سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
نیکوس کازانتزاکیس
● نیكوس كازانتزاكیس Kazantzakis میگوید:
«عصر ما عمیقاً فاجعهآمیز است. هر انسان زنده راستینی بر اثر سرنوشت غمانگیز زمان خود از درون متلاشی شده است» و كیمون Kimon محقق و ادیب یونانی كازانتزاكیس را زاهدترین مردی میپندارد كه تا به حال دیده و شناخته است.
نیكوس كازانتزاكیس در ۱۸۸۵ در كرت به دنیا آمد ودر گیر و دار طغیان خونین مردم كرت بر ضد حكومت عثمانیان به رشد رسید و خانوادهاش یك چند به جزیره ناكسوس (NaXos) كوچید. نیكوس در آنجا در مدرسه فرانسویان كه توسط راهبان كاتولیك اداره میشد، نامنویسی كرد. بعد در آتن علم حقوق آموخت.
آخرین نوشتههایش، مقالاتی درباره فلسفه و ادبیات و ترجمههایی از آثار نویسندگان خارجی بویژه فرانسوی و آلمانی بود. درامها و سفرنامههایی نوشت و اشعاری سرود و به دنبال آن چند رمان نیز به رشته تحریر درآورد.نیكوس، چون مرد ناآرامی بود و از لحاظ كنجكاوی، سیریناپذیر و مشتاق تجربهاندوزی، پیوسته به اروپا سفر میكرد و آسیا و خاورمیانه را از نظر گذرانید. سفرنامههایش حال و هوایی رومانتیك داشت و از لحاظ درك مستقیم درباره مردم و سرزمینشان نشانه میگرفت.
تحقیق و تفحص ذهنی او نیز در خور تأمل و تفكر بود. چرا كه آثار برگسون، داروین ـ نیچه، دانته (كمدی الهی او را ظریفانه به یونانی ترجمه كرد)، سروانتس، هومر، كارل ماركس، لیتن، مسیحیت و بودیسم را دقیقاً كاویده بود.
كتاب حماسی و تاریخی اودیسه (۱۹۳۸ (Odyssei در ۲۴ مجلد كه ۳۳۳،۳۳ خط یا سطر را دربرمیگرفت و اودیسه هومر را با یك رشته حوادث از سوی اودیسیوس (Odysseus) در جستوجوی دنیای جدید پیوند میداد، از آثار ارزنده كارانتزاكیس به شمار آمده است.
كازانتزاكس در این اثر متناوباً به عنوان یك شهریار، یك دلاور، یك سلحشور ، یك زیباشناس، یك عاشق، یك زائر و كسی كه میخواهد تمدن كهنه و پژمرده را نابود كند و دنیای دیگری را بنا نهد و در سرگردانی خود پیوسته بر آن است تا معنای آزادی را بداند و مدام در جستوجوی روح خود و خدا گام برمیدارد، به تصویر كشیده میشود.
رمانهای كازانتزاكیس كه در سالهای آخر زندگی او به رشته تحریر درآمدهاند، با رفتار زرق و برقرار قهرمانان پیوند میخورند.«زوربای یونانی» (۱۹۴۶) «مسیح باز مصئوب» (۱۹۵۴) «آزادی و مرگ» (۱۹۵۷) گدای خدا (۱۹۶۲) «آخرین وسوسه مسیح» (۱۹۶۰) «گزارش به گركو» (۱۹۶۵) از آثار ارزنده این نویسنده تواناست.كازانتزاكیس ده سال آخر زندگی خود را در آنتیب گذرانید و در بازگشت از چین در ۱۹۵۷ بدرود زندگی گفت.نیكوس كازانتزاكیس درباره شیوه نویسندگی عقایدش را این گونه بیان میكند:«چینیها گفته بسیار عجیبی دارند: «ممكن است از اینكه در عصر جاذب و دلنشینی زاده میشوید، به مصیبتی گرفتار آیید.»
آری عصری كه در آن زاده میشویم، عصر دلنشینی است كه از انقلابها، از كوششهایی با طبیعت و نهادی متلّون و گونهگون و از تصادمهایی چند لبریز است، تصادمهایی كه نه فقط چون روزگاران پیشین میان تقوا و شرارت وجود داشته است، بل كه از همه فاجعهآمیزتر است ـ میان فضایل نیز جاری بوده است.
سالخوردگان سنتگرایانه پذیرفتهاند كه تقوا و فضایل به از دست دادن اعتبار خود آغازیدهاند؛ اینان دیگر با مذاهب، اخلاقیات و نیازمندیهای ذهنی عصر حاضر ارضای خاطر نمیگیرند.
