جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


رنگ و نور و طریقت نقاشی در عصر اسلامی


رنگ و نور و طریقت نقاشی در عصر اسلامی
رنگ‌ها هریک بنابر ممیزات خویش متضمن معنایی سمبولیک هستند. حالات روحانی و نفسانی آدمی و نحوه‌ی تحقق وجود موجودات و امور در عالم همواره با بیان سمبولیک در ساحت هنر توأم بوده است. در سمبولیسم طبیعی رنگ‌ها بسیار ساده در کار می‌ایند، چنان‌که سبز و سفید و آبی و بی‌رنگ مظاهر تازگی، پاکی، آسمان و بی‌تعلّقی است.
اما در هنر دینی و اساطیری حد مظهریت رنگ‌ها از این فراتر می‌رود. فی‌المثل در فرهنگ اسلامی سمبولیسم سبز متضمن عالی‌ترین معانی عرفانی است و به این صورت بالاخص در اطراف نام حضرت خضر علیه‌السلام تجلی می‌کند. خضر سبزپوش جاوید است.در ادیان طبیعی نخستین عصر اساطیرالاولین معانی بسیار به‌صورت طبیعت برای انسان تجلی کرده بود. خدایانی از قبیل آدونیس یونانیان و اتیس رومیان و تموز بابلیان همگی خدایان گیاهان به معنای وسیع کلمه بوده‌اند. اوزیریس مصر باستان نیز در اصل خدای کشاورزی بوده است.
ضمناً علائم و آثار و تعبیرات و مراسم کهن به صورتی نو مجدداً در کار آمده است. مثلاً رویانیدن سبزه‌هایی که ایرانیان برای عید نوروز تهیه می‌کنند در یونان باستان نیز معمول بوده و یونانیان نیز مانند ما بعد از چندی آن سبزه‌ها را به آب می‌انداخته‌اند. در یونان باستان سبزی‌های مزبور را باغچه‌های آدونیس می‌نامیده‌اند.
عطار در منطق‌الطیر از قول طوطی می‌گوید:
خضر مرغانم از آنم سبزپوش
تا توانم کرد آب خضر نوش
مقصود از «آب خضر» البته «آب حیات» است. طوطی سبزپوش که به مصداق سخن سعدی ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده، در نقش سالکی جلوه‌گر می‌شود که کار است که علت و مایه‌ی اصلی رنگ «رودخانه زرد» و «دریای زرد» را که نام دیگر دریای چین است، تشکیل می‌دهد. این رنگ دل‌آگاهانه مظهر معانی تقدس قرار گرفته است، چنان‌که راهبان بودایی خود را در لباس زردرنگ زعفرانی می‌پوشانند.
سکنی گزیدن در عالم اسلامی، هر امر دینی و دنیوی را برای آدمی رنگی ایمانی می‌زند. از این‌رو در نقاشی، هنرمند به نحوی تحت‌سیطره‌ی کلّ متعالی اسلام است، هرچند که اساساً نقاشی در عصر اسلامی کمتر مضامین دینی دارد. برخلاف هنر مسیحی که مسیح و قدیسین و انبیاء نمونه‌های اصلی مضامین محسوب می‌شدند، در اسلام تصویر چهره انبیاء و اولیاء علی‌الخصوص حضرت نبی صلی‌اللهُ علیه و آله و ائمه معصومین علیهم‌السلام تحریم شده بود که آثار آن را در عدم تشخیص چهره آنان می‌توان ملاحظه کرد.
حضور این کل، صورت خیالی هنرمند مسلمان را از طریقه صورت‌گری یونانی دور کرده و فضایی مثالی در پرده‌های نقاشی او ظاهر ساخته بود. به همین طریق راه و رسم تعلیم صورتگری نیز می‌بایست از این فضا متأثر باشد و چنین نیز شد. بدین‌طریق که نیکان را قیاس از خود می‌گیرد و سبزی ظاهر خویش را با سرسبزی معنوی خضر مقایسه می‌کند و در جستجوی زندگی جاوید است. بنابراین رنگ سبز سمبولیسم جاودانگی و نیکویی است که صورتش از عالم طبیعت و محسوس اخذ شده، اما معنایش از عالم معانی و نامحسوس.
رنگ سرخ که رنگ خون است از گذشته چونان سمبولی برای تجدید حیات در کار آمده است. در گورستان‌های قدیم، در قبرهایی جنازه‌هایی یافت شده که آن‌ها را با گل اُخری که رنگ قرمز دارد پوشانده‌اند.
و این ظاهراً حاکی از نوعی دید جهت تسهیل تجدید حیات مردگان در جهان دیگر بوده است. در عین حال خشم و غضب و جنگ و جهاد نیز با زبان خون ظاهر شده است و شیاطین و دیوسیرتان در لباسی قرمزرنگ در نظر آمده‌اند. علی‌رغم این تلقی ثانوی رنگ سرخ از حیث زیبایی گاه سرآمد رنگها محسوب گردید، چنان‌که در زبان روسی مفاهیم سرخ و زیبا بسیار به هم نزدیکند. بدینسان نوعی سمبولیسم دوگانه از رنگ سرخ القاء شده است که در مورد رنگ سیاه نیز صدق می‌کند.
تقدس رنگ زرد را در شرق دور از نظر طبیعی مولود خاک حاصل‌خیز لوئس Loess که قسمتهای وسیعی از غرب و شمال غرب چین را می‌پوشاند دانسته‌اند. همین خاک به تدریج راه و رسم و آداب خاصی که حاکی از نحوی غلبه‌ی صبغه رمزی و معنوی برای کار بود باطن این هنر و صنعت را به سوی امر قدسی کشاند. ظاهر به تناسب باطن از رسوم و آداب متعارف می‌گذشت.
استاد در این طریق راز و رمز کار تصویری را به اقتضای روحیه و قابلیت معنوی شاگرد به او می‌آموخت تا مرحله‌ای که به او اجازه می‌داد خود به ابداع یافت‌ها و عالم درون و باطنی خود بپردازد. هر مرحله از این مراحل از رنگ‌سایی تا طلاکاری و آماده کردن قلم و کاغذ با نشانه و رمزی ترتب پیدا می‌کرد. شاگرد در این‌جا چون سالک بود و استاد چون مراد و قطب و پیرو او و کار چون سیر وسلوکی معنوی و بسان مراحلی از ریاضت که به دنبالش سالک مراتب معنوی و منازل و مقامات روحانی عالم هنری را طی می‌کند. نور و رنگ نیز در حکم رمزی برای سیر و سلوک به‌کار می‌آمد، چنان‌که صوفیه از آن برای بیان عوالم بهره گرفته‌اند. از نظرگاه شارح گلشن راز سیاهی و تاریکی که در مرتبه‌ای برای ارباب کشف شهود و در دیده بصیرت سالک ظاهر می‌شود، همانا نور ذات مطلق است. بدین‌صورت که از غایت نزدیکی، تاریکی در چشم بصیرت سالک پیدا می‌آید، و در درون تاریکی، نور ذات که مقتضی فناء است آب حیات بقاءبالله که موجب حیات سرمدی است پنهان است.
هرکو نه بدین مقام جا کرد
دعوی قلندری خطا کرد
این فقر حقیقتی است الحق
آنجاست سواد وجه مطلق
شمشیر فنا در این نیام است
آن نور سیه درین مقام است
نور سیاه به گفته عین‌القضات در تمهیدات نور ابلیس است که از آن، زلف این شاهد عبارت کرده‌اند و نسبت با نور الهی ظلمت خوانند و در مقایسه چون مهتاب است در برابر آفتاب. نجم‌الدین کبری «نور سیاه یا ظلمت را از عالم قهر خداوندی و مظهر صفات جلال حق» می‌داند چنان‌که عرفا قائلند ظهور نور وجود مطلق را مراتبی است. اولین مرتبه که آفتاب جمال حق در حجاب عزت و جلال محجوب است، عبارت است از «هویت غیب». نور سیاه در این مرتبه ظاهر است که سالک دیگر فانی می‌شود و از شرح آن عاجز و قاصر است در برابر این نور صفات جلال، نور صفات جمال است.
نجم رازی در این‌باره چنین می‌گوید که «چون نظرکنی هرکجا در دو عالم، نور و ظلمت است از پرتو انوار صفات لطف و قهر اوست... خلق‌السموات و الارض و جعل‌الظلمات و النور... خواجه علیه‌السلام در استدعا «ارناالاشیاء کماهی» ظهور انوار صفات لطف و قهر می‌طلبید. زیرا که هرچیز را که در دو عالم وجودی است یا از پرتو انوار صفات لطف اوست یا از پرتو انوار صفات قهر او، والا هیچ‌چیز را وجود حقیقی که قایم به ذات خود بود نیست و وجود حقیقی حضرت لایزالی و لم‌یزلی راست، چنان‌که فرمود: «هوالاول والاخر و الظاهر و الباطن»
دل مغز حقیقت است، تن پوست ببین
در کسوت روح صورت دوست ببین
هرچیز که آن نشان هستی دارد
یا سایه نور اوست یا اوست ببین
نور سیاه از نهایت قرب به حق برای آدمی ظاهر می‌شود و این حکایت از نهایت ظهور جمال حق می‌کند که سالک از شدت ظهور می‌سوزد و از این‌روست که گفته‌اند جمال و جلال ظهور و بطون یکدیگر و نور ذات مقتضی اختفاء اسماء و صفات الهی است.
چو مبصر با بصر نزدیک گردد
بصر ز ادراک او تاریک گردد
مناسب این مقام، شیخ محمد لاهیجی از مشاهدات قلبی و احوالات خود در باب رنگ‌ها چنین ذکر می‌کند: «دیدم که در عالم لطیف نورانی‌ام و کوه و صحرا تمام از الوان انوار است از سرخ و زرد و سفید و کبود و این فقیر واله این انوار و از غایت ذوق و حضور شیدا و بی‌خودم. به یکبار دیدم که همه عالم را نور سیاه فروگرفت و آسمان و زمین و هوا هرچه بود تمام همین نور سیاه شد و این فقیر در آن نور سیاه فانی مطلق و بی‌شعور شدم؛ بعد از آن به خود آمدم.» پس رنگ و نور سیاه مظهر حالی از احوالات است که در مرتبه مواجهه با جلال الهی دست می‌دهد.
رنگ سیاه در عرف عام با تیرگی و پریشانی روزگار و فلاکت و بدبختی قرین است. اما حضور آن در آداب و رسوم مختلف حکایت از معنی دوگانه آن می‌کند. لباس برخی روحانیان مسلمان و مسیحی و لباس تیره کاهنان بابلی که قبایی به شکل ماهی سیاه بود از معنای مثبت آن حکایت می‌کند. در محافل اشرافی قدیم رنگ سیاه رنگ رسمی لباس‌ها بوده است.
خلعت سیاه از این زمره است. انبوهی از درختان و کوه‌ها در ادبیات کهن با تعبیر سیاه بیان شده‌اند، هم‌چنان جمع کثیر که به «سواد اعظم» تعبیر شده. پوشش سیاه در عزا و عروسی و علمهای سیاه صرفاً به معنی مرگ نیست، بلکه به معنی تجدید حیات دنیوی و اخروی و مظهر انقلاب روحی انسان‌هاست که در حال «محو» حاصل می‌شود.
روی سیاه حاجی فیروز نیز نشانه و نمودار تجدید حیات طبیعت بوده است. سیاه‌پوشی در برخی اقوام معنایی قریب به معتقدات اسلامی درباره سبزپوشی خضر دارد. چنان‌که در متن اشاره رفت در ادبیات و عرفان اسلامی رنگ سیاه نشانه تعالی است. چنان‌که آب حیات در ظلمات به دست می‌آید و مقام شب قدر نشانه تعالی شب از روز است. شب هنگام خلوت است و روز هنگام جلوت.
کار هنری، هنگامی‌که به‌مثابه سیر و سلوک معنوی تلقی می‌شود، هر رنگی با تغییر حالات سالک همراست. هنرمند چنان خود را در کار غرق می‌کند که دیگر نمی‌توان ظاهر کار را بدون در نظر گرفتن باطن آن که مواجید اوست دریافت. از طرفی چون هر رنگ و نوری مظهر عالمی تلقی گردیده، سالک خویش را در هر مرحله از کار در منزل و مقامی روحانی می‌بیند و رابطه‌ی روحی با جهان غیبی پیدا می‌کند. سالک در طی مراحل سلوک رنگ‌ها و پرده‌های رنگین را که هریک ظهور عالمی از عوالم است در صورت خیالی خویش می‌بیند.
با تمام این مراتب باید بدین‌نکته توجه داشت که از آن‌جا که هنرمند با مواد سروکار دارد و صورت‌های خیالی او نمی‌تواند از این مواد و ابزارها رهایی یابد، هیچ‌گاه نمی‌توان سیر و سلوک نقاش را چون سیر و سلوک عارف دانست.
به تعبیری می‌توان پایه‌ی مادی و اساس این‌جهانی یا به تعبیری صورت نازل عرفان را در کار هنری ـ در آن‌جا که کار هنری به صور مختلف با مواد و محسوسات و به عبارتی کثرات ارتباط دارد؛ به ترتیب متنازل از شعر تا صنایع مستظرفه دید و هنگامی که هنرمند از صور مادی و جسمانی رهایی پیدا می‌کند قدم به عرصه عرفان می‌نهد، بدین‌معنی هنر جسم و تن عرفان و عرفان روح و جان هنر می‌گردد. به عبارت اُخری از هنر خاص به هنر عام انتقال می‌یابد.
دکتر محمد مددپور
برگرفته از کتاب «حکمت انسی»، نوشته دکتر محمد مددپور
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر