چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
سرزمینتان را دوست داشته باشید؛ لطفا!
شاید ماندگاری یك نوشته بیش از هر چیز معلول پویایی آن نوشته باشد. توضیح آنكه فرهنگ انسانی مسیری مستقیم دارد و اگر چه آغاز و پایانش حداقل برای انسان امروزی مشخص نیست، باز در مسیر مستقیم خود، تجربههایی را رقم میزند كه تنها به واسطه گذشت زمان تجربه بودنشان مشخص میشود. برای اثبات این ادعا اشاره به یك تجربه همگانی در میان انسانها جالب به نظر میرسد.
گاهی اتفاق میافتد كه انسان در هنگام مطالعه آثار فكری یك اندیشمند به صرافت این نكته میافتد كه نظریهیی كه میخواند، همان نظریهیی است كه از مدتها پیش در ذهن او دور میخورده است. این دقیقا به این خاطر است كه انسان به سبب زندگی در دورهیی جدیدتر نسبت به دوره زندگی اندیشمندی كه مورد مطالعه است و بخاطر پویایی فرهنگ، اندیشههای او را در ضمیر ناخودآگاه خود، ذخیره دارد. اینگونه است كه میبایست نقش فرهنگ را در هر نوشته اعم از هنری، علمی و فلسفی، نقشی اساسی دانست.
شاید نكتهیی به ذهن خواننده خطور كند كه چرا بسیاری از نوشته های سالها پیش در باز تولیدی دوباره ارزش پیدا میكند. مثلا ما در زمینه ادبیات اقتباس سینمایی از آثار ادبی را شاهد هستیم. غرور و تعصب، بینوایان، گوژپشت نتردام، برادران كارامازوف، بسیاری از نمایشنامه های شكسپیر و... جزو آن دسته آثاری هستند كه در اصل داستان یا نمایشنامه بوده، بعدها به صورت فیلم در آمده و البته از اقبال خوبی هم برخوردار شدهاند.
این واقعیت با نظریه قبل تضاد پیدا میكند كه هر اثر هنری محصول دوره خود است و لاجرم نیاز دوره خود را تامین میكند.كارل ماركس اندیشمند بزرگ آلمانی نظریهیی راجع به ادبیات دارد كه آن را در ادامه نظریات خود راجع به جامعه عنوان میكند. بنیان نظریه ماركس بر زیربنا دادن عامل اقتصاد است. اینجا باید بحث را اندكی باز كرد و گفت اقتصاد به عنوان یك جزء كه در كلیت فرهنگ جای میگیرد، عاملی است كه با فرهنگ پیوند خورده است. توضیح آنكه فرهنگ یك مفهوم عام نسبت به اقتصاد است؛ چه اینكه در تعریف فرهنگ میبایست گفت: فرهنگ عبارت است از شیوه اندیشه و عمل انسانها در محیط طبیعی. پس ماركس زیربنا را فرهنگ میداند نه اقتصاد. او میگوید زیربنا بودن فرهنگ در مورد هنر و ادبیات نیز صادق است. هر دوره هنر و ادبیات خودش را دارد كه محصول فرهنگ دوره خودش میباشد.
باز به سوال اصلی خود باز میگردیم؛ چرا با گذشت زمان و از بین رفتن دوره یك اثر هنری، آن اثر همچنان ارزشمند باقی میماند؟ مگر نه این است كه هر دوره با اتمام خود مهر تمامی بر همه عناصر خود میزند؟! در تبیین این پرسش باید به كنه ذات اثر هنری پی برد. هر اثر تولیدی در حیطه فرهنگ محصول تفكر، تامل و استدلال است. اما اثر هنری به جز این موارد نتیجه ادراك زیبایی شناسانه نیز هست. اینگونه میشود كه اثر هنری با مفهوم زیبایی پیوند خورده، خودش را در این حیطه تعریف میكند و این راز ماندگاری یك اثر هنری است. آثار بزرگ فراتر از زمان و مكان حركت میكنند. این را در همه جا و در نزد همه فرهنگها سراغ داریم. هم این است كه نیمایوشیج ابداع كننده شعر نو ایران میگوید: «من صدای پای آینده را میشنوم.»
اینگونه میتوان به بازتولید كنندگان آثار گذشته حق داد و كار آنها را ستود.
در زمینه باز تولید آثار ادبی و خصوصا اقتباس سینمایی از ادبیات صحبت راجع به چارلز دیكنز رماننویس سده نوزدهم انگلستان ضروری مینماید. دیكنز نویسندهیی است كه اگر نخواهیم او را بزرگترین داستاننویسی بدانیم كه از آثارش اقتباس سینمایی شده است حداقل باید او را در زمره مهمترین این افراد قرار دهیم. برای نقب زدن به علت اقتباس سینمایی از آثار دیكنز، نوشتن این مقدمه پر بیراه نیست.
از آثار چارلز دیكنز بارها اقتباس سینمایی شده است. اغلب داستانهای او به فیلم تبدیل شده، حتی بسیاری از آنها چندین بار و توسط كارگردانان متفاوت ساخته شدهاند. این اقتباس دلایل متعددی دارد كه به قبل از پرداختن به آن یادآوری این نكته ضروری است كه اگر صحبت از بازتولید آثار هنری میكنیم قصد كوچك كردن اقتباس از گذشتگان را نداریم. میان تعبیرهای بازتولید و تولید دوباره تفاوتهایی هست كه یكی را ارزش هنری می بخشد و دیگری را در حیطه هنر جای نمیدهد. در باز تولید علاوه بر تكرار مقدار خلاقیتی نیز هست كه اثر را در دوره جدید مقبول میكند. مثلا عوض شدن دیالوگها از این نمونه است. اما عبارت تولید دوباره بیشتر روی طرح زدن از یك الگوی ثابت مانور میدهد بدون هیچ تغییری. باز تولید نه تنها از نظر هنری ارزشمند است كه حتی كاركردهای دیگری در زمینههای دیگر دارد كه در ادامه به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرند.
مهمترین علت اقتباس از آثار هنری دیكنز در مقدمه بیان شد و آن ارزشمند بودن اثر به نقش هنری بودن آن بود.
چارلز دیكنز نویسنده قرن نوزدهم است اما در قرن بیستم و حتی قرن بیست و یكم داستانهایش به فیلمنامه تبدیل میشوند. بیهیچ شك و تردیدی دوره دیكنز تمام شده است اما آنگونه كه سخن رفت در پیدایش اثر هنری عاملی به نام زیبایی شناسانه نقش دارد كه آن را ماندگار میكند. زیبایی مفهومی انتزاعی است و از زمانی به زمان دیگر و از مكانی به مكان دیگر متفاوت است. اگر خواسته باشیم راز زیبایی یك اثر هنری را كشف كنیم میبایست به روح غالب در جامعهیی كه آن اثر را تولید كرده است، توجه داشته باشیم. اینجا مجبوریم نقبی به یك نظریه جامعهشناسانه ادبیات بزنیم؛ آنجا كه گلدمن راجع به اثر هنری میگوید: اثر هنری را فرد نمیآفریند بلكه آن محصول جمع است. پس اگر فرض كنیم اثر هنری ارزش زیبایی شناسانه دارد باید به این معتقد شویم كه زیبایی یك اثر هنری، آن زیبایی است كه جامعه تولید كننده اثر، آن را زیبا میداند.
در مورد چارلز دیكنز و ادراك زیبایی شناسانه آثار او، اكنون كه قرار است علت اقتباسهای نیمایی از آثار او را بررسی كنیم، باید گفت: چارلز دیكنز نویسندهیی ملی است و این راز زیباشدن آثار او است. مردم انگلستان مردمی هستند كه از زمان هنری هشتم وقتی انگلستان از كلیسای روم اعلام استقلال كرد جای خالی مذهب را با وطندوستی پر كردهاند. برای این مردم چه چیزی میتواند زیبا باشد جز آن چیزی كه به ارضای میل وطن دوستی آنان كمك میكند. اینگونه است كه آنان نویسندگانی چون شكسپیر و دیكنز را میپرستند.گذشته از این در قرون جدید بخاطر یكسری اتفاقات خاص وطنپرستی و عشق به سرزمین مادری معنایی ویژه و گسترش ویژه پیدا كرده است. جنگهای جهانی اتفاقاتی بودند كه مردم كشورها را بیش از پیش به یكدیگر نزدیك كردند.
شاید آن زمان بیش از هر ارزشی جان افراد مهم بود. آدمها میترسیدند كشته شوند یا خانه و كاشانهشان به غارت برود، اینگونه بود كه میجنگیدند و در یك فرافكنی جمعی به انكار این واقعیت میپرداختند كه همه تنها برای حفظ جانشان میجنگند. آنها نیاز به یك بت، به یك چیزی ارزشمند داشتند تا پوچی كارشان را توجیه كنند و آن بت چیزی جز وطنپرستی نبود. این اندیشه تا سالها بعد ادامه یافت و باز بر اثر اتفاقاتی دیگر گسترش پیدا كرد. پوچی حاصل از فلسفههای روشنفكری فرانسوی، آنارشیسم، پستمدرنیسم و... همه و همه چیزهایی هستند كه انسان امروزی را بیش از گذشته به اتصال به جایی، چیزی و خلاصه داشتن ایدئولوژی و هدف سوق میدهد. توجه كنید كه ما در عصر قدرت زندگی میكنیم. طبیعی است كه قدرتمند ازهر چیزی به منظور رسیدن به اهدافش كمك میگیرد و از هر موقعیتی نهایت استفاده را میكند. اینچنین است كه قدرتمندان در عصری ایدئولوژی، مردم سرگشته را به سمت آن چیزی كه خود دوست دارند میكشانند و برای قدرتمندان سیاسی هر كشور ایجاد حس وطندوستی در مردم بهترین چیز است. پس بیدلیل نیست كه حمایتهای ویژهیی از آن دسته از آثار هنری میشود كه صبغه میهنپرستی دارند.
دیكنز هرچند نگاهی انسانی به قضایا دارد اما این نگاه انسانیاش توام با نوعی وطندوستی است، چه اینكه او هر جا فرصت یافته، سعی در تایید فرهنگ انگلیسی و تخریب دیگر فرهنگها كرده است. برای مثال در رمان «زندگی و ماجراهای مارتین چازلویت» آنجا كه مارتین چازلویت شخصیت اصلی داستان به اتفاق دوست خود مارك تیلی به امریكا میرود، او فرصت پیدا میكند طی صفحاتی متعدد از امریكاییان بد بگوید. به هرحال وطندوستی و وطنسرایی در نزد انسان انگلیسی، زیبایی است و این علت ماندگاری آثار هنرمندانی چون چارلز دیكنز است.
از طرف دیگر زبان مردم انگلستان، زبانی است كه مدام در حال تغییر است، یعنی اینكه زبان انگلیسی امروزه با زبان انگلیسی در زمان شكسپیر و حتی دیكنز بسیار متفاوت است. اینگونه است كه انسان انگلیسی نوشتههای دیكنز را تمام وكمال نمیفهمد كه این خود اولا معلول برپایی زبان آنها و دوما معلول شیوه آموزش آنها است.
آثار كلامی انگلستان مدام نیاز به بازگویی دارند. شاید به همین خاطر است كه هنرمندان این كشور بخشی از تلاش خود را معطوف به بازتولید آثار هنرمندان گذشته میكنند و خود اینكه آثار این هنرمندان حداقل آنها كه شهرت جهانی دارند حتما بازتولید شدهاند گویای نیاز به این عمل است.
دلیل سوم از دلایل اقتباسهای سینمایی از آثار دیكنز دلیلی است كه بر خلاف دو دلیل قبلی تنها منحصر به خود دیكنز است و آن گیشهیی بودن داستانهای اوست. در اثبات این ادعا نقبی به زمانه نگارش آثار او، به ما یاری میدهد تا پی به این موضوع ببریم كه آثار دیكنز هرچند خالی از ارزشهای فنی و تكنیكی نیستند، باز گیشهیی و عامهپسند هستند.
برای عامهپسند بودن آثار دیكنز دو دلیل عمده داریم، اول اینكه آثار او در زمانی نگاشته میشوند كه ناشران و روزنامهها برای چاپ آنها به كمیت اثر توجه دارند، یعنی اینكه هرچه طول و تفصیل نوشته بیشتر بود، پول بیشتری نصیب نویسنده میشود.
از طرف دیگر آثار دیكنز عمدتا قبل از انتشار به صورت كتاب، در روزنامهها به صورت پاورقی چاپ میشوند. مثلا داستان «بارنا بیروج» داستانی است كه اصلا برای روزنامه نوشته شده بود، به همین خاطر صبغه سریالی و كشدار و آببندی شده دارد و چون خوانندگان روزنامه، خوانندگان عام هستند، عامهپسند است. تازه به جز این دلایل لحن و نوع نوشتههای دیكنز آثار او را گیشهیی میكنند. نوشتههای دیكنز با احساسات خوانندهاش سروكار دارد. آنها اگرچه در حیطه رئالیسم قرار میگیرند اما باز هم با رمانتیسم و از طرف دیگر با ناتورالیسم پهلو میزنند. مثلا الیور تویست داستانی غمانگیز است كه نویسنده را احساساتی كرده، تا پایان ماجرا همراه خود میكشاند و هم این رمان است كه عامل بسیاری از تحولات اجتماعی نظیر اصلاح قانون كار برای كودكان میشود.
وقتی نوشتهیی گیشه یی و عامهپسند باشد، مستعد تبدیل به فیلمنامه و ساخته شدن است. پس نوشتههای دیكنز فیلم میشوند و از فروش خوبی نیز برخوردار هستند.
آثار دیكنز ترجمان فرهنگ انگلستان هستند. اگرچه این آثار زمانی سیاسی و ضد حكومتی محسوب میشدند اما امروز افتخار تمام انگلیسیها حتی سیاستمداران آنها است. انسان همیشه با حاشیهها زندگی میكند با چیزهایی كه حول یك موضوع اتفاق میافتند.
او كمتر به خود آن موضوع كار دارد، حاشیهها مهمتر از خود متن هستند. این خصلت بشری نه در چیزهایی خاص كه در همه جا و در كارهای عمومی او نیز رخ مینماید. مثلا همه ما بارها شاهد آدمهایی كه به جنگل، كوه، دریا و به هرحال یك جای دیدنی و زیبا میروند، بودهایم. آدمها آنقدر جوگیر میشوند كه به جای لذت بردن از این زیبایی مدام با دوربینهاشان فیلم و عكس میگیرند و سعی میكنند در این كار هیچ كوتاهییی نداشته باشند.
جالب اینجاست كه پس از تمام شدن ماجرا خیلی كم شاید در طول عمرشان چندبار فیلم و عكسهاشان را میبینند. آدمها به دنبال موضوعات نیستند به دنبال اثرات موضوعات هستند. آن زمان كه دیكنز مینوشت و آنها را به عنوان مانیفست خود در دفاع از حقوق بشر منتشر میكرد هیچ گمان نمیكرد روزی به این شهرت برسد.
اینكه داستانی بتواند یكسری تحولات اجتماعی به وجود بیاورد مثلا موجب تصویب قانون منع كار برای كودكان در كارخانه شود، خیلی مهم است. الیور تویست قهرمان انگلستان است، درست مثل همان قهرمانانی كه در اسطورهها آمدهاند، مردم انگلستان از او به مانند یك شخصیت تعیینكننده در ذهن خود اطلاعات انباشتهاند.
هر انسان انگلیسی وقتی در خیابانهای شهر قدم میزند و كودكی شاد و خوشحال میبیند برای یك بار هم كه شده یاد الیور تویست و نویسندهاش میافتد. این كابوس كه ممكن بود الیور تویست نوشته نشود و كودكان باز هم در معدنهای زغالسنگ كار كنند هرچند كابوس موهومی است اما تقدیر از نویسندهیی را به همراه دارد كه اولین بار به این موضوع اعتراض كرد.
انسانها به حاشیهها بیشتر از خود متن علاقه دارند. این را باز هم تكرار میكنم تا به این نتیجه برسم كه خواننده الیورتویست این كتاب را بیشتر بخاطر الیورتویست بودنش میخواند. یكسری حاشیهها دور داستانهای دیكنز هستند كه انگلیسیها و حتی تمام مردم جهان را مجبور به خواندن این آثار میكند. این خوانش اجباری اگرچه ممكن است جاهایی به ضرر اثر تمام شود اما نیازمندی اثر به تاویل و بازتولید را تاكید میكند. از داستانهای دیكنز جذابتر، زیاد هست اما همیشه آن كسی كه اول حركت میكند، برنده میشود.
محمدجواد صابری
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست