سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا


مترجم در کشاکش ترجمه


مترجم در کشاکش ترجمه
● متن سخنرانی فرزانه طاهری درباره مترجم و فرایند ترجمه
فرزانه طاهری یکی از سرشناس‌ترین مترجمین معاصر با ده‌‌ها جلد ترجمه نیازی به معرفی ندارد. آثار ترجمه‌ای او خصوصاً آن‌هایی که در زمینه نقد ادبی انجام شده، کمک شایان توجه‌ای به جامعه‌ی ادبی کرده‌است. نوشته‌ای که در پی خواهید خواند متن سخنرانی وی در جمع ناشرین زن در نمایشگاهی که شهریور ماه در شهر رشت برپا شده‌بود، است. با تشکر از بهناز ناصح که زحمت ضبط و تهیه متن این سخنرانی را به عهده گرفت.
«زندان زبان، زندان موقت است. روزی می‌رسد كه نگهبان مشفق با كلیدهایش از راه برسد و ما را از این زندان برهاند.» در این معنا، مترجم زندان زبان را می‌گشاید و كمك می‌كند تن از آن زبان و فرهنگ و مخاطبان اولیه‌اش كه محدود بودند خلاصی یابد. این خدمت بسیار بزرگ متاسفانه در تاریخ فلسفه و زبان‌شناسی درست دریافته نشده‌است، اهمیت ترجمه جدید چه به عنوان یكی از اشكال هنری و چه به منظره یكی از طرق بیان معنا و روشی برای تفسیر یا ترجمان بودِ آدمی چنان كه باید دانسته نشده. پس در ابتدا به این می‌پردازیم كه اصلاً ترجمه چیست و مترجم چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد و فرایند ترجمه به چه ترتیبی است.
ترجمه فعالیتی است با قدمتی بسیار كه از اعصار باستان انجام می‌گرفته اما تا پیش از عصر زبان شناسی، متون بسیار معدودی درباره آن نوشته شده و نظریه هم ساخته و پرداخته نشده است. همان متون معدود را هم عمدتاً كسانی می‌نوشتند كه خود دست اندركار ترجمه بودند و صرفاً تاثراتشان را مدون می كردند. این نوشتار فاقد روی‌كردی نظام‌مند یا سنجه‌های عینی بودند، بسیاری از مترجمان دوران گذشته قائل به این بودند كه ترجمه فرآیند تفسیر یا تفصیل متن اصلی است و گاهی هم افكار خود یا تفاسیر خود را هر جا كه متن اضافه‌گوئی داشت، یا جالب نبود یا حتی مبهم بود مستقیماً وارد متن می‌كردند. در آغاز عصر ترجمه در ایران یعنی در ترجمه‌های اواخر قاجار و اوایل پهلوی از آثار شكسپیر یا ژان ژاک روسو و … هم نام‌ها را ایرانی می‌كردند و هم هرچه می‌خواستند ضرب‌المثل فارسی و ابیات سعدی و حافظ و … در آن‌ها تعبیه می‌كردند و پند و اندرز به خورد خواننده می‌دادند و هم تا حدودی مثل سریال‌های خارجی كه امروز دوبله شده‌اش را از تلویزیون می‌بینیم برای حفظ عفت عمومی، روابط را در آن به كل تغییر می‌دادند. این دخالت‌ها گاه به حدی می‌رسید كه ترجمه می‌شد تاثرات شخصی و تمایلات ذهنی.
جدل مشهور ترجمه لفظ به لفظ در برابر ترجمه معنایی هم در عصر روم باستان آغاز شد. سیسرون خطیب و دولتمرد رومی بسیاری از آثار یونانی را به لاتین ترجمه كرد، روی‌كردش به ترجمه مفهوم به مفهوم بود و نه لفظ به لفظ،‌ یعنی مترجم باید به خاطر داشته باشد كه معنای مورد نظر در زبان مبدا چیست و با استفاده از كلمات زبان مقصد طوری آن را بیان كند كه برای خوانندگان زبان مقصد عجیب نباشد. اما «پلینی» ترجمه را به صورت یك تكنیك ادبی می‌دید و بر خلاف سیسرون به ترجمه لفظ به لفظ گرایش داشت و البته این جدل تا قرن‌ها ادامه داشت. بهر حال نخستین تلاش‌ها برای تعریف ویژگی‌های لازم برای مترجم یا ایجاد قواعد یا اصول اصلی برای ترجمه البته در مورد ترجمه ادبی بود. در سال ۱۵۴۰ م به این قرار: مترجم باید محتوا و قصد نویسنده‌ای را كه می‌خواهد كارش را ترجمه كند به طور كامل درك كند، مترجم باید زبانی را كه از آن ترجمه می‌كند كاملاً بداند و شناختش از زبانی كه به آن ترجمه می‌كند نیز همان قدر عالی باشد، مترم باید از گرایش به ترجمه لفظ به لفظ بپرهیزد چون با این كار معنای متن اصلی را نابود و زیبایی بیان را تباه می‌كند، مترجم باید صورت‌های كلامی متداول در زبان خویش را به كار برد. مترجم باید واژه‌هارا به ترتیبی انتخاب كند و بیاورد كه حاصل نهائی،‌لحن در خور را داشته باشد، به دنبال این، در سال‌ها و دهه‌های بعد اصول دیگری ارائه شد (كه در این جا فرصت بحث نیست) اما با شكوفائی مطالعات زبان شناسی در زمان معاصر، متونی كه درباره ترجمه نوشته شده عینی‌تر و نظام مندتر است، بنابر یك دیدگاه، هر خواندنی می‌شود گفت یك نوع ترجمه است. یعنی جستجوی معناهای متنی است كه كس دیگری نوشته است‌. مترجم را دقیق‌ترین خواننده دانسته‌اند؛ اما این خواندن فرآیندی دارد و نظرهای مختلفی هم درباره آن تاكنون ارائه شده. نظریه‌های ترجمه در واقع بررسی اصول درست ترجمه است. این نظریه‌ها بر مبنای درك درست نحوه عمل‌كرد زبان‌های گوناگون، نحوه رمزگزاری معنا در شكل‌های متفاوت در زبان‌های متفاوت شناسایی و مترجمان را راهنمای می‌كند تا مناسب‌ترین راه‌ها را برای حفظ معنا در عین كار بست مناسب‌ترین صورت‌های هر زبان پیدا كند. در اساس دو نظریه اصلی برای ترجمه وجود دارد كه با هم رقابت دارند در یكی قصد اصلی بیان تمامی نیرو و معنای هر كلمه و اصطلاح زبان اصلی به دقیق‌ترین وجه ممكن است. و در دیگری هدف اصلی تولید نتیجه‌ای است كه اصلاً به ترجمه‌نمی‌ماند و در واقع با جامه تازه خود همان قدر راحت است كه در جامعه بومی خود. این دو نظریه پیروانی دارد، اما بیش‌ترین پیروان را تلفیق این دو دارد (كه بعد به آن خواهیم پرداخت).
سه شرط مهم برای توفیق مترجم برشمرده‌اند كه اكثریت بر آن توافق دارند. مترجم باید با زبان مبدا، زبان مقصد و موضوع آشنا باشد .
- تبحر او در زبان مبدا و زبان مقصد باید در حد یا نزدیك به سخنگویان بومی باشد. او باید توانایی درك آنچه را متن به صراحت یا تلویحاً می‌گوید داشته باشد.
- مهارت‌های او در نوشتن و ویرایش باید در حد اعلا باشد.
-اما مهم‌تر از همه كه در بخش مربوط به ترجمه ادبی بیش‌تر به‌ آن خواهیم پرداخت در مطلوب‌ترین شكلش مترجم باید فرهنگ هر دو زبان (زبان مبدا و مقصد) را خوب بشناسد چون این شناخت در كاربرد كلمات و معانی تاثیر دارد. باید نویسنده متن اصلی – بحث نگارش او، جایگاه آن اثر در فرهنگ مكتوب كشور مبدا و جایگاه آن اثر در مجموعه آثار آن نویسنده را بشناسد.
