پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
آیا اقتصاد فمینیستی واقعیت دارد؟
این مقاله خلاصهای است از مقالة «Is There a Feminist Economic Methodology?» نوشتة اینگرید روبینز (Ingrid Robeyns). نویسنده دکترای اقتصاد خود را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده و هماکنون استاد دانشگاه آمستردام و استاد مدعو در دانشگاه کلمبیا (نیویورک) و مدرسة اقتصاد لندن (LSE) است. او در این مقاله تلاش کرده ضمن بازشناسی ارتباط میان اقتصاد فمینیستی و اقتصاد متعارف، نگرش خود را در مورد آیندة این جریان تبیین کند.
اقتصاد فمینیستی (feminist economics) چیست؟ چه ارتباطی با جریان غالب اقتصاد در دنیا و نیز نظریههای فمینیستی دارد؟ روششناسی آن چگونه است و چه نسبتی با روششناسی علم اقتصاد دارد؟ در این مقاله تلاش خواهم کرد به این سؤالات پاسخ دهم. اما لازم است در آغاز تأکید کنم که مراد من از علم اقتصاد، جریان غالب در دانشکدههای اقتصاد دنیا یعنی مکتب نئوکلاسیک است. پس با گرایشهای منسوخ یا حاشیهای دنیای اقتصاد نظیر مارکسیستها، طرفداران کینز، هواداران مکتب اتریش یا واقعگرایان انتقادی کاری نخواهم داشت.
● اقتصاد فمینیستی چیست؟
علم اقتصاد در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، کمی دیرتر از دیگر علوم اجتماعی، در معرض چالشهایی قرار گرفت که از تحقیقات دانشگاهی فمینیستی برمیآمد. به همین دلیل اقتصاد فمینیستی گرایشی بسیار جوان در علم اقتصاد و تعداد مقالهها و کتابهای این حوزه بسیار محدود است. هنوز حتی در میان خود اقتصاددانان فمینیست هم توافقی بر سر تعریف اقتصاد فمینیستی صورت نگرفته است. اما اگر بخواهیم، در تعریفی ابتدایی، اقتصاد فمینیستی را مجموعه فعالیتهایی تلقی کنیم که اقتصاددانان فمینیست انجام میدهند، آنگاه خواهیم دید که آنان، مثلاً بیش از آنکه به بررسی ساختار قیمت در بازار اوراق قرضه علاقهمند باشند، ترجیح میدهند بر اقتصاد بازار کار متمرکز شوند.
آنچه اقتصاددانان فمینیست را از پیروان دیگر گرایشها متمایز میکند پرسشهای مصرانة آنان در خصوص چگونگی توجه به ابعاد جنسیتی در پدیدههای اقتصادی یا تبعات سیاستهای اقتصادی برای زنان بهطور خاص است. تحلیل آثار برنامههای تعدیل ساختار بر سطح زندگی زنان در مقایسه با مردان، سازوکار تصمیمگیری زن و شوهر در خانواده (در مورد مسائل اقتصادی)، مسائل مربوط به کار مادر برای نگهداری فرزند، تحلیل مفروضات و ارزشگذاریهای پایهای نظامهای تأمین اجتماعی و مالیات از منظر جنسیت، تبعیض جنسیتی در بازارهای کار و مصرف، تفکیک جنسیتی کارگران (کار با مزد در قیاس با بیگاری)، در نظر نگرفتن بخش مهمی از کار زنان در محاسبة حسابهای ملی، بررسی سیاستهای اجتماعی و مالی دولتها در مورد بارداری زنان، و بررسی تبعات اقتصادی نابرابریهای جنسیتی درون خانواده مثالهایی از موضوعات مورد توجه اقتصاددانان فمینیست است.
فهرست فوق بههیچوجه بیانگر دامنة گستردة موضوعات مورد توجه فمینیستها نیست. در مجموع، میتوان موضوعاتی نظیر پویایی اقتصادی در خانواده، تبعات اجرای سیاستهای اقتصادی برای زنان و نهایتاً به چالش کشیدن ذهنیت مردمحورانه (androcentric) در مفاهیم، مفروضات و آموزههای مورد قبول جریان اقتصاد غالب را محورهای توجه اقتصاددانان فمینیست دانست. نظریههای فمینیستی سازوکار توزیع قدرت را در جامعه مبتنی بر انگارههای مردسالارانه میدانند و اقتصاد فمینیستی به موازات تداوم بیتوجهی روششناختی(methodological)، معرفتشناختی (epistemological) و وجودشناختی (ontological) اقتصاد نئوکلاسیک به این نظام مردسالار شکل گرفته است.
● نقد فمینیستها بر اقتصاد
علم اقتصاد را به دو روش میتوان تعریف کرد. یکی براساس موضوعات مورد مطالعة این علم و دیگری براساس روشی که اقتصاددانان برای مطالعه و تحلیل به کار میگیرند. در روش اول، اقتصاد علمی است که در بازار به بررسی انتخابهای هر کنشگر که ترجیحات خود را اظهار کرده میپردازد. کنشگری که عاقلانه تلاش میکند مطلوبیت را برای خود به حداکثر برساند. اما در روش دوم، اقتصاد علمی است که با استفاده از الگوهای متعارف مدلسازی ریاضی، شیوة بهینهیابی در چهارچوب محدودیتها را برای هر کنشگر تحلیل کند. فرض اساسی در این تعاریف این است که این کنشگر فردی مستقل، منفعتخواه و خِرَدگراست که براساس انتخاب بهترین گزینه برای خود عمل میکند.
نخستین ایراد اقتصاددانان فمینیست به فرضهای پایة اقتصاد نئوکلاسیک از منظر وجودشناختی است. در تصویری که اقتصاد از انسان در جایگاه کنشگر ارائه میدهد، او فردی مستقل خوانده میشود که در (میشود گفت همة) بازارها خودخواهانه عمل میکند، ثبات رأی دارد و ترجیحات خود را بهوضوح آشکار میسازد.
اما اقتصاددانان فمینیست معتقدند که رفتار فرد در خانواده دقیقاً مخالف فرضهای فوق و براساس نوعدوستی و دیگرخواهی است. ایراد اصلی آنها به گرایشی در اقتصاد نئوکلاسیک است که با استفاده از همین تعریف، به بررسی اقتصاد درونی خانواده (بهویژه در مورد مسائلی نظیر مصرف، تقسیم کار و تصمیمگیری برای بارداری) میپردازد. بکر (Becker)، با استفاده از همین فرضهای اقتصاد نئوکلاسیک، مطالعاتی در مورد تعامل زن و شوهر انجام داده است.
فرضهای فوق، در آمیختگی با مفهوم حداکثرسازی مطلوبیت، او را به این نتیجه رسانده که در خانواده، تخصصگرایی جنسیتی در کار رخ میدهد ـ زن خانهداری کند و مرد فعالیت بیرون از خانه را انجام دهد ـ چون این وضعیت همان حالت بهینه است (زیرا کارآمد است). فراتر از این، او «اثبات» کرده که زنان در شرایط چندهمسری بهتر از حالت تکهمسری کار میکنند. اقتصاددانان فمینیست معتقدند که تعمیم این تصور وجودشناختی از روابط انسان با دیگران به روابط درون خانواده موجب گزافهگویی و شناخت نادرست واقعیت شده است.
چنین فرضی عملاً به نادیده انگاشتن گرایش مردسالارانة موجود انجامیده و نهایتاً شرایط بهینه را در خانوادهای سنتی مییابد که در آن تقسیم کار براساس جنسیت صورت گرفته باشد. چنین مفروضاتی مانع از توجه به این واقعیت میشود که تقسیم کار سنتی، خود عامل بالقوة محروم ماندن زنان در خانواده و نیز بازار کار است.
دومین ایراد اقتصاددانان فمینیست از علم اقتصاد متعارف به روششناسی آن است. البته منظور از روششناسی تکنیکهای فنی حل مسئله نظیر پرسشنامهها، روشهای آماری و ابزارهای اقتصادسنجی نیست بلکه، در سطحی کلانتر، فلسفهای است که براساس آن مجموعهای از یافتهها به بخشی از دانش بشری تبدیل میشود و برمبنای آن در مورد واقعیت قضاوت میکنیم.
اقتصاددانان فمینیست معتقدند که اغلب (و نه همة) اقتصاددانان نئوکلاسیک مشکلی در این نمیبینند که از مدلهای سادهشده، حکمهای کلی و توصیههای سیاسی استخراج کنند، درحالیکه این مدلها صرفاً تصویر خاصی از واقعیتاند. ربکا بلانک (Rebecca Blank) در همین زمینه مینویسد: «تحلیل منطقی و دقت ریاضی هر مدل اقتصادی، حتی با همة جذابیتهای روشنفکرانهاش، نمیتواند دلیلی متقاعدکننده برای خنثی کردن واکنش مبتنی بر حس من (بهعنوان یک زن) باشد.»
پس مشکل اقتصاددانان فمینیست با امثال بکر نخست آن است که با پیشفرضهای غلط مدلسازی کردهاند و دوم آنکه انتظار دارند یافتههای هر مدل ساده پدیدههای پیچیده و واقعی را توضیح دهند (نظیر تقسیم کار در خانه). اقتصاددانان شناختهشدة فمینیست نظیر انگلند (England)، برگمن (Bergmann) و وولی (Woolley) که آرای بکر را نقد کردهاند بیشتر بر همین جنبه از کار او خرده گرفتهاند که یافتههایش نمیتواند توضیح تمام واقعیت باشد. آنها معتقدند که تجربة بکر تنها یک نمونه از صدها پدیدهای است که اقتصاددانان نئوکلاسیک با استفاده از جعبهابزار تکنیکی خود به تحلیل آنها پرداختهاند.
● گزینههای پیشنهادی اقتصاددانان فمینیست
گزینههای پیشنهادی اقتصاددانان فمینیست متنوع است اما میتوان دو گرایش علمی متفاوت را در میان آنان از هم تمیز داد: اقتصاد جنسیتباور (gender economics) و اقتصاد فمینیستی (feminist economics). اگرچه هر دو جریان در میان اقتصاددانان فمینیست معنا پیدا میکنند، برای روشن شدن مفهوم، یکی را اقتصاد جنسیتباور و دیگری را اقتصاد فمینیستی مینامیم.
از بدو شکلگیری جریان فمینیستی در اقتصاد، سادهترین و درعینحال معتدلترین روش برای رام کردن اقتصاد مردمحور، استدلال با روششناسی نئوکلاسیک اما با گزینهها و انتخابهای حساس به جنسیت بوده است. مکلاسکی (McCloskey) نمونههای فراوانی از مدلسازی بکری خانواده ارائه کرده که با پارامترها و قواعد دیگر، یافتههای جدیدی را به دست میدهند.
در این نمونهها، از همان روش مدلسازی و تحلیل نئوکلاسیک استفاده شده اما خانواده فضای چانهزنی دو بازیگر (زن و شوهر) برای تخصیص کالاهای عمومی و خصوصی فرض شده است. به بیان دیگر، فرض بکر را در نگاه به خانواده به منزلـة عرصة دیکتاتوری خیرخواهانه و نوعدوستانة پدر، که ترجیحات او ترجیحات همة اعضای خانواده را نمایندگی میکند، کنار گذاشته و بهجای آن، خانواده را مجموعهای از افراد با منافع متعارض و تابع ترجیحات متفاوت قلمداد کرده است.
این گرایش نوع نگاه به واحد خانواده را تغییر داده و به پارامترهای تصمیمگیری زنان دقیقتر نگاه میکند، اما همچنان به روششناسی اقتصاد نئوکلاسیک و شیوة مدلسازی ریاضیگرای آن وفادار است. این گرایش هماکنون در میان اقتصاددانان فمینیست طرفداران بسیار زیادی دارد و ما آن را اقتصاد جنسیتباور مینامیم.
مروری بر نوشتهها و آثار مرتبط با این موضوع نشان میدهد که اکثریت اقتصاددانان فمینیست تمایلی به کنار گذاشتن اقتصاد نئوکلاسیک ندارند و در میان جنسیتباورها جای میگیرند و ترجیح میدهند که صرفاً نگرش، دستاوردها و روششناسی اقتصاد متعارف توسعة بیشتری از منظر جنسیت پیدا کند. این گرایش در بدنة اقتصاد نئوکلاسیک نیز طرفداران قابل توجهی دارد. مثلاً گوستاوسون ((Gustafsson معتقد است که اقتصاد فمینیستی میتواند، با کنار گذاردن مردمحوری، موجب پدید آمدن سازوکارهایی شود که عملکرد کل نظام اقتصادی را بهبود بخشد. اما بههرحال، هم اقتصاددانانِ فمینیستِ پیرو این گرایش و هم نئوکلاسیکهای موافق با آن، هیچکدام کنار گذاردن اقتصاد نئوکلاسیک و ایجاد علم اقتصاد جدیدی با عنوان اقتصاد فمینیستی را جایز نمیدانند.
● اقتصاد فمینیستی در تقابل با اقتصاد جنسیتباور
دامنة مطالعات فمینیستی و مطالعات جنسیتباور مشابه است: درک تفاوت پیامدهای هر پدیده برای زنان در قیاس با مردان. اما فمینیستها برخلاف جنسیتباوران اهداف کاملاً مشخصی از این تحقیقات دارند: به چالش کشیدن ساختارها، سلسلهمراتب قدرت، هنجارها، سنتها و پیوندهای موجود برای تغییر ساختار فعلی و پاسخ به این پرسش که چگونه تحقیقات علمی متداول وضع موجود را تقویت میکنند. اما اقتصاد جنسیتباور، با حفظ کلیات روششناسی اقتصاد متعارف، صرفاً رویکرد وجودشناختی آن را در زمینة مفهوم جنسیت بسط میدهد.
پیروان این گرایش مفهوم جنسیت را در معنایی محدود بهکار میگیرند و در چهارچوب اقتصاد نئوکلاسیک به بررسی پدیدههایی میپردازند که زنان را بهویژه نگران میکند (باروری، بچهداری، تبعیض جنسیتی و...) یا درون خانواده رخ میدهد ( چانهزنی میان زن و شوهر، افزایش ریسک زنان سرپرست خانواده در مناطق فقیر یا روستایی، اعمال تبعیض بر زنان در میزان مصرف غذا یا هزینههای بهداشتی در کشورهای در حال توسعه و...). در این مسیر، جنسیتباورها موضوعاتی را که از نظر روششناسی نئوکلاسیک در حوزة علم اقتصاد نباشد کنار میگذارند و آنها را مسائل علوم دیگر تعبیر میکنند.
درحالیکه فمینیستها مدلسازی این پدیدهها را بدون در نظر گرفتن آن عوامل ممکن نمیدانند. طبعاً فمینیستها به تکثرگرایی روششناختی و مطالعات بینرشتهای گرایش پیدا میکنند تا جایی که بهنظر میرسد اقتصاد فمینیستی فاقد روششناسی معینی است، حال آنکه جنسیتباوران به روششناسی اقتصاد متعارف، یعنی اقتصاد نئوکلاسیک پایبندند.
اقتصاددانان جنسیتباور در مورد مفروضات وجودشناختی اقتصاد متعارف هم رفتاری محافظهکارانه دارند. برای مثال، کاملاً پایبند به فردگرایی روششناختی اقتصاد نئوکلاسیک هستند و مفهوم جنسیت را در معنایی بسیار محدود و در حکم مشخصهای فردی بهکار میبرند. آنها با مفهوم گستردهتر جنسیت که روابط قدرت و سازوکارها و ساختارهایی را به چالش میکشد که روابط جنسیتی فعلی را تولید و مستقر میکنند کاری ندارند.
این تفاوت میان اقتصاددانان جنسیتباور و اقتصاددانان فمینیست در محافل علمی اقتصادی هم مشهود است. جنسیتباورها تحقیقات اقتصادی پیشین را براساس میزان تغییری که در مبانی علم اقتصاد ایجاد کردهاند محک نمیزنند، اما فمینیستها همة تحقیقات قبلی را بهدلیل اینکه با مبانی نئوکلاسیک صورت گرفتهاند زیر سؤال میبرند. پس طبیعی است که در محافل اقتصادی، با جنسیتباوران با مدارا برخورد شود اما فمینیستها طرد و منزوی شوند. همین برخورد توجیه عملگرایانة کافی برای در اکثریت بودن جنسیتباورها و تلاش آنها برای باقی ماندن در جریان اقتصاد متعارف فراهم میآورد. این امر باعث شده که تعداد بیشتری از اقتصاددانان فمینیست ترجیح دهند خود را، بهجای برچسب فمینیست، با برچسب جنسیتباور در محافل آکادمیک معرفی کنند. من همة این اقتصاددانان فمینیستـنئوکلاسیک را اقتصاددانان جنسیتباور نامیدهام.
جنبة دیگری از اختلاف میان این دو گرایش، مخاطبان آنهاست. درحالیکه جنسیتباوران تلاش خود را صرف مباحثه با اقتصاددانان و محافل آکادمیک این علم کردهاند، فمینیستها نیروی خود را متوجه مباحث بینرشتهای و چندموضوعی ساختهاند. طبعاً تحقیقات بینرشتهای منوط به امکانپذیری گفتوگو بین رشتههاست و به همین دلیل اقتصاددانان فمینیست چارهای جز پذیرش تکثرگرایی روششناختی ندارند و درعینحال، فقدان روششناسی معین خود موجب تقویت گرایشهای بینرشتهای و دوری از اقتصاد متعارف میشود.
در مجموع میتوان گفت که نقدهای روششناختی، وجودشناختی و معرفتشناختی فمینیستها به اقتصاد متعارف با بیتوجهی اقتصاددانان روبهرو شده است. دقیقاً به همین دلیل است که اقتصاد جنسیتباور با اقبال بیشتری نسبت به اقتصاد فمینیستی روبهرو شده زیرا جنسیتباورها در پیوند با جریان اقتصاد متعارف میتوانند مسائل زنان را به نحو مؤثرتری طرح کنند، کاری که فمینیستها اساساً به آن اعتقاد ندارند. اقتصاددانان فمینیست عملاً نتوانستهاند بر موضوعات مشخصی در مورد زنان متمرکز شوند و بیشتر نیروی آنان صرف مسائل روششناختی و معرفتشناختی شده و مسائل اقتصادی زنان را بیشتر جنسیتباورها مورد توجه قرار دادهاند.
● آیا به اقتصاد فمینیستی خارج از اقتصاد متعارف نیازمندیم؟
من تردید دارم که جنسیتباوران بتوانند همچنان محافظهکارانه به روششناسی اقتصاد نئوکلاسیک وفادار بمانند. همچنین معتقدم باید به این سؤال پاسخ داده شود که آیا اقتصاددانان فمینیست بخشی از بدنة اقتصاد متعارف هستند که دغدغة مسائل خاص زنان را دارند یا اقتصاد فمینیستی یک مکتب اقتصادی حاشیهای است که بر نظریههای فمینیستی متمرکز شده است؟ به عبارت دیگر، آیا رویکرد اقتصاد فمینیستی نتایج مؤثری برای روششناسی اقتصاد متعارف خواهد داشت؟پاسخ من به چند دلیل مثبت است. نخست اینکه اقتصاددانان فمینیست الگوی تحلیل جنسیتی نظاممندی را در برخورد با مسائل اقتصادی پیشنهاد میدهند. آنها معتقدند که نباید مسئلة جنسیت را تصادفاً و بهطور موردی در تحلیلها مورد توجه قرار داد. اشارة ظاهری به مسئلة جنسیت در تحقیقات اقتصادی اغلب تنها برای ممانعت از انتقاد نسبت به مردمحوری یا کورجنسی آن تحقیقات صورت میگیرد. اما واقع امر این است که نمیتواند پویاییهای ناشی از جنسیت را در ساختار مدل و محدودیتهای آن وارد کند و این مطالعات را از اتهام مردمحوری و بیتوجهی به جنسیت نجات دهد. نباید فراموش کرد که مکاتب اقتصادی دیگر هم وضعیتی بهتر از اقتصاد نئوکلاسیک در بیتوجهی به مسائل جنسیتی ندارند. غفلت مارکسیستها از روابط جنسیتی درون خانواده حتی بیشتر از نئوکلاسیکها بوده است. نهادگرایان یا واقعگرایان اقتصادی هم نشان دادهاند مسئلة زنان از دغدغههای اصلی آنها نیست. منظور من این نیست که ماهیت این مکاتب با مسئلة زنان ناسازگار است، بلکه تنها میخواهم بر این نکته تأکید کنم که غفلت اقتصاد نئوکلاسیک از مسئلة زنان موجب خواهد شد این مسئله برای همیشه مغفول بماند زیرا دیگر مکاتب حاشیهای موجود نیز در این زمینه حرفی برای گفتن ندارند.
دوم آنکه اقتصاددانان فمینیست، در هماهنگی با نظریههای فمینیستی، قضاوتهای ارزشی را وارد روش تحقیق خود کردهاند. سهم فمینیستها در ایجاد اقتصاد تجویزی (normative economics) به مراتب بیشتر از دیگر گرایشهای اقتصاد نئوکلاسیک است. اغلب اقتصاددانان فمینیست معتقدند که اقتصاد بههیچروی نمیتواند فاقد قضاوتهای ارزشی باشد کما اینکه هماکنون هم چنین نیست. آنها معتقدند مسئلة اصلی این است که آیا هر تحقیق در همان نگاه اول قضاوتهای ارزشی خود را لو میدهد یا در ظاهر کاملاً بیطرفانه بهنظر میرسد.
سوم، اقتصادانان فمینیست کتاب مقدسی ندارند و مشوق گفتوگوهای سازنده اما انتقادی میان اقتصاددانان هستند. آثار فربر(Ferber) و نلسون (Nelson) و کویپر(Kuiper) و سپ (Sap) نشانههای گویایی از تعهد اصیل فمینیستها نسبت به گفتوگوهای انتقادی و باز با نئوکلاسیکها یا دیگر مکاتب علم اقتصاد است. نشریة اقتصاد فمینیستی (Feminist Economics) هم بخشی به نام «گفتوگو» (Dialogue) برای نقد مقالات شمارههای نخستین خود ایجاد کرده است. دایانا اشتراسمن(Diana Strassmann)، سردبیر این نشریه، هم مستمراً بر حفظ فضای گفتوگو در نشریه تأکید میکند. بسیاری از مفاهیم اقتصاد نئوکلاسیک محصول گفتوگوهای انتقادی میان نئوکلاسیکها و رفت و برگشت مقالات انتقادی میان اقتصاددانان است. به گمان من، فرق اصلی میان آن گفتوگوها و گفتوگو با فمینیستها، پیشداوریهای متفاوت نسبت به مخاطب گفتوگو است.
چهارم اینکه اقتصاددانان فمینیست همین تساهل و تعهد نسبت به کثرتگرایی را در سطح روششناسی نیز نشان دادهاند. سولو (Solow) نشان داده است که چگونه شکلگرایی علمی در اقتصاد نئوکلاسیک گاه به ابزاری برای ترور روشنفکرانه تبدیل شده و تأکید صرف بر شکل استدلال، به منظور طفره رفتن از گفتوگو بر سر مدل، انتخاب شده است. منطقاً باید انتظار داشته باشیم که چنین برخوردی با واکنش مشابه اقتصاددانان فمینیست روبهرو شود اما آنها چنین نکردهاند.
تنوع مقالات نشریة اقتصاد فمینیستی گواه بر احترام فمینیستها نسبت به کثرتگرایی روششناختی است. ژولی ماتیی (Julie Mattheai)معتقداست: «اقتصاددانان فمینیست رویکردی تجویزی اتخاذ کردهاند، اما فاقد چهارچوب علمی و روششناختی هستند.» من با این ادعا موافق نیستم. اگرچه طیف متنوع روششناسیهایی که فمینیستها بهکار گرفتهاند میتواند موجب چنین برداشتی شود، اما به گمان من آنان روششناسی خود را متناسب با موضوع و زمینة تحقیق خود انتخاب میکنند.
● اقتصاد فمینیستی و نظریههای فمینیسم
آیا اقتصاد فمینیستی را میتوان بخشی از نظریههای فمینیستی دانست؟ هم بله و هم خیر. از یکسو، اقتصاد فمینیستی بیتردید چارچوبهایی را از نظریههای فمینیسم اقتباس کرده اما از سوی دیگر شواهد کمی میتوان یافت که نظریههای فمینیستی به یافتههای اقتصاد فمینیستی استناد کرده باشند.
تأخر زمانی پیدایش اقتصاد فمینیستی نسبت به نظریههای فمینیستی این فایده را داشته که اقتصاد فمینیستی توانسته از اشتباهات آن نظریهها عبرت گیرد.
اقتصاد فمینیستی از تجربة نظریههای فمینیستی آموخته که نباید زنان را بهمنزلة یک گونة مستقل طبقهبندی و از دیگر فاکتورهای عامل تبعیض نظیر نژاد، سن، تمایلات جنسی و ملیت صرفنظر کرد. مروری بر نوشتهها و آثار اقتصاد فمینیستی تلاش آن را در جهت ایجاد فضایی برای شنیدن صداهای متفاوت نشان میدهد.
مسائل دگرباشان جنسی، رنگینپوستان، زنان فقیر جنوبی و... در آثار اشتراسمن، باجت (Badgett)، هایمن (Hyman)، بارلت (Barlett)، دیر(Deere) و دیگران بهخوبی مورد توجه قرار گرفته است. فولبر (Folber) تلاش کرده نظریة انتخاب و محدودیت جدیدی که جنسیت، نژاد، سن، ملیت، تمایلات جنسی و طبقه را هم مدنظر قرار دهد ارائه کند. او در همین خصوص میگوید: «طبیعی است که بسیاری از فمینیستهای رادیکال از اینکه من جنسیت را در کانون توجهم قرار ندادهام برآشفته شوند. اما به اعتقاد من، نظریههای فمینیستی نمیتوانند بدون در نظر گرفتن دیگر اشکال نابرابریهای اجتماعی در بازتولید مفاهیم موفق باشند.»
اقتصاددانان فمینیست غالباً معتقد به نظریة فمینیستی دیدگاه (feminist standpoint theory) هستند. طرفداران این نظریه معتقدند از آنجا که مردمحوری(androcentrism) جریان متعارف دانش را به شکلی فراگیر تحت تأثیر قرار داده، ایدة «زن را اضافه کن و کمی آن را بههم بزن» نمیتواند این گرایش غالب را تضعیف سازد.
همچنین براساس این نظریه، از آنجا که اعضای ضعیفتر جامعه (مثلاً زنان) فرصت شناخت واقعیت اجتماعی را از دو منظر دارند ـ از منظر اعضای قویتر از طریق دانش متعارف و از منظر عضو ضعیفتر شخصاً و مستقیماً ـ شناختی کاملتر از آن خواهند داشت. پیشفرض این نظریه ممکن نبودن تفکیک شناخت از مشاهدهگر است و طبعاً هر مشاهدهگر یا تولیدکنندة دانش براساس موقعیت خود و ارتباط آن با تجربة زندگیاش تولید دانش میکند. این نظریه منتزع کردن تولیدکنندة دانش را از دانشی که تولید کرده غیرممکن میداند و هر بخش از دانش بشری را صریحاً به خالق آن پیوند میزند.
پیروان این نظریه معتقدند که دانش متعارف ابزار لازم را برای تفکیک دانش از مفروضات فرهنگی، ارزشها و منافع تولیدکنندة آن در اختیار ندارد و فمینیستها هم بر همین اساس مدعیاند که دانش متعارف امکان انتزاع از مردمحوری حاکم بر آن را ندارد. پس مشکل دانش متعارف موجود فقط روششناسی، مفروضات سیاسی و یافتههای آن نیست بلکه مشکل اصلی، دانشمندان مذکر آن است.
این اندیشه که همة علوم جانبدارانه و وابسته به موقعیت تاریخی و اجتماعی فرد یا افرادی هستند که آنها را پرورش دادهاند وجه مشترک میان اقتصاددانان فمینیست است. برای مثال، پوگول (Pugol) میگوید: «بگذارید در مقام یک اقتصاددان فمینیست یادآوری کنم که امر شخصی امر سیاسی و امر سیاسی امر اقتصادی است.
من بهعنوان یک زن و یک ناظر نظام اقتصادی موجود، نظریة اقتصادیام را از شناخت و تجربهای استخراج کردهام که در مواجهة ۲۵ ساله با این نظام کسب کردهام.»
همچنین اقتصاددانان فمینیست نگاه معرفتشناختی مشابهی با نظریههای فمینیستی دارند. معرفتشناسی متعارف معتقد است دانش خوب دانشی است که در فرایند تولید آن، مشاهدهگر میان خویش و عینیت یا ذهنیت و موضوع مطالعه فاصلة کافی ایجاد کند.
بهکارگیری روشهای پوزیتیویستی در دانش متعارف تنها راهی است که برای اطمینان از عدم مداخلة قضاوتهای ارزشی در فرایند تولید دانش وجود دارد. بیطرفی ارزشی مشاهدهگر شرط ضروری برای صحت علمی یافتههای اوست. بنابراین، دانش متعارف مدعی است دانش خوب دانشی است که بیطرفانه ادراک شده باشد.
اما فمینیستها با این تعریف از دانش خوب مخالفاند. آنان معتقدند هیچ مشاهدهگری نمیتواند واقعیت بیرونی را کاملاً بیطرفانه ادراک کند. گروهی از فمینیستها که به جریانهای پستمدرن رادیکال تعلق دارند، بر همین اساس ادعا میکنند اصولاً واقعیتی وجود ندارد و همه چیز صرفاً مشاهدات ماست. برخی هم معتقدند یک واقعیت موجود است، اما هر مشاهدهگری صرفاً میتواند از آن ادراکی شخصی و براساس پیشفرضهای خود داشته باشد و لاغیر.
به همین دلیل اقتصاددانان فمینیست معتقدند دانش ویژگی تاریخی و اجتماعی دارد و مهمتر از موضوع دانش، جایگاه تاریخی و اجتماعی تولیدکنندة آن است. دانشی که ما تولید میکنیم ساختیافته براساس منافع، ارزشها و موقعیت تاریخی و اجتماعی ما خواهد بود.
با این حال، بهنظر میرسد اقتصاد فمینیستی مورد استناد نظریههای فمینیستی نیست. این امر شاید ناشی از حرکت جریان فمینیسم از جزئیگرایی به سوی کلیگرایی در سالهای اخیر باشد. تغییر گرایش نظریههای فمینیستی از موضوعات علوم اجتماعی به دنیای هنر در دو دهة اخیر مشهود بوده است. در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی، اغلب تحقیقات فمینیستی حول محور موضوعات اجتماعی و اقتصادی و در یک کلام شرایط مادی زنان بود، اما در سالهای اخیر موضوعاتی نظیر تجسمبخشی و نمایش نمادین زنانگی در پدیدهها و موقعیتها و جایگاه بدن زنانه در زندگی و دانش با اقبال بیشتری مواجهاند.
اما بهنظر من این دلیل اصلی نیست زیرا در همان دهة ۷۰ هم که نظریههای فمینیستی نقدهای اساسی در علوم اجتماعی طرح کرده بودند، در حوزة اقتصاد تقریباً هیچ نقد جدیای وجود نداشت. به گمان من، دو علت اصلی برای گسست اقتصاد فمینیستی از نظریههای فمینیستی میتوان یافت. نخست آنکه علم اقتصاد در نگاه اول، بهدلیل زبان ریاضی و پیچیدة خود، برای محققان شاخههای دیگر علوم اجتماعی حوزهای غیرقابل دسترس بهنظر میرسد. دوم آنکه از دیدگاه اغلب استادان علوم دیگر اجتماعی، علمای اقتصاد افرادی نسبتاً مغرور بهنظر میرسند که اقتصاد را برتر از دیگر علوم اجتماعی میدانند. شاید این سردی و نخوت اقتصاددانان و زبان دور از دسترس اقتصاد دلایل کافی برای بیتوجهی فمینیستها به اقتصاددانان باشد.
در مجموع میتوان گفت که اقتصاددانان فمینیست بیشتر به جنبههای معرفتشناختی و روششناختی نظریههای فمینیستی توجه داشتهاند و تعلق خاطر آنان به این دو جنبه از نظریههای فمینیستی بسیار بیشتر از روششناسی و معرفتشناسی اقتصاد نئوکلاسیک بوده است. اما این رابطه تقریباً یکسویه است، یعنی اقتصاددانان فمینیست بیشتر مصرفکنندة نظریههای فمینیستی بوده و نتوانستهاند تعامل جدی با این نظریهها داشته باشند. به همین دلیل اقتصاددانان فمینیست هیچگاه مشارکت جدی در مباحثات درونی نظریههای فمینیستی نداشتهاند.
● جمعبندی
اقتصاد فمینیستی از سه جنبه اقتصاد متعارف را نقد میکند. نخست، خصلت مردمحورانة مفروضات بنیادی این علم؛ دوم، هژمونی روششناسی آن در عین بیتوجهی به پرسشهای فمینیستها در خصوص دغدغههای ویژة آنها؛ و سوم، مردمحوری یا کورجنسی اغلب یافتههای آن در مسائلی که برای زنان مهم است.
اقتصاد فمینیستی هنوز در حال سر و شکل گرفتن است و توسعة بسیار بیشتری خواهد یافت. به گمان من، درک تفاوت میان اقتصاد فمینیستی و اقتصاد جنسیتباور به ما کمک خواهد کرد که شناخت بهتری از اقتصاددانان فمینیست پیدا و رابطة آنها را با اقتصاد متعارف بهتر درک کنیم.
درعینحال تعجبی ندارد که اغلب کسانی که در حوزة مسائل جنسیتی کار میکنند از تفاوت این دو گرایش بیخبر باشند.
ضمن اینکه ارتباط اقتصاد فمینیستی و نظریههای فمینیستی را قابل تأمل میدانم، در اینکه اقتصاد فمینیستی برمبنای نظریههای فمینیستی بنا نهاده شده باشد، بهدلیل بیپاسخ ماندن سؤالات زیر تردید دارم: چرا نقدهای فمینیستی در علم اقتصاد حداقل یک دهه بعد از دیگر علوم اجتماعی آغاز شد؟ چرا نظریهپردازان فمینیست علاقة کمی به جدی گرفتن اقتصاد فمینیستی دارند؟ آیا این درست است که اقتصاددانان فمینیست اساساً نظریة فمینیستی پساساختارگرایانه را نفی کردهاند؟ فمینیستها از جریان مباحثات معرفتشناختی گسترده و فعال میان اقتصاددانان فمینیست چه درسی آموختهاند؟
اگرچه برای ایجاد پیوند میان نظریههای فمینیستی و اقتصاد فمینیستی هنوز راه زیادی باقی مانده، اما تجربة اتفاق مشابه در دیگر دانشها مرا امیدوار میکند که این تعامل نتایج سودمندی به دنبال داشته باشد، چنانکه نقدهای فمینیستی در دیگر علوم اجتماعی گاه موجب تغییراتی بنیادی در آن علوم شده است.
● تفاوت با اقتصاد متعارف
▪ اقتصاد فمینیستی:تفاوت جدی دارد که میزان آن، در رویکردهای مختلف، از تفاوتهای محدود تا بنیادی متغیر است.
▪ اقتصاد جنسیتباور:فردگرایی جنسیتباور به جای فردگرایی کورجنس و ارائة تحلیلهای جنسیتآگاه (gender–aware) از سیاستهای اقتصادی
● کاربرد «جنسیت»
▪ اقتصاد فمینیستی:در معنای گسترده
▪ اقتصاد جنسیتباور:در معنای محدود
● روششناسی
▪ اقتصاد فمینیستی:تکثرگرا اقتصاد متعارف
▪ اقتصاد جنسیتباور:در معنای محدود
● وجودشناسی
▪ اقتصاد فمینیستی:ناسازگار با برخی مفروضات بنیادی اقتصاد متعارفاقتصاد
▪ اقتصادجنسیتباور:تفاوتهای حاشیهای با اقتصاد متعارف
● پذیرش اقتصاددانان
▪ اقتصاد فمینیستی:غالباً منفی
▪ اقتصاد جنسیتباور:مثبت
مخاطبان
اقتصاد فمینیستی:علاقهمندان مطالعات بینرشتهای و گاه برخی اقتصاددانان نئوکلاسیک
اقتصادجنسیتباور:غالب اقتصاددانان نئوکلاسیک
نوشتة اینگرید روبینز ترجمة نیما نامداری
منبع
www.ingridrobeyns.nl/Ac-publ.html
http://farhady.blogfa.com
محمد فرهاد
منبع
www.ingridrobeyns.nl/Ac-publ.html
http://farhady.blogfa.com
محمد فرهاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست