پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا
حج در گلستان
سعدی در راه مكه:
«ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پی. اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی.» این جمله را قافله سالار كاروان حاجی میگفت كه سعدی همراه آنها به مكه میرفت. سعدی به رغم فضل و دانشی كه به آن شهره بود همزمان نمادی از توده مردم مسلمان به شمار میرفت و همانند ایشان میزیست، پیاده شال و كلاه میكرد و بی ره توشه از زادگاهش به بیابان میزد، تنها یا همراه كاروان حاج راه مكه را پی میگرفت در حالی كه گام هایش ورم میكرد و از زخم خار مغیلان از رفتن بازمیماند، از بیخوابی راه بارها بیمار میشد و هنوز به سرزمین كعبه نرسیده توان از كف داده، خسته و رنجور از كاروان سالار حاج میخواست تا او را به حال خود رها كنند، تا دمی جان گیرد و آرام یابد. قافله دار به او میگفت شیخ، راه پربلا و خطر است و هر آن احتمال هجوم رهزنان در كمین كسی است كه از قافله بازماند و راه را بیراهنما و تنها بپیماید. او عادت داشت به كاروانهای حج فقیران تنگدست میپیوست ولی به شترسوارانی كه بدون ره توشه و مركب كافی به خود جرأت سفر داده بودند اعتراض میكرد هر چند كه شوق كعبه و زیارت حضرت رسول و صاحب گنبد خضرا دل و هوش از آنان ربوده بود و به خطرها اعتنا نمیكردند. آن طور كه سعدی روایت میكند یكی از آن پیادگان، سر و پا برهنه از كوفه بیرون زده بود با كوله ای پر از سعادت و شادمانی روح و بس. شترسواری بر او اعتراض كرد كه چگونه جرأت كردی و به این سفر این چنین آمدی:
«ای درویش، كجا میروی؟ برگرد كه به سختی میمیری.» او اعتنا نكرد پیادهها و سواران همین طور مسیر را پیمودند تا آن كه كاروان به جایی به نام «نخلستان محمود» رسید و در حالی كه آن سوار ثروتمند و معترض جان داده بود در این زمان آن فقیر برهنه به بیابان زده پیش بدن كفن پوش شده او نزدیك آمد و خطاب به او گفت: «ما به سختی نبمردیم و تو بر بختی بمردی.»
سعدی معتقد بود كه ایمان راستین آن است كه در دل جا گرفته باشد و مومن را خصلت خوف و رجاء بخشد و بیم و امیدش تنها از خدا و به خدا باشد و درد دوری از خدا را لمس كند و مشتاق دیدار حق باشد. از نظر او، مدار ایمان بر عبادت ظاهری و خالی از روح و احساس عمیق نسبت به عظمت آفریدگار و محبت نیست. نزد او فاصله عارفان به خدا و زاهدان ظاهری بسیار است. در یكی از همین سفرهایش به حجاز، گروهی از این گونه عارفان همسفرش بودند و همراه كاروان، شعر می خواندند و همنوا با آن سرودها ترنم بر لب داشتند. یك عابد سطحی به حال و كار آنان اعتراض كرد، تا آنكه كاروان به «خیل بنی هلال» رسید. كودكی سیاه از قبیله آن عربها بیرون آمد و به آوازی ملیح و صدایی زیبا شروع به خواندن كرد، آن چنان كه از صدای زیبایش پرندگان فرود آمدند و شتر آن عابد نیز به رقص آمد و عابد را به زمین انداخت. سعدی گفت:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی كز عشق بی خبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را، كژ طبع جانوری
خصوصیت كاروان حاج در قدیم، طوری بود كه در مسیر خانه خدا هم كرم بزرگواران آشكار میشد و هم پستی فرومایگان مسیر. در سفری رهزنان به كاروان حاج سعدی میزنند و از مال حاجیان هرچه داشتند را همه غارت كردند از جمله هر آنچه را كه سعدی همراه خود آورده بود. سعدی میگوید: «فقیر پارسایی در كاروان حجاز همسفرشان بود، یكی از امیران عرب صد دینار صدقه به او داد تا برای خودش یا هر كه را مستحق صدقه میداند دهد. دزدان «بنی حقاجه» راه بر كاروان بستند و هرچه را از اموال و مركبها داشتند به تاراج میبرند. ناراحتتر از همه بازرگانان، كسی بود كه ثروت بسیار داشت «بازرگانان گریه و زاری كردن گرفتند و فریاد بیفایده خواندن.
گر تضرع كنی و گر فریاد دزد، زر بازپس نخواهد داد
مگر آن درویش صالح كه برقرار خویش مانده بود و تغیر در او نیامده. گفتم مگر معلوم تو را دزد نبرد؟ گفت: بلی، بردند ولیكن مرا با آن الفتی چنان نبود كه به وقت مفارقت، خسته دلی باشد. سعدی تاكید دارد كه حاجی كسی است كه هجرتش به سوی خدا و پیامبر باشد، نه به سوی تجارتی كه از كسادی آن بیم دارد، یا افزودن ثروتی كه به دست میآورد و آنچه حج را پذیرفته درگاه حق میسازد آن است كه حاجی، با دل و جانش روی به حج آورده باشد، نه با مال و مركب و سرمایهاش. سعدی در حج دو صحنه از آن نالههای به جوش آمده حاجیان در نیایش را ترسیم میكند. در یكی میگوید: «درویشی را دیدم سر بر آستان كعبه همی میمالید و میگفت: یا غفور یا رحیم، تو دانی كه از ظلوم جهول چه آید.
بر در كعبه سائلی دیدم كه همی گفت دمی گریستی خوش
می نگویم كه طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم كش»
حاجیان همراه سعدی به تقصیر و كوتاهی خویش اعتراف میكردند و این كه خدا را در حد شایستگی و مقامش نشناخته و عبادت نكردهاند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را میخواستند نه به خاطر طاعت خودشان، بلكه به خاطر رحمت كردگارشان. «عبدالقادر گیلانی آن عارف مشهور را در حرم كعبه دیدند كه بر سنگریزهها سجده میكرد و با پروردگارش چنین مناجات میكرد: ای خداوند، ببخشای وگرنه هر آینه مستوجب عقوبتم، در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیكان شرمسار نشوم.» سعدی در این مسیر از بگومگوی حاجیان عوام در بیرون رفتن از محدوده واجب مناسك و انجام كارهای ناپسند و جدال بر سر مسائل دنیوی نیز نمیگذرد: «سالی نزاعی در میان پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم. كجاوه نشینی را شنیدم كه با عدیل خود میگفت: یاللعجب، پیاده عاج چو عرصه شطرنج به سر میبرد، فرزین میشود یعنی به از آن میگردد كه بود و پیادگان حاج، بادیه به سر میبرند و بتر شدند.
از من بگوی حاجی مردم گرای را كو پوستین خلق به آزار میدرد
حاجی تو نیستی، شتر است، از برای آنك بیچاره خار میخورد و بار میبرد»
سعدی اشاره میكند كه در عرصه شطرنج، «پیادهای كه از عاج ساخته میشود وقتی از خانهای عبور میكند، وزیر میشود یعنی بهتر و والاتر از گذشته میشود اما حاجیان پیاده كه همه صحرا و دشت را پیمودهاند بدتر از گذشته میشوند. مردمان هم روزگار سعدی هنگام بازگشت از حج مراسم مخصوص و زیبایی به پا میكردند و با تهلیل و تكبیر به پیشواز حاج خود میرفتند در این میان برخی از نیرنگ بازان هم از این زمینه كه مردم از حاجیان از مكه برگشته استقبال و پذیرایی میكردند سوءاستفاده میكردند و خود را به عنوان «حاجی» در میان كاروان جا میزدند و مردم نیز از روی خوش گمانی احترامشان میكردند.
سعدی میگوید: جوانی بدین گونه مردم و حاكم را فریفت و نزد حاكم بهره یافت و پاداش گرفت، چون دروغش آشكار شد، اعتراف به خطا كرد و رهایش كردند: «شیادی گیسوان بافت یعنی علوی است و با قافله حجاز به شهری درآمد كه از حج میآیم قصیدهای پیش ملك برد...
دیگری گفت: «پدرش نصرانی است در فلان جا، پس او شریف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به دیوان انوری دریافتند. ملك فرمود تا بزنندش و نفیكنند تا چندین دروغ درهم چرا گفتی؟...» سعدی مفاهیم و معانی الفاظ مرتبط با حج را با روشی ادبی و بلاغی بیان میكرد. او در كاربرد واژه قبله میگوید: «در عصر جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودت تا به جایی كه قبله چشمم جمال او بودی.» از حرم و حمی در لیلی و مجنون میگوید كه «كمترین خدام حرم او به جمال از او در پیش بودند و به زینت بیش.»
كعبه نیز تعبیر دیگری در اشارات سعدی است.
چون كعبه قبله حاجت شد از دیار بعید روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ
تو را تحمل امثال ما بباید كرد كه هیچ كس نزند بر درخت بی بر، سنگ
فرمانروای آن روزگار، به گروهی از همراهان و دوستان بدگمان میشود سعدی بر آن حاكم وارد میشود و حقیقت را به او آشكار میكند و حاكم نیز از گمان بد خود پوزش میخواهد و اینچنین میگوید كه سعدی گفت. سعدی سیر و سلوك درویشان را به پیمودن راهی شبیه میداند كه از یك سلسله مقامات و حالات پدید میآید. آغاز آن توبه سپس شكر، آنگاه صبر، پس از آن مراقبت، آنگاه خوف و رجا و رضا و پایان مراحل به توحید منتهی میشود. سعدی این راه را به «راه كعبه و حج» تشبیه میكند.
ای بارخدای عالم آرای بر بنده پیر خود ببخشای
سعدی ره كعبه رضا گیر ای مرد خدا در خدا گیر
پرده كعبه در نگاه سعدی قداست از آن مییابد كه همنشین كعبه میشود و نه به آن جهت كه از دیبا و حریر است و زیبا و انسان نیز به همین ترتیب.
جامه كعبه را كه میبوسند او نه از كرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند لاجرم همچنو گرامی شد
جامه احرام و ردای كعبه از كنایات دیگری است كه سعدی از مفاهیم حج برگرفته است. او درباره نیرنگ و دغل كاری میگوید:
پارسا بین كه خرقه دربر كرد جامه كعبه را جل خر كرد
و بالاخره سعدی در راه مكه تعبیر دیگری از مسیر كعبه را می پوید تا آنجا كه روی گردانی از سمت و سوی كعبه را كنایه از ریاكاری و جهل و هوس میداند و دست آخر میخواند كه:
ترسم نرسی به كعبهای اعرابی كاین ره كه تو میروی به تركستان است.
«ای برادر حرم در پیش است و حرامی در پی. اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی.» این جمله را قافله سالار كاروان حاجی میگفت كه سعدی همراه آنها به مكه میرفت. سعدی به رغم فضل و دانشی كه به آن شهره بود همزمان نمادی از توده مردم مسلمان به شمار میرفت و همانند ایشان میزیست، پیاده شال و كلاه میكرد و بی ره توشه از زادگاهش به بیابان میزد، تنها یا همراه كاروان حاج راه مكه را پی میگرفت در حالی كه گام هایش ورم میكرد و از زخم خار مغیلان از رفتن بازمیماند، از بیخوابی راه بارها بیمار میشد و هنوز به سرزمین كعبه نرسیده توان از كف داده، خسته و رنجور از كاروان سالار حاج میخواست تا او را به حال خود رها كنند، تا دمی جان گیرد و آرام یابد. قافله دار به او میگفت شیخ، راه پربلا و خطر است و هر آن احتمال هجوم رهزنان در كمین كسی است كه از قافله بازماند و راه را بیراهنما و تنها بپیماید. او عادت داشت به كاروانهای حج فقیران تنگدست میپیوست ولی به شترسوارانی كه بدون ره توشه و مركب كافی به خود جرأت سفر داده بودند اعتراض میكرد هر چند كه شوق كعبه و زیارت حضرت رسول و صاحب گنبد خضرا دل و هوش از آنان ربوده بود و به خطرها اعتنا نمیكردند. آن طور كه سعدی روایت میكند یكی از آن پیادگان، سر و پا برهنه از كوفه بیرون زده بود با كوله ای پر از سعادت و شادمانی روح و بس. شترسواری بر او اعتراض كرد كه چگونه جرأت كردی و به این سفر این چنین آمدی:
«ای درویش، كجا میروی؟ برگرد كه به سختی میمیری.» او اعتنا نكرد پیادهها و سواران همین طور مسیر را پیمودند تا آن كه كاروان به جایی به نام «نخلستان محمود» رسید و در حالی كه آن سوار ثروتمند و معترض جان داده بود در این زمان آن فقیر برهنه به بیابان زده پیش بدن كفن پوش شده او نزدیك آمد و خطاب به او گفت: «ما به سختی نبمردیم و تو بر بختی بمردی.»
سعدی معتقد بود كه ایمان راستین آن است كه در دل جا گرفته باشد و مومن را خصلت خوف و رجاء بخشد و بیم و امیدش تنها از خدا و به خدا باشد و درد دوری از خدا را لمس كند و مشتاق دیدار حق باشد. از نظر او، مدار ایمان بر عبادت ظاهری و خالی از روح و احساس عمیق نسبت به عظمت آفریدگار و محبت نیست. نزد او فاصله عارفان به خدا و زاهدان ظاهری بسیار است. در یكی از همین سفرهایش به حجاز، گروهی از این گونه عارفان همسفرش بودند و همراه كاروان، شعر می خواندند و همنوا با آن سرودها ترنم بر لب داشتند. یك عابد سطحی به حال و كار آنان اعتراض كرد، تا آنكه كاروان به «خیل بنی هلال» رسید. كودكی سیاه از قبیله آن عربها بیرون آمد و به آوازی ملیح و صدایی زیبا شروع به خواندن كرد، آن چنان كه از صدای زیبایش پرندگان فرود آمدند و شتر آن عابد نیز به رقص آمد و عابد را به زمین انداخت. سعدی گفت:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی كز عشق بی خبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را، كژ طبع جانوری
خصوصیت كاروان حاج در قدیم، طوری بود كه در مسیر خانه خدا هم كرم بزرگواران آشكار میشد و هم پستی فرومایگان مسیر. در سفری رهزنان به كاروان حاج سعدی میزنند و از مال حاجیان هرچه داشتند را همه غارت كردند از جمله هر آنچه را كه سعدی همراه خود آورده بود. سعدی میگوید: «فقیر پارسایی در كاروان حجاز همسفرشان بود، یكی از امیران عرب صد دینار صدقه به او داد تا برای خودش یا هر كه را مستحق صدقه میداند دهد. دزدان «بنی حقاجه» راه بر كاروان بستند و هرچه را از اموال و مركبها داشتند به تاراج میبرند. ناراحتتر از همه بازرگانان، كسی بود كه ثروت بسیار داشت «بازرگانان گریه و زاری كردن گرفتند و فریاد بیفایده خواندن.
گر تضرع كنی و گر فریاد دزد، زر بازپس نخواهد داد
مگر آن درویش صالح كه برقرار خویش مانده بود و تغیر در او نیامده. گفتم مگر معلوم تو را دزد نبرد؟ گفت: بلی، بردند ولیكن مرا با آن الفتی چنان نبود كه به وقت مفارقت، خسته دلی باشد. سعدی تاكید دارد كه حاجی كسی است كه هجرتش به سوی خدا و پیامبر باشد، نه به سوی تجارتی كه از كسادی آن بیم دارد، یا افزودن ثروتی كه به دست میآورد و آنچه حج را پذیرفته درگاه حق میسازد آن است كه حاجی، با دل و جانش روی به حج آورده باشد، نه با مال و مركب و سرمایهاش. سعدی در حج دو صحنه از آن نالههای به جوش آمده حاجیان در نیایش را ترسیم میكند. در یكی میگوید: «درویشی را دیدم سر بر آستان كعبه همی میمالید و میگفت: یا غفور یا رحیم، تو دانی كه از ظلوم جهول چه آید.
بر در كعبه سائلی دیدم كه همی گفت دمی گریستی خوش
می نگویم كه طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم كش»
حاجیان همراه سعدی به تقصیر و كوتاهی خویش اعتراف میكردند و این كه خدا را در حد شایستگی و مقامش نشناخته و عبادت نكردهاند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را میخواستند نه به خاطر طاعت خودشان، بلكه به خاطر رحمت كردگارشان. «عبدالقادر گیلانی آن عارف مشهور را در حرم كعبه دیدند كه بر سنگریزهها سجده میكرد و با پروردگارش چنین مناجات میكرد: ای خداوند، ببخشای وگرنه هر آینه مستوجب عقوبتم، در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیكان شرمسار نشوم.» سعدی در این مسیر از بگومگوی حاجیان عوام در بیرون رفتن از محدوده واجب مناسك و انجام كارهای ناپسند و جدال بر سر مسائل دنیوی نیز نمیگذرد: «سالی نزاعی در میان پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم. كجاوه نشینی را شنیدم كه با عدیل خود میگفت: یاللعجب، پیاده عاج چو عرصه شطرنج به سر میبرد، فرزین میشود یعنی به از آن میگردد كه بود و پیادگان حاج، بادیه به سر میبرند و بتر شدند.
از من بگوی حاجی مردم گرای را كو پوستین خلق به آزار میدرد
حاجی تو نیستی، شتر است، از برای آنك بیچاره خار میخورد و بار میبرد»
سعدی اشاره میكند كه در عرصه شطرنج، «پیادهای كه از عاج ساخته میشود وقتی از خانهای عبور میكند، وزیر میشود یعنی بهتر و والاتر از گذشته میشود اما حاجیان پیاده كه همه صحرا و دشت را پیمودهاند بدتر از گذشته میشوند. مردمان هم روزگار سعدی هنگام بازگشت از حج مراسم مخصوص و زیبایی به پا میكردند و با تهلیل و تكبیر به پیشواز حاج خود میرفتند در این میان برخی از نیرنگ بازان هم از این زمینه كه مردم از حاجیان از مكه برگشته استقبال و پذیرایی میكردند سوءاستفاده میكردند و خود را به عنوان «حاجی» در میان كاروان جا میزدند و مردم نیز از روی خوش گمانی احترامشان میكردند.
سعدی میگوید: جوانی بدین گونه مردم و حاكم را فریفت و نزد حاكم بهره یافت و پاداش گرفت، چون دروغش آشكار شد، اعتراف به خطا كرد و رهایش كردند: «شیادی گیسوان بافت یعنی علوی است و با قافله حجاز به شهری درآمد كه از حج میآیم قصیدهای پیش ملك برد...
دیگری گفت: «پدرش نصرانی است در فلان جا، پس او شریف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به دیوان انوری دریافتند. ملك فرمود تا بزنندش و نفیكنند تا چندین دروغ درهم چرا گفتی؟...» سعدی مفاهیم و معانی الفاظ مرتبط با حج را با روشی ادبی و بلاغی بیان میكرد. او در كاربرد واژه قبله میگوید: «در عصر جوانی با جوانی اتفاق مخالطت بود و صدق مودت تا به جایی كه قبله چشمم جمال او بودی.» از حرم و حمی در لیلی و مجنون میگوید كه «كمترین خدام حرم او به جمال از او در پیش بودند و به زینت بیش.»
كعبه نیز تعبیر دیگری در اشارات سعدی است.
چون كعبه قبله حاجت شد از دیار بعید روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ
تو را تحمل امثال ما بباید كرد كه هیچ كس نزند بر درخت بی بر، سنگ
فرمانروای آن روزگار، به گروهی از همراهان و دوستان بدگمان میشود سعدی بر آن حاكم وارد میشود و حقیقت را به او آشكار میكند و حاكم نیز از گمان بد خود پوزش میخواهد و اینچنین میگوید كه سعدی گفت. سعدی سیر و سلوك درویشان را به پیمودن راهی شبیه میداند كه از یك سلسله مقامات و حالات پدید میآید. آغاز آن توبه سپس شكر، آنگاه صبر، پس از آن مراقبت، آنگاه خوف و رجا و رضا و پایان مراحل به توحید منتهی میشود. سعدی این راه را به «راه كعبه و حج» تشبیه میكند.
ای بارخدای عالم آرای بر بنده پیر خود ببخشای
سعدی ره كعبه رضا گیر ای مرد خدا در خدا گیر
پرده كعبه در نگاه سعدی قداست از آن مییابد كه همنشین كعبه میشود و نه به آن جهت كه از دیبا و حریر است و زیبا و انسان نیز به همین ترتیب.
جامه كعبه را كه میبوسند او نه از كرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند لاجرم همچنو گرامی شد
جامه احرام و ردای كعبه از كنایات دیگری است كه سعدی از مفاهیم حج برگرفته است. او درباره نیرنگ و دغل كاری میگوید:
پارسا بین كه خرقه دربر كرد جامه كعبه را جل خر كرد
و بالاخره سعدی در راه مكه تعبیر دیگری از مسیر كعبه را می پوید تا آنجا كه روی گردانی از سمت و سوی كعبه را كنایه از ریاكاری و جهل و هوس میداند و دست آخر میخواند كه:
ترسم نرسی به كعبهای اعرابی كاین ره كه تو میروی به تركستان است.
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست