یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

انسان انقلابی


انسان انقلابی
هر انقلابی را انقلابیون به ثمر می‌رسانند که در مباحث مربوط به انقلاب تحت عنوان “مردم” از آنها یاد می‌شود، اما انقلابی کیست و چگونه آدمی است؟ ‌
انقلابی، فردی تحول‌یافته و دگرگون‌شده است. با این حال در اغلب تحلیلهای مربوط به انقلاب — به مثابه پدیده‌ای مدرن — تحول انقلابی افراد جدی گرفته نمی‌شود و ازاین‌رو انسان‌شناسی انقلاب، جایگاه خاصی ندارد. انقلابی بیشتر فردی احساساتی، دنباله‌رو، عقل‌گریز و حتی عقل‌ستیز معرفی شده است. در این پندار او دیوانه‌ای است که نه‌تنها بسیاری از مسائل را نمی‌فهمد، بلکه مقهور دست راهبرانی شورشی، جاه‌طلب و فرصت‌طلب است که موج به‌وجودآمده از تجمع افراد تکه‌تکه و ذره‌ذره‌شده را، در قالب نامتشکل و نامنسجم توده، به صورتی خاص تحت لوای یک ایدئولوژی — که برانگیزاننده احساسات می‌باشد — “بسیج” می‌کند و انقلاب را به پیروزی می‌رساند. این نگرش، ملهم از نگرش مادی و مکانیکی علوم جدید به انسان است و متاسفانه با نظریه رفتار انقلابیون انقلابها در گذشته، مفاهیم تعهد، رسالت و مقاومت به سخره گرفته می‌شوند، زیرا این واژه‌ها ابزاری برای توجیه برپایی حکومتهای وحشت و ترور بوده‌اند. به عبارت دیگر، انسان عصر جدید همان انسانی است که در علوم جدید تعریف و خواسته شده است. به عنوان نمونه، می‌توان به توصیف سرگئی پلخانف از انسان انقلابی در نوشته‌اش، “رساله عملی برای یک انقلابی”، اشاره کرد: “انقلابی می‌تواند، و اغلب ناچار است، در پی هدف نابودی بی‌ترحم [جامعه]، در همان جامعه زندگی کند و هویت واقعی خود را پنهان دارد. انقلابی باید به همه اقشار و سطوح جامعه رخنه کند: از طبقات متوسط و بالا گرفته تا کسبه، کلیسا، خانه ارباب، جهان دیوانسالاران، امیران لشکر و اهل ادب، پلیس مخفی و حتی کاخ زمستانی [تزار.]”i‌[۱]‌
مسئله ما، نابودی پرشور، کامل، همه‌جانبه و بی‌ترحم است... هدف غایی تشکیلات و توطئه ما، و وظیفه نهایی ما متحد کردن این جهان در شکل نیرویی شکست‌ناپذیر ویرانساز است... هدف کلی تشکیلات متقاعد کردن نیست؛ تشکیلات سودای تربیت دیگران را در سر ندارد.ii‌[۲]‌‌ بنابر این توصیف، انقلابیون، اقلیتی بیش نیستند و هیچ‌گاه کل جامعه را در بر نمی‌گیرند و هدف از فعالیت انقلابی نیز نه تربیت و ساختن و متقاعد کردن، بلکه نابودی و کسب قدرت به مثابه هدف است. این در حالی است که در اندیشه دینی، “دعوت” وظیفه، تکلیف و هدف به‌شمار می‌آید. در منظر یادشده، همه‌چیز وسیله‌اند تا انقلاب در معنای مورد نظر آنها، یعنی تخریب کامل، عملی و پیروز شود. اهداف و اولویتها را تشکیلات و هسته مرکزی آنها تعیین می‌کند. در نتیجه، انقلاب حاصل اطاعت کورکورانه جماعتی از اقلیتی (رهبران انقلاب) بیمارگونه است. بسیج نیز مربوط به گروه و محدود به آن می‌گردد. همچنان‌که در تعریف آن آورده‌اند: “بسیج به معنی فعال ‌شدن از نظر سیاسی و کاربرد منابع قدرت گروه در جهت اهدافی است که به وسیله ایدئولوژی آن تعیین می‌گردد... بسیج روندی است که در آن یک واحد اجتماعی به سرعت بر منابعی که پیش‌تر بر آنها کنترل نداشته، کنترل پیدا می‌کند.”iii‌[۳]‌‌ بسیج انقلابی نیز نیازمند رهبری است، اما با توجه به محدودیت و ضعف نگرشی که نسبت به انسان و انقلاب وجود دارد، تحلیلهای روان‌شناختی از آن نیز در سطح باقی می‌مانند. این بررسی‌ها، که بر پایه مفاهیم فرویدی انجام شده است، سه پایه برای روانکاوی رهبران انقلابی — هدایتگران، بسیج انقلابی — بیان کرده‌اند: انگیزه‌های شخصی، سیاسی کردن آنها، توجیه آنها برحسب مصالح عمومی.iv‌[۴]‌‌ در نتیجه چیزی فراتر از انگیزه‌های فردی و منافع شخصی و گروهی برای رهبر انقلابی شناسایی نشده است و بر پایه این پندار نمی‌توان تصور کرد که انقلاب و انقلابی برای چیزی بسیار فراتر از فرد و انگیزه‌های محدود شخصی و گروهی به حرکت درآمده باشند، مثلا: برای احیای دینی خاص یا عمل به اعتقادی مذهبی. بنابراین می‌توان گفت انسان در علوم جدید، چه در مقام رهبر و چه در مقام پیرو، هیچ هدف متعالی را نه دنبال می‌کند و نه می‌تواند دنبال کند، چراکه در فرهنگ مدرن، چیزی فراتر از منافع فردی برای انسان، مشروع و پسندیده نیست.