احتمالاً استدلال میكنند كه روح و روان آدمی رشدی بسیار یافته و دیگر در میان قالبهای موجود نمیگنجد. یك جنگ خانگی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، در جوهر عصر ما و در تمامی آدمیان معاصر عمیقاً بروز كرده است. جنگی بیرحمانه میان اسطورههای كهن كه اینك توان از دست داده، اما هنوز مأیوسانه میكوشد راهبر زندگیمان باشد و اساطیر نو ـ كه هر چه ناشیانه و بینظم و ترتیب ـ سر به منازعه میگذارد تا بر روابطمان تسلط یابد.
از این روست كه عصر ما عمیقاً فاجعهآمیز است. هر انسان زنده راستینی بر اثر سرنوشت غمانگیز زمان خود از درون متلاشی شده است؛ و در نتیجه كار هر نویسنده زنده راستین ـ چه شاعر باشد، و چه داستانپرداز و چه نمایشنامهنویس ـ در ذات، ناگزیر فاجعهبرانگیز میگردد.
غرض من از فاجعه، درگیری و ستیزه نیروهای مخالف و متضاد درد و رنج، استهزا و سرزنش، طغیان و شورش است، و جستوجو برای یافتن آرامش و موازنه از دست رفته و پیشاخطارهایی در فرا رسیدن توفان.
لبان و سرانگشتان برخی از آدمیان آنچنان حساساند كه به هنگام فرا رسیدن توفان، سوزشی در خود مییابند، پنداری سوزنهای بیشماری بر آنها فرو میرود.
لبان و سرانگشتان یك هنرمند خلاق نیز به همین گونه است. وقتی آنچنان مطمئن از توفانی كه یكسره سر به سوی ما گرفته است و سخن میراند، كلام اواز تصورات و تخیلاتش نشأت نمیگیرد، بل این لبان و انگشتان اوست كه پیش از همهٔ اعضایش نخستین شررهای توفان را دریافت داشته است. پس میباید دلیرانه این واقعیت را بپذیریم كه آرامش، شادمانی خودسرانه و (اصطلاحاً) نیكبختی به اعصار دیگری، چه در گذشته و چه در آینده تعلق دارد نه به دوران ما، چرا كه به فلك دلتنگی گام نهادهایم.
از این روز طبیعتاً تمامی سبكهای گونهگون ادبی میباید جنبه نمایشی داشته باشند تا بتوانند منازعه بشر مدرن را در دلهرهها و امیدهایش به راستی به تصویر بكشد، زیرا درام بیش از هر شكل دیگری، این رخصت و یا فرصت را به خالق اثر میدهد تا به نیروهای بیلجام و قوای افسارگسیخته روح آدمیان با تجسم آنان در قهرمانانی گونهگون نظم و ترتیبی بخشد.
من خود این تصور غمانگیز را از آغاز جوانی در ارتباط با زندگی معاصر آزمودهام، با حُرمتی آمیخته باترس و با بصیرتی عمیق، زیرا هر انسانی كه بخواهد با دوستانش با یاری نوشتن در ارتباط باشد، مسئولیتی در خود حس میكند.
من، نخست كوشیدهام تا آن جا كه امكان دارد، این عصر «جاذب و دلنشین» راكه در آن زاده شدهام، بیازمایم و بر آن بودهام تا به وضوح نیروهای متناقض و متباین را كه به منازعه دست یازیده و هماهنگی را خواستار بودهاند ـ نه آزادی را ـ نظاره كنم.
همه آثار من، ـ فرقی نمیكند كه تا چه حد كوشیدهام كه بیجنبش و چكامهوار باشد ـ شتابانه ضربات تند نمایشی را عرضه میدارند. چندان كه سرانجام من خود پذیرفتهام كه درام، معتبرترین و پرتحركترین شكل ادبی است. از این رو الزاماً چنین قالبی را در نوشتههایم به كار گرفتهام.
با این اندیشه، به نوشتن قالبهای نمایشی دست یازیدم. گاه به شعر بدون وزن و گاه به نثر. گرچه غالباً به بهانهای زمانهای كهن و افسانهها را به خدمت گماردهام، محتوای واقعی آثارم ضرورتاً معاصر، زنده و از مشكلات و دردهای اجتماعی عصر خودمان بهرهمند بودهاند. با این همه، آنچه كه مرا آزرده و اغوا كرده است، این دلتنگیها و غصهها نیست. امیدهای بزرگی كه قادرمان میسازد تا قد برافراشته داریم، و آرام و مطمئن به فراسوی توفان، به سوی سرنوشت آدمی چشم بدوزیم، نیز مرا پریشانخاطر میكند.
بدین سبب كوشیدهام كه به این امیدها نیز نظم و ترتیبی بدهم. همچنان كه به دلخواه در عذاب بودهام، نه تنها درباره مفهوم امروز جهان كه هم خردكننده و هم تحلیلرونده است، اندیشه كنم. بل، بویژه درباره دنیای آینده، كه اجزایش را به یكدیگر پیوند میدهد تا زاده شود، تفكر كردهام.
بدینسان دریافتهام كه شخص خلاق عصر ما اگر تماماً درونیترین بیانش را به نظم و ترتیب درآورد، به بشر آینده یاری خواهد داد تا ساعتی سریعتر و اندكی كاملتر زاده شود.
قصد من از نوشتن به گونه درام چنین است كه؛ احتمالاً قادر خواهم بود تا نیروهای درخشان و تیره را، كه امروزه در حالت جنگزدهای زیست میكنند، آشتی بدهم و توازن آینده را از پیش باز گویم.
در تئاتر یونان كهن، قهرمانان تراژیك، شاخههای پراكندهای از ربالنوع شراب به شمار میآمدند، با یكدیگر در نزاع و ستیز بودند. چرا كه هر كدام جزئی از كل بودند و فقط یك جنبه از الوهیت را ارائه داشتند. ربالنوع شراب كه خود را ربالنوعی كامل میپنداشت، پنهانی در صحنه نمایش بر جای میایستاد و بر بازی و ارائه آن فرمان میراند. در نزد تماشاگران مبتدی و ناوارد، شاخههای پراكنده و منازعهگر ربالنوع شراب در درون آنها به یكدیگر ملحق میشدند و پنهانی به آشتی درمیآمدند و جسم او را تكامل میبخشیدند و بدینگونه توازن به وجود میآوردند.
حس میكردم در نمایشنامههای معاصر كه برخی از قهرمانانش به مخالفت با یكدیگر برمیخیزند، توازن آینده میباید پیوسته به طور یكسان ـ بهرغم عداوت و كینهای كه اینان در ارتباط با هم دارند ـ بروز كند.
در حال حاضر، خود را در لحظه ویژهای از آفرینش مییابم، در لحظهای كه حتی فردیترین كوششهای دلیرانهمان در بیشتر موارد محكوم به شكست و درماندگی است. با این همه، حتی این شكستها ثمربخش و بار آورند. اما نه برای ما، بل، برای اخلاقمان. به دیگر سخن، این شكستها جادهای را هموار میكنند تا آینده فرا رسد.
به اعتقاد من، سه راه اصلی به روی نویسندگان خلاق گشوده شده است: نخست، راه پرواز. كه با دلتنگی حوادث رمانتیك دوران گذشته و دنیاهای تخیلی خود را در یاد آوریم تا مشكلات و واقعیتهای مخاطرهآمیز دوران كنونی را به فراموشی بسپاریم. دیگر راه تجزیه و فروریختگی؛ كه در آن هرج و مرج اخلاقی، معنوی و اجتماعی را كه در برابر چشمانمان فرو میریزد، به نظم و ترتیب بكشانیم.
و آخر، راه یگانگی و توحید؛ انتقال به «ورای نایگانگی» با این دانش كه این خود طلیعهای است از یك توحید نو و كوششی در دیدن و اعلام داشتن دنیای آینده. این سومین راه، راهی بس مجادلهآمیز و پُرمخاطره است. در چكامه قهرمانی خود، یعنی «اودیسه»، كوشیدهام كه همین راه را در پیش گیرم و در «سودوم و گومورا» راه دوم را.«سودوم و گومورا» دنیای معاصر را پیش از فرا رسیدن برایمان به تصویر میكشد. از شهری سخن به میان میآورد كه دیوارهایی به گرد خود برافراشته است و بر آنها عبارت توهینآمیز و مرگآفرینی بدین مضمون نوشته است: «در این جا، خداوند زیست نمیكند.»
این عبارت چه معنایی دارد؟.... معنایش این است كه هیچ لجامی در مهار كردن غرایزمان یا هیچ پاداشی برای نیكیها و هیچ عقوبتی برای شرارتها وجود ندارد.از تقوا، آزرم، و عدالت اثری نمیتوان یافت. ما گروهی از گرگهای خشم آلودهایم. خداوند ندا درمیدهد كه: «قلبهاشان از شادی لبریز گشته، مغزهایشان به فزونی، به نخوت و غرور گراییده، و شكمهایشان انباشته از طعام است.
اینان سیب درخت دانش را خوردهاند و خواهند مُرد! دیوان درونشان در سیاهچالها دفن شدهاند. اما در تلهها گشوده شده و دیوان بیرون خزیده و دنیا را با ستم خویش انباشتهاند. مادران به پسران خود عشق میورزند و پدران با دخترانشان هم بستر میشوند. پسران پدران خود را میكشند. زمین در زیر پای اینان به لرزه درمیآید و شكافته میشود. اما هیچ كس صدای این فرو ریختنها را نمیشنود. فقط «لوط» است كه میخواهد فریاد برآورد، و فریاد هم برمیآورد كه: «باز ایستید! باز ایستد! كم مانده است كه به گرداب افكنده شویم.»اما كسی به فریاد او گوش فرا نمیدهد. به استهزا و مسخرهاش میگیرند.
و در این زمان است كه لوط سخت به خشم میآید و سخن از سر كفر و گستاخی بر زبان میآورد. در چنین دنیای شرارتآمیزی، حتی نیكوكارترین مردمان نمیتوانند از خشم و كفرگویی و گستاخی برحذر بمانند.لوط دیگر برای خداوند، انسان سودمندی نیست. خداوند او را چونان مردی كه دست به شرارت و نادرستی آلوده باشد، تازیانه میزند:
«خداوندا، از تو گلهمندم. از چه روی معصیت و گناه را این چنین شیرین گردانیدهای؟ و از چه روی تن آدمی این چنین ناتوان است... هفت مار در جانم خلیده هفت دهان در من به سخن درآمده است كه به چنین پرسشی پاسخ گویم...»لوط دلیرانه میكوشد تا روح خود را رهایی بخشد، لكن خداوند گام به گام برایش دام میگستراند و لوط در آن گرفتار میآید.
اینك لوط از درون دامها بانگ میزند: «خداوندا از چه روی طعم گرسنگی و تشنگی را بدین گونه برایمان مقدر كردهای؟ نمیباید در باغی مكانمان میدادی اینك چنین بود كه از همان آغاز در میان شنها و سنگها رهایمان میكردی تا جان از تنمان رها گردد. دستكم بدین گونه پرهیزكار بر جای میماندیم».پس آنگاه نماز میگزارد و سخن به توبه میگوید. شال تارك دنیاییان را بر كمر میبندد و دوازده سال به سرگردانی در خیابانهای شهر گام برمیدارد و فریاد میكند: «توبه»
اما سرانجام درمییابد كه فرصتواصل شدن به رستگاری را از دست فرو نهاده است.
خداوند، ابراهیم، خادم وفادار خویش را روانه میدارد تا لوط را از گمراهی و سودوم و گومورا نجات بخشد. اما لوط با كلامی غرورآمیز و مبارزهطلبانه به ابراهیم میگوید: «من كمترین كژدم روی زمین، دم خود را با زهرابه هراسانگیزش افراشته میدارم كه تو را خواهد كشت!»
ابراهیم میپرسد: «كدامین زهرابه، ای مرد نفرینشده؟»لوط پاسخ میدهد: «زهرابه همان مردی كه میگوید، نه!»و لوط مردی كه سخت تقوا و پرهیزكاری را آرزومند گشته بود، اكنون در غایت نومیدی، و به طیب خاطر، خود را با سودوم و گومورا برابر میداند و گام به گام با مردم سودوم و گومورا به نابودی میگراید.
باری قهرمان این اثر من، نه ابراهیم است و نه لوط و نه سودوم و گومورا، كه حضور غایت و پنهان توفان است. توفانی كه از پیش به فرازمان موضع گرفته است. آدمیان به این توفان اعتنایی ندارند. حتی اگر اعتنایی داشته باشند، خویشتن را با این استدلال كه توفان هنوز به دور از آنان است و احتمالاً مسیرش را تغییر خواهد داد، تسلای خاطری برای خود فراهم میآورند. اما توفان دیگر فرا رسیده است و اخگرش بر لبان و سرانگشتان هنرمند خلاق احساس میگردد.كیمون فرایر (Kimon Friar) محقق و ادیب یونانی درباره سودوم و گومورا مینویسد:
در اوایل بهار ۱۹۵۴ وقتی در دانشگاه مینهزوتا (Minnesota) تدریس میكردم، تلگرامی از سوی ماكس شوستر (Max Schuster) مدیر انتشارات سیمون و شوستر دریافت داشتم كه از من خواسته بود ۳۳۳،۳۳ بیت از اشعار رزمی كازانتزاكیس «اودیسه» را كه دنباله مدرنی بر هومر بود، ترجمه كنم.
شوستر به جزایر آنتیب (Antibe) رفته بود تا موافقت كازانتزاكیس را برای ترجمه رمانهای بیشتری از او، پس از موفقیت زوربای یونانی جلب كند.از این رو همكاری فوقالعاده و منحصر به فردی میانمان آغاز گشت. چهار ماه از اواسط ژوئن تا اواسط اكتبر همان سال را در ریوییرا (Riviera) فرانسه با كازانتزاكیس سپری داشتم و با او هر كلمه شاهكار ادبیاش را خواندیم و چندین دفتر یادداشت با تفسیر به روی زبان، تلفیق الفاظ، معانی، و صنایع بدیعی تدارك دیدم و هر چه كه در واقع مرا در ترجمه اشعار یاری میداد، به خاطر سپردم.سرانجام پس از تقریباً چهار سال، ترجمهام را در اشعاری به اتمام رسانیدم. اما من و كازانتزاكیس دریافتیم كه نمیتوانیم آن طور بغتتاً و شتابزده دست از كار بشوییم و آن را تمام شده بدانیم. بدین جهت، ضرورتاً به مطالعه دو اثر كوچكتر از او پرداختیم.
نخستین اثر او كتاب كمحجمی بود در فلسفه نظری كه در واقع كلید آثار او به شمار میآید و من بعدها آن را زیر عنوان «ناجی خداوند» ترجمه كردم. اثر دیگر او كتاب دیالوگ مانندی بود به نام سودوم و گومورا كه كازانتزاكیس حدود نوزده اثر بدین گونه به رشته تحریر درآورده است كه بیشترشان در وزن مسجع و چند تایی از آنها به نثر و چهار اثر دیگر به شعر آزاد است. با این همه او خود را نه درامنویس میداند ـ و نه شاعر و نه داستانپرداز، و نه ادیب ـ و به اعتقاد من او خود را مردی ساده میپندارد كه هر چه از كاغذ و مركب به دستش افتد، غنیمت میشمارد و با یاری آنها جنگ و ستیزهای برپا میدارد.
لكن جنگ و ستیزش اساساً اندیشهای است دراماتیك در ارتباط با زندگی و هر چه را كه لمس كند ـ هیجانآمیز، سخت، متناقض، ناگهانی و منازعهگر میشود، درواقع آثارش تئاترگونه است نه بدین سبب كه او مرد تئاتر است، بلكه بدین جهت كه تمامی زندگی را درمناسبات مغایر و موافق میبیند. دوستدار آدمیان است. تمامی كتابهایش نبردگاه این منازعه نمایشی است و برآیندی توحشی آمیخته با سنگدلی و شهودات كه پیوسته به تهدید میگوید پایبندها را پاره خواهد كرد هر چند كه صور ادبی، غنایی، رزمی، داستانی، نمایشی در حبس آنها مصر باشد.
تم سودوم و گومورا، چونان تم بیشتر آثار بزرگ كازانتزاكیس منازعه پرآشوب زندگی است. خداوند را نیروی زندگی، پالایشی معنوی و دایم در وجود آدمی و طبیعت میداند كه تمامی گیتی در فرمانبرداری از او به جنبش درمیآیند.
خداوند قدرت بیكرانی است كه در طبیعت به حركت درمیآید، و بیآنكه به خوب یا بد، عدالت و یا بیعدالتی، زشتی و یا زیبایی اشارتی داشته باشد، جاودانه خویشتن را به كار خلقت مشغول میدارد. این آدمی است، نه خداوند كه از نیكوكاری، عدالت حقیقت و زیبایی آبستن است، و علم آنها را برافراشته میدارد. از این رو، خداوند نیست كه میباید آدمی را رهایی بخشد، بلكه این خود آدمی است كه وظیفهدار رهانیدن خویشتن است.
لوط فریاد میكند: «كه بزرگتر است؟» خداوند كه فناناپذیر است، و یا این كرم خاكی، این آدمی است كه بر پهنهٔ دریا و آسمان شناور میگردد، مسیر آبها را تغییر میدهد، جانوران وحشی را دستآموز میكند، اعمال خداوند را باژگونه میپندارد و پس آنگاه فنا میگردد. خداوندا، من همان كرم زمینم! مرا بكش من و سودوم و گومورایم! مرا بسوزان و خاكسترم كن»باری نیكوس كازانتزاكیس زاهدترین و اخلاقیترین مردی است كه من تا به حال شناختهام. شاید در آخرین قضاوت و داوری من، او نه فقط در گروه نویسندگان بزرگ جای خواهد داشت، بلكه از جمله راهبران آدمی نیز هست.
همایون نور احمر
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست