پنجشنبه, ۱۷ آبان, ۱۴۰۳ / 7 November, 2024
مجله ویستا


موقعیت دینی و گونه‌ی داستان دینی


موقعیت دینی و گونه‌ی داستان دینی
مارِت، انسان شناس انگلیسی، معتقد است انسان‌ها از سپیده دم تاریخ خود «دین ورز» بوده اند و بنابراین بی راه نیست اگر آدمی را به جای موجودی «اندیشه ورز»، جانداری «دین ورز» تعریف کنیم.[۱] فورستر، منتقد انگلیسی در کتاب مشهور خود‏، جنبه های رمان، سرآغاز داستان گویی را تا انسان‌های اولیه که شب‌ها گرد شعله‌ای از آتش وقایع روزانه‌ی خود را برای هم تعریف می کرده اند عقب می برد.‌[۲]
از این دو گزاره می‌توان چنین برداشت کرد که دین و ادبیات در تاریخ حیات فرهنگی انسان و در ذهن و روح او قدمتی برابر دارند. با این همه، گرچه صرف «همراهی» دو رویکرد ـ در این جا رویکرد انسان به دین و ادبیات ـ به مفهوم تعامل و اثرگذاری آن ها برهم نمی تواند باشد، اما این نکته که برای ساخت ادبیات دینی نویسنده می‌بایست هم با مقوله دین آشنا باشد و هم با مقوله‌ی ادبیات پذیرفتنی به نظر می رسد، گرچه تعریف دین همواره با دشواری هایی همراه بوده است. به هرحال تا ارایه‌ی تعریف نسبتا روشنی از مفهوم گرایش دینی نمی‌توان اثری را دینی، غیر دینی و یا ضد دینی تلقی کرد. به علاوه پرسش‌های مهمی در این میان همواره مطرح بوده است: آیا پرداختن به تاریخ دین در یک اثر به معنای دینی شدن آن داستان است؟ آیا طرح ـ و نه لزوما ترویج ـ آموزه‌های دینی در یک متن آن را دینی می کند؟ آیا اصولا اهداف دین با اهداف ادبیات دست کم می توانند متنافر نباشند؟ نویسندگان بر بستر پیچیده‌ای از مولفه های فرهنگی خود رشد می کنند و تربیت می‌شوند و در این مسیر از عناصر مسلط آن فرهنگ ـ که دین بی تردید یکی از آن‌هاست ـ تاثیر می‌پذیرند و سپس این تاثیر را ـ اغلب ناخودآگاه ـ در نوشته‌های خود منعکس می‌کنند، اما آیا این بازتاب به معنای دینی بودن اثر است؟
این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگری از این دست نشان می‌دهند که ترکیب ادبیات دینی چندان روشن نیست. به ویژه اگر از منظر ساخت‌گرایانه به ادبیات نگاه کنیم آن گاه نه تنها ادبیات دینی، بلکه ادبیات با هر پسوند دیگری نظیر سیاسی، اجتماعی، عاشقانه، اخلاقی، فلسفی هم اصولا بی‌مفهوم است. به نظر می‌رسد برای تبیین موضوع ناگزیر هستیم با مفروض گرفتن گزاره‌هایی مدل را ساده‌تر کنیم. فرض نخست‌ این است که نظریه‌ی ساخت‌گرایی ـ که شکل کامل شده‌ی مکتب فرمالیست‌های روس است ـ شیوه‌ی مناسبی برای تحلیل و تعریف ادبیات دینی نمی‌تواند باشد. نتیجه‌ی فوری این فرض این است که ادبیات بی‌معنا نیست. فرض دوم فرو کاستن تعریف هسته و گوهر دین است به عناصری تعریف پذیر. در این جا برای ساده تر کردن مدل مورد بحث دین را به ایمان، معنویت و اخلاق ـ هر سه ـ معطوف به امر قدسی فرو می‌کاهیم. بدیهی است به دلیل تفاوت در ماهیت کارکردهای دین و ادبیات، ورود مفاهیم دینی به ساحت ادبیات ـ مثل هر مفهوم دیگر ـ تنها با پذیرش ضرورت‌ها و مختصات این ساحت امکان پذیر می‌شود. به عبارت دیگر هر مفهوم دینی برای این که بتواند داستانی را دینی کند ـ با آن تعامل کند ـ باید به الزامات و بنیاد‌های داستان نویسی تن دهد. بنابراین با این مفروضات و مقدمات آیا اگر داستانی بتواند مؤلفه‌های اصلی دین ـ ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی ـ را در ساختاری داستانی طرح کند، می‌توان گفت گونه‌ی دینی داستان پدید آمده است؟
پیش از پاسخ به این پرسش نه چندان ساده، مایلم مفهوم « موقعیت دینی[۳]» را به عنوان واسطه‌ای برای سهولت دستیابی به تعریفی دقیق‌تر از مقوله‌ی داستان دینی طرح کنم. موقعیت دینی در این جا عبارت است از « وضعیت استقرار شخصیت در مجموعه‌ای از وقایع و روابط داستانی به گونه‌ای که تجربه‌ای دینی[۴] را القا کند.» بدین‌گونه داستان دینی داستانی است که در آن موقعیت های دینی طرح شده باشد. در موقعیت دینی کنش ها و واکنش های شخصیت برآمده از یک معنا و مفهوم دینی یا باورهای دینی است. اگر این موقعیت در داستان خلق شود می¬توان گفت داستان به نوعی دینی است صرف¬نظر از این که این موقعیت بخشی از تاریخ دین باشد یا نباشد، یا اصولاً شخصیت دینی – به مفهوم رایج آن یعنی مرد الهی – عامل این کنش یا واکنش باشد یا نباشد. به هر حال این موقعیت می تواند ذهنی[۵] و یا عینی[۶] باشد.
برای نمونه بسیاری از داستان های ایزاک باشویس سینگر ( ۱۹۹۱-۱۹۰۴) نویسنده ی لهستانی الاصل آمریکایی می توانند داستان دینی تلقی شوند. همچنان که بخشی از داستان های کوتاه جروم دیوید سلینجر ( -۱۹۱۹) نویسنده ی برجسته ی آمریکایی هم در طیف داستان های دینی طبقه بندی می شوند. در این داستان ها، در اثر انگیزه ها و باورهای دینی وضعیت هایی خلق می شود که کنش های شخصیت های داستان مستقیم یا غیر مستقیم متاثر از آن وضعیت است. این کنش¬ها در دو سطح عینی و ذهنی می¬توانند رخ دهند. به عبارت دیگر شخصیت¬های داستان در موقعیتی قرار می گیرند که مجبور می¬شوند یا رفتار و گفتار دینی داشته باشند و یا تنها در سطح باورهای ذهنی باقی ¬بمانند. در وضعیت اخیر شخصیت با یک ذهنیت دینی زندگی می¬کند بدون این که این ذهنیت تبدیل به یک رفتار و اکسیون شود. در واقع موقعیت ها برآمده از اعتقاد و یا انکار یک باور دینی شکل می گیرند. برای نمونه در داستان عشق پیری که یکی از بهترین داستان¬های سینگر است اتل براکلز زن پنجاه و هفت ساله¬ای است که وارد یک مجتمع مسکونی می¬شود و در مجاورت یک پیرمرد هشتاد و دو ساله¬ای به نام هاری بندینر مقیم می¬شود. اتل براکلز با هاری بندینر آشنا می¬شود به زودی آن ها احساس می¬کنند سال هاست همدیگر را می¬شناسند بدین گونه نوعی عشق بین آن ها پدید می آید. از سویی اتل براکلز که به شدت به همسر مرحوم خودش وابسته بوده وسال ها با او زندگی می¬کرده در یک لحظه خاص از هاری بندینر می¬خواهد که آپارتمانش را ترک کند، هاری که از تصمیم ناگهانی اتل براکلز حیرت زده است به آپارتمان خودش می¬رود و تا صبح منتظر تماس اتل می ماند اما صبح روز بعد از همسایه دیگرش می شنود که اتل خودکشی کرده است و برای او یادداشتی باقی گذاشته است. متن یادداشت چنین است: «هاری عزیزم، مرا ببخش. من باید بروم پیش شوهرم. اگر خیلی زحمت نیست، برایم قدیش بخوان. من هم در آن جایی که می¬روم شفاعتت را می¬کنم» در حقیقت در این داستان رفتار و اکسیون اتل براکلز دقیقاً برآمده از باورهای دینی او است. او احساس می¬کند اگر به دنیای جاودان برود به شوهرش می¬رسد. رفته رفته این باور چنان در او جدی می¬شود که او را وادار به عملی می¬کند که به نوعی مرگ خود خواسته است. عشق پیری نمونه ای است از داستان دینی معطوف به کنش عینی. داستان دوست کافکا نوشته ی سینگر نمونه ی روشنی است از داستان های دینی معطوف به باور ذهنی. ژاک کُهِن دوست راوی و بازیگر سابق تئاتر ییدیش که در داستان به نام دوست کافکا از او یاد می¬شود، همواره با این ایده ذهنی زندگی می¬کند که گویی ما آدم¬ها دایم داریم با سرنوشت خودمان - که بعد معلوم می¬شود منظور از سرنوشت خداوند است - شطرنج بازی می¬کنیم. سرنوشت یک حرکت می¬کند ما هم یک حرکت می¬کنیم، او سعی می¬کند ما را درسه حرکت کیش و مات کند و ما سعی می¬کنیم جلوی این کار را بگیریم. می¬دانیم که نمی¬توانیم پیروز شویم ولی ناچاریم حسابی با او دست و پنجه نرم کنیم. ژاک کُهِن این ایده ذهنی را تا پایان و در همه موقعیت¬های زندگی¬اش پیش می¬برد حتی وقتی که به طور تصادفی با یک زن برخورد می¬کند باز به آن «سرنوشت» می¬گوید که باز می¬خواهی من را کیش¬و مات کنی؟ یعنی می¬خواهی من را در یک موقعیت خاصی قرار بدهی و با من بازی کنی؟ این ژاک کُهِن بازیگر تئاتر است که از این نظر انتخاب معنادار وهوشمندانه ای است. در بخشی از داستان ژاک کُهِن به راوی می¬گوید: «دوست عزیزم اگر شطرنج بازی می¬کنی بهتر است با حریف قدری بازی کنی تا با کسی که اهل سرهم¬بندی باشد. من حریفم را تحسین می¬کنم و گاهی وقت¬ها مسحور مهارت¬هایش می¬شوم. او آن بالا درآسمان سوم یا هفتم دردفتر کاری می¬نشیند و در همان بخش ملکوت بر سیاره کوچک ما حکم می¬راند و یک کار بیشتر ندارد و آن هم این که ژاک کُهِن را گیر بیندازد.» وقتی شخصیتی چنین تفکری داشته باشد و در کل زندگی و درکوچک¬ترین رفتارهایش و برداشت هایش از زندگی مدام خودش را همچون شطرنج بازی ببیند که با یک شطرنج باز ماهر به بازی گرفته شده است و دائم کیش می¬شود و هر لحظه منتظر است که مات شود و شکست بخورد، می¬توان گفت که این شخصیت در یک موقعیت ذهنی دینی قرار گرفته است، موقعیتی که می تواند کل داستان را دینی کند.
اکنون پاسخ این پرسش که « آیا اگر داستانی بتواند مؤلفه‌های اصلی دین ـ ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی ـ را در ساختاری داستانی طرح کند، می‌توان گفت گونه‌ی دینی داستان پدید آمده است؟ » تا حدی روشن می‌شود: تا هنگامی که تاریخ، آموزه‌ها، شخصیت ها، باورها و حتی فلسفه‌های دینی به موقعیتی دینی تبدیل نشده باشند. نمی‌توان گفت داستانی دینی پدید آمده است. اگر کارکرد مهم دین تهیه‌ی پاسخ برای پرسش‌های عمیق و هستی شناسانه‌ای است که عقل خود بنیاد از عهده‌ی پاسخ گویی آن‌ها برنمی‌آید، باری ادبیات در پی پاسخ گویی و حتی طرح این پرسش‌ها نیست. داستان تنها می‌تواند زمینه‌ای باشد برای نشان دادن موقعیتی که این پرسش‌ها و پاسخ‌ها بهتر بتوانند مجال ظهور پیدا کنند. بدین گونه با اندکی تسامح می‌توان گفت ادبیاتی که در آن موقعیت‌های معطوف به مؤلفه‌های اصلی دین ـ ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی ـ طرح شود، ادبیات دینی است. همچنان که داستانی در نفی جنگ می‌تواند داستانی در حوزه‌ی ادبیات جنگ محسوب شود، داستانی که گوهر دین را به چالش می‌گیرد می‌تواند یک موقعیت دینی را فراهم آورد. واضح است این تعریف از داستان دینی مستقل از تعریف دین است و تعریف دین با ارجاع به مولفه‌هایی دیگر نمی‌تواند این تعریف از داستان دینی را مخدوش کند.
اضطراب و بی پناهی انسان که منتهی به ایمان گرایی و یا عصیان شود، احساس نیاز به امر متعال، تمایل به جاودانگی و بقای روح، اعجاز، ستایش امر متعال، تردید و یا انکار امر متعال، پوچی و یا معناداری حیات آدمی، اعتراض یا ستایش موجودیت زندگی، گناه و مرگ اندیشی می‌توانند به عنوان نمونه‌هایی از موقعیت دینی داستانی را دینی کنند.
برادران کارامازوف (داستایوسکی) با چنبن معباری بی شک نمونه‌ی درخشان و روشنی است از کامیابی در خلق اثری سترگ در حوزه‌ی ادبیات دینی. ادبیات می‌تواند با خرد کردن و تاکید بر جزئیات و تمرکز بر موقعیت های دینی، مفاهیم درونی، دیریاب و تاثیر گذار دینی را به متن زندگی و روابط انسانی پیوند دهد. کاری که سینماگر بزرگ لهستانی، کریشتف کیشلوفسکی، می‌کوشید با رسانه‌ی سینما انجام دهد اما عاقبت دریافت که چنین کار سترگی تنها از عهده‌ی ادبیات برمی‌آید. از عهده‌ی ادبیات بزرگ.[۷]
مصطفی مستور
منبع : بانک مقالات فارسی