در میان نگرشهای کوته‌بینانه و تحقیرآمیز نسبت به انقلاب و انقلابی، هانا آرنت با دریافتی عمیق و ژرف از هیجانات و رفتارهای پرشور انسان انقلابی نوشته است: “عاطفه و احساس انقلابی آن است که از یافتن چیزی مطلقا تازه و رسیده به سرآغازی نو دست دهد و توجیهی باشد برای عمل کسانی که شمارش زمان را از سال رویداد انقلاب شروع می‌کنند.”v‌[۵]‌‌ اکنون این پرسش دربار? انسان انقلاب اسلامی ایران — به عنوان انسانی نه آنچنان‌که در علوم جدید معرفی کرده‌اند و آموزش می‌دهند، بلکه به عنوان انسانی پرورده نگرش اسلامی — شایان طرح است که او چه چیز مطلقا تازه‌ای یافته بود که افق نگاه و مبنای درک و عمل ایرانی — انقلابی را از انسان در علوم جدید متمایز می‌ساخت؟ “رضای خدا”.
سیدمرتضی آوینی نه در مقام اندیشمندی اسلامی، بلکه همچون شاگردی در مکتب اسلام، از نمونه‌هایی است که معتقد بود درک از حرکت امام‌خمینی(ره) و هدف انقلاب اسلامی ایران بر محور “تحول انفسی” و “احیای حیات باطنی بشر” و بنابراین آغازی بدیع استوار بود. وی پیروزی انقلاب اسلامی ایران را رویدادی مهم و تاریخ‌ساز می‌دانست و بر این اساس نوشت: “بعد از چند قرن که از رنسانس و هبوط بشر در مصداق کلی خویش گذشته است، هنوز هم آنچه در میان مردمان اعتبار دارد، تاریخ میلادی است که از زمان تولد مسیح محاسبه شده است و تاریخ هجری است که از زمان هجرت پیامبر اسلام و... مگر نه اینکه اگر واقعه دیگری برای بشر از این وقایع اهمیت بیشتری داشت، آنها را مبدا تاریخ می‌گرفتند؟ اما در کتابهای تاریخ تمدن، اعصار زندگی بشر را بر مبنای ابزار تولید آنها، عصر سنگ و آهن و مفرغ و مس و... و حالا هم عصر تکنولوژی و عصر ارتباطات و عصر فضا و فلان و بهمان نامیده‌اند. امام‌خمینی پیامبر تازه‌ای نبود، اما از یادآوران بود؛ ‌ که عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یادآوری کرد و بعد از چند قرن که از هبوط بشر در مصداق جمعی کلی می‌گذشت، چونان اسلاف خویش از ابراهیم و اسماعیل و محمد(ص)، دوره‌ای از جاهلیت را شکست و عصر دیگری از دینداری را آغاز کرد. این عصر تازه را باید عصر امام‌خمینی نام نهاد.”vi‌[۶]‌
در انقلاب اسلامی ایران، انقلابیون کثیرند و شاید همین فراوانی، فراموشی آنها را باعث شده است. شهید دکتر محمدجواد باهنر در همان آغاز انقلاب نسبت به این فراموشی هشدار داده و گفته بود: ما گاهی برای تحلیل انقلابمان سرگرم مسائل اقتصادی، نظامی و سیاسی می‌شویم و از آن مسائل عمیق معنوی که این انقلاب برای ما به ارمغان آورد غافل می‌مانیم و برای انسانهایی که ساخت و آن فضیلتهایی که به‌وجود آورد، شاید چندان حسابی باز نکنیم، غافل از اینکه این انقلاب، انسان ساخت و فضیلت آفرید.vii‌[۷]‌‌ همچنین زمانی که انسان انقلاب اسلامی ایران پس از انقلاب به واسطه دفاع مقدس (جنگ تحمیلی) در قالب بسیج و بسیجی، تحول عمیق‌تری را تجربه نمود، مرحوم علامه محمدتقی جعفری، با شناختی که از این پدیده شگرف داشت، با دغدغه و نگرانی به شهید دکتر مصطفی چمران این فراموشی را یادآور شد. ایشان نقل کرده است: در اوایل جنگ به دانشمند فرزانه شهید دکتر مصطفی چمران گفتم: احوالات و خاطرات و وصیتهای این رزمندگان و شهدا را جمع‌آوری کنید، حتی حرفهایی را که قبل از عملیات و قبل از شهادت یا در حین شهادت به زبان جاری می‌کنند، همه را ثبت و ضبط نمایید و در مجموعه‌ای خاص منتشر کنید زیرا:
اولا: در علوم انسانی در مورد این حالات بسیار تحقیق می‌شود و بنابراین این حالات به کار می‌آیند. چون علوم انسان‌شناسی هنوز نتوانسته است همه این‌گونه پدیده‌ها و استعدادها و حالات انسانی را دریابد تا در مورد انسان و شناخت آن، از آنها بهره ببرد، لذا این وقایع و حالات کمک بزرگی است به علوم انسانی.
ثانیا: حفظ و نگهداری این مجموعه، سند تاریخی این جنگ است که نسلهای آینده با ملاحظه آن می‌فهمند هدف رزمندگان چه بوده است و دیگر بازیگران تاریخ نمی‌توانند از آن سوءاستفاده کنند و ریخته شدن این همه خون مقدس را در راه دموکراسی تفسیرنشده و اصطلاح‌بافیهایی از این قبیل قلمداد کنند، بلکه این مجموعه گواه خوبی است بر اینکه این رزمندگان با انگیزه‌های مقدس دینی مانند یا الله، یا محمد، یا علی، یا زهرا (علیهم‌السلام) دست از جان شسته‌اند.viii‌[۸]‌‌ درواقع، انسان انقلاب اسلامی ایران نه عملگرای صرف است و نه اندیشه‌ورز تنها، بلکه خواست خداجویی، از او موجودی عجیب و ناشناخته ساخته است، خصوصا که این هدف را در دنیای مدرن و با چالشگری با آن دنبال کرده است. به طور مشخص، انسان انقلاب اسلامی با الهام از آموزه‌های اسلامی، تعریف و موقعیت انسان در علوم جدید را نقد کرد؛ انسانی که می‌کوشید خود را تربیت کند تا بتواند با دست کشیدن از منیت و خودخواهی‌اش، “آزادی عقل” و “قدرت عمل” بیابد و زندگی‌اش را آن‌گونه که باید، بسازد. پشتوانه این حرکت نیز باور به این سخن حکیمانه امام‌خمینی(ره) بود: “در قیام لله است که معرفت الله حاصل می‌شود.”ix‌[۹]‌‌ بنابراین انسان انقلاب اسلامی ایران پویایی و “شدن” را اراده و تجربه کرده است؛ تجربه‌ای که توقفی برایش متصور نیست و پیوسته او را در معرض چالشهای سخت قرار می‌دهد و از او انسانی آبدیده می‌سازد. چنین جراتی، شکوفایی و باروری انسانهای معمولی و ساده را در پی داشت که قهرمان بودن و اسوه شدنشان در سادگی‌شان معنا می‌شود. شهید بهشتی حیرت خویش را از این تحول انسان‌ساز این‌گونه گفته بود: “انقلاب اسلامی به ما نشان داد که انسان چه گنجینه پری است. چقدر استعداد دارد، چقدر نیرو دارد، وقتی به حرکت می‌افتد، چقدر توان دارد و چقدر قدرت دارد.”x‌[۱۰]‌‌ این سخنان مشابه حیرت شکسپیر در نمایشنامه هملت است: “چه شاهکاری است هر انسان! چه فرد شکوهمندی! چه توانایی بی‌پایانی! چه دقیق و ستایش‌انگیز است در صورت! در حرکت! در عمل چقدر به فرشتگان می‌ماند! درک‌اش به سان خداوند است! زیبایی جهان! اشرف مخلوقات!”xi‌[۱۱]‌‌ البته نباید فراموش کرد که شگفتی از انسان انقلاب اسلامی ناشی از شوق او برای به ظهور رساندن ودیعه‌ای است که خداوند به او اعطا کرده است. شهید بهشتی می‌افزاید: انقلاب به ما نشان داد که سرنوشت ما به دست کسی ساخته می‌شود، به دست خود ما. این ما هستیم که اگر در صحنه حضور داشته باشیم. اگر از ادای وظیفه‌هایمان غفلت نکنیم، خودمان سرنوشت خودمان را می‌سازیم.
باور به اثرگذاری، اراده و آگاهی در تاریخ، احیای تکلیف انسان در قبال حیات است. مرور خاطرات و دقت در زمزمه‌ها و گفته‌های انقلابیون و رزمندگان به خوبی نشان‌دهنده احیای نگرش توحیدی و جدی گرفتن مبارزه با خودخواهیها، نه تنها به صورت رفتار فردی، بلکه به مثابه رفتاری شایسته و ضرور برای جمع در عرصه حیات اجتماعی است. امری که در فردگرایی انسان در علوم انسانی (جدید) نایاب است. چنین تحولی از دید غربیان سحرآمیز بود. زیرا وقتی کسی از مرگ نهراسید، قدرت شکست‌ناپذیری می‌یابد که دیگر نمی‌توان با ابزاری مادی او را تحت فشار قرار داد. بی‌جهت نبود که آمریکاییها در آمریکا به این باند قرمز پیشانی، “باند سحرآمیز” ‌‌)Magic Band(‌‌ می‌گفتند.xii‌[۱۲]‌‌ آنچه انسان انقلاب اسلامی ایران را برمی‌انگیخت، احساس رسالتی بود که از تغییر در نحوه نگریستن او پدید آمده بود. جور دیگر نگاه کردن از دشوارترین مسائل در روابط انسانی و تفاهم میان آدمیان است، چراکه نمی‌توان به زور، نگاه و فکر دیگران را عوض کرد و فقط عملی ناشی از ایمان و اعتقادی راسخ می‌تواند تاثیرگذار باشد. مسئله اینجاست که انسان در علوم جدید نمی‌تواند غیرمادی بنگرد. بنابراین انسان انقلاب اسلامی ایران در “عمل” متبلور می‌شود، البته راهنما و هدف آن نیز خواسته‌هایی به‌ظاهر متناقض‌اند. لیکن باید توجه کرد که این تناقضها ساخته و پرداخته اندیشه مغرب‌زمینیان می‌باشد، نظیر تغایر علم و دین، دین و سیاست، سیاست و اخلاق. با وجود این، انسان انقلاب اسلامی ایران می‌خواهد باورها و خواسته‌هایش را عملا “تجربه” نماید و در این مسیر حساسیت اصلی، پرهیز از شناخت انسان و ارج نهادن به او خارج از حدود و جایگاه آن است؛ یعنی وصفی که کمابیش در علوم جدید اتفاق افتاده است.
محمدجواد مهری
‌ پی‌نوشتها:
‌ [۱]‌— سرگئی پلخانف، “رساله عملی برای یک انقلابی”، ترجمه عباس میلانی، چندگفتار درباره توتالیتاریسم (مجموعه مقالات)، تهران، نشر آتیه، چاپ اول، ۱۳۷۸، ص۳۸‌
‌ [۲]‌— همان، صص-۴۲—۴۱‌
‌ [۳]‌— حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسی، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص۷۹‌
‌ [۴]‌— همان، ص۸۸‌
‌ [۵]‌— هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت‌الله فولادوند، تهران، خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۶۱، ص۴۹‌
‌ [۶]‌— سیدمرتضی آوینی، آغازی بر یک پایان (مجموعه مقالات)، کانون فرهنگی، علمی و هنری ایثارگران، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص۲۲‌
‌ [۷]‌— محمدجواد باهنر، مباحثی پیرامون فرهنگ اسلامی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۱‌
‌ [۸]‌— قادر فاضلی، یاد یار (۱۶۰ خاطره از استاد علامه محمدتقی جعفری و چند مقاله در خصوص وی)، فضیلت علم، چاپ سوم، ۱۳۷۸، ص۷۱‌
‌ [۹]‌— صحیفه نور، جلد ۱۸، تهران، سازمان مدارک فرهنگ انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۱، ص۱۰۹‌
‌ [۱۰]‌— ارزشها از نگاه شهید بهشتی (گفتارهایی از شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی)، تهران، روزنامه جمهوری اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۷۸، ص۶۰‌
‌ [۱۱]‌— تونی دیویس، اومانیسم، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۷۸، ص۱۳۱
‌‌ [۱۲]‌— فرامرز رفیع‌پور، توسعه و تضاد، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص۱۳۸
منبع : روزنامه رسالت