دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

نابغه شرق، وزیر فرهنگ


نابغه شرق، وزیر فرهنگ
پروفسور حسابی در دولت دکتر مصدق، وزیر فرهنگ بود و در همین زمان اولین مدرسه عشایری ایران را تاسیس کرد. این مرد بزرگ کمتر در جامعه ما شناخته شده است. درحالی که او از جهات مختلف از سرآمدان روزگار ماست. او از ابعاد مختلف علمی، اخلاقی و سیاسی شخصیتی ارزشمند دارد.
او در ۱۷سالگی لیسانس ادبیات عرب را اخذ کرد. در ۱۹سالگی لیسانس بیولوژی و پس از آن مدرک مهندسی راه و ساختمان را گرفت. نقشه کشی و راهسازی وسیله یی بود که او می توانست از این طریق به امرار معاش خانواده کمک کند. او همزمان با این فعالیت اقتصادی در رشته های پزشکی، ریاضیات و ستاره شناسی از دانشگاه امریکایی بیروت فارغ التحصیل شد.
استاد در ۲۵سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را با ارائه رساله حساسیت سلول های فتوالکتریک با درجه عالی دریافت کرد. هنگامی که دکتر حسابی نظریه بی نهایت بودن ذرات را ارائه کرد دانشمندان فرانسوی از درک آن عاجز ماندند و استفاده از محضر پروفسور اینشتین را به استاد پیشنهاد کردند. دکتر حسابی برای به دست آوردن افتخار شاگردی اینشتین همراه پنج هزار نفر دیگر در آزمونی شرکت کرد و در میان پنج برگزیده قرار گرفت. پس از مدتی وی موفق شد در کرسی پروفسور اینشتین در دانشگاه تدریس کند. پروفسور حسابی چند نظریه مهم در علم فیزیک داشت که مهم ترین و آخرین آنها نظریه بی نهایت بودن ذرات بود. در این ارتباط با چندین دانشمند اروپایی مکاتبه و ملاقات می کند و همه آنها توصیه می کنند بهتر است به طور مستقیم با دفتر پروفسور اینشتین تماس بگیرد.
ایشان نامه یی همراه با محاسبات مربوطه را برای دفتر ایشان در دانشگاه پرینستون می فرستند. بعد از مدتی ایشان را به این دانشگاه دعوت می کنند و وقت ملاقاتی با دستیار اینشتین برایشان مشخص می شود. پس از ملاقات با پروفسور شتراووس به ایشان گفته می شود برای شما وقت ملاقاتی با پروفسور اینشتین تعیین می شود که نظریه خود را به صورت حضوری با ایشان مطرح کنید. پروفسور حسابی این ملاقات را چنین توصیف می کنند؛ وقتی برای اولین بار با بزرگ ترین دانشمند فیزیک جهان آلبرت اینشتین روبه رو شدم ایشان را بی اندازه ساده، آرام و متواضع یافتم و البته فوق العاده مودب و صمیمی. زودتر از من در اتاق انتظار دفتر خودش، به انتظار من نشسته بود و وقتی من وارد شدم با استقبالی گرم مرا به دفتر کارش برد و بدون اینکه پشت میزش بنشیند کنار من روی مبل نشست، نظریه خود را در ارتباط با بی نهایت بودن ذرات برای ایشان توضیح دادم. بعد از اینکه نگاهی به برگه های محاسباتی من انداختند، گفتند ما یک ماه دیگر با هم ملاقات خواهیم کرد.
یک ماه بعد وقتی دوباره به ملاقات اینشتین رفتم، به من گفت؛ من به عنوان کسی که در فیزیک تجربه یی دارم می توانم به جرات بگویم نظریه شما در آینده یی نه چندان دور علم فیزیک را متحول خواهد کرد. باورم نمی شد چه شنیده ام، دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم، در ادامه اما توضیح دادند البته نظریه شما هنوز متقارن نیست، باید بیشتر روی آن کار کنید برای همین بهتر است به تحقیقات خود ادامه دهید. من به دستیارم خواهم گفت همه امکانات لازم را در اختیار شما بگذارند. به این ترتیب با پیگیری دستیار و ارسال نامه یی با امضای اینشتین، بهترین آزمایشگاه نور امریکا در دانشگاه شیکاگو را با امکانات لازم در اختیار من قرار دادند و در خوابگاه دانشگاه نیز یک اتاق بسیار مجهز مانند اتاق یک هتل در اختیار من گذاشتند. اولین روزی که کارم را در آزمایشگاه شروع کردم و مشغول جابه جایی وسایل شخصی روی میزم و کشوهای آن بودم، متوجه شدم یک دسته چک سفید که تمام برگه های آن امضا شده بود در داخل یکی از کشوها جا مانده است، به سرعت آن را نزد رئیس آزمایشگاه بردم و مساله را توضیح دادم. رئیس آزمایشگاه گفت این دسته چک جا نمانده متعلق به شما است که تمام نیازمندی های تحقیقاتی خود را بدون تشریفات اداری تهیه کنید. این امکان برای تمام پژوهشگران این آزمایشگاه فراهم شده است.
گفتم اما با این روش امکان سوءاستفاده هم وجود دارد. او در پاسخ گفت درصد پیشرفت ما از این اعتماد در مقابل خطا های احتمالی همکاران خیلی ناچیز است. بعد از مدت ها تحقیق بالاخره نظریه ام آماده شد و درخواست جلسه دفاعیه را به دانشگاه پرینستون فرستادم و بالاخره روز دفاع مشخص شد. با تشویق حاضران در جلسه، وارد سالن شدم و با کمال شگفتی دیدم اینشتین در مقابل من ایستاد و ابراز احترام کرد و به دنبال او سایر استادان و دانشمندان هم برخاستند. من که کاملاً مضطرب شده و دست و پای خود را گم کرده بودم، با اشاره اینشتین و نشستن در کنار ایشان کمی آرام تر شده، سپس به پای تخته رفتم و شروع کردم به توضیح معادلات و محاسباتم و سعی کردم که با عجله نظراتم را بگویم که پروفسور اینشتین من را صدا کرده و گفتند چرا این همه با عجله ؟ گفتم نمی خواهم وقت شما و استادان را بگیرم. ولی ایشان با محبت گفتند خیر الان شما پروفسور حسابی هستید و من و دیگران الان دانشجویان شما هستیم و وقت ما کاملاً در اختیار شماست.
آن جلسه دفاعیه برای من یکی از شیرین ترین و آموزنده ترین لحظات زندگی ام بود. من نزد بزرگ ترین دانشمند فیزیک جهان یعنی آلبرت اینشتین از نظریه خودم دفاع می کردم و مردی با این برجستگی من را استاد خود خطاب کرد. بزرگ ترین درس زندگی ام را نیز آنجا آموختم که هر چه انسانی وجود ارزشمندتری دارد همان اندازه متواضع، مودب و فروتن نیز هست. بعد از کسب درجه دکترا اینشتین به من اجازه داد در کنار او در دانشگاه پرینستون به تدریس و تحقیقاتم ادامه دهم.
منبع : روزنامه اعتماد