جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
خدا را چه شد ؟ خدا را ؟
روزگارِ غریبی است
خدا را چه شد ؟ خدا را ؟
در این شهر،
که شباهنگام عصمت دختران، در پس قلعه روسپیان شهر، دریده می شود
و تاجران، چه آسان خرقه اعتراف بی گناهی روسپیان را می فروشند
و هنوز امیرزادگانی سر بر سجاده فرو می آرَند، چه بی شرم.
خدا را چه شد در این شهر ؟
به آن هنگام که ساطور خون آلود شب، در پس کوچه های نازی آباد، واژه زیستن را تکه تکه می کند.
روزگار غریبی است، ای رفیق !!
شعور، حقیقتی است که، در آستین شَبان، پنهان گشته و پرده اعترافات متهمی در پسِ بانگی، در سکوت مانده.
در این روزگار، شعور، چه ارزان گشته است و خود فروشی چه آسان !!
بی اعتقادی، گویی غروری است نا به هنگام
به مانند غرور پسری، که در برابر عریانی خواهرش، برابرِ مردی !!
آری شعور و اعتقاد گویی چنین است امروز.
روزگار غریبی است ای رفیق،
خدا را چه شد خدا را ؟ در این شهر ؟
زمزمه ام فریاد واژگونی را مانَد، در پس شب های تاری که
زجه های مادری را در آستین خود پنهان کرده باشد.
فریاد واژگونی که داغداران سجاده به دوش را نیز، بر خود لرزانده است.
در این شهر، رفیق، تاجرانی چه فروتنانه، عشق و محبت را،
رفاقت و شهامت را،
به قلعه روسپیان می برند.
قلعه ای که فریادهایش پرده شب را پاره می کند !!
سجاده به دوشان همه تکبیر می گویند گویی،
وَه چه غریب است این تکبیر!
و کلمه عشق را چه نجوا وار در گوش ها زمزمه می کند، بانگی، که فریاد زیستن را از یادها می برَد.
فغان !!
که بی اعتقادی در این شهر، تا بدان جاست که
عزاداران سجاده به دوش نیز،
سجاده هاشان را به خدمت تاجر می برند و بدان جا تکبیر می گویند.
تاجرانی که در آستین پنهان شب،
غرور و شهامت و اعترافات متهمی و گرسنگی کودکی را،
با خود به آن قلعه می برند، و می فروشند در ازای نانی!
تاجرانی که هنوز، در پشتشان جای پای دخترانی است که ساطوری بر گلویشان مانده بود روزی،
به نام نامردی !! و چیزی به نام روزگار !
ساطوری خونین و گلویی که روزی بانگی، در خراش گلویش جا ماند، به نام زیستن.
ولی زیستن ز چه روی ؟ در این روزگار !
آری روزگار غریبی است ای رفیق
خدا را چه شد ؟
خدا را در کدامین درگاه
جای گذاشته اند در این شهر ؟
خدا را چه شد ای رفیق !؟
هیهات با که سخن می گویم ؟
وه که چه آسان ز یاد برده بودم ای رفیق، که دیگر رفیقی نیست !! ای نارفیق !
در ای شهر...
آه، خدارا چه شد ؟ خدا را ؟
که عصمت رفاقت را نیز، دیر زمانی است
در زیر دشنه خون آلود گلوی روسپیان، تکه تکه به خدمت تاجرانِ پیر این شهر برده اند.
و طلای رفاقت را، دیر زمانی است که در ازای مس نیرنگ و ریا، چه ارزان داده اند.
با که سخن می گویم ؟
رفیقی که نیست ؟
ای رفیق ؟
در این شهر، فغان !!
خدارا چه شد ؟
خدا را ؟
محمد رضا میر غلامی :: mirgholami@saipacorp.com
منبع : دو هفته نامه الکترونیک شرقیان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
عراق انتخابات دانشگاه تهران حماس حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت دولت سیزدهم رهبر انقلاب مجلس شهید مطهری
ایران بارش باران هواشناسی یسنا هلال احمر قوه قضاییه روز معلم تهران سیل معلم پلیس شهرداری تهران
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی سایپا کارگران ارز
عمو پورنگ سریال موسیقی پردیس پورعابدینی تلویزیون صداوسیما عفاف و حجاب مسعود اسکویی سینمای ایران سینما
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه ترکیه اوکراین چین نوار غزه انگلیس
فوتبال استقلال پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر تراکتور جواد نکونام بازی سپاهان لیگ برتر ایران رئال مادرید
هوش مصنوعی کولر گوگل تلفن همراه همراه اول تبلیغات اینستاگرام اپل
خواب فشار خون کبد چرب چاقی رابطه جنسی