چهارشنبه, ۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 29 May, 2024
مجله ویستا

Jindabyne


Jindabyne
▪ ۲:۰۳ دقیقه
▪ ترسناک، بیگانه، اسرارآمیز و تطبیقی
در سفر ماهی‌گیری سالانه به حومه شهر، استوارت، کارل، روکو و بیلی، بدن بی‌جان دختری را پیدا می‌کنند. برای برگشتن به خیابان اصلی و گزارش آنچه که پیدا کرده بودند، خیلی دیر بود. صبح روز بعد هم به‌جای آنکه مسافت طولانی را برگردند، تصمیم می‌گیرند تمام روز ماهی‌گیری کنند، اما از آنجا که رودخانه حالت‌های اسرارآمیزی دارد تصمیم آنها مبنی بر ماندن کنار رودخانه غیرمعقول است. پس از بازگشت به خانه و گزارش آنچه که پیدا کرده بودند، همه چیز تغییر کرد. همسران آنها نمی‌توانستند درک کنند که چطور شوهرانشان با پیدا بدن بی‌جان یک مرده هم‌چنان در کنار رودخانه مانده‌اند و ماهی‌گیری کرده‌اند، در حالی‌که دخترک به کمک آنها نیاز داشته است. مردها گیج شده بودند. دخترک مرده بود و آنها نمی‌توانستند برایش کاری بکنند. کلر همسر استوارت آخرین نفری است که از جریان باخبر می‌شود و استوارت سعی می‌کند هر آنچه که اتفاق افتاده را با تمام جزئیات بیان کند، اما با آشکار شدن شرایط، کلر عصبانی‌تر می‌شود. او احساس می‌کند که شوهرش بی‌عاطفه و سنگ‌دل شده و همین مسئله موجبات رنجش خاطرش را فراهم می‌آورد. از طرفی استوارت نمی‌پذیرد که مرتکب اشتباهی شده است. بدین ترتیب وفاداری و علاقه‌مندی کلر به شوهرش رفته‌رفته از بین می‌رود. به مرور زمان مردان ماهی‌گیر، همسران و فرزندانشان، متوجه ذات بد خودشان می‌شوند.
بدین ترتیب احساس هر یک از ماهی‌گیران درباره رفتار و تصمیمشان در کنار رودخانه عوض می‌شود، اما شاید کمی دیر شده باشد و آنها نمی‌توانند عذاب‌وجدان ناشی از کار نکرده را آرام کنند. تنها کسی که متوجه مهم‌ترین بخش موضوع می‌شود که تا آن‌روز مطرح نشده بود، کلر است. او سعی بر فهمیدن این موضوع می‌کند تا بدین ترتیب آرامش را بار دیگر به خانه خود بازگرداند.
به همین سبب او تصمیم می‌گیرد خود را مخالف خانواده، دوستان و حتی دخترک مرده نشان دهد تا حقیقت را کشف کند.
منبع : نشریه تخصصی هنر و رایانه