(از اینجا شروع می‌كنیم كه) مترجم معنای پشت صورت‌های موجود در زبان مبدا را كشف می‌كند و تمام تلاشش را به كار می‌بندد تا همان معنا را با استفاده از صورت‌ها و ساختارهای زبان مقصد در این زبان خلق كند، پس نتیجه می‌گیریم چیزی كه قرار است تغییر كند صورت و رمزگان است و آ“چه باید بلاتغییر بماند معنا و پیام است. پس ترجمه فرآیندی است مبتی بر این نظریه كه جدا كردن معنای یك متن از صورت‌های آن و بازتولید همان معنا با صورت‌های بسیار متفاوت در زبان دوم. (باید در اینجا متذكر بشوم كه ) در سال ۱۹۶۴ م یوجین نایدا كه خود زبان شناس است و یكی از برجسته‌ترین نظریه پردازان ترجمه، اعلام كرد كه مطلالعات ترجمه باید از زبان شناسی جدا باشد، چون می‌توانیم ترجمه كنیم بی آن‌که كوچك‌ترین اطلاعی از زبان شناسی داشته باشیم همان طوری كه به یك زبان به سهولت حرف می‌زنیم بی آن‌که علم آن زبان را خوانده باشیم. البته شناخت ویژگی‌های زبانی و سبكی انواع زبان‌ها می‌تواند به ترجمه بسیار كمك كند. با چنین دانشی می‌توان به جستجوی گونه همتا در زبان مقصد برآمد، ویژگی‌های اصلی آن را دریافت و در ذهن داشت تا بازتولید آن‌ها در روایت ترجمه به بیش‌ترین حد ممكن باشد. (از این مقدمه مفصل بگذریم و به مسئله مهم و مرتبط دیگر برسیم كه بیش‌تر در ترجمه ادبی البته مصداق می‌یابد.یعنی مسئله فرنگ).
جدا كردن زبان از هویت فرهنگی دشوار و حتی غیر ممكن است. با یك زبان نمی‌توان معنائی زبان دیگر را بیان كرد.به این معنا زبان‌های مختلف، گویندگان به آن زبان‌ها را آماده می‌كنند كه به نحو متفاوتی فكر كنند. یعنی توجه خود را به جنبه‌های متفاوتی از محیط معطوف كنند. ترجمه فقط جستجوی كلماتی دیگر با معنای مشابه نیست بلكه در واقع یافتن راه‌هایی مناسب برای گفتن چیزها به زبانی دیگر است. پس ابتدا باید ببینیم فرهنگ چیست. كلمه فرهنگ معانی مختلفی دارد از نظر برخی درك استحسانی ادبیات، موسیقی، نقاشی، حتی غذای خوب است. در زبان انگلیسی «كالچر» به كشت باكتری‌ها و موجودات ذره بینی دیگر،هم اطلاق می‌شود. در زبان ما به معنی لغتنامه هم می‌آید. برای انسان شناسان و سایر دانشمندان علوم رفتاری، فرهنگ گستره كامل الگوهای رفتاری اكتسابی است. در تعریف دیگری فرهنگ شامل كلیه محصولات مشترك جامعه انسانی دانسته شده است. به این ترتیب فرهنگ علاوه بر اشیای مادی مثل شهرها، سازمان‌ها، مدارس و غیره؛ شامل چیزهای نامحسوسی مثل افكار، آداب و الگوهای خانوادگی و زبان‌ها هم می‌شود. خلاصه این‌که فرهنگ را جذب كل لحظه زندگی در جامعه، می‌توان دانست. در واقع فرهنگ ابزار انسانی قدرتمندی برای بقاست اما پدیده شكننده‌ای هم هست. مدام در حال تغییر است و به راحتی از دست می‌رود. چون فقط در اذهان وجود دارد، زبان‌های مكتوب دولت‌ها و ساختمان‌ها و سایر چیزهای انسان ساخت صرفاً محصولات فرهنگند، خودشان فرهنگ نیستند. (البته همه این تعریف‌ها می‌تواند محل مناقشه باشد و من از آن‌ها می‌گذرم و فقط به ربطشان به بحث خودم می‌پردازم یعنی این‌که آیا زبان و فرهنگ با هم مرتبطند؟ ) عموماً معتقدند زبان ابزار اساسی بیان قومی است. مجرای باورها،آداب، مناسك و رفتارهایی كه هویت فرهنگی را تشكیل می دهند. زبان را تجسد فكر انسانی و شكل دهنده به عمل انسانی می‌دانند از نظر بسیاری زبان ارتباطی ناگسستنی بااصل و جوهر انسان بودن و تعلق به یك گروه فرهنگی خاص دارد. برای مثال حاكمیت انگلستان، تعلیم و تربیت به شیوه انگلیسی و مدرنیزاسیون تحمیلی انگلستان بر کشور هند اشكالاتی را ایجاد كرد كه بیش‌تر در این كشور وجود نداشت. قلمرو‌های جدیدی به وجود آمد مثل حرفه‌های غربی. سیستم پست، راه‌آهن و خدمات دولتی. همراه با این حوزه‌ها، انتظارات اقتصادی‌‌ای بروز كرد كه پیش‌تر وجود نداشت و با گذشت زمان روشن شد كه آن كس این حوزه‌ها را در اختیار خواهد داشت كه بر زبان اصلی آن‌ها مسلط باشد.
برای این‌که فعالیت ترجمه را بهتر درك كنیم باید مشخص كنیم كه مقصودمان از اصطلاحات زبان و فرهنگ چیست و روابط میان زبان و فرهنگ را برشماریم. یكی از زبان‌شناسان دربارهٔ این رابطه می‌گوید اگر به فرهنگ از نظر زبان‌شناسی بنگریم جز نگرشی یك‌سویه به فرهنگ نصیبمان نخواهد شد، اگر از نظر فرهنگی به زبان بنگریم جز نگرشی یك سویه به زبان حاصل نخواهیم كرد و چون ترجمه بی‌شك بازنویسی متنی اصلی است. بازنویسی می‌تواند مفاهیم تازه ژانرهای جدید (انواع ادبی جدید) و ابزارها، تكنیك‌ها یا شگردهای جدید را وارد بازار كند. تاریخ ترجمه تاریخ نوآوری‌های ادبی است. این را از تأثیر ترجمه‌های اواخر قاجار و آغاز نهضت ترجمهٔ ادبی در ورود نوع ادبی رمان و داستان كوتاه به ایران می‌توان دانست. هنر ترجمه نقش مهمی در تكامل فرهنگ جهانی داشته و خواهد داشت. تنها با وارد كردن فن‌های جدید به فرهنگ است كه آن فرهنگ می‌تواند در عین بازشناسی خاص بودن خود به نوآوری دست بزند. ترجمه، این فن‌ها را در اختیار كسانی می‌گذارد كه قادر نیستند آن فن‌ها را به زبان اصلی بخوانند، پس مسئولیت بزرگی بر دوش مترجم است. شناخت زبان بیگانه ـ واژگان و دستور زبان برای مترجم خوب بودن كفایت نمی‌كند، باید با فرهنگ خود هم آشنا بود و پیش از تلاش برای پل زدن این دو، فرهنگ زبان مبدأ را هم شناخت. بنابر این اگر بپذیریم كه زبان جزء جدایی ناپذیر فرهنگ است، پس مترجم باید علاوه بر دو زبانه بودن، دو فرهنگه هم باشد. یعنی با هر دو فرهنگ مأنوس باشد چون باید هم رنگ و بوی محلی را درك كند و هم كاری كند كه مخاطبان بیرون از این موقعیت فرهنگی ـ زمانی هم نوشته‌اش را درك كنند. پس باید به هر دو فرهنگ واقف باشد.(حال می‌خواهم به برخی مشكلات مترجم، به ویژه مترجم ادبی كه از لحاظ فرهنگی با آن‌ها رو به رو می‌شود اشاره كنم). چون فرآیند انتقال عناصر فرهنگی از طریق ترجمهٔ ادبی كار بسیار پیچیده‌ای است و به دلیل این‌که فرهنگ مجموعهٔ پیچیده‌ای از تجربه‌ها كه شامل تاریخ، ساختار اجتماعی، مذهب، آداب سنتی و كاربرد روزمره می‌شود این پیچیدگی خیلی بیش‌تر می‌شود. مثلاً یك نام، یك عنصر زبانی فرهنگی است. نویسنده به خاطر ارزش‌هایی كه با این نام همراه است آن را كه به كار می‌برد. این عنصر قابل ترجمه نیست. بنابر این، ارزش آن از لحاظ چیزهایی كه به ذهن خوانندهٔ اصلی می‌آورد از دست می‌رود. روابط اجتماعی هم عنصری فرهنگی‌اند. در برخی از فرهنگ‌ها، مردم با خانواده‌های گسترده‌شان زندگی می‌كنند، همین سبب می‌شود كه ناچار باشند برای هر یك از اقوام عنوان معینی داشته باشند. چون در كشورهای غربی چنین چیزی اصلاً وجود ندارد یا در اغلب زبان‌های اروپایی چنین كلماتی را ندارند. مانند كلمهٔ uncle یا aunt (دایی ـ عمو و... و عمه ـ خاله و…) که گاه حتی تا پایان یك رمان هم منظور نویسنده را درك نخواهیم كرد و در نتیجه باید در متن ـ زمینه و بافت بیابید كه كدام یك از این‌ها مناسب است. گاهی هم باید از ابتكار شخصی و عقل سلیم استفاده كرد.
تعارفات ساده هم گاهی مشكل سازند. مثلاً در زبان كانتونی از زبان‌های چین، «متشكرم» را می‌توان به صورت‌های مختلف. بسته به موقعیت ترجمه كرد. (این‌که به خاطر هدید باشد. پیشاپیش برای خدمتی باشد و …). اقلامی مثل لباس و تزئینات و ارزش‌های غذائی نیز مشكلاتی هستند كه تفاوت فرهنگی پیش پای مترجم می‌گذارد. مثلاً طعم هر غذا یا اهمیت آن را نمی‌توانیم به مخاطبانی منتقل كنیم كه تا به حال اسم آن غذا را نشنیده‌اند. آداب و سنن هم بخشی از فرهنگند مانند ازدواج، تشییع جنازه و جشن كه قصه‌ها و نمادهای پنهان پشت هر كدام مترجم را دچار مشكل سازد. باورها و احساسات هم از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوتند. ممكن است در برخی از فرهنگ‌ها، رنگ سفید نشانهٔ خلوص و رنگ سیاه نشانهٔ پلیدی باشد. اما در فرهنگ دیگر این طور نباشد و همین طور رخداد یا جانور یا پرنده‌ای در یك فرهنگ ممكن است خوش یمن باشد و در دیگری نماد چیز دیگری باشد. برای مثال جغد یا بوف كه برای ایرانیان ویرانه‌شین و شوم است. اما در برخی كشورها به عنوان یكی از خردمندترین موجودات طبیعت است و یا گیاه خرزهره كه ما برایش داستان‌هایی ساخته‌ایم بدین شرح كه اگر آن را ببوئیم دچار سردرد و … می‌شویم؛ در آلمان گل بسیار محترمی است. در بعضی از فرهنگ‌ها كه شاید فردیت یا حرمت خلوت نو هنوز مستقر نشده؛ اگر كسی پیش از ورود به خانه در بزند، یعنی دزد است. چون فقط دزد است كه می‌خواهد ببیند كسی در خانه هست یا نه. چرا كه اگر آشنا باشد داد می‌زند و در را باز می‌كند. عناصر قدیمی، اساطیر، افسانه‌ها و از این قبیل، عناصر اصلی هر فرهنگند كه در ترجمه ایجاد مشكل می‌كنند و به دلیل حساسیتشان مترجم باید بسیار با دقت آن‌ها را ترجمه كند.
و سرانجام عناصر جغرافیایی و محیطی مثل برف. اسكیموها برای انواع برف واژه‌های مختلف دارند. در برخی از فرهنگ‌ها اصلاً مفهوم برف وجود ندارد، یا مثلاً چینی‌ها واژه‌های مختلف برای انواع مورچه‌ها دارند. ولی برای خیلی فرهنگ‌های دیگر مورچه همان مورچه است یا خود كلمهٔ نان كه در هر فرهنگی تصاویر مختلفی را به ذهن می‌آورد.
فرآیندهای ترجمهٔ ادبی و نقد ادبی از هم جدایی ناپذیرند. تلاش برای یافتن بهترین معادل بند به بند و جمله به جمله یعنی فشرده‌ترین راه برای دست و پنجه نرم كردن با پیچیدگی‌های معنا و صورت زیبایی شناختی بر متن ادبی. مترجم نمی‌تواند به درك صرف یك اثر ادبی اكتفا كند. او باید به سوی بازسازی كامل متن زبان اصلی در زبان جدید حركت كند. و این مستلزم درك جامع انتقادی اثر هم هست. ترجمهٔ ادبی خوب محصول پژوهش‌های محققانه، تفسیر انتقادی و بازسازی خلاق است. در شكل آرمانی آن مترجم ادبی همان كاری را می‌كند كه یك پژوهشگر كه نسخهٔ اصلح یك اثر ادبی را معلوم می‌كند. یعنی سعی می‌كند معتبرترین قرائت را به دست بیاورد. مترجم باید بافت‌های متعددی را كه یك نویسنده و متن در آن زیست می‌كنند بررسی كند باید تحقیق كند و متن را در بافت تاریخی، زیبا شناسی‌اش قرار دهد و همین طور در بافت مجموعهٔ آثار نویسنده. تا مدت‌های مدید ترجمهٔ ادبی یكجور كارگاه ادبی به خصوص در اروپا برای نویسندگان و شاعران بود. یك جور تمرین بود برای نوشتن خودشان. در تاریخ ترجمهٔ ادبی هم دو استراتژی غالب بوده. یكی غرابت زدایی و دیگری آشنایی‌زدایی. در روش غرابت‌زدایی مترجم می‌كوشد متن مبدأ‌را در فرهنگ خودی جذب و آن را با اصول سیاسی و ارزش‌های فرهنگ خودی سازگار كند و با این كار بر متن خارجی جامهٔ‌ خودی می‌پوشاند. گاه حتی پسند خود را چنان تحمیل می‌كند كه مثلاً صحنه‌ای را به دلیل ناخوشایند تشخیص دادن برای هموطنان خود حذف می‌كند یا توفیقی را ملال آور می‌داند یا مطایبه‌ای را بی‌مزه و به جایش مشابه داخلی می‌گذارد. نمونهٔ مشهورش «دیدرو» كه به اعتراف خودش حتی به كتابی كه ترجمه می‌كرد نگاه نمی‌كرد. یك یا دو مرتبه آن را می‌خواند و به كنه آن رسوخ می‌كرد. بعد كتاب را می‌بست و شروع به كار می‌كرد. روشی كه مرحوم ذبیح‌ا… منصوری بدان عمل می‌كرد یعنی خلاقیتش بر متن خلاقیت نویسنده‌ی بیگانه شكوفا می‌شد. این مرحوم از زمرهٔ بسطی‌ها بود. یعنی ممكن بود اثری سی صفحه‌ای را تبدیل به ششصد صفحه كند و یا بعضی دیگر از مترجمان این رده قبضی بودند مثلاً برباد رفتهٔ هزار صفحه‌ای را به دویست صفحه تبدیل می‌كردند. در شیوهٔ آشنازدایی مترجم تا حد امكان می‌گذارد نویسنده همان جوری كه هست بماند. همان جایی هم كه هست بماند. خواننده را به سمت آن می‌كشاند. تفاوت‌های زبانی و فرهنگی متن اصلی را حفظ می‌كند، خواننده را وا می‌دارد تا به دیار نویسنده سفر كند. بنابر این، با انتقال برخی قالب‌های ادبی و شیوه‌های زبانی و واژه‌های مربوط به فرهنگ و رسوم جامعهٔ مبدأ، موجب انتقال تأثیرات زبانی و در نهایت فنی‌تر شدن زبان و فرهنگ خودی می‌شود. امروزه هم البته حفظ طعم بیگانهٔ اثر اصلی در ترجمهٔ اهمیت بیش‌تری یافته چون عقیده بر این است كه زمین بومی ادبیات ما را حاصلخیز می‌كند، این توان ترجمه شاید از لحاظ سنت‌های متعارف مخرب قلمداد شود اما از لحاظ خلاقیت بسیار غنابخش است كه فقط هم با ترجمه فراهم می‌آید. در هر حال راه سومی هم وجود دارد كه در آن نه مترجم دست بسته مقهور متن اصلی می‌شود (طوری كه گاه می‌شود حتی شبهه خودباختگی را مطرح كرد) و نه متن اصلی را بهانهٔ قلم فرسائی‌های خود می‌كند یا در مسند قاضی یا چوپان می‌خواهد حكم كند یا تشخیص دهد برای خوانندگان هموطنانش چه‌ها مناسب است و چه‌ها نیست، مترجم این رده (ردهٔ سوم) محتوا و صورت متن مبدأ را حفظ می‌كند و با بیان مناسب جانب هر دو را نگاه می‌دارد تا كلامش مقبول مردم زبان مقصد هم باشد یعنی نه می‌خواهد خواننده را به جانب نویسندهٔ‌ متن اصلی بكشاند نه نویسنده را به پای خوانندهٔ متن در زبان مقصد و این كاری است بس دشوار. (به همین دلیل در مورد سبك لازم می‌دانم در این‌جا توضیحی بدهم). در ترجمهٔ ادبی آنچه در قیاس با ترجمهٔ متون دیگر صد چندان اهمیت دارد انتقال سبك است. پیش از تعریف سبك باید اشاره شود كه در ترجمهٔ متون علمی، پیام كه باید به زبانی روشن بیان شود و محنت این انتقال بیش‌ترین اهمیت را دارد. معمولاً هم، سبك در این آثار و آثار غیر ادبی دیگر اهمیت درجه اول را ندارد. اما مقصود از سبك چیست؟ تعریف واحدی كه همه بر سرش توافق داشته باشند وجود ندارد. یكی از تعاریفش نحوهٔ نوشتن یا اجراست، نحوهٔ چیزی كه نوشته یا اجرا شده كه این مجزا است از محتوای آن نوشته یا اجرا. بهر حال معمولاً در نوشتار، سبك اصطلاحی است كه در تمایز از محتوا به كار می‌رود و تأكیدش بر صورت یا قالب است. به عبارت دیگر سبك چگونگی است و محتواچیستی. در بحث ترجمه بسیاری از وقت‌ها روی امانت‌داری تأكید می‌شود. در مورد محتوا ولی آنچه بسیار دشوار است امانت‌داری در انتقال سبك است. در ادبیات سبك گزینش نویسنده است از میان واژه‌ها و عباراتی كه در اختیار دارد و این‌که رمان‌نویس یا نویسندهٔ داستان این كلمه‌ها و عبارات را چگونه در جمله‌ها و بندها تنظیم می‌كند. سبك به نویسندهٔ اجازه می‌دهد به تجربهٔ خواننده از اثر شكل بدهد. مثلاً یك نویسنده ممكن است كلمات ساده و جملات صریح به كار گیرد اما نویسندهٔ‌ دیگر واژگان دشوار به كار می‌گیرد. جمله‌هایش ساختمانی پرپیچ و خم دارند، ممكن است درونمایهٔ هر دو یكی باشد و آن‌چنان که می‌گویند زیر این آسمان هیچ حرفی واقعاً تازه نیست. اما تفاوت سبك دو نویسنده است كه تجربهٔ خواندن این دو اثر را از هم متمایز می‌كند. تشخیص این سبك برای مترجم ادبی مستلزم خواندن متون متعدد به زبان مبدأ است. مترجمان واسطه هستند. در زمان‌های باستان در چین به مترجمانMatchmaker می‌گفتند یعنی دلال ازدواج. ترجمه در واقع وسیله‌ای بود كه دو طرف به مددآن بالاخره حرف یك‌دیگر را می‌فهمیدند و به یك توافق یا مصالحه‌ای می‌رسیدند.
همان طور كه اشاره كرده‌ام چون مترجم صرفاً واسطهٔ دو زبان نیست و واسطهٔ دو فرهنگ هم هست و باید دو فرهنگه هم باشد. در واقع با انتقال فرهنگ یعنی ایدئولوژی‌ها، نظام‌های اخلاقی و ساختارهای اجتماعی سیاسی باید بر ناهمخوانی‌های انتقال معنا غلبه كند. اما برای كشف سبك یك نویسنده معمولاً باید بیش‌تر یا در صورت امكان، همه آثار او را خواند و با نویسنده‌های دیگر مقایسه كرد تا بشود تصور ذهنی‌ای از سبكش بدست آورد. مثلاً سبك كم‌گوی همینگوی اغلب به نظر ساده و حتی كودكانه می‌آید اما روشش حساب شده است. برای دست یافتن به تأثیری پیچیده به كار می‌رود. او در نوشته‌هایش كنش را با فاصله توصیف می‌كند. با استفاده از بعضی اسم‌ها و فعل‌های ساده برای وصف دقیق صحنه‌ها، با این كار از توقف عواطف شخصیت‌ها و درون و افكارشان به طور مستقیم پرهیز می‌كند. در عوض با گذاشتن مواد خام یك تجربه در اختیار خواننده و حذف دیدگاه نویسنده، خواندن یك متن را تا حد امكان به تجربهٔ عملی نزدیك می‌كند. همینگوی به موثق بودن نوشته‌اش هم توجه دارد. وی معتقد بود كه یك نویسنده فقط در صورتی می‌تواند درست به یك موضوع بپردازد كه در آن مشاركت داشته باشد یا از نزدیك شاهدش بوده باشد، بدون چنین دانشی كار نویسنده معیوب است چون خواننده عدم شناخت نویسنده را حس خواهد كرد. مقصود از این است كه بهر حال مترجم لااقل بخشی از وسواس همینگوی را در دقت و صحت انتقال داشته باشد. علاوه بر این همینگوی باور داشت كه نویسنده‌ای كه در بارهٔ موضوعی آشنا می‌نویسد قادر است موجز بنویسد یعنی بسیاری از اطلاعات را حذف كند و خیلی از جزئیات ظاهری را بی‌آن‌که صحت متن را به خطر بیاندازد. با این‌حال توفیق سبك سادهٔ او و بیان عواطف اولیهٔ مثل خشم یا حسد كه در عین حال عمیقاً احساس شده است كمك كرده است كه نثر پر آب و تاب عصر ویكتوریا را كه مشخصهٔ نوشته‌های بسیاری از آمریكائی‌های اوایل قرن بیستم بود؛ از بین برود و كم‌كم دچار زوال شود. در مقابل در سبک پیچیده، از جمله‌های طولانی و پیچیده استفاده می‌شود كه اندیشه‌ها و توصیفات بسیارند. نویسنده‌ها از پاساژهای تغزلی برای ایجاد خلق و خوی مورد نظرش در خواننده استفاده می‌كنند، می‌خواهد شادی باشد یا غم سر درگمی…. هنری جیمز نویسندهٔ آمریكائی در رمان‌هایش از سبك پیچیده استفاده می‌كند . بهتر همه آثار همینگوی به فارسی به محض این‌که مترجم بخواهد برای سادگی و خلاصه‌گی آب و تاب اضافه كند یا جمله‌های كوتاه را به هم عطف كند گرچه در معنای منتقل شده شاید تغییری رخ ندهد. سبك نویسنده نابود می‌شود. همین طور است مثلاً شكستن جمله‌های طولانی نویسنده‌هایی مثل جیمز یا پروست یا در نیافتن سطح زبانی متن اصلی و استفاده از سطح زبانی نامناسب در ترجمه، مثلاً در ترجمهٔ آثار كافكا كه زبانش را بیش و كم شبیه ادارات حقوقی آن زمان پراگ دانسته‌اند، كافیست یك قید یا صفت اضافه كنید تا كافكایت زبانی به كلی نابود شود. پس ترجمه‌ای موفق است كه بتواند به بهترین وجه ممكن سبك نویسنده در زبان مبدأ را در زبان مقصد باز بیافریند غایت مطلوبش این است كه خوانندهٔ فارسی زبان از خواندن اثری كه مثلاً از جویس ترجمه شده همان تجربه‌ای را از سر بگذراند كه خوانندهٔ انگلیسی زبان از خواندن جویس و آیا اصلاً چنین آرمانی امكان تحقق دارد؟!
با نقل قولی از استاینر سخن را به پایان می‌بریم: «ادراك ناتوانی بی‌پایان، موجب اندوهی خاص می‌شود.» همین اندوه است كه بر تاریخ و نظریهٔ ترجمه سایه انداخته است.
منبع : ماهنامه ماندگار