پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
سمفونی زندگی
این فیلم دومین ساخته مجید مجیدی است که محور اصلی آن را نابینایان و قدرت بینایی و درک چند وجهی تشکیل میدهد. فیلم متاثرکننده «رنگ خدا» که در سال ۱۹۹۹ ساخته و به نمایش درآمد نیز به عنوان نخستین اثر مجیدی که به طور خاص بر پایه نابینایی ظاهری و بینایی باطنی استوار است داستان محمد پسربچه نابینای هشت سالهای را به تصویر میکشد که همسر پدرش تمایلی به نگهداری او ندارد و در نهایت با مرگ مادربزرگش وی را به دست نجاری میسپارند. اما در «بید مجنون» تجربههای مجیدی کاملتر شده است، «بید مجنون» داستان یوسف (پرویز پرستویی) استاد ادبیاتی است که به وسیله خط بریل مینویسد و مطالعه میکند. او که در دانشگاه تهران اشعار مولانا را تدریس میکند، به طرز معجزه آسایی قدرت بیناییاش را به دست میآورد اما این زندگی پس از بهبود قدرت بینایی کاملا متحول میشود. با مقایسه این دو فیلم با یکدیگر میتوان گفت که در واقع یوسف، قالب بزرگ شده و در عین حال نقطه مقابل محمد است.
هر دوی این فیلم ها (رنگ خدا و بید مجنون) آشکارا بر محورهای دینی، عبادت و ریاضتهای شاعرانه و رجعت به اصل و پالایش روح و دستیابی به ادراک خدا گونه استوار هستند. وجود عناصری همچون مورچه ها، درختان گردو، برف و باد ناگهانی و بسیاری دیگر از عوامل و پدیده های طبیعی که استعاره وار در فیلم رخ میدهند از ویژگی های ساخته های مجیدی به شمار میآید که در «رنگ خدا» و «بید مجنون» نیز به وضوح دیده میشود و معرف این واقعیت است که برای بسیاری از نابینایان احساس عناصری که قابل رویت هستند و آنچه ممکن است بینایان از دیدنش غفلت کنند، میتواند در سطحی برابر قرار گیرد زیرا نابینایان به خود اجازه میدهند تا با تقویت احساس هایشان وجود نیروی خداوند را قوی تر احساس کنند و در نهایت از آرامش و امنیت خاصی برخوردار شوند.
در این فیلم صدای طبیعت که شاید تنها محمد قادر به شنیدن آن است به عنوان یکی از جذبههای سمفونی زندگی، به تصویر کشیده میشود. یوسف در «بید مجنون» که از سن هفت سالگی و بر اثر آتش سوزی قوه بینایی اش را از دست میدهد نیز تداعی کننده شخص بی گناهی همچون محمد است که سالهای زندگی او را به دنیایی بهشت گونه نزدیک کرده و از قوه بینایی درونی (وجدان آگاه) بهره مند شده است. در واقع ریاضت های یوسف، او را توانمند کرده تا بینایی واقعی را به دست آورد اما پس از به دست آوردن بینایی ظاهری، خود را در بهشتی سراسر فریب میبیند که به شکلی دلقک وار در آن زندگی میکرده است. در نتیجه خشم او از آنچه در این سالها در خیالش بر او گذشته به مرز بی نهایت میرسد.
داستان «بید مجنون» از جایی شروع میشود که در اغلب فیلم هایی که در باره نابینایان ساخته شده، پایان میپذیرد. در کمتر از سه بخش فیلم یوسف را در پایانی همراه با خوشحالی میبینیم. یکی از این صحنه ها مربوط به پایان رضایت بخش عمل جراحی دشوار اوست که در نهایت منجر به بازگشتن قدرت بینایی وی میشود، دیگری به لحظه سرشار از هیجانی باز میگردد که پانسمان روی چشمهای یوسف برداشته میشود و بار دیگر رنگهای زندگی را میبیند و بار دیگر نیز به بازگشت او از پاریس و استقبال پر سر و صدا و سرشار از شعف خانواده و دوستانش از او باز میگردد. برای چند لحظه کوتاه در بید مجنون، کارگردان، مخاطب را فریب میدهد و اجازه میدهد تا او از اینکه چنین پایان خوشی چگونه در ابتدای یک فیلم جای گرفته است احساس تعجب کند. اما به هرحال با گذشت هفتهها و ماههایی که در «بید مجنون» به تصویر کشیده میشود تلخی و گزش ناخوشایند را با همه وجود احساس میکنید و معنی بسیاری از اخطارها و زنگ خطرهای سمبولیک را میفهمید.بینایی یوسف موجب ایجاد اختلال در فرایند کارهای او می شود، چشم چرانی هایی که هیچ گاه در زندگی او جایی نداشتند موجب میشود که او به یکباره نسبت به احساساتش در مورد همسرش که سال ها با او زندگی میکرده دچار تردید شود و دل در گرو عشق زنی جوان تر و جذاب تر ببندد که کوچکترین توجهی هم به یوسف نمیکند. در بخش دیگری از فیلم ناگهان یوسف خود را در آینه ای از گذشته میبیند و برای زندگیای که هرگز نداشته احساس دلتنگی میکند و تمام آنچه را که در طول سالها یادداشت کرده از بین میبرد. خداوند جواب دعاها و نیایشهای این استاد ادبیات را میدهد و او در واقع با کابوس شبانه ای که میبیند به مرحله دیگری از جدال با خود وارد میشود.
منبع : روزنامه رسالت