دوشنبه, ۱۷ دی, ۱۴۰۳ / 6 January, 2025
مجله ویستا
من و خودم و نادر ابراهیمی!
نادر ابراهیمی بی شک نیاز به معرفی ندارد. بیشتر دوست دارم از رابطه خودم به عنوان یک مخاطب با او به عنوان نویسندهای که با چند نسل سخن گفته است، بنویسم. بنابراین از روال مالوف میگذرم و تنها از برخی کتابهایش و اثری که بر من گذاشتهاند سخن خواهم گفت.
ابراهیمی را با کتاب کوچک «اجازه است آقای برشت؟!» شناختم. کتابی که در میان دهها کتاب دیگر کتابخانهمان خاک میخورد!
نثر این کتاب مبهوتم کرد همچنانکه سادگی دست نیافتنیاش!! دست نیافتنی؛ - تاکید میکنم! - چون در پس این سادگی، درخشش تفکری را میدیدم که فارغ از درست یا غلط بودنش حاصل عرقریزی اندیشه بود، بی شک!
تجدید چاپ این کتاب را هیچگاه ندیدم اما نمایشنامههای موجود در آن، به خصوص نمایشنامه دوم که مناظرهای میان آدم و حوا و شیطان و خدا بود یکی از زیباترین چیزهایی ست که تا به امروز خوانده ام: عمیق با طنزی تکان دهنده!
به دنبال آن یک اردوی دانشجویی جهت بازدید از نمایشگاه بینالمللی کتاب، گشت و گذار در جشنواره واژه ها و کشف ناگهانی و شاید تقدیر گونه سه کتاب!: « مجموعه داستانهای کوتاه نادر ابراهیمی چاپ انتشارات امیر کبیر ۱۳۷۲»
متاسفانه حالا که دارم این جملات را مینویسم از این سه کتاب تنها یکیاش برایم باقی مانده است! ( خدا پدر دوستان امانت دار را بیامرزد!!)
این سه کتاب، از پنج کتاب ابراهیمی چاپ شده در قبل از انقلاب، جمع آوری شده بودند. زیبایی کار اینجاست که گزینش آثار در هر مجلد بر اساس سبک و فضای داستانها صورت گرفته است: در جلد اول اکثر کاراکتر ها حیوانند! در جلد دوم فضا کاملا سوررئال همراه با طنزی گزنده که در لابهلای نوشتهها فریاد میزند! و داستانهای جلد سوم داستانهایی کاملا شعر گونه را در بر میگیرد چنانکه بخشی از آنها ( غزل داستان ) نام میگیرند! در نتیجه فضای هر کتاب یکدستی جذابی دارد.
متاسفانه این کتاب تا آنجا که من اطلاع دارم دیگر تجدید چاپ نشد و دلیلش را هم نمیدانم اما اگر این کتاب به دستتان رسید لذت خواندن و کشف آن را از خودتان دریغ نکنید!
اما دو سال پیش انتشارات روزبهان که اکثر کارهای ابراهیمی را منتشر میکند، هر ۵ مجموعه فوق الذکر را به علاوه مجموعه دیگری از نویسنده که در سالهای پیش از انقلاب چاپ شده بودند به علاقه مندان عرضه کرد. این مجموعهها با نامهای «خانهای برای شب» ، «مصابا و رویای گجرات» ، «آرش در قلمرو تردید» ، «افسانه باران» ، «هزارپای سیاه وقصه های صحرا» و «غزل داستانهای فصل بد» مجددا با همان شکل سابق به زیور طبع آراسته شد. ( تا من هم زیاد غصه کتابهای از دست دادهام را نخورم !)
این ۶ کتاب حاصل نخستین سالهای کار ابراهیمی به عنوان نویسندهاند. تاریخ چاپ اول اولین مجموعه ۱۳۴۱ و چاپ چهارم آخرین مجموعه ۱۳۵۷ است. « بار دیگر شهری که دوست میداشتم» در حد فاصل مجموعه دوم و سوم منتشر شده است. بنابراین آنچه در این مجموعهها میبینیم، روح نویسندگی ابراهیمی را عریانتر از آثار اخیرش به ما نشان میدهد. ابراهیمی اصولا نویسندهایاست که به اندیشهای که در پس پشت هر اثر هنریاست بهایی بسیار میدهد و اصولا دغدغه او همین اندیشه است. بنا به مقتضیات زمان نگارش این مجموعهها، اندیشه اصلی و درونمایه عمده آثار دردهای اجتماعی و وطن است. بعد از این مقوله بزرگترین درونمایه این آثار، مسائل انسان شناسانه و مقولههایی انتزاعی چون عشق، اخلاق، ایمان و مانند آنهاست.
شیوه روایت در اکثر قریب به اتفاق داستانها خطیاست و شیوه جریان سیال ذهنی را که مثلا در «بار دیگر …» میبینیم، در اینجا حضور کم رنگ تری دارد. اما همچنان نثر شعرگونه ابراهیمی و تصویر سازیهای درخشانش به شکل یک مولفه اساسی رخ نمایی میکند. در واقع، ابراهیمی نه تنها نثری شاعرانه دارد بلکه اصولا مضمون داستانهایش نیز شاعرانه و حتی گاه کاملا سورئال و نماد پردازانه است. به این نمونهها نگاه کنید:
«خانهای برای شب» داستان ماهیگیر پیریاست که به دنبال تاریکی و سرمای شبهای زمستان به هر چه فانوس لعنت میفرستد و بر آن میشود که به شکار خورشید برود و برای آن تور پهن کند!
«پیادهروها از هم جدا هستند» داستان انتظار زن و مردی که در چارراه به انتظار کسی ایستادهاند و گرگهایی که به سمت شهر میآیند و زن و مرد به چندین نفر – که خود واضحا نماد هستند - راه نشان میدهند و همچنان به انتظارند و عاقبت در مییابند که این همه سال منتظر هم بودهاند!
«در خمیره بد» داستان مردی که همه عمر در هراس از آمدن دزد است و دزد شبی می آید و او با دزد به بازی نقطه خط مینشیند و سالها میگذرد چنانکه به اسکلتی تبدیل میشوند و هر یک گرم ساختن خانههای خط خطی! و بازی همچنان ادامه دارد و …!
«پاسخ ناپذیر» داستان مردی ست که اصرار دارد به جهنم برود و بر آن است که جهنم رفتن کاری بسیار دشوار است و دلایل خود را نیز البته دارد!!
«آرش در قلمرو تردید» حکایت آرشی امروزی ست که تیر و کمان کودکانهای به دستش میدهند تا از فراز دماوند رسالت تاریخی خود را انجام دهد و ایران را از دست دشمنان برهاند! و آرش در کمرکش کوه در مییابد که حتی نمیداند به کدام سوی باید تیر بیافکند و کمان را بر سر زانو میشکند و گریان در دل کوه گم میشود!
و مثالهایی بسیار از این دست که درون مایه شاعرانه و البته اندیشمند کارها را نشان میدهد.
تقریبا میتوان گفت به جز «باد، باد مهرگان» که اثری تقریبا رئال و به شکل خاطرات دانشجویی شهرستانی در سالهای دهه ۴۰ در کوی امیر آباد است و داستانهای صحرا که حاصل سفر نویسنده به ترکمن صحراست و یکی دو داستان دیگر باقی داستانها فضایی کاملا سورئال و یا نمادپردازانه و گاه نواسطورهای دارند.
«بار دیگر شهری که دوست میداشتم» به گمان من درخشانترین کتاب ابراهیمی است. این کتاب در سال ۱۳۴۵ به چاپ اول رسید و تا سال ۱۳۸۰ به چاپ دوازدهم رسید! ( این آمار برای جامعه کتاب نخوان ما یعنی یک موفقیت خارقالعاده!!)
این داستان نسبتا کوتاه با فضایی کاملا سیال و بی زمانی عجیبی که بر آن حاکم است، به گمان من یکی از درخشانترین آثار عاشقانه چند دهه اخیر است. جریان سیال ذهن با تقطیع زمانیای که مدام بین گذشته و حال در رفت و آمد است خوانش چند باره این اثر را میطلبد.
نویسنده به جهت اینکه تقطیع زمانی سبب سردرگم شدن خواننده نشود سه زمان موجود در داستان ( گذشته دور، گذشته نزدیک و حال) را با سه فونت مختلف نشان داده است. به این ترتیب که هر چه به سمت حال میآییم فونتها درشتتر میشوند ( آنگونه که با نزدیک شدن، صدا بلندتر میشود!)
به نظر میرسد این ابتکار کاملا مفید بوده است چون با پرشهای زمانیای که گاه در خلال یکی دو جمله روی میدهد امکان سر در گم شدن خواننده دور از ذهن نبود.
این عاشقانه غمناک حس و حال عجیبی دارد. نمناک و مه آلود عین «ساحل چمخاله» والبته عمیق و دقیق.
هنوز که هنوز است با آنکه شاید دهها بار این کتاب را خواندهام، هر گاه دوباره به سویش میروم چیزی تازه در آن می یابم و نامه چهارمش دیوانهام میکند و وقتی دستان رقیب از پنج برگ برنده لبریز است من هم اشکم سرازیر میشود که:
« رقیب آزمایش حقیریاست! ... هلیا !... بگذار آن چه رفتنیاست برود!... »
«یک عاشقانه آرام» داستانی بلندتر - تقریبا میشود گفت یک رمان - با همان حس و حال است. اما اینجا از آن پرشهای زمانی خبری نیست و داستان جز در بعضی یاد آوریها زمانی خطی دارد. فضا کماکان عاشقانه است اما سیاست هم کم رنگ و بویی ندارد! میشود گفت کاراکتر گیله مرد همان کاراکتر «بار دیگر ...» است که این بار دغدغههای اجتماعی نیز دارد؛ ضمن اینکه عشق را با اندیشگی و پختگی بیشتری درک میکند.
هر چند عادت کردهایم آثار آمیخته به سیاست آثار دل انگیزی نباشند اما این بار حاصل کار دلنشین است. چه ابراهیمی شعار نمیدهد که از درون مینویسد و از آن چه به آن باور دارد. علاوه بر این او بیش از آنکه از سیاست بنویسد از حقیقت مینویسد که اینبار بعدی اجتماعی نیز یافته است.
از سوی دیگر عاشقانگی ابراهیمی در این کتاب یک عاشقانگی اندیشمند است. عشقی که با پویش و زایش و درخشش همراه است و از عادت و رکود و خمودی دور! شادکامی دلپذیری که دل را میلرزاند و عقل را متحیرانه به تکاپو وا میدارد تا عقب نماند:
«عشق یعنی پویش ناب دائمی. به سراغ خستگان روح نمیآید. خسته دل نباش، محبوب آذری من! »
«چهل نامه کوتاه به همسرم» واگویههای ابراهیمیاست با همسرش. چهل واگویه که گاه در ۴-۵ سطر تمام می شوند و گاه ۴-۵ صفحه هم کم میآید!
شکی نیست که ابراهیمی عشق را در وجود همسرش به نظاره نشسته است و مینویسد. بی تجربه از عشق نمیتوان سخن گفت آن هم با دقت نظری که ابراهیمی دارد. هیچ کتابی توان آموختن عشق را ندارد چنان که هیچ معلمی! که به قول نزار قبانی: عشق خود آموزگار است!
این عشق در لا به لای واژگان تمامی آثار ابراهیمی فریاد میزند، اما در این کتاب شما با آن به صراحت و فارغ از داستان و فرم و پیرنگ برخورد میکنید و همین برجذابیت کار میافزاید.
ابراهیمی صادقانه و پر شور از عشقش سخن میگوید و گاه صراحتش با روحیه محافظه کار ایرانی - که بیان عشق را مایه شرمساری میداند!!- تقابل مییابد. اما به قول خودش در کتاب یک عاشقانه آرام :
من از بزرگترها به خاطر آنکه عاشقانه نگاه کردن را میدانم، خجل نخواهم بود. به من چه ربطی دارد که آنها کارشان را نمیدانند؟!...
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود – هرچند «همین جا» هم کم جایی نیست! - که این دلنوشتهها تنها قربان صدقه رفتنهایی شاعرانه نیستند، بلکه تحلیلهایی زیبایند از عشق، چالشهای موجود در زندگی عاشقانه، موانع عشق ورزی، چگونگی از سر گذراندنشان و ...
به بیان دیگر اینها بیانیههایی عاشقانهاند از طرف همه مجنونهای دنیا برای همه لیلی ها! و همین بی زمانی و بی مکانی - که اصولا خصلت عشق است - ارزش کار را صد چندان میکند.
از این مجموعه نامهها بسیار خواندهام اما شاید تنها کتابی که از لحاظ عمق و زیبایی با این کتاب قابل مقایسه است نامه های کافکا به میلنا است. در باقی این گونه آثار، هیچگاه این درخشش را ندیدم که البته شاید تقصیر از ترجمه یا انتخابها باشد!
«فردا شکل امروز نیست» مجموعه داستان دیگری از ابراهیمی است. داستانهای این کتاب به شهادت سال نگارش شان ما حصل روزهای پرتنش انقلابند و لاجرم داستانها فضایی کاملا سیاست زده و حتی گاه شعار زده دارند.
به گمان من این کتاب بیشتر یک مرام نامه پر شور سیاسی است . آن هم نه از جنس یک عاشقانه آرام! مرام نامهای که هیجان و شور را بیش از اندیشه و تفکر دارد و لذا جذابیتش برای من - منی که شاید خاطرات مشترکی با نویسنده ندارم - به اندازه دیگر آثار او نیست.
«ابوالمشاغل» و «ابن مشغله» نیز اتوبیوگرافیهای دلپذیری است که تلاش نویسنده را برای امرار معاش در میانه این روزگار سخت و علی رغم همه دلمشغولیهای ادبی هنری اجتماعی اش فراروی مینهد. شاید به لحاظ هنری نتوان این دو کتاب را شانه به شانه آثار برجسته ابراهیمی قرار داد اما برای کسی که آن آثار را خوانده است، این زندگی نامههای خویش نوشته خالی از لذت و البته آموختن نخواهد بود، آموختن اینکه «شعر – و اصولا هنر - از رحم رنج زاده میشود!»
«حکایت آن اژدها» مجموعه داستانهایی کوتاه و شعر گونه است که نویسنده در آنها دست به تجربههایی جدید زده است. در حقیقت میتوان این مجموعه را امتداد آن دسته از آثار ابراهیمی که در منتخب داستانهای کوتاهش - به خصوص در جلد سوم - چاپ شده اند، دانست.
داستانهایی کاملا شاعرانه با پرداختهایی گاه کاملاغریب و گاه کاملا ساده! و فضایی تقریبا سوررئال که با بهره گیری از شیوه جریان سیال ذهن نوشته شده است. البته در ابتدای این کتاب ابراهیمی مقالهای در باب داستان نویسی دارد که بسیار زیباست و در آن از روش ( سرریز ) نام میبرد که به نظر من تقریبا معادلی برای همان روش جریان سیال ذهن است یا لااقل برای من تفاوت این دو کاملا شفاف نشد ....
داستانهای این کتاب خواندنی اند به واسطه زیبایی شان و همچنین بدین سبب که همچون شعر خوانش دوباره آنها همیشه چیزی تازه به مخاطب می دهد و این کشف تازه، احساسی دلپذیر را فراهم میآورد.
«تکثیر تاسف انگیز پدر بزرگ» به گمانم جدیدترین اثری است که از ابراهیمی خواندهام.
داستان با پیچیدگیهای دلپذیر: تصور کنید اسم یکی از کاراکترهای داستان نادر ابراهیمی است و نام برادرش ( بورخس )! از آن طرف پدر بزرگشان طی داستان به موجودی مکانیکی بدل می شود و سپس تکثیر میشود!!
شکی نیست که این داستان کاملا نمادین است و فریاد اصلی اش بر سر مدرنیته ایست که آوارگون طبیعت و احساس و عشق را نابود میکند.
اما حتی در همان نگاه اول پیداست که نکات ظریف دیگری هم در داستان نهفته است که نیاز به تامل و بازخوانی دقیق تر دارد.
و نهایتا «انسان، جنایت و احتمال» تجدیدچاپ دیگری است از آثار قدیمی نویسنده. باز هم نادر ابراهیمی به مقولات عمیق زندگی بشر پرداخته است و دیگر بار چیزی که میخواهد بگوید بر همه چیز در روایتش میچربد. شک نیست که شاید روایت ذر این میان اندکی به حاشیه میرود و گاه با خطابههایی فلسفی به جای دیالوگ روبه روییم اما صحت اندیشگی ابراهیمی ارزش خواندن آثارش را افزون میکند. بحث محوری کتاب بر عدم ثبات و نیز تغییر واقعیت، و حتی شاید حقیقت، با توجه به زاویه دید بیننده است و اینکه گاه دروغها همانقدر راستند که راستها، دروغ ! ...نویسنده با به میان کشیدن موضوع مرگ مشکوک یک زن در هنگام زلزله و متهم شدن همسر او به قتل در چند فصل متوالی اندیشه مخاطب را به این چالش میکشد که اصولا آیا قتلی واقع شده است و آیا اگر شده قاتل سید بابا خان، همسر زن، است یا خیر ... مخاطب بارها و بارها به همراه راوی در دام چالههای فرضیات غلط میافتد و داوریهای کاملا متضاد را تجربه میکند و در نهایت به سرگیجه میافتد که میان این همه داوری کدامیک میتوانند راه به حقیقت برند ...و این درست همان است که نویسنده هوشمندی چون ابراهیمی میخواهد....
«...عدالت مثل رفاقت نیست. عدالت همیشه بر ستم تکیه میکند و در کنار ستم، زندگی. تنها زمانی که جنایتی اتفاق میافتد یا خلافی پیش میآید، عدالت فرصت خودنمایی را به چنگ میآورد. عدالت، مثل پاسبان است – پاسبان ِگشت. تنها خلافکاران وجود پاسبان را اثبات میکنند؛ و تازه، خلاف از کدام دیدگاه؟ دنیای خوب دنیایی است که در آن عدالت و نگهبان وجود نداشته باشد ....»
به نظر من داستانهای نادر ابراهیمی از چهار دیدگاه قابل بررسیاند:
سبک داستان پردازی، سبک نوشتاری، درون مایه و فرم ارائه روایت از لحاظ داستانپردازی به نظر من ابراهیمی به خصوص در داستانهای کوتاهش نویسندهای سور رئال و نمادگرا است.
داستانهای کوتاه او غالبا در فضایی بی مکان و بی زمان رخ میدهند و حالتی شعر گونه دارند.
رویه ظاهری داستان ماجرایی را نقل میکند و در بطن ماجرا ماجرایی دیگر شکل میگیرد. به گفته دیگر خواننده با فرا روی از متن و بنا به میزان اندیشگی خود ماجرایی دیگر را در درون خود تجربه میکند.
نمونههایی که از داستانهای کوتاه ابراهیمی ذکر کردهام به خوبی گواه این مدعایند.
از آن گذشته ایدههای ابراهیمی واقعا درخشانند. غزل - داستان آن سوی تسلیم قدرت تخیل ابراهیمی را به خوبی نشان میدهد:
دشمن به شهری حمله میکند و سه تن در حال تاس بازی هستند. فرمانده دشمن بالای سر آنها میرسد و آنها همچنان گرم بازیند! فرمانده به تمسخر میگوید که هر که بازنده باشد جان خواهد داد اما تاسها دائما یکسان میآیند و ….
از سوی دیگر هر گاه داستانهای ابراهیمی فرم خطی رایج را در زمان میشکنند زیباتر میشوند. « بار دیگر شهری که دوست میداشتم» نمونه برجستهای در این زمینه است.
عنصر مهم دیگر آثار ابراهیمی طنز است. طنزی بیدار، تاثیر گذار و غالبا گزنده! طنزی که بین گریستن و خندیدن دلدل میکند! و او بسیار خوب از این مشخصه برای تلنگر زدن به اندیشه مخاطب سود میبرد. این طنز غالبا در محدوده طنز موقعیت است نه طنز زبانی. موقعیتی که غالبا حاصل ضعفهای درونی انسانی است. نویسنده آگاهانه از این طنز در جهت القای بهتر اندیشه خویش سود میجوید و همچنین از خسته شدن ذهن مخاطب در خلال اثر میکاهد و جالب اینجاست که این طنزها در قالب نثر ادبی و شاعرانه ابراهیمی میگنجند!
دوباره خوانی طرحهای داستانی ذکر شده این مشخصه را بازنمایی خواهد کرد .
از لحاظ نوشتاری ،چنانکه گفته شد، نثر ابراهیمی نثری کاملا تصویر گرا و شاعرانه است با جملههایی کوتاه و تاثیر گذار و برا!
اتفاقا گروهی این خصیصه را به عنوان ضعفی در کارهای او تلقی میکنند و بر آنند که در آثار ابراهیمی انگار همه کاراکترها شاعرند و فیلسوف!!
اما من فکر میکنم هر چند شاید ظاهر این انتقاد صحیح به نظر برسد اما در این میان از یک نکته مهم غفلت شده است. در آثار ابراهیمی فضا شاعرانه و سوررئال است لذا ما با واقعیت سر و کار نداریم بلکه با فرا واقعیت طرفیم. دنیای داستانهای او عین دنیای بیرون نیست بلکه درونی شده دنیای بیرون است و این درون، درون نویسندهای شاعر مسلک است! لذا شخصیتها - که در حقیقت وجههای مختلف شخصیت نویسندهاند - شاعرانه سخن میگویند. از سوی دیگر در برخی آثار ابراهیمی - که جنبه واقعی آنها بر فرا واقعی میچربد - شخصیتها اصولا شاعر و نویسندهاند: مثل (یک عاشقانه آرام).
بنا براین به گمان من، علی رغم این که دیالوگها خیلی شاعرانهاند، در دهان شخصیتها به خوبی مینشینند.
از لحاظ درون مایه و موضوع چنان که پیش از این گفتم دو نکته دغدغه اصلی ابراهیمی را تشکیل میدهند: عشق و وطن.
و شاید دومی هم جزئی از اولی باشد! چنانکه او «یادداشتهای یک عاشق حرفهای» - از مجموعه داستانهای کوتاه جلد ۳ - را برای وطن چنین میآغازد:
به تاریخ ۱/۱/۱
من عاشق تو هستم
من عاشق تو هستم
من عاشق تو هستم!
و در یک عاشقانه آرام میگوید:
عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشق به وطن، ضرورت است نه حادثه.
عشق به خدا ترکیبی ست از ضرورت و حادثه.
او عشق را خیلی خوب میشناسد، عمیق و متفکرانه. این شناخت مسلما برخاسته از مطالعه نیست که برخاسته از مکاشفه و تجربه است. او سیبی را در دست دارد و به گوشه گوشه آن کنجکاوانه نگاه میکند و هر آنچه میبیند توصیف میکند و این تصویر سه بعدی بدون در دست داشتن سیب ممکن به نظر نمیرسد.
از لحاظ شیوه روایت هم برخی داستانها جالب توجه اند و خارج از روال معمول به نظر می رسند. در برخی داستانها راوی یک حیوان است؛ مثل «خانواده بزرگ» که راوی یک قناری است. در برخی داستانها اصولا راوی وجود ندارد و نویسنده با استفاده از پرداختی سینمایی انگار دوربینی را در صحنه میگرداند؛ داستان «شهر بزرگ» یک دفتر مخابراتی را نشان میدهد که دوربین کابین به کابین میچرخد و خواننده از خلال صحبتهای رد و بدل شده در هر کابین به داستانی دست مییابد که در نهایت تمامی این داستانها سرگشتگی انسان و افول اخلاق را در شهر به منصه ظهور میرسانند. داستان «مردگان دیر باورند» پرداختی نمایشنامهای دارد و به همان گونه نیز نوشته شده است «مشابه این کار در مجموعه اجازه هست آقای برشت نیز دیده شده است» و نهایتا طرح نقاشی با واژهای که در دو داستان «مراسم» و «آهسته به یاد میآورم» پیاده شده است و لااقل به عنوان یک تجربه کاری دلپذیر مینماید.
اما یکی از برجستهترین فرمهایی که ابراهیمی در مجموعه داستانهای کوتاهش از آن سود برده است، غزل داستانهایی هستند که به خصوص در مجموعه غزل داستانهای فصل بد رخ مینمایانند. این آثار، اکثرا بافتی شعرگونه و غالبا تقطیع شده دارند که روایت را در دل خود جای میدهند. روایتی که خود از اساس شاعرانه است! در واقع در این آثار با شعر – حکایت طرف هستیم؛ همان قالبی که بورخس آن را«آینده ادبیات» مینامد. یادداشتهای یک عاشق حرفهای و آنسوی تسلیم بهترین نمونههای کار ابراهیمی در این ژانر هستند که به غایت تاثیر گذار شدهاند.
ابراهیمی خود معتقد است که به زبان خاصی پابند نیست و به اندیشه و روایت اهمیت بیشتری میدهد و معتقد است هر داستانی نثر خود را بر میگزیند و نیز بر آن است که نوشتههایش برای بیداری است نه برای خوابیدن! مطالعه مجموعه آثار او دلیلی بر صحت این ادعاهاست و البته راهکار خوبی برای پرورش ذهنیت شاعرانه در کنار چالش اندیشه که به گمانم تمامی نویسندگان و البته شاعران را به کار میآید.
سیامک بهرام پرور
منبع : مجله اینترنتی هفت سنگ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست