جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
منحنی قدرت ایالات متحده
از پایان جنگ جهانی دوم تاكنون، جغرافیای سیاسی در نظام جهانی سه مرحله متفاوت را پشتسر گذارده است. از سال ۱۹۴۵ تا حوالی ۱۹۷۰، ایالات متحده هژمونی بلامنازغی را در نظام جهانی تجربه كرد. این هژمونی در خلال دوره ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۱ رو به افول گرایید، اما روند این افول توسط استراتژیی متوقف شد كه ایالات متحده در جهت به تأخیر انداختن و حداقل كردن كاهش سیطرهاش به كار گرفته بود. از سال ۲۰۰۱ تاكنون، ایالات متحده برای تقویت جایگاه خود اقدام به اتخاذ سیاستهای یك جانبه در عرصه سیاسی جهان كرده است، كه در عمل نتیجه عكس داشته و در واقع، حتی شتاب و سرعت افول قدرت ایالات متحده را افزایش داده است.
۱) هژمونی بلامنازع، ۷۰-۱۹۴۵
سالهای قبل از ۱۹۴۵، سالهایی است كه جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و نتیجه منازعات ۸۰ ساله میان ایالات متحده و آلمان بر سر تعیین جانشین قدرت بریتانیای كبیر در نظام جهانی مشخص میشد. نقطه اوج این منازعات، طی ۳۰ سال جنگ، از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ به وقوع پیوست و به نحوی بود كه تمامی قدرتهای صنعتی حاضر در نظام جهانی را درگیر خود ساخت. در آخرین مرحله این منازعات- كه به جنگ جهانی دوم مشهور است- جمعیت بسیار زیادی از اروپا و آسیا به كام مرگ كشیده شدند و اكثر تجهیزات و ماشینآلات صنعتی آنها به طور كامل از بین رفت. ایالات متحده در جنگ با آلمانها پیروز میدان شد و در این اثنا «سلطه بیقید و شرطی» بر نظام جهانی یافت.
متفقین در جنگ جهانی دوم خسارات بسیار سنگینی دیده بودند، به طوری كه در سال ۱۹۴۵، ایالات متحده تنها قدرت صنعتی پایان جنگ محسوب میشد كه هیچ آسیبی به تجهیزات صنعتیاش وارد نشده و حتی در خلال دوران جنگ پیشرفتهای چشمگیری نیز كرده بود. این امر بدین معنی بود كه طی ۱۵ تا ۲۰ سال پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده قادر بود تمامی كالاهای اقتصادی را در جهان با كیفیت بهتر از سایر كشورهای صنعتی تولید كند و در رقابت با آنها در بازارهای داخلیشان موفقتر عمل كند. همچنین خسارات مادی و اقتصادی در اروپا و آسیا به حدی بود كه بسیاری از این كشورها از كمبود غذا، بیثباتی پول، و بحران تراز پرداختها در دوران پس از جنگ رنج میبردند. همه این كشورها نیازمند كمكهای فوری اقتصادی از انواع متفاوتی بوده و به كمكهای ایالات متحده چشم دوخته بودند. ایالات متحده به سادگی توانسته بود سلط اقتصادی مطلق خود را به عرصه سیاسیاش منتقل سازد. برای اولین بار در تاریخ، ایالات متحده به كانون جغرافیای سیاسی جهان راه یافته بود و نیویورك به عنوان مركز سرمایهٔ دنیا، نقش خود را به جای پاریس ایفا میكرد. نظام دانشگاهی آمریكا به سرعت سیطرهٔ خود را در تمامی رشتهها به نظام آموزشی جهانی تحمیل میكرد. همچنین ایالات متحده در تسلیحات نظامی هم به یكی از قدرتهای بلامنازع تبدیل گردید. هر چند كه طی سالهای جنگ سرد، شوروی سابق نیز به یكی از قدرتهای نظامی رقیب در عرصهٔ جهانی مبدل شده بود.
▪ توافقات یالتا
تنها راهحل منطقی در وضعیت اسفناك نظامی جهان، رفتار سنجیده سیاسی میان دو ابرقدرت برتر بود. این رفتار در ادبیات سیاسی عنوان استعارهای یالتا را پیدا كرد. البته این رفتار سیاسی امری فراتر از توافقات رسمی در كنفرانس یالتا را در برمیگیرد. یالتا سه بعد همه داشت. اولین بعد یالتا به تفكیك و جدایی كشورهای جهان به دو حوزه عمل سیاسی متفاوت برمیگشت. كشورهای هر قسمت، تابع بلوك سیاسی خود بودند و پیمان ناگفتهای وجود داشت كه هیچ قسمتی نباید با استفاده از قدرت نظامی به دنبال تغییر این وضعیت جهانی باشد. در نتیجه، این توافق، ناحیهای را برای شوروی سابق تعیین میكرد كه زیر نفوذ ارتش سرخ قرار داشت و حدود یك سوم كشورهای جهان را شامل میشد. البته مابقی كشورهای دنیا متعلق به ایالات متحده بود.
دومین بعد یالتا به حوزهٔ اقتصاد مربوط میشد. ایالات متحده برای بازسازی زیربناهای اقتصادی متفقین تعیین شده بود. قسمتی از دلایل این امر سیاسی و قسمتی اقتصادی بود. ممكن نیست تولید كنندهٔ بسیار موفق و پرنفوذی در دنیا وجود داشته باشد، بدون آنكه مشتریان كافی برای آن تولید كننده باشد. هدف اصلی ایالات متحده در این میان این بود كه پول ضعیفی در بازسازی زیربناهای اقتصادی به كار گرفته نشود. هر دو ابرقدرت از ساختن دیوار برلین كه حایلی میان دو منطقهٔ اقتصادی بود منتفع میشدند. نتیجهٔ جدایی این بود كه یك سوم كشورهای كمونیست دنیا از تأثیرگذاری موثر بر نظام اقتصاد سرمایهداری جهان دور میشدند. بلوك شوروی به همراه طرفدارانش از این تنظیمات در جهت صنعتی شدن و رسیدن به رشد اقتصادی قابل ملاحظهای بهره بردند. ایالات متحده از این امر در ساخت نظم اقتصادی در میان ایالاتش (با استفاده از دلار) بهره برد. بنا بر این دلار پول رایج جهانی شد و فعالیتهای مالی و صنعتی آمریكا جهش ناگهانی یافت.
سومین بعد توافقات یالتا جنبهٔ ایدئولوژیك داشت. هر دو بلوك سیاسی اجازه داشتند و حتی ترغیب میشدند كه با تبلیغات آشكار، طرف مقابل را تخریب كنند. تبلیغات ایالات متحده، كشورهای دنیا را به كشورهای آزاد و دولتهای استبدادی تفكیك كرده بود، در حالی كه تبلیغات شوروی سابق، كشورها را به بورژوازی و گروه سوسیالیست تقسیم میكرد. هر چند این نامگذاریها با هم تفاوت داشتند، ولی لیست كشورهای متعلق به هر دسته، همانند یكدیگر بود. كاركرد اصلی این تبلیغات برای سران هر بلوك این بود كه جلوی مخالفان بالقوه در هر منطقه گرفته شود و از ظهور گروههایی كه نظم موجود جغرافیای سیاسی جهان را به چالش میكشیدند، جلوگیری به عمل آید.
با توافقات یالتا، ایالات متحده هیچ مانعی جدیای برای گسترش قدرت هژمونی خود نمیدید و آماده بود تا مبتنی بر اهداف خود، نظم جهانی را بازسازی كند. یكی از مهمترین تغییرات این دوران، پیشرفت سریع در اقتصاد جهانی است؛ ارتقای عمومی استاندارهای زندگی، توسعه آموزش و مراقبتهای پزشكی و شكوفایی علوم و هنر از جملهٔ آنها بود. توسعه و پیشرفت اقتصادی دو دسته از كشورها، تحولات بعد از جنگ را رقم زد.
اول بازسازی اقتصادی اروپای غربی و ژاپن آغاز شد. این مناطق به خاطر سیاستهای بازسازی ایالات متحده، توسعه قابل ملاحظهای یافته بودند. به طوری كه در اواسط دهه ۱۹۶۰، رقابت اقتصادی با ایالات متحده را شروع كردند. تولیدكنندگان آمریكایی توانسته بودند در رقابت با تولیدكنندگان آلمانی، فرانسوی و ژاپنی، در بازارهای داخلیشان موفق باشند. در مقابل، این كشورها بازار كشورهای جهان سوم را تصرف كردند. فاصله اقتصادی بسیار زیاد ایالات متحده و متفقین با سرعت كاهش یافت و در نتیجه، روابط سیاسی و مالی این كشورها با ایالات متحده مورد بازسازی و تغییر قرار گرفت.
دومین توسعه اقتصادی برای اقتصاد كشورهای جهان سوم اتفاق افتاد. این دولتها به صورت مستقل و با حداكثر سرعت و انرژی، مراحل رشد و پیشرفت را پشت سر گذاردند. شوروی سابق نتوانست جلوی عوامل كشورهای جهان سوم را در نقش برآب كردن توافقات یالتا بگیرد و از آن به بعد، دو ابر قدرت دوران جنگ سرد مجبور بودند همراهی بیشتری را با كشورهای جهان سوم داشته باشند. در مجموع، حركت توسعهای كشورهای جهان سوم هیچگاه احساس صمیمیت و همدلی با هیچیك از ابرقدرتها نشان نداد. در سال ۱۹۵۵، در نشست ۲۹ كشور آسیایی و آفریقایی اعلام شد كه باید نیروی جدیدی در فرآیندهای تصمیمگیری نظام جهانی وارد شود، نیرویی كه بتواند هر دو ابرقدرت ایالات متحده و شوروی سابق را به دادگاه فراخواند. اگر بازسازی اقتصادی اروپای غربی و ژاپن، تلفات بسیار زیاد ایالات متحده در جنگ ویتنام و گسترش ایدئولوژی «لیبرالی»- نه فقط در كشورهای جهان سوم بلكه در میان كشورهای اروپای غربی و ایالات متحده- را كنار هم بگذاریم، ناقوس فروپاشی ساختار جغرافیای سیاسی پس از ۱۹۴۵ به صدا در خواهد آمد. ساختار اسطورهای جغرافیای سیاسی، با انقلاب جهانی ۱۹۶۸ پایان یافت.
۲) سقوط هژمونی؛ ۲۰۰۰-۱۹۷۰
دو تحول بسیار مهم، این دوره جدید را رقم میزند: تحول فرهنگی- سیاسی به وجود آمده به خاطر اغتشاشات ۱۹۶۸ و آشفتگی اقتصادی ایجاد شده به دلیل پایان توسعه بلند مدت اقتصاد جهانی و شروع دورهٔ ركود و كسادی ۳۰ ساله. برای اینكه هر یك از این مراحل مشخص شوند، باید بفهمیم كه چطور قلمرو جغرافیای سیاسی به صورت مبنایی بازسازی میشود.
انقلاب جهانی ۱۹۶۸ كه تقریباّ از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۰ ادامه داشت، یك جنبش جنجالآفرین و پرهیاهو بود كه توسط دانشجویان و در مواردی كارگران، در مخالفت با هرگونه دیكتاتوری به راه افتاد. این جنبشها به طور ناگهانی شكل گرفت ولی به تدریج كمرنگ شد. میتوان این جنبشها را یك انقلاب جهانی نامید، چرا كه آنها كموبیش در همه جای جهان به راه افتادند. این جنبشها محصول عدم توافق سه جانبه میان غرب، بلوك كمونیست و كشورهای جهان سوم بود.
دورهای كه از ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۰ ادامه داشت، دورهای بود كه با مفهوم «توسعه»- مفهومی كه به وسیلهٔ آن تعدادی از كشورها با اتخاذ سیاست دولتی صحیحی توانستند به شاخصهایی از زندگی سالمتر و مرفهتر دست یابند- بسیاری از كشورها امیدوار نگه داشته شدند.
ایالات متحده و اتحاد شوروی و كشورهای جهان سوم، بدون تردید از واژههای متفاوتی برای «توسعه» استفاده میكردند ولی اهداف اساسی كه آنها در این جهت دنبال میكردند، به طور قابل ملاحظهای همانند بود. ایدهٔ اصلی در این راستا، تركیب صنعتی شدن و شهرنشینی بود كه كشاورزی كارآمدتر، آموزشی مناسبتر، در كنار سیاست حمایتگرایی كوتاه مدت (سیاست جانشینی واردات)،راهی به سوی زندگی ایدهآل بود.
▪ از توسعه اقتصادی تا حذف نظارت دولت (آزادسازی اقتصادی)
در دهه ۱۹۶۰، سازمان ملل، دهه ۱۹۷۰ را «دهه توسعه» اعلام كرد. اما در واقع، در دهه ۱۹۷۰ مرگ توسعهگرایی به عنوان یك ایده و یك سیاست اتفاق افتاد. زیرا در روند اقتصاد جهانی به خصوص در صنایع پیشرو- به دلیل اتمام بازسازی اقتصادی اروپای غربی و آسیای شرقی- امكان رشد و ازدیاد تولیدكنندگان دیگر وجود نداشت و این امر موجب شروع كاهش فاحش در سود بسیاری از بخشهای فعال اقتصاد جهان شد. پدیدهای تكراری در عملكرد اقتصاد سرمایهداری جهانی كه یكسری تبعات مشخص را به همراه داشت: جابجایی بسیاری از این صنایع به كشورهای تقریباّ پیرامونی كه سطح دستمزد در آنها پایینتر بود- این كشورها این جابجایی صنایع را «توسعه اقتصادی» محسوب كردند-؛ افزایش سطح بیكاری در سراسر جهان، به خصوص در كشورهای ثروتمند، در اثر كاهش دستمزدهای واقعی و درآمدهای مالیاتی؛ رقابت میان سه گروه آمریكا، اروپای غربی و ژاپن و آسیای شرقی برای صادرات خیل بیكاران به یكدیگر؛ انتقال منابع سرمایهگذاری از فعالیتهای تولیدی به بورسبازیهای مالی؛ و افزایش بیسابقه بدهی دولتها.
همچنین دهه ۱۹۷۰ دو شوك نفتی را نیز تجربه كرد كه در پی آن بسیاری از كشورهای جهان سوم با مشكل مواجه شدند. هم كشورهای جهان سوم و هم كشورهای بلوك سوسیالیسم به سمت متعادلكردن تراز پرداختها حركت كردند، چرا كه بازار محصولات صادراتیشان در كشورهای ثروتمند به شدت محدود شده بود، در حالی كه وارداتشان از این كشورها افزایش چشمگیری یافته بود. رانت به دست آمده توسط كشورهای نفتی تا حد زیادی به سمت بانكهای ایالات متحده و آلمان سرازیر شد و از سوی دیگر، این پولها به صورت «وام» در اختیار كشورهای بحرانی جهان سوم و بلوك سوسیالیسم قرار گرفت. قبل از آنكه بسیاری از این وامها به مرحلهٔ پرداخت اصل سرمایه و حتی سودشان برسند، به خاطر بحران بدهیهای دهه ۱۹۸۰ سوخت شدند. شكست نظریهٔ توسعهگرایی، این فرصت را برای حملهٔ نئولیبرالها به رهبری دولت ریگان و تاچر، صندوق بینالمللی پول و كنفرانس اقتصاد جهانی در داووس داد.
جغرافیای سیاسی نظام جهانی به سرعت در حال تحول و دگرگونی بود. كشورهای جهان سوم اعتماد به نفس به دست آمده در فضای اقتصادی قبلی از دست داده بودند و ارتقای سطح زندگیشان به دلیل ركود اقتصادی جهانی متوقف شده بود. بسیاری از رژیمهای سیاسیشان به دلیل جنگهای خیابانی و دیگر اغتشاشات داخلی در اثر بحرانهای اقتصادی سرنگون شدند. حتی كشورهای بلوك شوروی نیز مستثنی از این روند نبودند. نرخ رشد اقتصادی فراوان كشورهای بلوك، ناگهان سیر نزولی پیدا كرد و انسجام داخلی این كشورها به ناگاه متلاشی شد و توانایی مسكو در كنترل اقمارش، یكی پس از دیگری از میان رفت. در نهایت، اتحاد جماهیر شوروی توسط گورباچف وارد مسیر اصلاحات سیاسی و اقتصادی شد. این نسخه در بسیاری از موارد موفقیت چشمگیری به همراه داشت؛ اما متأسفانه در این مورد، بیمار مرد.
▪ مدیریت افول ایالات متحده
عدهای بر این باور بودند كه دورهٔ پس از ۱۹۷۰، عصر طلایی برای ایالات متحده خواهد بود، اما هرگز چنین نشد و عكس آن اتفاق افتاد. اولاّ ایالات متحده در جنگ گستردهای با یك كشور كوچك شكست خورد. ویتنام رسوایی واترگیت را وخیمتر كرد و نیكسون را مجبور ساخت كه از ریاست جمهوری استعفا دهد. در مجموع، شكست نظامی و بحران سیاسی باعث ایجاد مشكلات فراوانی در جغرافیای سیاسی ایالات متحده یعنی افول برتری اقتصادی نسبت به سایر متفقین شد. گروه سه تایی اروپای غربی، ژاپن و آسیای شرقی برای اولین بار توانسته بودند تقریباّ به برابری اقتصادی با ایالات متحده دست یابند و دیگر ایالات متحده نمیتوانست در معادلات سیاسی جهانی همچون كشورهای اقماریاش با اروپای غربی و ژاپن رفتار كند. سیاست خارجی ایالات متحده میبایست تغییر مییافت. این تغییرات توسط نیكسون آغاز شد و در ادامه، طی سی سال بعد به صورت هدفی ناگفته توسط همه رئیسجمهوریهای ایالات متحده دنبال شد: «افول هژمونی ایالات متحده در جهان كاهش یابد»
برنامهای كه رئیسجمهورهای بعد از نیكسون در پیش گرفته بودند، سه محور اساسی داشت. محور اول- كه برای حداكثر كردن قدرت سیاسی ایالات متحده پیشنهاد شد- این بود كه باید با اروپای غربی و ژاپن همكاری و مشاركت كرد. استراتژی مشاركت در جغرافیای سیاسی با تأسیس مجموعهای از نهادهای بینالمللی تكامل یافت. از جمله: كمیسیون سه جانبه، نشست جی ۷، كنفرانس اقتصاد جهانی در داووس و غیره. محور دوم برنامهها، حفظ برتری نظامی ایالات متحده بود. در شرایطی كه جنگ ویتنام، محدودیتها و نواقص نیروهای آمریكایی را آشكار ساخته بود. در شرایطی كه جنگ ویتنام، محدودیتها و نواقص نیروهای آمریكایی را آشكار ساخته بود، حفظ برتری هستهای برای ایالات متحده ضرورت داشت. اما در اواسط دهه ۱۹۶۰، انحصار مطلق ایالات متحده در تسلیحات هستهای شكسته شد و اتحاد جماهیر شوروی، انگلستان، فرانسه و چین به این تسلیحات دست یافتند. محور سوم تحولات سیاست خارجی ایالات متحده در این دوران، امور اقتصادی بود. هنگامی كه اجماع واشنگتن به جایگزینی سیاست توسعهگرایی به عنوان یك سیاست جهانی موجود میاندیشید، اقتصاد آمریكا به خصوص در امور مالی كشورهای جهان سوم بسیار زیاد پربازده شده بود. در حالی كه این سوددهی، مقداری از زیاندهی صنایع پیشرو دیگر را در داخل ایالات متحده جبران میكرد. در بسیاری از موارد، این راهحلها توانستند با موفقیت چشمگیری سیاست خارجی ایالات متحده را در سه محور مذكور بازسازی كنند، البته تا آخر دهه ۱۹۹۰.
▪ پس از جنگ سرد
استراتژیهای در پیش گرفته شده توسط ایالات متحده تا حدی توانسته بود روند افول هژمونی آمریكا را در جغرافیای سیاسی كند سازد، اما رویدادهایی، مانع از این امر شد. اولین این رویدادها، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود. تبلیغات سیاسی ایالات متحده معمولاّ اعلام میداشت كه نظام شوروی باید پایان یابد. در نتیجه، پس از یك دوره بسیار كوتاه، اروپای شرقی و مركزی نظام كمونیستی خود را سرنگون ساختند و پیوندهای اقتصادی و نظامی خود را با اتحاد جماهیر شوروی شكستند.
در این شرایط، جغرافیای سیاسی دو پیامد اصلی به همراه داشت. اولاّ واشنگتن مهمترین استدلال مهم خود- یعنی ضرورت حفظ مواضع مشترك در مقابل اتحاد جماهیر شوروی- را كه در مقابل اروپای غربی در جهت حفظ روابط مستحكم سیاسی داشت از دست داد. ثانیاّ ایالات متحده فشار غیر مستقیم و بسیار تعیینكنندهای را هم كه بر سیاستهای كشورهای جهان سوم داشت از دست داد، كه این مورد بلافاصله خود را در حمله عراق به كویت در سال ۱۹۹۰ آشكار ساخت. ما نباید از حمله صدام حسین برداشت غلطی داشته باشیم. وی میخواست جنگ سخت، طلاقتفرسا و بینتیجه با ایران را كامل كند، جنگی كه با حمایتها و پشتگرمیهای موثر ایالات متحده ادامه یافته بود. عراق در جنگ با ایران بدهیهای سنگینی به كشور كویت و عربستان سعودی به وجود آورد كه بازپرداخت آنها بسیار دشوار بود. رهبر عراق بدین صورت استدلال میكرد كه كویت چاههای نفت عراق را در منطقه مرزی خشكانده است. از سوی دیگر، چند سالی بود كه عراق اعلام كرده بود كه كویت جزئی از خاك عراق است و به طور غیرقانونی، در راستای تأمین اهداف خود توسط انگلستان جدا شده است. صدام فكر میكرد كه تمام این مسائل را میتواند با حمله به كویت حل كند و حمله نظامی آسانترین راهحل برای عراق بود.
در نظام اقتصاد جهانی، دهه ۱۹۹۰ را دهه نهادگرایی بلندمدت نئولیبرالی در نظم اقتصادی جهانی میدانند. نهاد اصلی این تفكر، سازمان تجارت جهانی، این ضمانت را به كشورهای جنوب داده بود كه با باز كردن مرزهایشان به روی جریان مالی و تجاری كشورهای شمال، «مالكیت معنوی» آنها مراعات خواهد شد. یكی از دستاوردهای سیاسی مهم ایالات متحده در این شرایط این بود كه توافق تجارت آزاد میان كشورهای آمریكای شمالی امضا شد و در سال ۱۹۹۴ به مرحله عمل رسید. از سوی دیگر، كشورهای بلوك سوسیالیست از جمله روسیه، خصوصیسازی و حذف دخالت دولت در اقتصاد را با سرعت زیادی آغاز كردند. یكی از سریعترین تبعات این روند در بسیاری از كشورها، بدتر شدن شرایط اقتصادی، از میان رفتن امنیت اجتماعی، افزایش نرخ بیكاری و كاهش نقدینگی بود. نابرابریهای داخلی در كشورهای كمتر توسعهیافته جهان به سرعت افزایش یافت. هنگامی كه یكی از مناطق جنوب كه وضعیت اقتصادی بهتری داشت- مثل جنوب و شرق آسیا- وارد بحران شدید مالی سال ۱۹۹۷ شد، سایر مناطق مثل روسیه و برزیل نیز دچار وضیت اقتصادی مشابه شدند. با این وضعیت، تفكر نئولیبرال اعتبار خود را به عنوان یك راهحل در مسائل اقتصادی جهان از دست داد. هنگامی كه اعضای بانك جهانی در سال ۱۹۹۹ در سیاتل گرد هم آمدند تا برای نظم اقتصادی جهانی نئولیبرال قواعد معینی را ترسیم كنند، با راهپیماییهای مردمی عظیمی (كه اغلب از جنبشهای اجتماعی ایالات متحده بود) مواجه شدند. به همین صورت، طی سالهای بعد، در گردهماییهای بینالمللی دیگر نیز اعتراضها و راهپیماییها ادامه پیدا كرد. این اعتراضها منجر به تأسیس گردهمایی جهانی شد كه اولین بار در ژانویه ۲۰۰۱ به عنوان یك واكنش سریع عمومی به گردهمایی جهانی اقتصادی در داووس برگزار شد. به نظر میرسد كه برنامه ایالات متحده برای كندتر كردن افول هژمونی آمریكا با مانع جدی مواجه شده بود و در این زمان نیاز به بازنگری مجدد داشت.
۳) افول پرشتاب؛ ۲۵-۲۰۰۱
تفكر جدیدی كه به گروه نئومحافظهكاران شهرت یافتهاند و جرجبوش در سطح عالی این تفكر قرار دارد، پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۱ به قدرت رسید. این گروه موقعیت و جایگاه خود را در دهه ۱۹۹۰ در پروژه قرن جدید ایالات متحده بازسازی كردند. هر چند كه خود بوش یكی از اعضای این حلقه نبود اما، معاون، وزیر دفاع و معاون وزیر دفاع كابینه و همچنین برادر و تعدادی از مقامات و مشاوران رسمی دولت وی از اعضای این حلقه بودند و یا عضو این حلقه شدند. این گروه به طور بسیار افراطی منتقد سیاست خارجی كلینتون بودند. یا به عبارت دقیقتر، آنها این سیاست خارجی ایالات متحده را كه قائل به كاهش هژمونی ایالات متحده پس از سال ۱۹۷۰ شده است، به طور كلی رد میكنند. آنها اعتقاد دارند، برای جلوگیری از افول پرشتاب ایالات متحده باید تغییرات ساختاری درنظام جهانی به وجود آورد. همچنین معتقدند كه اشتباهات بزرگ سیاسی و نبود تدابیر و اقدامات جدی توسط رئیسجمهوریهای آمریكا، مسبب شدت این روند بوده است. به همین دلیل، آنها اقدامات سیاسی ریگان را نخواهند بخشید، هر چند كه به طور علنی این مسئله را بیان نمیكنند.
گروه نئومحافظهكاران به شدت به دنبال تغییر ساختاری سیاست خارجی ایالات متحده بوده است. كشف منطق نئومحافظهكاران بسیار ساده است. آنها میخواستند با سرنگونی صدام توسط نیروهای نظامی، ترجیحاّ به صورت یكجانبه، نه تنها ابهت آمریكا را به جای اول خود برگردانند بلكه اعلام كنند كه سیاست های سه گروه در دنیا، هژمونی ایالات متحده را تهدید میكند: سیاست اروپایی غربی برای نفوذ در دیكتاتوری جغرافیای سیاسی، تكثیر و گسترش بالقوه تسلیحات اتمی به ویژه توسط كرهٔ شمالی و ایران، و همچنین سیاست حاكمان كشورهای عربی برای به درازا كشاندن توافق نهایی در مناقشه فلسطین- اسرائیل، در حالی كه این توافق تا حد زیادی به نفع دولت اسرائیل بود. نئومحافظهكاران معتقدند كه اگر بتوانیم به سرعت تهدید این سه گروه را از بین ببریم، آنگاه همه موقعیت استراتژیك و هژمونی ایالات متحده دوباره ترمیم خواهد شد و جهان معاصر وارد قرن جدید ایالات متحده خواهد شد.
▪ محاسبات اشتباه
نئومحافظهكاران در راستای رسیدن به اهداف خود مرتكب چندین قضاوت و اشتباه بسیار فاحش شده بودند. اولاّ آنها فكر كرده بودند كه پیروزی نظامی بر عراق بسیار ساده و آسان خواهد بود و برای رسیدن به آن، هزینه مالی و انسانی بسیار اندكی به وجود خواهد آمد. در حالی كه هماینك پی بردهاند، این قضاوت آنها كاملاّ اشتباه بوده است. نیروهای نظامی ایالات متحده با سرعت زیادی در سال ۲۰۰۳ وارد بغداد شدند، اما آنها قادر نشدند نظم و ثبات را در این كشور نهادینه كنند. ثانیاّ و در همین راستا، سیاست ارعاب ایالات متحده خیلی كم موفقیتآمیز بود. در سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳، فرانسه و آلمان مخالفت خودشان را با حمله به عراق اعلام داشتند. ایالات متحده در وضعیتی كه در میان اعضای شورای امنیت كمترین طرفدار را داشت، حملهای نسنجیده انجام داد. به طور كلی، سیاست ارعاب در مورد تكثیر تسلیحات اتمی اصلاّ راهگشا نبود.
كره شمالی و ایران هر دو از حمله آمریكا به عراق به این نتیجه رسیدند كه ایالات متحده به خاطر داشتن تسلیحات هستهای به عراق حمله نكرد بلكه چون عراق تسلیحات هستهای نداشت مورد حمله قرار گرفت. این مسئله برای هر دو دولت مشخص كرد كه مطمئنترین دفاع از رژیمهایشان، تسریع در دستیابی به تسلیحات هستهای است. به اعتقاد ایالات متحده، هر دو كشور یاد شده، واقعاّ به دنبال چنین تسلیحاتی هستند، اما با وضعیت پیشآمده، ایالات متحده خودش را هم به لحاظ نظامی و هم به لحاظ سیاسی به خاطر جنگ عراق ضعیف شده میبیند. در نتیجه، این توانایی را در خود نمیبیند كه در حمله به كشورهای دیگر موفق باشد. همچنین ایالات متحده در موقعیتی نیست كه بتواند كشورهای اروپای غربی و آسیای شرقی را در جهت حمله به دو كشور مذكور برای دست برداشتن از تسلیحات هستهای بسیج كند. در مجموع، ایالات متحده در موقعیت جدید بسیار ضعیف شده و در نتیجه، پس از جنگ عراق توانایی متوقف كردن تكثیر تسلیحات هستهای یا همان پروژه نئومحافظهكاران را ندارد.
ماحصل تمامی سیاستهای خارجی بوش، تاكنون بیشتر منجر به شتاب گرفتن افول هژمونی ایالات متحده در نظام جهانی شده است. جهان تقریباّ به یك تقسیم بیساختار و چندجانبه قدرت سیاسی رسیده است. به طوری كه در آن، تعدادی مركز منطقهای با قدرت مانور مختلف برای پیشرفت وجود دارند: مثل ایالات متحده، انگلستان، اروپای غربی، روسیه، چین، ژاپن، هند، ایران و برزیل. در این شرایط، هیچ برتری قاطعی به لحاظ اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و ایدئولوژیكی، میان هیچكدام از این مراكز وجود ندارد. نكته مهم این است كه هیچ اتحاد و توافق مستحكمی نیز تاكنون میان این مراكز به وجود نیامده است. هر چند برخی از این توافقها در حال شكلگیری هستند.
● سناریوهای پیشرو
با نگاهی به دو دهه آینده، چه روندهایی برای مسائل جهانی قابل تصور است؟
اول، شكست كامل عدم تكثیر تسلیحات هستهای در جهان، با حضور یك یا دو قدرت هستهای كوچك در جمع قدرتهای موجود هستهای. كاهش قدرت ایالات متحده و افزایش رقابت مراكز مختلف قدرت، ضمانت میكند كه آن دسته كشورهایی كه برنامههای هستهایشان را در دوره ۲۰۰۰-۱۹۷۰ به اتمام رساندهاند، دوباره فعالیت خود را در این راستا از سرگیرند. این اقدامات باعث خواهد شد كه هر دو طرف به عنوان یك سیاست بازدارنده اقدام به فعالیتهای نظامی در مناطق مختلف جهان كنند و قطعاّ تبعات چنین فعالیتهای نظامی برای جهان بسیار خطرناك خواهد بود.
در عرصه مالی، برتری دلار ایالات متحده به سرعت از میان خواهد رفت و جای خود را به نظام چندپولی خواهد داد. این مسئله واضح است كه یورو و ین به طور بسیار گستردهای به عنوان واسطه مالی در مبادلات كالاها و خدمات به كار گرفته خواهند شد. اما سؤال این است كه آیا سایر پولها نیز به این لیست اضافه خواهند شد. به دلیل افزایش تعداد این پولها در اقتصاد واقعی، وضعیت سیستم نامتوازن خواهد شد و یا بیثباتی بسیار زیادی را به همراه خواهد داشت. در هر حال، كاهش نقش مركزی دلار باعث ایجاد تنگناهای اقتصادی اساسی برای ایالات متحده خواهد شد كه از جمله آنها مربوط به بدهیهای ملی موجود خواهد بود و شاید منجر به كاهش سطح زندگی در ایالات متحده نیز بشود.
سه منطقه مهم در جهان نیازمند بررسی دقیق و ویژهای هستند، زیرا همه آنها در وضعیت كنونی در مركز ناآرامیها و آشوبها قرار دارند. برآیند رفتار هر كدام از این مناطق باعث تغییر وضعیت جغرافیای سیاسی خواهد شد. این مناطق عبارتنداز: اروپا، آسیای شرقی و آمریكای لاتین. ابتدا به منطقه اروپا میپردازیم. در خلال پنج سال (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵) دو پیشرفت اساسی در این منطقه رخ داد. اولین پیشرفت، برآیند مستقیم بازنگری یك جانبهگرایی بوش در سیاست خارجی ایالات متحده به عراق در مارس ۲۰۰۳ مخالفت كردند و حمایت تعداد دیگری از كشورهای اروپایی را نیز به دست آوردند. این دو كشور اروپایی به طور همزمان تماس اولیهای را با روسیه شروع كردند تا به تأسیس رابطه پاریس- برلین- مسكو اقدام ورزند. در واكنش به این مسئله، ایالات متحده با مساعدت انگلیس حركت متقابلی را آغاز كرد. آنها بسیاری از كشورهای شرق و مركز اروپا را- با آنچه رامسفلد اروپای «جدید» در مقابل اروپای «قدیم» نامید- وارد جبهه خود كردند. انگیزه اصلی این كشورهای شرقی و مركزی اروپایی، ترس آنها از روسیه بود كه احساس میكردند، نیازمند اتحاد مستحكمی با ایالات متحده هستند.
دومین پیشرفت در حوزه اروپا به دفاع از قانون اساسی پیشنهاد شده اروپایی در همهپرسی فرانسه و هلند مربوط میشد. رأیدهندگان به قانون اساسی اروپا كاملاّ در جبهه مقابل كسانی بودند كه به عراق حمله كردند. برخی از رأیدهندگان منفی به قانون اساسی اروپا، جزء منتقدین مردمی نئولیبرالیسم بودند كه میترسیدند قانون اساسی جدید اروپا باعث استحكام نئولیبرالیسم در اروپا شود و دسته دیگر از مخالفان قانون اساسی كسانی بودند كه از گسترش اروپا به قسمت شرق و امكان ورود تركیه به اتحادیه اروپا واهمه دارند. اما هر دو گروه مذكور كه به قانون اساسی اروپا رأی منفی دادهاند، خواهان اروپای مستقل و توانا برای فاصله گرفتن از ایالات متحده هستند. اما تركیب دو پیشرفت ذكر شده- دو دستگی ایجاد شده در حمله به عراق و دفاع از قانون اساسی جدید اروپا- موانع بسیاری را برای رسیدن به اروپایی مستقل و قدرتمند بر سر راه دارد. سؤال اصلی این است كه آیا در خلال دهه آینده، این حركت اروپا بنیانی مردمی و نهادی مستحكم خواهد یافت. همچنین آیا پروژه رو به رشد اروپا اگر با موفقیت پیش رود، خواهد توانست بر روی روابط سیاسی با روسیه تأثیرگذار باشد و خواهیم توانست در مورد قطب جغرافیای سیاسی اروپا- روسیه صحبت كنیم.
حال اگر به سراغ آسیای شرقی برویم، سناریوی كاملاّ متفاوتی به دست خواهد آمد. به دلایل خاصی، در این منطقه فقط سه كشور باید مورد بررسی قرار گیرند: چین، كره و ژاپن. دو كشور اول به دو قسمت مجزا تقسیم شدهاند كه اتحاد آنها بسیار نامحتمل است. اتحاد مجدد هر دوی این كشورها (كره شمالی و جنوبی و جمهوری خلق چین و تایوان) به آسانی قابل دستیابی نیست، بلكه در هر دوی آنها از هماینك تا ۲۰۲۵، امكان آشكار شدن اختلافات بسیار شدید است. مسئله كاملاّ متفاوت دیگری در مقایسه اروپایی- آسیایی وجود دارد. در اروپا خصومتهای تاریخی میان فرانسه و آلمان تا حد بسیار زیادی پایان یافته است، در حالی كه اختلافات ژاپن با چین و كره بسیار عمیقتر و شدیدتر گردیده و هنوز با عصبانیت و حرارت جدی در تمام ابعاد دنبال میشود. از سوی دیگر، پیشرفتهای اقتصادی هر سه این كشورها تا حد زیادی چشمگیر و نزدیك به هم بوده است كه این مسئله نیز خشم تاریخی طرفین را شدت بخشیده است. در این میان، یك مسئله بسیار پیچیده و لاینحل وجود دارد: كدام یك از چین یا ژاپن میتوانند نقش «رهبری» را در منطقه آسیای شرقی به طور موثری ایفا كنند؟ این مسئله كه ریشهای فرهنگی- سیاسی- مالی و نظامی دارد، غیرقابل حل نیست، بلكه حل مسئله به دوراندیشی و بصیرت بسیار بالایی در رهبران سیاسی كشورهای مذكور نیاز دارد. اگر به همین ترتیب موانع از سر راه برداشته شوند، اتحاد آسیای شرقی میتواند به عنوان یكی از اعضای قدرتمند كشورهای كنونی شمال- گروه سهتایی ایالات متحده، اروپا و روسیه- ظهور كند. در این وضعیت، به احتمال قوی ایالات متحده رد جبهه خودش به عنوان یك شریك در جمع سیاستمداران زبردستتر ایفای نقش خواهد كرد. این وضعیت دقیقاّ همان نقشی نیست كه واشنگتن برای خودش مجسم كرده است، بلكه در حوالی سال ۲۰۲۵، آنچه كه هم برای رهبران و هم برای مردم آمریكا متصور است، وضعیت جذابتر و ایدهآلتری است.
بالاخره، آمریكای لاتین كه به صورت بالقوه میتواند به عنوان یكی از فعالان مستقل و با اهمیت در عرصه جهانی ظهور كند،اگر وابستگی خود را به ایالات متحده كاهش دهد و ظرفیت ادغام برخی از امور اقتصادیاش را عملی سازد و اگر این كشورها بتوانند مكزیك را هم وارد گروه خود سازند، آنگاه خواهند توانست گام اقتصادی و سیاسی بسیار بلندی را بردارند كه بدون شك این گام، زیان اساسی به ایالات متحده خواهد بود. هنگامی كه سایر عوامل بالقوه- به ویژه هند،ایران، اندونزی و آفریقای جنوبی و غیره- به این سازماندهی كلی جغرافیای سیاسی بپیوندند، آنگاه آخرین گام نیز در این مسیر برداشته خواهد شد. در آن شرایط، پشت صحنه هر آرایش جدید و ممكن در عرصه سیاست، میزان دسترسی به انرژی و آب خواهد بود. در آن زمان، جهان را تنگناهای زیست محیطی احاطه خواهد كرد و به طور بالقوه، تولیدات، بسیار انبوهتر از توانایی كنونی انباشت سرمایهداری خواهد بود. در آن موقعیت، بسیاری از معضلات بحرانی برای همه پیش خواهد آمد كه هیچكدام از جغرافیای سیاسی با ترفندها و برنامههای جدید نخواهند توانست راهحلی را ارائه دهند.
نویسنده: ایمانوئل - والرشتاین
منبع: Newleftreview. July-aus
* Immanuel Wallerstein: محقق، نویسنده و جامعهشناس صاحب نام آمریكایی.
منبع: Newleftreview. July-aus
* Immanuel Wallerstein: محقق، نویسنده و جامعهشناس صاحب نام آمریكایی.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست