شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


بونوئل و حقیقت جسمانی(فردی بوش)


بونوئل و حقیقت جسمانی(فردی بوش)
در مورد لوئیس بونوئل ، كلمه اروتیسم به همان معنایی نیست كه در این چند ساله اخیر برای نوع خاصی از فیلم سكسی به كار می رود.اروتیسم اندیشه ای مطلقا ذهنی است كه طبیعتا برای هر فرد و دوره تمدنی كه در آن زندگی می كند ، تفاوت دارد. در عین حال اروتیسم یك ارزش است وسیله ای است كه آزادی برای كامل كردن خود به كار می برد.
به انسانها نشان می دهد كه چگونه قدرت های مسلم خود را در مبارزه با یك مجموعه قوانین اخلاقی كه بیداد گریش همیشه با ظلم های اجتماعی و سیاسی ارتباط دارد ، به كار ببرند.
این نوع اروتیسم ، چون گسستن از تابوها را ایجاب می كند ، بر اساس یكی ازانگیزه های جنگ قرار دارد ، جنگی كه انسان درآن علیه بی عدالتی ، ریاكاری و اسارت جامعه درگیر می شود. برای كامل فهمیدن این نكته باید گفته ژرژ باتای را به یاد آورد: " اروتیسم را هرگز نمی توان از تاریخ كار و تاریخ مذهب جدا دانست.
" این اروتیسمی كه ما در سینمای بونوئل می بینیم اروتیسمی است كه بصورت امواج مغناطیسی درآمده نه یك سرگرمی برای بیننده های فضول. این اروتیسم از" عشق دیوانه " به تعبیر آندره برتون مایه می گیرد ، و به عشق والایی نزدیك می شود كه به تعبیر بنجامین پره كاملترین آزادی جنسی را ایجاب می كند.
بونوئل قدم فرا می گذارد و نشان می دهد كه وجود اندیشه خدا انسان را خرد می كند. در حالیكه مودو(او۱۹۵۲) جرات می كند عصیان را برگزیند فرانسیسكو رفتاری متعارف و برطبق نمونه های اختناقی برخود تحمیل می كند كه چنانچه در صحنه نامه نویسی با گلوریا می بینیم ، منجر به ضعف و نفی هر گونه مردی می شود.
در حالیكه "میل" مودو او را بر می انگیزد تا موجب رسوایی شود و ارزش های موجود جامعه را زیر پا بگذارد( به چاپلوسان سیلی بزند ، ترحم را به مسخره بگیرد ، به مرد كور لگد بزند ، به وزیرها توهین كند و سكس را بر همه چیز مقدم بشمارد ) ، نیازهای فوری فرانسیسكو او را در یك دور باطل گرفتار می كند و به پستی می كشاند ، و زیر فشارهای مذهبی و اصول بورژوایی خرد می كند.
گرچه این افكار منجر به خفه شدن تدریجی میل می گردد و ظاهرا این میل مهار می شود ودر یك آدم منزه ، یك راهب منزوی ، پالوده می شود ، ولی نباید تصور كرد كه این میل به طور كلی از میان می رود. چون هر چند بیگانگی زیاد باشد ، هر اندازه قراردادهای اجتماعی با قدرت در پی از بین بردن عشق باشد باز هم عشق خصوصیت منفجر شدن ناگهانی اش را از دست نمی دهد.
به این جهت است كه وجدان نا آرام می كوشد از تهدید همیشه حاضر و همیشه گوش به زنگ بگریزد و به نوعی عرفان و انزوا پناه ببرد. در اینجا می توان گفته سارتر درباره مفهوم فرانسوا موریاك از عشق جسمانی (عشق جسمانی عشق به خداوند است كه به بیراهه افتاده است) را وارونه كرد و گفت كه عشق به خداوند ، عشق انسانی را به بیراهه می كشاند.
غالباانگیزه پیوستن به رهبانیت ، حفاظت از خویشتن در برابر برخوردهائی ست كه موجب برملا شدن عقده های ریشه دار می گردد.
پیش از همه ، جای عشق تحقق نیافتنی ، به وسیله عشقی كلی تر و انتزاعی تر پر می شود كه به صورت ناب در رؤیا تجلی می كند. از طرف دیگر آدمی كه به این ترتیب از دنیا كناره گرفته ، به شدت در برابر وسوسه های دنیای خارج كه احساس می كند باید در برابرشان تن به مخاطره های بزرگ بدهد سنگر می گیرد. بنا براین استحاله عشق به پدر به صورت عشق به مسیح ، و عشق به مادر به صورت عشق به مریم باكره تحقق می یابد. این ارتباط متقابل و مداوم بین عقده اودیپ و گرایش به عرفان بیش از آن آشكار است كه نیاز به تاكید بیشتر داشته باشد.
این گفته پیر مابی رابطه چشمگیری با موضع اخلاقی ، معنوی ، سیاسی و روشنفكرانه بونوئل در تمام فیلم هایش دارد.
مابی در جایی دیگر می گوید: ا"به عقیده من نخستین گام در جهت دگرگونی آینده ، باید الغای موجودیت عشق فوق طبیعی و غیر مادی یا آسمانی باشد. حضور اسطوره مسیح باید از میان برود. جسد مسیح دیگرنباید بین جسم مرد و زن حایل شود. تصویر انسان زنده ، كه به كوشش خودش به دست آمده و به آن نیز آگاهی دارد ، باید جانشین آن تصویر بینوایی گردد كه محكوم به عدم كمال است و كلیسا در طول قرن ها آن را علم كرده است. تصویر پندارآلود كمال آسمانی كه هرگز نمی تواند به فعل درآید ، باید جایش را به توصیف روشن واقعیتی بدهد كه تا زمانی كه انكار نشده ، هر روز امكانات وسیع تری را جلوه گر می سازد.
ویردیانا (ویردیانا۱۹۶۱) كمی پیش از اجرای مراسم سوگند راهبگی ، با اكراه صومعه را ترك می كند تا به دیدن عمویی برود كه درست نمی شناسد اما به گفته مادر روحانی كمك های زیادی به ویردیانا كرده است. از این پس ، پاكدامنی و پرهیزكاری او مورد تجاوز قرار می گیرد. در خانه عمو، او دیگر به وسیله صومعه از چشم های بیگانه محافظت نمی شود و زنانگی او می خواهد شیوه پراتكای به نفس راهبه مؤمن را در هم بشكند.
اندام دل انگیزش نمایان می شود و مورد توجه عمو قرار می گیرد. تا زمانی كه ویردیانا می خواسته یك فرشته باشد ، به عبارت دیگر چون نخواسته یك زن باشد ، با خطرهتك ناموس روبرو می شود. در پایان دور تحول ویردیانا كامل می شود- از تمكین مذهبی به تمكین اجتماعی می رسد. او نهایتا پیشنهاد همخوابگی سه نفری با خدمتكار و عموی خود را می پذیرد. ویردیانا حقیقت جسمانی را بدست آورده كه بخاطر حس ترس از گناه ، مصممانه به آن بی اعتنا بوده است.
آركیبالدو(تلاش برای جنایت۱۹۵۵) بچه نازپرورده ای است كه در خانه بورژوایی پدری ثروتمند در میان اسباب بازی های قشنگ زندگی می كند. وقت گذرانی مطلوب او، پنهان شدن در یك قفسه عظیم و پوشیدن لباس های گران قیمت مادرش است.
ما از همین جا می توانیم دریابیم كه كار او می تواند مانند ویردیانا به جنون بكشد.روزی مادر آركیبالدو، جعبه قشنگی به او هدیه می دهد. روی این جعبه مجسمه كوچك رقاصه ای است كه با آهنگ موسیقی توی جعبه می رقصد. به بچه گفته می شود كه این اسباب بازی قشنگ شبیه چیزی ست كه سلطانی برای غیب كردن جاودان دشمنان خطرناك خود به كار می برده است: تنها كاری كه او می بایست بكند اندیشیدن به نحوه مرگ دشمن و به صدا در آوردن موسیقی است ، تا دشمن بر زمین افتد.
آركیبالدو بلافاصله آن را روی مستخدمه تجربه می كند ، و به یك چشم برهم زدن گلوله ای به پیشانی او می خورد. مستخدمه بر روی قالی می افتد و می میرد ، در حالیكه دامن او بالا رفته و ساق او را تا كشاله ران نمایان ساخته است. پسربچه مدت درازی به رانهای گرد و قشنگ دختر و پوشش نرم و ابریشمی آن كه به خون آغشته است خیره می ماند. این تصویر تاثیری محو ناشدنی بر خاطره او می گذارد ، وقتی او بزرگتر و سفالگر معروفی می شود فشارهای اروتیك او با انگیزه كشتن در هم می آمیزد. به علاوه وقتی او در حین اصلاح ، صورتش را می برد ، دیدن خون بلافاصته خاطره ساقهای مستخدمه را در ذهن او زنده می كند. ولی از بخت بد هر وقت می خواهد زنی را از بین ببرد ، قربانی كه او با یك نگاه شهوتناك می نگرد ، یا بوسیله كس دیگری از بین می رود یا تصادفا می میرد.
جنایت های او از دستش در می روند و این اشاره به آن است كه از عشق محروم است. به عبارت دیگر آركیبالدو ضعیف است ، قادر نیست آرزویش را به عمل آورد و به خصوص نمی تواند از موانع رسیدن به امیال بگذرد. زبان سمبلیسم داستان این دو جنبه را در بر می گیرد: كشتن = وصال و تملك، كشتن = خنثی كردن نیروهای بیدادگرانه. آركیبالدو با جعبه موزیكال خود ، مستخدمه ، یك راهبه ، و بعد دختری از یك خانواده خوب را جادو می كند.آركیبالدو قادر نیست كه از مردانگی خود بهره بگیرد ، و درست لحظه ای كه فكر می كند طعمه در چنگ اوست آنرا از دست می دهد. او مجبور است راه جبران آنرا در مخیله اش پیدا كند ، و به ورطه ای از سادومازوخیسم می لغزد.
همچون بعضی از زیبایی پرستان خیلی ظریف ، اشتیاق به لذت ناممكن را فوق العاده پیچیده می كند. در ویترین یك لباس فروشی چشمش به یك مجسمه ملبوس می افتد و آنرا به خانه خود می برد تا با آن زندگی كند. زنی را به خانه اش دعوت می كند و حیله گرانه وادارش می كند كه لباسهایش را در بیاورد و تن مجسمه بكند.
به این وسیله نوعی انتقال انجام می دهد كه برایش هیجان انگیز است. در همان حال با حالتی تب آلود تمام جزئیات كشتن زن را فراهم می كند. فكر آركیبالدو این است كه زن را در كوزه سفالگری از بین ببرد. به شتاب بیرون می رود تا شعله ها را یكدست كند و حرارت را به میزان معین برساند. وقتی برمی گردد مقداری از لباسهای زیر زن را در كشو می گذارد ، و در یك سینی دو گیلاس كنیاك می آورد. دهان مجسمه را می بوسد ، بعد گونه زن را می بوسد ، و درست در لحظه ای كه می خواهد عیاشی فوق العاده و آتشینش را تجربه كند ، نقشه هایش با ورود یك دسته سیاح آمریكایی كه بطورغیرمنتظره برای دیدن كارگاه او آمده اند ، به هم می ریزد. زن همراه سیاحان می رود و دست آخر آركیبالدو كه فقط از طریق یك تصویر و تمثال می تواند عشق بازی كند مجسمه را به میان شعله ها می افكند.او هم ممكن است سرنوشتی مثل فرانسیسكو پیدا كند و فشارهای روحیش زیر پوشش آرام زندگی رهبانی پنهان بماند ، چون او نیز یك مسیحی مؤمن است.
اما آركیبالدو شجاعانه تصمیمی می گیرد كه به موقع او را نجات می دهد: او خاطره مادر و رانهای مستخدمه را چون جن از وجود خود بیرون می كند. جعبه موزیكال را در یك كیسه می گذارد و آن را در رودخانه می اندازد. رقاصه برای چند لحظه در سطح آب شناور می ماند و بعد به آرامی فرو می رود. آركیبالدو شفا یافته است. در پای درخت چشمش به یك ملخ می افتد كه می تواند به آسانی آنرا له كند. ولی این كار را نمی كند. چون انسان تازه ای زیر درختها راه می افتد و بازوی زنی را كه به دیدن او آمده می گیرد.
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید