه - دستور می‏دهد كه عطایا و سهمیه موالی و عجم را از بیت‏المال كم كند، در جنگ‏ها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راه‏ها و كندن درختان و ... وادارد، هیچ یك از عجم‏ها را مناصب دولت نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن‏جا كه می‏تواند از عجم دوری گزیند و آنان را تحقیر كند ... (۳۷) قیام مختار ثقفی در خون‏خواهی امام حسین‏علیه السلام نوعی واكنش اعتراض‏آمیز به سیاست عرب گرایی امویان هم بود. چنان كه نقل شده است:
... عمیر [بن حباب یكی از بزرگان شام و رئیس قبیله قیس به مختار] گفت: از هنگامی كه وارد اردوگاه تو شده‏ام اندوهم شدت یافته است و این به آن جهت است كه تا هنگامی كه پیش تو رسیدم هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو، همین گروه ایرانیان هستند و حال آن‏كه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده‏اند. (۳۸)
ج) احیای جریان‏های اعتقادی انحرافی
در دوره‏ای كه آزادی اندیشه و عقیده شدیدا سركوب می‏شد، تفكر انحرافی «مرجئه‏» مورد استقبال و حمایت‏شدید امویان قرار داشت. صاحبان این عقیده باور داشتند كه ایمان به خداوند كافی است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمی‏شود. شهرستانی در «الملل و النحل‏» همین نكته را وجه شاخص مرجئه تلقی می‏كند و معتقد است در حوزه مسائلی كه به امامت مربوط می‏شود با خوارج توافق ندارند. (۳۹) با رواج این تفكر، معاویه موفق به مشروعیت‏بخشیدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حكومتی خود می‏شد. در این اندیشه «نقد قدرت‏» جای خود را به «تجلیل حاكمان‏» داد و معاویه و كارگزاران او صحنه را به گونه‏ای طراحی كردند كه مردم باور داشتند هر كاری كه آنان به عنوان خلیفه مسلمانان انجام می‏دهند، كاری درست و شایسته است و هر كس با آنان به مخالفت‏برخیزد، فارغ از این‏كه چه كسی است و چه می‏گوید، برخطا است و ریختن خون او منعی ندارد و این تلقی بدون تدارك زمینه چنین اعتقادی، میسر نبود. احمد امین وجه نامگذاری مرجئه را چنین بیان كرده است:
مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تاخیر انداختن، زیرا آنان امر گروه‏هایی را كه با هم اختلاف داشتند و خون یكدیگر را می‏ریختند به روز قیامت واگذار می‏كردند و در مورد هیچ طرف، خودشان داوری نمی‏نمودند. عده‏ای نیز مرجئه را مشتق از «رجاء» می‏دانند، زیرا آنان می‏گفتند با داشتن ایمان، گناه آسیبی و ضرری نمی‏رساند، چنان كه با بودن كفر نیز اطاعت‏سودی نخواهد داشت. (۴۰)
نشاندن خلیفه مسلیمن به جایگاهی كه هاله‏ای از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وی، میراث شوم تفكر مرجئه و نتیجه روشن و قطعی آن، تایید بلاقید بنی‏امیه بود. آن چیزی كه باعث‏شد جامعه اسلامی رخداد دلخراش و اسف بار عاشورای ۶۱ ق را به آسانی و بی‏هیچ دغدغه‏ای بپذیرد، رسوخ همین باور بود. حسین حتی اگر نوه پیامبر هم باشد چون به اذن خلیفه اسلامی كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تایید است; برای نمونه توجیه «ابن العربی‏» درباره شهادت «حجربن عدی‏» چنین است:
در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده‏ای معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده‏ای باور دارند كه به حق كشته شده‏است. ما می‏گوییم اصل این است كه هر كه را امام برحق بكشد به حق كشته شده است و هر كه معتقد است‏حجر به ستم كشته شده، باید دلیل بیاورد. (۴۱)
د) انتخاب عنوان خلیفهٔ‏الله به جای خلیفهٔ‏الرسول
ابوبكر بعد از كسب منصب خلافت، خاطر نشان كرد كه یكی از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خلیفهٔ‏الرسول‏» را برای خود انتخاب كرد و همیشه یادآور می‏شد كه اطاعت مردم از او تا زمانی رواست كه به راه راست‏باشد و همیشه باید او را نصیحت كنند. اما عمر، جانشین ابوبكر، نه تنها مثل او همیشه تابع نبود، بلكه در بعضی موارد به بدعت‏گذاری هم اقدام می‏كرد. عمر، لقب «خلیفهٔ خلیفهٔ‏الرسول‏» را كه از طرف مسلمانان برای او به كار می‏رفت، به دلیل طولانی بودن آن و این‏كه برای خلفای بعدی ایجاد مشكل می‏كند، نپسندید و عنوان «امیرالمؤمنین‏» را برای خود برگزید. برای عثمان هر دو عنوان امیرالمؤمنین و خلیفهٔ‏الرسول استعمال می‏شد. اما برای اولین بار در سال‏های آخر خلافت او، از طرف امویان عنوان «خلیفهٔ‏الله‏» برای او به كار رفت.
با روی كار آمدن معاویه، به عمد، لقب «خلیفهٔ‏الله‏» جای «خلیفهٔ‏الرسول‏» را گرفت، چرا كه مشكل عمده امویان این بود كه همیشه اعمال و رفتارشان با سیره و سنت نبوی قیاس می‏شد و از این جهت‏به ناچار - حتی حداقل در ظاهر - بایستی برخی امور را رعایت می‏كردند. اما با انتخاب عنوان خلیفهٔ‏الله، خود را از سایه سنگین این قیاس خارج كردند و چنین تبلیغ نمودند كه مقام لافت‏بالاتر از مقام نبوت است و خلیفه به خدا نزدیك‏تر و فقط در مقابل او پاسخ‏گو است. امویان تا آن‏جا پیش رفتند كه بر فراز منبرها این سخن را مطرح می‏كردند كه آیا مقام و موقعیت‏خلیفه برتر است‏یا پیامبر؟ و استنتاج كردند كه خلیفه اعتبار و ارزش بیشتری دارد. انتخاب عنوان خلیفهٔ اللهی مناسب‏ترین شیوه برای دور زدن پیامبر بود. تا با تخفیف مقام پیامبر، مقابله خشونت‏آمیز با بازماندگان و اهل بیت او تسهیل شود.
به‏واسطه همین انحراف‏های بنیادینی كه امویان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، امام خمینی‏قدس سره آن را مثل اعلای «حكومت جور» معرفی كرده و قیام امام حسین‏علیه السلام را تنها راه مقابله با نهادینه شدن این بدعت‏های ناروا در جامعه اسلامی دانسته‏اند. چنان‏كه می‏فرمایند:
... قیامش، انگیزه‏اش نهی از منكر بود كه هر منكری باید از بین برود. من جمله قضیه حكومت جور، حكومت جور باید از بین برود. (۴۲)
هـ) تبدیل خلافت‏به سلطنت
ابوالاعلی مودودی در كتاب ارزشمند «خلافت و ملوكیت در اسلام‏» ویژگی‏های نظام ملوكی معاویه را در مقایسه با خلافت پیش از وی چنین برمی‏شمرد:
۱) دگرگونی در روش تعیین خلیفه:
خلفای قبل از معاویه، خود برای كسب خلافت قیام نمی‏كردند، اما معاویه به هر صورت در پی آن بود تا خود را خلیفه كند و وقتی بركرسی خلافت تكیه زد كسی را یارای مخالفت‏با او نبود و باید بیعت می‏كرد. خود معاویه نیز به این موضوع اعتراف می‏كند كه از نارضایتی مردم از خلافت‏خود آگاه است اما به زور شمشیر آن را به دست آورده است. این مسئله بعدها به موروثی شدن خلافت توسط معاویه انجامید.
۲) دگرگونی در روش زندگی خلفا:
استفاده از روش زندگی پادشاهی روم و ایران از عهد معاویه آغاز شد.
۳) تغییر در شیوه اداره بیت‏المال:
در این دوره خزانه بیت‏المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد، كسی نیز نمی‏توانست درباره حساب و كتاب بیت‏المال از حكومت‏باز خواست كند.
۴) پایان آزادی ابراز عقیده:
در این دوره دیگر كسی را یارای امر به معروف و نهی از منكر نبود. شروع این روش جدید از عهد معاویه و با كشتن «حجر بن عدی‏» آغاز شد.
۵) پایان آزادی قضات.
۶) خاتمه حكومت‏شورایی و به وجود آمدن حكومت ملوكی جدید.
۷) ظهور تعصبات نژادی و قومی و نابودی برتری قانون. (۴۳)
در قالب رهیافتی ریشه شناسانه شاید بتوان به پرسش چگونگی تبدیل خلافت‏به ملوكیت، پاسخی در خورشان یافت.
با نظری به شیوه انتخاب «خلفای نخستین‏» در می‏یابیم كه هیچ كدام از آن‏ها در اندیشه موروثی كردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمینه‏های آن را به‏طور ناخواسته فراهم كردند. در اندیشه سیاسی اهل سنت، توجیه‏گر اقدام معاویه در انتخاب پسر خود به ولایت‏عهدی، «نظریه استخلاف‏» می‏باشد; شیوه‏ای از انتخاب خلیفه كه عمر (خلیفه دوم) نیز بدان طریق به خلافت رسیده‏بود. در این نظریه، انتخاب جانشین بعدی در حیطه وظایف خلیفه وقت‏شمرده می‏شود. (۴۴) اما از آن‏جا كه خلفای نخستین نسبتا پرهیزكار و متقی بودند، هیچ وقت از این فرصت‏برای انتخاب فرزندان یا شخصی از خاندان خود استفاده نكردند. ولی معاویه با تعمیم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبدیل خلافت‏به سلطنت (حكومت موروثی) را باز كرد. بعدها نظریه استخلاف از سوی فقها و نظریه‏پردازان اهل سنت، شرح و بسط یافت و سعی شد كه استخلاف منطبق با حوادث پیش آمده روز، فرزندان را نیز در برگیرد.
ماوردی نظریه‏های گوناگون را در سه دسته جمع‏بندی كرده است: (۴۵) نظریه اول حاكی از آن است كه بیعت‏با فرزند یا پدر مجاز نیست، مگر این‏كه اهل اختیار در باب او مشورت كنند و وی را شایسته و صالح بدانند. نظریه دوم به بیعت‏خلیفه با فرزند یا پدر به دیده رضا می‏نگرد و دلیلی كه برای این امر اقامه شده آن است كه خلیفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وی نافذ است. نظریه سوم بیعت‏خلیفه با پدر را مجاز شمرده‏است ولی با فرزند را براساس یك نظریه انسان شناختی، جایز نمی‏داند. بسط نظریه استخلاف، به راحتی توانست اقدام معاویه را در موروثی كردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابن‏خلدون در این‏باره می‏گوید:
درست است كه یزید فاضل نبود و مفضول بود ولی آن‏چه كه می‏بایست در ترجیح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاویه به اتحاد تمایلات مردم و وحدت كلمه بود ... حقیقت امامت‏برای این است كه امام در مصالح دین و دنیای مردم در نگرد، چه او ولی و امین آنان است. (۴۶)
حكومت پادشاهی معاویه بدون آن‏كه یادی از سنت و سیره نبوی داشته باشد، مقوم حاكمیت‏سلطنتی دنیاطلبانه‏ای بود كه «عقیده‏» و پای بندی به آن را كاملا نادیده گرفته بود; معاویه در یكی از خطابه‏های خود می‏گوید:
... اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسیله محبتی كه از شما سراغ داشته باشم، یا به رضایت‏شما، به دست نیاورده‏ام، بلكه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجادله كرده‏ام. كوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابی‏قحافه[ابوبكر] و عمر رضایت دهم اما به شدت متنفر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود، از آن نیز امتناع نمود. پس مسلك و طریق دیگری پیمودم كه نفع من و شما در آن است، نیكو بخوریم و زیبا بیاشامیم (مواكلهٔ حسنهٔ و مشاربهٔ جمیله). اگر مرا بهترین خود بیایید حكومتم را سودمندترین برای خودتان خواهید یافت. و الله بر احدی كه شمشیر ندارد شمشیر نخواهم كشید و سخن هیچ یك از شما را كه برای تسكین خود سخن گفته‏اید پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسی نیافتید كه به همه حقوق شما قیام نماید، بعض آن را از من بپذیرید و اگر از من خیری به شما رسید آن را قبول كنید، زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران كند و آن گاه اندك باشد بی‏نیاز و غنی سازد. هرگز مباد كه در اندیشه فتنه باشید، زیرا كه فتنه معیشت را تباه می‏كند و نعمت را كدر می‏نماید. (۴۷)
با این انحرافات بنیادینی كه از سال یازده تا ۶۱ ق در جامعه اسلامی شكل گرفته بود، آیا وقوع رخدادی مثل سانحه عاشورا قابل پیش‏بینی نبود؟
مجله تاریخ اسلام شماره۱
پی‏نوشت‏ها:
۱. آلوسی در «بلوغ الارب‏» از هیچ نظریه، اندیشه یا میراث مدنی برای عرب خبری نمی‏دهد. در سه جلد این كتاب كه برای نشان دادن اوج عقل و درایت عرب نوشته شده حتی یك نكته فكری و مدنی برای عرب عصر جاهلی ثبت نشده است. (ر.ك: غلامحسین زرگری‏نژاد، تاریخ صدر اسلام (چاپ اول: تهران، انتشارات سمت، ۱۳۷۸) ص ۵۹۳).
۲. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۰) ص ۲۶.
۳.محمدبن جریر طبری، تفسیر الطبری، جلد ۴، ص ۲۵ به نقل از: عبدالحسین زرگری نژاد ، همان، ص ۱۷۲.
۴. احمد امین، پرتو اسلام، ترجمه عباس خلیلی (تهران، انتشارات اقبال، ۱۳۵۸) ج ۱، ص ۷۲).
۵. غلامحسین زرگری نژاد، همان، ص ۱۶۱.
۶. همان.
۷. ابن سعد، الطبقات الكبری(بیروت، داربیروت للطباعهٔ و النشر، ۱۴۰۵ق) ج ۳، ص ۳۲۶.
۸. همان.
۹. شعرانی، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم) ص ۲۵۲.
۱۰. صحیفه نور، ج ۱، ص ۱۶۱.
۱۱. حجرات (۴۹) آیه ۱۴.
۱۲. محمدرضا مظفر، السقیفه(بیروت، مؤسسه الاعلی، ۱۹۹۳م) ص ۵ و ۶.
۱۳. محمدیوسف الكاند هلوی، حیاهٔ الصحابه (بیروت، دارالفكر، ۱۹۹۲م) ج‏۲، ص ۵۷-۶۹.
۱۴. ابن قتیبه دینوری، الامامهٔ و السیاسهٔ، تحقیق علی شیری (قم، بی‏نا، ۱۴۱۳ق) ج ۱، ص ۷ و شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد فتح الله بن بدران(قم، چاپ افست، ۱۳۶۴) ج ۱، ص ۳۸.
۱۵. محمدیوسف الكاندهلوی، همان.
۱۶. صحیفه نور، ج ۱۷، ص ۵۸.
۱۷. محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری(بیروت ، مؤسسهٔ الاعلمی ، ۱۹۸۳م) ج‏۱، ص ۲۹۱۶.
۱۸. تقی الدین احمد بن علی المقریزی، النزاع و التخاصم فی ما بین بنی‏امیه و بنی‏هاشم (لیدن، ۱۸۸۸م) ص ۴۱.
۱۹. داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت‏سیاسی (پایان‏نامه دكتری، دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران) ص ۱۶۰ به نقل از: محمد عابد الجابری، العقل السیاسی العربی، ص ۱۵۰.
۲۰. همان.
۲۱. همان.
۲۲. محمدیوسف الكاندهلوی، همان، ص ۲۲۳.
۲۳. ابن سعد، همان، جلد ۳، ص ۲۲۶.
۲۴. محمدیوسف الكاند هلوی، همان، ص ۲۲۶-۲۳۰.
۲۵. محمدبن جریر طبری، همان، ج ۶، ص ۲۲۹۰.
۲۶. محمدعابد الجابری، همان، ص ۱۸۲.
۲۷. ابن سعد، همان، ج ۳، ص ۴۱.
۲۸. همان.
۲۹. همان.
۳۰. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی(چاپ هشتم: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵) ج ۱، ص ۳۹۲.
۳۱. محمدیوسف الكاندهلوی، همان، ج ۲، ص ۱۳۶ و ۲۲۵.
۳۲. داود فیرحی، همان، ص ۱۶۶.
۳۳. همان، ص ۱۶۷ به نقل از: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۴۵.
۳۴. ابن كثیر دمشقی در «البدایهٔ و النهایهٔ‏» عملكرد یزید را كاملا توجیه كرده است.
۳۵. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم(مصر، دارالاحیاء الكتب العربی، ۱۳۸۷ ق) ج‏۱، ص ۳۶۱.
۳۶. ابن ابی الحدید بابی را تحت عنوان «احادیثی كه معاویه با تحریك عده‏ای از صحابه و تابعین در ذم علی جعل كرده‏» در كتابش آورده است (شرح نهج البلاغه، ج‏۴، ص‏۶۳).
۳۷. داود فیرحی، همان، ص ۱۸۰.
۳۸. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، ۱۹۶۰م) ص ۳۳۸.
۳۹. شهرستانی ، همان ج ۱، ص‏۱۱۴.
۴۰. احمد امین، فجر الاسلام(بیروت، دارالكتب العربی، ۱۹۷۵م) ص ۲۷۹.
۴۱. ابن العربی، العواصم من القواصم(قاهره، بی‏نا، ۱۴۰۵ق) ص ۲۹.
۴۲. صحیفه نور، جلد ۲۰، ص ۸۹.
۴۳. رسول جعفریان ، تاریخ خلفا (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۴) ص ۴۰۷ به نقل از: خلافت و ملوكیت در اسلام، ص ۱۸۸ و ۲۰۷.
۴۴. ابن فراء، احكام السلطانیه، تحقیق محمد حامد الفقهی، (قم، چاپ افست، ۱۴۰۶ق) ص‏۲۵.
۴۵. ماوردی، احكام السلطانیه (قم ، چاپ افست ، ۱۴۰۶ق) ص ۱۰.
۴۶. عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص ۴۰۴.
۴۷. ابن عبدربه، العقد الفرید(قاهره، ۱۹۵۳م) ج‏۴، ص ۱۴۷.
منبع : بلاغ