پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا
افسانه قلعه سورام - The Legend Of The Suram Fortress
سال تولید : ۱۹۸۵
کشور تولیدکننده : شوروی
محصول : استودیوی سینمای گرجستان
کارگردان : سرگئی پاراجانوف و دودو آباشیدزه
فیلمنامهنویس : واژا گیگاشویلی، برمبنای کتابی نوشته د. چونگادزه.
فیلمبردار : سرگئی سیکسارولیدزه.
آهنگساز(موسیقی متن) : ژانسوگ کاکسیدزه.
هنرپیشگان : ونریکو آندژاپاریدزه، آباشیدزه، سوفیکو چیائورلی، دودوکسانا تسرودزه، تامار تسیتسیشویلی و گ. توکسادزه.
نوع فیلم : رنگی، ۸۷ دقیقه.
افسانه اول: پیریزی ساختمان قلعه سورام انجام میشود؛ سیمان را را با تخممرغهائی که دهقانان آوردهاند، مخلوط میکنند. نقشه قلعه را به حاکم گرجستان ارائه میکنند، ولی ساختمان قلعه پیش از پایان کار فرو میریزد. تفلیس کهن و دورازه جنوبیاش: یکی از درباریان بهنام «دورمیشخان»، نامزدش، «واردو» را از غاری بیرون دروازههای شهر فرا میخواند تا برای مهمانان حاکم برقصد. در دربار، «واردو» جنسیت زن بچه بارداری را با پیشبینی میکند و بعد رقصی را بهنام «از دست محبوبم آب میخورم» اجرا میکند به حاکم خبر میدهند که قلعه سورام دوباره فرو ریخته است. «واردو» رقص را نیمه تمام میگذارد و غش میکند. جاده سورامی: «دورمیشخان»، «واردو» را به بستر میبرد و خودش سوار بر مادیانکهرش (هدیه حاکم) به سوی سورامی میرود. یکی دیگر از درباریان تعقیبش میکند و اسب را پس میگیرد - هدیه تنها برای نمایش سخاوت حاکم بوده - و «دورمیشخان» را دست خالی بر جای میگذارد. کاروانسرا: «دورمیشخان» به کاروانسرگردانی از مسلمانان برمیخورد و سرگذشتش را برای آنان میگوید. کاروان سالار، «عثمان آقا»، میگوید که او هم یک گرجی است و نامش «نودار زالی کاشویلی» بوده است. داستان عثمان آقا: شاهزاده سنگدلی «نودار» نوجوان و مادر بیوهاش را به اسارت میگیرد و روزی «نودار» را به یکی از مهمانانش هدیه میدهد وقتی مادر «نودار» برایش بیتابی میکند، شاهزاده هر دو را به بیگاری میگمارد. مادر میمیرد، «نودار» شاهزاده را میکشد و با لباس زنانه فرار میکند. جاهای زیادی میرود و بالاخره مسلمان میشود و تاجری ثروتمند و مستقل از آب در میآید. جاده سرنوشت «عثمان آقا» از «دورمیش خان» دعوت میکند تا به کاروان بپیوندد به او اسب و ردائی و میگوید امر خدا را اطاعت میکند. گوران شارو کاروان به بندر ایرانی گوران شارو میرسد و «عثمان آقا» مشغول تجارت میشود ازدواج و پس از آن: «دورمیش خان» با دختری گرجی ازدواج میکند ماهها بعد، «دورمیشخان» و همسر آبستنش درباره اسم بچه بحث میکنند. دعا: «واردو» برای یافتن «دورمیش خان» دعا میخواند و بعد، روسری رنگیاش را با روسری مشکی عوض میکند و به دیدن پیرزنی فالگیر میرود. فالگیر: تصویری از «دورمیش خان» و همسرش را به «واردو» نشان میدهد فالگیر میدهد و دفنش میکنند. «واردو» جایش را میگیرد و نخستین مشتریاش همسر «دورمیش خان» است واردو به او میگوید که بچهاش پسر و نامش سهراب است نیزن شاد: نیزن بهنام «سیمون» تاریخ و اساتیر گرجستان را به «سهراب» میآموزد و سربهسرش میگذارد. آمرزش گناهان: «عثمانآقا» برای کشیش هدایائی میفرستد و بعد با کاروان خود از گولان شارو میرود. کشیش و غسل تعمید دوباره: «عثمانآقا» برای آمرزش خود دعا میکند و بخشی از اموالش را به مستمندان میبخشد. توبه. «عثمان آقا» نیمی از ثروتش را برای «دورمیش خان» ارث میگذارد، به او میگوید، پسرش را خوب بزرگ کند و برده پول نباشد. یک رویا و پیش آگاهی از مرگ. «عثمان آقا» در رویائی میبیند که او را ربوده و به کلیسا بردهاند، ولی او با علم به اینکه همه چیز در طبیعت چرخهای است، احساس آرامش میکند. نخستین عشق: «سهراب» که حالا نوجوانی شده با محبوبهاش بیرون میرود. تزار و جشن بریکائوبا: به حاکم گرجستان خیر میدهند که نمیتوانند قلعه سورام را بسازند. حاکم جشن بریکائوبا را با نمایش داستان گریگوری قدیس و اژدها برگزار میکند که «سهراب» نیز در آن شرکت میکند. سهراب حمله دشمن را میبیند. «سهراب» در رویائی میبیند که مردانی روی زمین میخزند و به گرجستان حمله میکنند. گذشت زمان: مرد نابینائی از «واردو» راز بینا شدنش را میپرسد، ولی از پاسخ «واردو» گیج میشود. تکرار گناه: «دورمیش خان» که شایعه جنگ را شنیده برای محافظت از اموالش به گولانشارو میرود. «سهراب» برای حل مشکل قلعه سورام به دیدن «واردو» میرود. «واردو» به او میگوید که اگر جوان برومند و زیبائی، خود را در میان دیوار قعله حبس کند، دیوارها پابرجا میمانند. پیشگوئی: «سهراب» شبانه به محل قلعه میرود. زره میپوشد و به کمک «سیمون» نیزن، در دل دیوار میایستد و سرمشق میهنپرستی میشود. در روشنائی روز، کارگر جوانی تمام شدن ساختمان قلعه را فریاد میزند. دهقانان جوان در پهنای قلعه، به زراعت میپردازند.
* پاراجانوف پس از سالها دوری از سینما و زندگی آزاد، اثری خلق میکند که میتواند قسمت دوم رنگ انار (ساخته خودش، 1972) به شمار آید (همانطور که عاشق غریب، 1988، قسمت آخر سهگانه او را تشکیل میدهد). فیلم همانقدر و منزلتی را برای فرهنگ گرجی قائل میشود که رنگ انار برای فرهنگ ارمنی متصور بود. ابزار بیانی هم، مثل رنگ انار از تلفیق بدعتهای سینمای «نو» با نشانههای هنرهای «قدیم» حاصل میآید. اما افسانه قلعه سورام، فیلمی مذهبیتر از رنگ انار است. این شاید به خاطر دستمایه اصلی آن باشد که یک افسانه کهن بوده و بازنویسیاش کردهاند رستگاری مذهبی که «سهراب» در انتهای فیلم به آن دست مییابد، علتی از علل گرفتار شدنها و به زندان افتادنهای پاراجانوف را روشن میکند. قهرمان او در واقع، ضعفهای اخلاقی اطرافیانش را ندارد و به جبرگرائی تن نمیدهد. شهادت را انتخاب میکند تا برای پابرجا ماندن آرمانش، بنای فرهنگی / مذهبی قوم گرجی بالا برود. طبیعی است بوروکراتهای سینمای شوروی نباید با هنرمندی که این نوع شهادتطلبی را ارج مینهد، سرسازگاری داشته باشند. باید او را به حبس بیاندازند و جلوی عینیت یافتن نبوغش سد بگیرند!
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست