یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
چگونه بلور فضا می شکند
چه چیز معماری است و چرا معماری به گمان من فلسفی ترین هنر است. معماری زندگی است و به ندرت نظم می پذیرد. حتی نظام و سامان هنرمندانه را چون می تواند آن سامان ذهنی كه نظم را تعریف می كند مجموعه جریان پیچیده زندگی را كمرنگ، كند و یا خسته كند.ولی در هر حال بخش آگاه هستی یعنی انسان، ناگزیر است در محیطی سامان یافته زندگی كند، تا اساس مند باشد یا براساس نوعی برنامه ریزی در بستر زمان قدم زند. خب پس با نگاهی ایده آل گرا معماری آن نظم لطیف را كه معنی شعر زندگی است تنها می پذیرد یا آنچه در شهر، خاطره و تاریخ در جوشش و تغییر است. با او رشد می كند، بالا پایین می شود، تبدیل می شود و یا می میرد. برای مثال سی و سه پل!
او هم ساختمان است و هم نفی آن!
در آن سكنی نمی توان گزید زیرا فضای عبور شهری است ولی سرشار از زندگی است كه در آن سكنی دارد. از آن طوری عبور می كنید كه در آن زندگی می كنید حتی انگار سكونت دارید. خانه تو و ادامه آن است و احساس شهر در آن جاری است. سی و سه پل زیر پا و یا كنار انسان اجتماعی _ فلسفی یا تاریخی نفس می كشد، با او رشد می كند تا بمیرد. بروید ساعت ها آن را گردش كنید در اوقات شب و روز و ماه و سال. درباره آن بخوانید! اصفهان و ایران است. نقطه عطف و نشانه شهری، پل، خنكا و نور، صدای آب، حس انسانی، نگاه كردن و به رویا رفتن! در آن زمزمه عابر، بوسه كنار، قرار عاشقانه و دوستانه.
عنصر هویت و تاریخ، عنصر باز هم هویت این بار روز و ساعت زندگی در حال جریان...
و ارتباط آن با عنصر بنا... بافت محیط...
شهر را با شهر و تو را با شهر، ارتباط می دهد، كه اگر از آن فرسنگ ها هم دور شوی خاطره اش و نامش در فرهنگ مردم تو باقی است و در خود تو. این است قدرت معماری!
و حالا گرافیك یا هنر منسجم تصویر.
و حال تصویری دوبعدی كه نگاه تو از معماری می گیرد، آن نیز گرافیك است. در آن تنها عنصر بصری كار می كند یك دید نو ولی استایلیستیك است كه پایه ها و محدوده بحث های تئوریك آن را بنا می كند.این نظریه پردازی در اطراف مفهوم مجرد دور می زند. برای مثال انگار كه نه خود سی و سه پل ولی یك ماكت استادانه ولی مقوایی و رنگ شده از آن را جلوی خود قرار دهیم. نگاه ما به آن، گرافیك موجود در معماری را درمی یابد. یعنی یك اندامواره، سیستم به مثابه بخشی از ماشین ذهنیت زیباشناختی كه رنگ، نور و تكستور، سنگینی، میزان خاكستری، درخشندگی و انعكاس نور، كشش در عمق، ماتریال ریتم و حركت و غیره كه انسان در آن آدمكی است ایستاده یا با حركات روبات گونه!
حال یك سخن از حافظ بزرگ:
جهان و كار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نكته كرده ام تحقیق
و یك نگاه به یك مثلث كه در ژورنال روانشناسی انگلستان روزی به چاپ رسید. (مثلث اشر)
شكل بالا تجسمی فضایی از یك مثلث است این شكل از اضلاع چهارگوشی ساخته شده كه در زوایای قائمه روی یكدیگر قرار گرفته اند. اگر قسمت های مختلف این مجموعه را یك به یك دنبال كنیم هیچ اشتباهی در آن نخواهیم یافت. اما در مجموع این شكل كلی غیرممكن است. در شكل بالا ذهن یا سوژه از یك ساختار منطقی برخوردار است.ولی عین یا ابژه از یك منطق میسر برخوردار نیست. این غیرمیسر بودن به خاطر تغییرات ناگهانی است كه در تعبیر فاصله تصویر از چشم ما صورت می گیرد. نمود طبیعی فرم در فضا و فاصله تغییر می كند.ماورتیس اشر یك ریاضیدان، عكاس، آرشیتكت و یك انسان رویا زده است.او یك هنرمند است. چیزی در ارتباط ذهن و عین كش می آید.می شكند، در برابر باور های قراردادی در عرصه ساخت و پنیس از آن در عرصه تفكر عصیان می كند. آیا آن مثلث انعكاسی از یك تفكر فلسفی است. آیا آن مثلث مثالی از یك فرم ساختی است كه هر چند از طریق گرافیك (ترسیمی) بیان می شود ولی تبلوری از نوعی آركیتكتانیكز است. این كلمه یا Architectonics را من طی اقامت در بوستون طی درس ها و بحث ها بسیار شنیده ام. آن به معنی معماری نیست بلكه آگاهی و دانش است كه در معماری تجسم یافته یا ساختمانی به عنوان یك سمفونی است. برای من این كلمه همان حلقه رابط بین معماری و هنر های دیگر است كه ذهن معمارانه به آنها می پردازد یا ارتباط معماری با معماری اگر هنر است. باری! آنچه در مثلث اشر آشوبگرا است و یا ساختار منطق را در ارتباط ذهن و عین به بازی می گیرد انعكاس اندیشه فلسفی است در هنر!
این اندیشه های جدید از دگردیسی هایی كه در فیزیك و نجوم صورت گرفته است، بر می گیرد: تئوری كوانتوم ماكس پلانك، نسبیت اینشتین و نامعین های هایزبرگ...
بار دیگر حافظ بزرگ می سراید:
فی الجمله اعتبار مكن بر ثبات دهر
این كارخانه ای است كه تغییر می كند
نمونه مشخص این آلترناتیو فلسفی كه در آن، این دیوانگی شاعرانه و خردمندی دیوانه وار صورت می گیرد، دكترین دیكانستراكشن ژاك دریدا است.
او - یعنی ژاك دریدا- آن را رهایی فلسفه می داند از جنبه های تقلیدی آن و یا
رهایی آن از بیان نوشتاری متافیزیك كه از افلاطون تا هایدگر ادامه دارد.
پس انگار این كه _ دیكانستراكشن تنها در عنصر تجسم فضایی تشخص می یابد، گرایش در معماری به وجود می آورد كه مورد طرح آرشیتكتورال، در سخن ما است.
گرایش معماری مورد بحث من یعنی دیكانستراكشن، از زبان معماران آن به اجمال چنین تبیین می شود:
بر این اساس كه معماری در شكل انعكاس تمدن و ذهنیت عصر در ساختمان تعریف می شود و مهم ترین نقش معماری دگرگونی در زمینه های فرهنگی موجود است، با انتخاب آزادانه زبان جدید، تجربه فضاهای نو و رهایی از مفهوم... مفهوم؟ چون شاید تاكید و تامل بر مفاهیم خاص معماری اتوریته گرا است- سخن از من است- از روی سرزنش اسنوبیسم و یا Playboy architecture...
بار دیگر سخن از من است، گزافه گویی های فلسفی و ذهن مجرد و غیركارا و به دور از انسان اجتماعی كنكرت و فقط برای انسان كلی انتزاعی یا آستراكت كه از نگاه روبات گونه او سخن رفت. من می گویم كه این آزمایشگاه فضاسازی معمارانه باید در هنر گرافیك قرار گیرد و نه در خود ساختمان به كار ماوریتس اشر، آبشار، لیتوگراف ۱۹۶۱- نگاه كنیم. آبشار یك چرخ آسیا را به حركت در می آورد و آن گاه در مجرایی با شیب ملایم فاصله میان دو برج را به طور «زیگزاگ» به جایی كه دوباره شروع به فروریختن كند، به طرف بالا، طی می كند.آسیابان باید هر چند گاه یك بار سطلی آب به جریان آبشار اضافه نماید تا جبران تبخیر آب را بنماید. دو برج هم ارتفاع هستند و با وجود این یكی از آنها (در دست راست) در طبقه پایین تر از دیگری قرار دارد. آیا قورباغه ابوعطا می خواند!... یا نمود طبیعی فرم ها در فضا و فواصل مختلف تغییرات عمده می یابد. یك تكنیك پیشرفته در به نمایش درآوردن دریافت های كاملاً ذهنی از یك موضوع معماری. آمیخته شعر، ریاضیات، گرافیك، رویا و آرشیتكتور!این ما را به یك مفهوم یك آركیتاكتانیك فرو ریخته و بار دیگر به هم بند و مفصل شده كه در هنر گرافیك تجربه می شود، مربوط می كند!
كار دیگر نسبیت نام دارد و در ۱۹۵۲ خلق شده است. در این تصویر سه نیروی جاذبه عمود بر یكدیگر عمل می كنند. سه سطح یكدیگر را در زوایایی قائمه قطع می كنند و آدم ها بر روی هر یك از آنها زندگی می كنند. برای ساكنان این دنیاهای متفاوت غیرممكن است كه در همان سطح دنیای خود قدم بزنند یا بایستند، زیرا تصورات مختلفی از «افقی» و «عمودی» بودن دارند. آنها ممكن است حتی از یك پلكان مشترك استفاده كنند. روی پلكان بالای تصویر دو آدم پهلو به پهلو در یك جهت حركت می كنند. در حالی كه یكی از پله ها پایین می آید و دیگری بالا می رود. تماس این دو فرد نیز غیرممكن است، زیرا آنان در دو دنیای متفاوت زندگی می كنند و از وجود یكدیگر آگاهی ندارند. در آن سوی دیگر یعنی خود خود خود ساختمان، معماران دیكانستراكشن همچنان می گویند: «نه علم علم است و نه فلسفه ما فلسفه! و از سر ناچاری سخن می گوییم.»... «معماری، الگوی آزمایشگاهی فضای زیست است نه به معنای خود واقعی آن!» ... «در كجا بیشتر منطق می شكند!» «هدف به خشم درآوردن است نه فریفتن و مجذوب كردن.» این آخری را من به كنایه می گویم، زیرا عاشق جیغ گیتار جیمی هندریكس و گلوی پاره «جنیس چاپلین» هستم وقتی كه Freedom را صدا می زند. برگردم، به یك نكته دیگر... آخر اینكه مثلث اشر در نشریه روانكاوی انگلستان تصویر روی جلد بود، این را به ذهن می آورد كه «روان انسان» به عنوان یك سوژه در ارتباط با «هنر» را مدیون كه هستیم. این سخن از من است: مدیون زیگموند فروید. تمام اینها، فلسفه فریب، ضدمنطق، سوررئال، دادا، خردستیزی، رئال ذهنی و عینی و یا ...
در هنر و فلسفه هنر از نحوه برخورد او با روان انسان است كه مایه می گیرد. فروید در نظریه اش درباره شخصیت انسان سه بخش را تعریف می كند: «او»، «من» و «فرامن». «او» خاستگاه انرژی روانی و جایگاه غرایز است. «او» با بدن و جریان های آن در تماس است تا با محیط. و نقش ارضای محور اساسی زیست _ روانی یا Pleasure را بازی می كند. فاقد سازمان بندی است. پویا است و استحاله می شود. تحول و تغییر ناشی از گذر زمان نیست. «او» تجربه مند و قانونمند نیست. فاقد اخلاق و معنویت است. خردستیز، غیراجتماعی، خودخواه و لذت جو است. «من» عامل اجرایی، ناظر «او» و عهده دار «فرامن» است و با خارج رابطه می گیرد و پیرو محیط واقع است. «من» توان تمییز و استنتاج را دارد. «فرامن» آرمان گرا و اخلاقی است. كمال را می جوید و وجدان خرد نیز «فرامن» است. آنچه می توان از فرویدیسم در فرهنگ نتیجه گیری كرد، بروز آشوب گرایی در هنر است، آشوب گرایی، انكارگرایی و نفسانی گرایی، یا حتی تن گرایی... در خلق اثر هنری است. بار دیگر گلوی پاره خواننده راك و گیتار شكسته خداوند هنر بدوی در تمدن ماشینی مطرود جنیس چاپلین و جیمی هندریكس را به یاد می آورم، مرز پرتگاه برون و درون ...
دنیا به سوی یك اندیشه بزرگ می رود تا یك مكانیسم بزرگ آرشیتكتور پا به صحنه سخن ما می گذارد. در دیسیپلین های تاریخی فرم های بیرونی ساختمان به خاطر نیازهای درونی و یا حتی نوع مواد به وجود نمی آمدند. بلكه نیازهای فضایی بیرونی و امكانات هندسی در زمینه تراكم حداكثر فرم های بیرونی را تعیین می كردند. از این رو به فرم های جعبه مانند مواد ساختمانی با دوام و تكنولوژی وابسته به صنعتگری نیاز بود تا هر ساختار جدید بتواند با فضای محدودی كه در اختیار آن بود، سازگار شود. این تا زمانی بود كه «سوخت» یعنی ماده حجیم تولید نیرو، جای خود را به «انرژی» یعنی نیروی غیرمادی و انتقال پذیر داد و ساختمان از قید مكان آزاد شد. و خب، سخن از من است: مدرنیته راه می گشاید. فرم كه انعكاسی از آشوب گرایی ذهن انسانی است برای رسیدن به آزادی، برای بیان امیال و حسرت های سركوب شده ... احساس چهاردیواری یا محبوس بودن را درهم می شكند. صلابت دیوارهای تعیین كننده فرم و فضا معنی و مفهوم می بازد. ساختمان تحت شكنجه خود را می تكاند. جایگاه تئوری و استدلال مقدس نیست.منطقی بودن، تابو نیست! منطق واسازی می شود و این بار دیكانستراكشن جیغ می زند: منطق درونی را منفجر كنید!
پاره پوره كردن فضا، گسیختگی عناصر، چاك برداشتن سقف، شكستن عناصر، پوسیدن از درون توسط انگل ها! همه اینها جزیی از معماری است و به آن تعلق دارد! آسیب رساندن به فرم پیراستن آن است. آشفتن یك فرم تهدید كردن آن نیست! فرم همیشه از درون عذاب كشیده است و در ظاهر یك فرم كمال یافته فقط به گناه خود اعتراف می كند. من تجربه این جیغ را دوست دارم و می گویم این درك گرافیك از معماری است یا ساختار سه بعدی مجسمه وار و این یك بعد است!
ژاك دریدا واضع اندیشه دیكانستراكشن آن را مورد معماری نمی داند.معماری جایی برای زیستن و فضایی برای زندگی است و تجسم و شاهد زنده تبلور كالبدی اندیشه هایی است كه با تصویر و علامت تبیین می شوند. و حال آخرین نگاه به كاری از یك هنرمند ریاضی دان كه گفتم؛ ماورتیس اشر. انفجار منطق درونی چون خود رفتار مالیخولیایی در سكوت و در ژرفای ذهن انجام می پذیرد.
نام كار: خانه پلكان ها- لیتوگراف ۱۹۵۱.
مفهوم نسبیت حتی بیش از پیش خود را می گسترد. نیمه بالای تصویر _ در حقیقت انعكاس قسمت دیگر در آینه است. پلكانی كه در بالای تصویر به چشم می خورد یك بار در وسط و بار دیگر در پایین تكرار شده است. در پله های گوشه بالای سمت راست تصویر حالت تابلوی «نسبیت» تكرار شده است. دو حیوان پهلوی هم حركت می كنند در حالی كه یكی به سمت بالا و دیگری پایین می رود. هیچ قورباغه ای ابوعطا نمی خواند.
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست