دوشنبه, ۲۳ مهر, ۱۴۰۳ / 14 October, 2024
مجله ویستا


چارچوب مفهومی‌ پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان‌


چارچوب مفهومی‌ پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان‌
كتاب چارچوب مفهومی پیمایش ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان به همت دكتر مسعود چلبی استاد جامعه‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی تألیف و توسط طرح‌های ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.
هدف از تدوین چارچوب مفهومی، ارائه وسیله‌ای برای تنظیم فكر در مورد نگرش‌ها و ارزش‌ها نسبت به اعیان اجتماعی و فرهنگی در حوزه‌های مختلف جامعه است. در واقع این چارچوب مفهومی كل جامعه در ابعاد و سطوح مختلف و ارتباط آنها با یكدیگر است. قریب به اكثر مطالعات پیمایش كه در زمینه نگرش‌ها و ارزش‌ها صورت گرفته‌اند یا فاقد یك مبنای نظری بوده‌اند و یا هر یك به نحوی از یكی از نظریه‌های خود در حوزه روان‌شناسی و روان‌شناس اجتماعی استفاده كرده‌اند. به عبارتی مفهوم‌سازی آنها به ندرت در یك منظومه مفهومی نسبتاً جامع و منسجم و با عنایت به سطوح و ابعاد مختلف جامعه صورت گرفته است.
در این كتاب ابتدا نوعی چارچوب نظری و مفاهیم اساسی آن درسه سطح تجرید (انتزاع) آمده است، سپس اعیان فرهنگی و اجتماعی به عنوان موضوع گرایش، بر اساس چارچوب مفهومی، پیشنهاد می‌شوند. در ادامه ابعاد گرایش، مفهومی‌سازی می‌شوند و به دنبال آن كاركرد خرده نظام‌های چهارگانه اجتماعی برای كنش فردی جهت مطالعه فهرست شده‌اند. در پایان فرضیه‌های محوری در قالب “فضای كنش” به صورت مشروط طرح‌شده‌اند.
منظور از چارچوب مفهومی، نقشه مفهومی جامعه است. به تعبیری چارچوب مفهومی،‌ نظام معنی سلسله مراتبی است كه در آن جامعه كل و اجزاء،‌ ابعاد و سطوح آنها در ارتباط با یكدیگر مفهوم‌سازی می‌شوند. مراجعه به ادبیات موضوع نشان می‌دهد كه تقریباً تمامی نظریه‌هایی كه در مورد ارزش‌ها و نگرش‌ها مورد استفاده قرار گرفته‌اند اغلب از جنس نظریه‌های اثباتی خرد (Micro positive theory) بوده‌اند.
بعضی از این نظریه‌ها در حوزه روان‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی رایج هستند،‌ مثل نظریه‌های تقویت، اعم از نظریه شرطی شدن عاملی،‌ نظریه ناموزونی‌فستینجر، نظریه توازن هایدر (راچ و كراس ۱۹۶۵، بوتزین و همكاران ۱۹۸۳،‌‌‌‌ بر‌كوتیر۱۹۸۶). علاوه بر این می‌توان در حوزه روان‌شناسی اجتماعی از نظریه كنش مستدل فیشباین (۱۹۹۰) ، نظریه یونك(ادوین۱۹۹۴) و نظریه اسنادی(شیور۱۹۷۵) یاد كرد.
تمامی تئوری‌های یاد‌شده،‌ كم و بیش نقش نظریه اثباتی خرد را ایفا می‌كنند و هر یك تا حدودی بعضی از جلوه‌های موضوع را توضیح می‌دهند، لیكن هیچ كدام عوامل كنش و ساختاری را در یك منظومه منسجم مفهومی نمی‌بینند.
البته این بدان معنا نیست كه این تئوری‌ها فاقد قدرت توضیحی و پیش‌بینی هستند، بالعكس هركدام از اینها در جای خود و با توجه به مسأله كانونی‌شان ارزش خاص خود را دارند.
چارچوب مفهومی كه در این كتاب پیشنهاد می‌شود،‌عمدتاً‌ متأثر از نظریه عمومی كنش است،‌ به همین دلیل در این قسمت از كتاب برای معرفی چارچوب مفهومی پیشنهادی از تعریف مفهومی كنش و عناصر آن در اولین سطح انتزاع آورده شده است. این معرفی اجمالی در چارچوب مزبور و مفاهیم اساسی آن در سه مرحله صورت گرفته است. در اولین سطح، انتزاع جهان به چند مفهوم اساسی نظیر كنشگر، كنش و وضعیت كنش منتزع می‌شود.
منظور از كنشگر نظام كنش است، اما “نظام كنش” كه در آن روابط انگیزه‌ای (تمایلات) و گرایش‌ها (سوی‌گیری‌ها) به كنش مورد نظر است.
مفهوم كنش برخلاف معنی عامیانه آن، رساننده نوعی فرآیند “‌انجام كاری” نیست بلكه دال بر‌نوعی “رابطه” یا “ارتباط” است، یعنی ارتباط اجزاء یك نظام، یا ساختار‌های نظام و یا نظام‌ها. بنابراین “كنش” بیانگر رفتار یا انجام كاری نیست.
“وضعیت كنش” از نقطه نظر نظام كنشگر تعریف می‌شود. هر وضعیت از عناصری تشكیل شده ‌كه یكی از آنها هدفی است كه كنشگر به آن سوق یافته است.
در دومین سطح انتزاع چهار نوع نظام كنش در ارتباط با هم مطرح شده‌اند. این چهار نظام عبارتند‌از: نظام اثباتی، نظام تمایلی (Dispositiona lsystem)،‌ نظام اجتماعی (Social system) و نظام فرهنگی، این چهار نظام از عناصر كنش (مربوط به سطح اول انتزاع ) تجرید شده‌اند.
منظور از نظام اثباتی، آرایش فرصت‌های فیزیكی، شیمیایی و آلی است. نكته‌ای كه باید به آن به لحاظ تحلیلی توجه شود،‌ این است كه حتی یك انسان در وضعیت كنش یك كنشگر می‌تواند بالقوه جزیی از نظام اثباتی محسوب شود، اگر و فقط اگر كنشگر مزبور برای او قائل به نوعی نظام انگیزشی نباشد و ضمناً او را همانند یك شیئی، به جهت استفاده مورد ملاحظه قرار دهد.
نظام فرهنگی صرفاً معادل انگاره‌های معانی مجرد (Patterns of disembodied meaning) تعریف می‌شوند،‌ معناهایی كه از وضعیت كنش منتزع شده‌اند، معانی رساننده نظام‌های باورها، ارزش‌ها، نمادها و ‌‌‌‌فرمان‌ها.
به هر حال در این سطح، مفهوم نظام فرهنگی تنها به آرایش منطقی و منظومه معانی (شامل باورها، ارزش‌ها، فرمان‌ها و نمادها) دلالت دارد.
شخصیت به عنوان نظام تعاملی تعریف می‌شود، نظامی كه در آن، نیاز‌ها هنجاری شده و دارای سوی‌گیری كم و بیش مشخص می‌باشند. نظام شخصیت از برخورد و تعامل نظام آلی انسانی با نظام‌های اجتماعی و فرهنگی در خلال فرآیند جامعه‌پذیری شكل می‌گیرد، یعنی اینكه نظام شخصیت از تركیب تدریجی و مداوم نیازهای ارگانیسم (نظام آلی) با انتظارات اجتماعی (نظام اجتماعی) و معانی (نظام فرهنگی) حاصل می‌شود. ارگانیسم انسانی در برخورد با محیط‌های اثباتی، اجتماعی و فرهنگی ضمن یادگیری (با صبغه عقلانی) و درونی‌كردن (با صبغه احساس) آنها،‌حائز نظام تمایلی می‌شود كه این نظام دارای سوی‌گیری عاطفی، هنجاری و شناختی است.
نظام اجتماعی (social system) چهارمین نظام فرعی (sub system) است كه در سطح دوم انتزاع مطرح می‌شود. در این سطح، نظام اجتماعی به عنوان شبكه تعاملی كنشگران فردی و جمعی تعریف می‌شود. یادآور می‌شود كه نظام اجتماعی همانند سه نظام دیگری كه مطرح شدند، یك ابزار تحلیلی است كه خاصیت تنسیقی برای فكر دارد. به عبارت دیگر نباید مفهوم نظام اجتماعی را به عنوان مابه‌ازای یك واقعیت عینی قلمداد نمود.
همان‌طور كه قبلاً نیز گفته شد، واضح است كه این چهار نوع نظام فرعی، همگی در نظریه عمومی كنش، وسیله تنسیقی (heuristic) هستند و صرفاً‌ جهت تحلیل مطرح می‌شوند.
در سطح دوم انتزاع، چهار نظام از هم متمایز شدند(discriminated) كه همگی در خباً(generically) باهم متفاوت می‌باشند. در نظام اثباتی عناصر فیزیكی،شیمیایی و آلی وجود دارند و آرایش و روابط آنها عمدتا از جنس “ضرورت طبیعی” است. تمایلات نیازی و انگیزه‌ای عناصرتشكیل دهنده نظام شخصیت هستند و آرایش و روابط آنها عمدتاً از جنس “ضرورت روانی و تمایلی” است. كنشگران فردی و جمعی و نقش‌ها، عناصر كلیدی نظام اجتماعی هستند و آرایش و روابط بین آنها اساساً از جنس “ضرورت اجتماعی” است. و بالاخره نمادها، ارزش‌ها، اندیشه‌ها و فرمان‌ها از عناصر محوری‌ نظام فرهنگ می‌باشند و آرایش روابط بین آنها از جنس “ضرورت منطقی” است.
به طور خلاصه آنچه كه طبق نظریه عمومی كنش گفته شد،چهار نظام مطروحه در سطح دوم انتزاع همگی حائز حداقل دو نوع مشتركات می‌باشند. یكی اینكه در همگی آنها نوعی “كنش” یا به تعبیری دیگر “آرایش روابط” مطرح است. دوم اینكه همگی آنها به نحوی در محیط‌های داخلی و خارجی خود با چهار نوع مقتضیات كاركردی (AGIL) مواجه هستند. این دو نوع مشتركات ازمیان چهار نوع نظام منتزع شده و در سطح سوم انتزاع به عنوان نظام كنش با چهار كاركرد (چهارفاز) یا “الگوهای كاركردی نظام كنش” مطرح می‌شوند.
در بخش دیگری از این كتاب در مورد ارزش چنین آمده است: در ادبیات، وفاق كاملی بر سر تعریف مفهومی ارزش وجود ندارند. اغلب برای تعریف “مفهوم ارزش” از تعریف‌كننده‌هایی (defienians) نظیر خواست‌ها،‌ نیازها،‌ تمنیات، رجحان‌ها، علایق و غیره استفاده می‌شود.
دتس و اسكار برو در واكاوی خود از موضوع مزبور نتیجه می‌گیرند كه تردید وجود دارد كه آیا بتوان تعریفی از ارزش ارائه نمود كه در برگیرنده تمامی جنبه‌های معنایی این واژه و هم ریشه‌های (cognates) آن باشد،‌ یا این كه مورد قبول تمامی پژوهشگران واقع شود.
این دو پژوهشگر مفهوم ارزش را یك مفهوم پیشین (apriority concept) - در معنای كانتی- و وسیله‌ای برای تنظیم فكر (heuristic device) تلقی می‌كنند. بر همین اساس مفهوم سازی آنها مبتنی بر سه پذیره است:
۱) ارزش‌ها به طورمستقیم قابل مشاهده نیستند.
۲) ارزش‌ها با ملاحظات اخلاقی توام‌اند.
۳) ارزش‌هاپنداشت‌هایی از”امرتمناپذیر”(the desirable) می‌باشند.
در این معنا “ارزش” معادل “تمناپذیری” نیست بلكه پنداشتی (برداشتی) از امر تمناپذیر است.وجودعنصر شناختی، یعنی پنداشت،‌ درارزش، دال بر این است كه “ارزش” یك سازه منطقی است. یعنی اینكه ارزش‌همانند فرهنگ یا مفهوم “نیرو” در فیزیك قابل مشاهده مستقیم نیست،‌ بلكه تنها می‌توان تظاهرات و تجلیات آن را به طور مستقیم مشاهده نمود.
در بخش دیگر، این كتاب تحت عنوان شخصیت و گرایش،‌ بعد از شرح اجمالی ابعاد چهارگانه نظام فرهنگی در سطح سوم انتزاع، به معرفی اجمالی فازهای چهارگانه نظام شخصیت در همین سطح می‌پردازد.
در جامعه شناسی، نظریه‌ها عموماً مبتنی بر درك تحویلی از انسان بودند: مانند‌ انسان اقتصادی،‌ انسان جامعه‌شناختی، انسان سازنده، انسان ناطق،‌ انسان آموزش پذیر و غیره. گرچه در این میان جامعه شناسانی بودند كه دركی دوگانه از انسان (homodouplex) داشتند. (چلبی، ۱۳۸۱)
در این بخش از كتاب، ماهیت انسان از دیدگاه‌های مختلف علوم‌سیاسی،‌ اقتصاد و روان‌شناسی بررسی می‌شود، تمایزهای محوری كه در اینجا مطرح می‌شود یكی تصویر انسان به عنوان سوژه فعال و دیگری تصویر انسان به عنوان یك عین منفعل ‌است. عاملی كه این دو تصویر از انسان را از هم جدا می‌كند، میزان كنترل و اختیاری است كه انسان بر‌فعالیت‌ها یا كنش خود اعمال می‌دارد. مضمون این كنترل چیزی جز درجه‌ای از “خود-آگاهی” و “دوراندیشی” نسبت به ظرفیت و استعداد خود،‌وضعیت كنش و پیامدآن نیست.
ابعاد نظام اجتماعی، در بخش دیگر این كتاب مورد بررسی قرار گرفته و به‌دنبال معرفی و طرح‌ فازهای چهارگانه نظام‌های فرهنگی و شخصیتی، به اجمال به معرفی فازهای چهارگانه نظام اجتماعی پرداخته است. در سطح دوم انتزاع گفته شد كه نظام اجتماعی شبكه تعاملات كنشگران فردی و جمعی است و همچنین اشاره شد كه در نظام اجتماعی به همراه روابط اجتماعی و انتظارات متقابل، تعهدات متقابل و ضمانت اجرا، برای تحقق انتظارات و ایفای تعهدات مطرح می‌باشد. در سطح سوم انتزاع می‌توان گام را فراتر نهاد و فازهای چهارگانه نظام اجتماعی را (برای هر واحد اجتماعی‌ (social unit در هر سطحی از جامعه مشخص نمود.
نظام اجتماعی به عنوان یك مقوله انتزاعی در هر سطحی از جامعه نظیر گروه خانواده، سازمان، جامعه كل و غیره قابل طرح می‌باشد. در ادامه، نظام اجتماعی برای جامعه كل‌(total society) تحت عنوان نظام جامعه‌ای‌ (societal system) معرفی می‌شود.
در قسمت بعدی این كتاب، به معرفی “فضای كنش” (action space) و ابعاد و ویژگی های آن پرداخته شده است. منظور از فضا مجموعه‌ای ازامكانات یا مقدورات (possibilities) برای یك نظام است در نظام كنش می‌توان مجموعه‌ای از وضعیت‌ها و متناظر با آنها مجموعه‌ای از متغیرها را در نظر گرفت.آرایش هر نظام وابسته به شرایط (Conditions) آن نظام است كه یا آن شرایط تغیر نمی‌كند، یا به كندی تغییر می‌كند و یا به هر دلیلی جزیی از وضعیت‌های نظام تلقی نمی‌شود. ضمناً می‌توان نظام‌های مختلف را به عنوان محیط دیگر در نظر گرفت. با توجه به این كه چه نظامی واحد مرجع است، نظام‌هایی كه محیط (شرایط محیطی) آن را تشكیل می‌دهند، فضای پارامتری آن محسوب می‌شوند، یعنی یك وضعیت در یك فضا را می‌توان به عنوان عنصری از فضای پارامتری در سطح دیگری تلقی نمود. طرح مفهوم “فضای كنش” به صورت انتزاعی این امكان بالقوه را برای تحلیلگر فراهم می‌نماید (حتی با نظریه‌های متفاوت) تا به طرح گزاره‌ها و قضایایی عام در سطوح مختلف بپردازد.
در حقیقت در سطح سوم انتزاع و با استعانت از مفهوم فضای كنش، می‌توان به طور بالقوه به “فهم عِلی” (Causal understanding) پدیده‌ها برای هر سطحی از جامعه دست یازید. در این سطح از انتزاع علاوه بر قضایای فونكسیونالیستی (از نوع پسامدی)، می‌توان گزاره‌های علی عام را - چه براساس ضرورت منطقی (پوزیتیویستی) و چه براساس ضرورت طبیعی (رئالیستی) مطرح نمود. (چلبی ۱۳۷۴).
در همین فصل یادآور می‌شود متناظر با سطوح انتزاع ممكن است به لحاظ روشن شناختی چهارفهم همراه با چهار نوع توضیح (explanation) را ازهم تمیز داد. اینها عبارتند از:
۱. فهم مشاهده‌ای‌
۲. فهم تاویلی (تفسیری)
۳. فهم تمایزی‌
۴. فهم تعمیمی(عِلی)
چارچوب تحلیلی فضای كنش (در هرسطحی) اجازه می‌دهد تا برای هر پدید‌ه‌ای توضیح عِلی فراهم شود، یعنی هر پدیده را می‌توان با مراجعه به موقعیت (location) آن در فضای وضعیت كنش، یعنی نسبت رابطه آن با نظام‌های تغییر دهنده و نظام‌های نظم‌دهنده، توضیح داد.
در بخش بعدی این كتاب از نظریه عمومی كنش،‌ نظام اجتماعی در سطح جامعه كل به عنوان نظام جامعه‌ای تعریف می‌شود. این نظام خود از چهار نظام فرعی تشكیل می‌شود.
۱. نظام اقتصادی‌
۲. نظام سیاسی‌
۳. نظام فرهنگی- اجتماعی‌
۴. نظام اجتماعی(اجتماع جامعه‌ای)
این چهار نظام فرعی، در فضای عمومی، كنش را در سطح جامعه كل، نشان می‌دهد. در میان چهار نظام اصلی،‌ نظام اقتصادی پویاترین نظام است. به علت بالا بودن پیچیدگی نمادی و بالا بودن حدوث كنش (شقوق كنش) این نظام اثر گشایندگی و تغییر روی سه نظام دیگر دارد. به علاوه تغییر‌پذیری این نظام بیشتر از سایر نظام‌هاست و درصورتی كه این نظام گسترش یابد (در اثر توسعه اقتصادی) به همراه خود موجبات تغییر را برای سایر نظام‌ها فراهم می‌آورد. اما عمیق‌ترین لایه نظم اجتماعی كه خصلت عاطفی و هنجاری دارد،متعلق به نظام اجتماع است. به همین سبب نظام اجتماع نه تنها اثر انسدادی روی تمامی نظام‌های دیگر دارد،‌ بلكه با نفوذ در آنها و با استعانت از رسانایی خود در روابط اجتماعی، یعنی تعهد،‌ بنیان نظم هنجاری را برای آنها،‌ كم و بیش، فراهم می‌نماید.
در عصر جدید،‌ ارزش اجتماعی كه در سطح اجتماع جامعه‌ای (ملی) مطرح می‌شود،‌ عام‌گرایی است. می‌توان گفت كه ارزش عام‌گرایی ناظر به تضاد قومی در جامعه است. به عبارت دقیق‌تر،‌ در‌اكثر جوامع به‌ویژه آنهایی كه كثیرالقوم هستند، بین اجتماعات كوچك و بزرگ بی‌شمار، كم و بیش‌ به صورت بالقوه و یا بالفعل نوعی ادعای كهتری و برتری ارزشی (خاص‌گرایی) روی محورهای مختلف نژادی، قومی، مذهبی، زبانی،‌ خانوادگی، گروهی و حتی شغلی وجود دارد.
نظام فرهنگی- اجتماعی بنا به ماهیت و كاركردش، محل تلاقی سه زمان گذشته، حال و آینده است. چرا؟ برای اینكه آنچه قبلاً‌ اتفاق افتاده است،‌ گذشته و اما فرهنگ بنا به ماهیت نمادین خود، انگاره‌های نمادی گذشته را از طریق آموزش درون نسلی و بین نسلی در خود حفظ كرده است. به علاوه آینده هنوز فرا نرسیده، لیكن نظام فرهنگی - اجتماعی با تلفیق گذشته و حال درصدد محاسبه شقوق كنش و پیامدهای آن برای آینده است. این نظام با ملاحظه و محاسبه مقدورات و مضایق در آینده، به تنظیم نمادین حال و آینده می‌پردازد.
در محل تلاقی سه زمان گذشته، حال و آینده است كه تنش،‌ تقابل و تضاد بین كنش سنتی و كنش ابزاری، مراجعه به گذشته و محاسبه آینده،‌عقل عملی و عقل ابزاری مطرح است. در نظام فرهنگی - اجتماعی معاصر، ارزش خردورزی ناظر به این نوع تضاد است.
اینك می‌توان فهرستی از اعیان فرهنگی و اعیان اجتماعی را به طور جداگانه برای هر یك از چهار نظام مزبور،‌ جهت سنجش‌گرایش افراد نسبت به آنها پیشنهاد نمود كه در قسمت موضوعات پیشنهادی برای مطالعه این موضوع پیگیری شده است. در این مطالعه سنجش نگرش‌های افراد و شهروندان مدنظر است، لذا واحد تحلیل اصلی و سطح مشاهده هر دو “فرد” است. ضمناً با توجه به اینكه موضوع مطالعه حاضر نگرش فرد نسبت به جامعه و اعیان فرهنگی و اعیان اجتماعی آن است، لذا بالضروره ارتباط نظام جامعه با نظام شخصیت نیز در این مطالعه، ‌باید مورد توجه قرار گیرد. در این فصل بعد از تشریح نمودار شبكه مبادله داده‌ها و ستانده‌ها بین نظام شخصیت و نظام جامعه‌ای و توضیح مبادلات بین این دو نظام به نكاتی چند اشاره شده است.
اول اینكه، در شبكه مبادلات بین نظام جامعه‌ای و نظام شخصیت، نوعی تناسب ریاضی و همبستگی آماری بین ورودی‌ها و خروجی‌های آنها وجود دارد، لیكن این تناسب و همبستگی كامل نیست. دوم - ‌چنانكه قبلاً نیز عنوان شد- با توجه به ماهیت و موضوع پژوهش نظام مرجع، در مطالعه پیش‌رو‌”نظام شخصیت” است، لذا با مراجعه به شخصیت فرد (به عنوان نظام تماس) می‌توان داده‌ها یا عواملی كه این نظام (نظام شخصیت) برای نظام جامعه‌ای فراهم می‌كند،‌ مثل هوش و ظرفیت اجرا، اراده،‌ وفاداری و بینش را در حد اولین تقرب به واقع‌ (First approximation to reality) سنجید.
با این كار، ضمن اینكه ‌می‌توان میزان احساس رضایت و خشنودی هر فرد را در حوزه‌‌های چهار‌گانه جامعه سنجید، در همان حال ممكن است، درحد اولین تقرب به واقع،‌ احساسات جمعی را در ابعاد چهارگانه جامعه به طور متوسط، برآورد نمود. از هرجامعه سالمی انتظار می‌رود كه تمامی فعالیت‌های آن حتی‌المقدور در جهت بهبود احساسات جمعی قرار ‌گیرد ، ضمن آنكه نباید فراموش كرد كه متقابلاً بابهبود در احساسات جمعی (در ابعاد چهارگانه) زمینه برای پویایی،‌ نشاط،‌ سرزندگی و بالندگی جامعه و نتیجتاً‌ مقبولیت و مشروعیت برای نظام حاكم بر آن فراهم خواهد شد. به علاوه،‌ مطالعه و شناخت كم و كیف احساسات جمعی‌ (collective sentiments) در ابعاد مختلف می‌تواند كمكی باشد، جهت تشخیص و ارزیابی نسبی نقاط قوت و ضعف و كاستی‌های عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه و داده‌های (عوامل) هر یك از آنها به نظام‌های شخصیت. در قسمت پایانی یعنی “فرضیه‌های محوری” به معرفی برخی از عوامل اساسی پرداخته می‌شود كه گمان می‌رود هركدام بتوانند حداقل به طور بالقوه مسؤولیت درصدی از تغییرات در “گرایش‌ها” را به عهده گیرند. در روان‌شناسی اجتماعی،‌ نظریه‌های بی‌شماری، هر یك بنا به “مفروضات بنیانی” و مسائل خود و نحوه نگاه‌شان به انسان، عوامل مختلفی را مسؤول شكل‌گیری و تغییر “گرایش” معرفی می‌كنند. هیچ كدام از این نظریه‌ها نمی‌توانند به تنهایی به اصطلاح “حق‌مطلب” را ادا كنند. بعد از مرور “جدول جایگاه تقریبی برخی نظریه‌های روان‌شناسی اجتماعی در فضای كنش” در پایان این كتاب برخی از عوامل اصلی موثر بر تغییر نگرش نسبت به “موضوعات” یا “اعیان” فهرست شده است:
۱. اعیان‌
۲. تجربه
۳. تداعی احساس
۴. انتظارات پاداش و جزا
۵. اهداف
۶. ایمنی‌
۷. عدم تطابق حسی‌
۸. عدم تطابق شناختی
۹. فاز شخصیت
۱۰. سطح تكامل شخصیت‌
۱۱. فاز نظام اجتماعی
۱۲. نوع گرایش‌
تلخیص: فاطمه موسی‌زاده‌
منبع : فرهنگ و پژوهش