چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا
اسلام و جهانی شدن

چون ممکن است همان ابتدا، به خاطر این اشتراک لفظ به بیراهه برویم، اینست که بنده در خصوص مفهوم جهانی شدن معتقدم چند تا بحث را باید از هم جدا کنیم. یک بحث راجع به جهانی شدن واقعی است. اگر قرار باشد یک امر جهانی بشود بایستی چه اتفاقی بیفتد؟ یعنی یک بحث کاملاً نظری و فلسفی، بحث فلسفی اینکه ما به چه چیزی جهانی میگوییم. بحثی هم در خصوص جهان کنونی داشته باشیم؛ یعنی جهان کنونی چه ویژگیهایی دارد و دارای چه مشخصاتی است و بحثی هم داشته باشیم دربارة جهانی شدن مصطلح، یعنی همین گلوبالیزیشن که امروزه از آن یاد میشود و به گونهای ارتباط وثیقی هم با نظام سرمایه داری دارد. بدون استثناء، هر کس که بحث جهانی شدن مصطلح را مطرح کرده ارتباط وثیقش را با سرمایه داری اعتراف کرده است، که کسی منکر این نسبت و ارتباط نیست. اکنون ببینیم نسبت اسلام با این مقولهها چیست و نسبت اسلام با جهانی شدن واقعی، با جهان کنونی و جهانی شدن مصطلح چگونه است؟ این چهار تا محور را فکر میکنم به عنوان محورهای اصلی بحث دنبال کنیم. در این بین مباحث ریزی هم در خصوص هر کدام از این محورها مطرح میشود. بد نیست بعد از یک نتیجهگیری نگاهی هم به وضع کنونی جامعة خودمان داشته باشیم که به هر حال در کجای کار هستیم و مواضع جناحهای مختلف را که عمدتاً جناح نظام رسمی ماست، چیست؟ اولین سؤال بنده این است که جهانی شدن واقعی چیست؟ اگر قرار باشد امری جهانی بشود باید چه اتفاقی بیفتد؟ اگر شاهد این باشیم که یک الگوی مصرفی جهانی شده است، یک نوع معماریای جهانی شده است، یک شهرسازیای جهانی شده است یا یک موسیقیای جهانی شده است و یا یک سیمای ظاهری (چه برای خانمها، چه برای آقایان) جهانی شده است، آیا میتوانیم بگوییم جهانی شدن محقق شده است؟ با توجه به فراگیر شدن یک امر نمادی، میشود گفت که در لایههای زیرین هم تسرّی پیدا کرده است؟ و افراد مختلف به رغم این اشتراکی که در ظاهر دارند، در لایههای زیرینشان هم مثل هم فکر میکنند؟ میتوانیم بگوییم نگاهشان، تعریفشان از انسان و جامعه و جهان یکسان هست؟ میشود گفت این نگاهی است که شما به عالم دارید. نگاهی که شما میبینید که کالاهای سرمایهداری همه جای عالم رفته است، آیا نگرش و جهان بینی یک فرد آفریقایی با نگرش و جهان بینی فردی که در غرب زندگی میکند یکسان است؟ نیست، واقعاً نیست! این است که بنده معتقد هستم که بیاییم در پاسخ به این سؤال که جهان بینی واقعی چیست؟ یک بحث شبه فلسفی را در مورد فرهنگ و هویت که بی ارتباط با همین جهانی شدن فراگیر نیست، داشته باشیم. بنده معتقد هستم که حالا در کنار تعاریف مختلفی که از فرهنگ میشود این تعریف مورد قبول باشد که فرهنگ یک معرفت مشترک است. ما هر چه که در لایههای زیرین شاهد یک فراگیری باشیم میتوان قضاوت کرد یک امری جهانی شده است. به خاطر تقدم و ارجحیت و اولویتی که ما به لایههای زیرین فرهنگ میدهیم. خواه ناخواه اگر این لایهی زیرین یک گسترة جهانی داشته باشد خب خیلی قویتر و مستحکمتر میشود داوری کرد که جهانی شدن اتفاق افتاده است تا صرفاً به طور مثال در سطح نمادین و شکل ظاهری شاهد فراگیر شدن یک مسألهای باشیم. ما وقتی که خیلی مجمل بخواهیم فرهنگ را تعریف بکنیم میگوییم فرهنگ یک معرفت مشترک است که سه خصیصه و سه تا ویژگی دارد. یعنی اینکه به هر حال قابلیت انتقال دارد، یعنی فرهنگ را بتوان از نسلی به نسل دیگر انتقال داد. دیگر این که قابلیت یادگیری دارد. یعنی قابل آموختن است. قابل کسب است، یعنی میشود آن را یاد گرفت. بخش اعظم یادگیری در واقع غیر رسمی است و در عرصه زیست شناسی، خودبخود این فرهنگ و دانش عملی به شما منتقل میشود، بدون اینکه کتابی خوانده باشید. در واقع این خیلی مهم است. این مهم است که بخش اعظمی از فرهنگ از طریق زیست جهان به شما منتقل میشود. در حالیکه شما هیچ کتابی در موردش نمیخوانید، چون در زندگیتان رعایتش میکنید و در زندگیتان جاری است و به شما منتقل میشود. این بحث مهمی است. جامعه شناسان تمام همّ و غمّشان این بود که شمشیر علیه همین کامانسس بکشند، شاید هنوز هم در دانشگاههایمان وقتی میگویند کامانسس، یک نگاه به اصطلاح خرافه به آن میکنند. به عنوان یک مسألهای که توأم با خردورزی نیست، توأم با اندیشه نیست. توأم با تدبر و تأمل نیست. اما امروزه جامعه شناسی این حرف را نمیزند. جامعه شناسی میگوید همّ و غمّ جامعه شناسان فهم همین زیست جهان است، فهم دانش عملی است. یعنی همین تعاملات و ارتباطات روزمره که یک دنیا پیچیدگی دارد. حتی پیشرفتهای شما در دانش نظری هم بایستی به گونهای بیارتباط با این دانش عملی نباشد. این اهمیت فرهنگ را میرساند، اهمیت تاریخ را میرساند، اهمیت هویت را میرساند، که متأسفانه ما از این بحثها دور هستیم. خصلت دیگر اینکه افراد در آن سهم دارند. یعنی نمیشود گفت، این فقط مربوط به یک قشر خاص است، همه اقشار و همه افراد و گروههای اجتماعی به گونهای در آن سهیم هستند. خب این سه تا خصلت را بایستی همواره در تعریف فرهنگ مدنظر قرار دهیم. اما قطع نظر از این سه خصلت میخواهم یک نگاه فلسفی به فرهنگ داشته باشم. کمتر جامعه شناسی نگاه فلسفی دارد. آن هم متأسفانه به خاطر تفوق جریان پوزیتیویستی در علوم اجتماعی است که از سدهی هجدهم شروع میشود و بعد به تدریج به اوج خودش میرسد و ما در امریکا شاهد اوج گیری آن هستیم که از آن به عنوان امریکن “ابزرویشن ابسوسالیسه” استفاده میشود، یعنی آمریکایی شدن علوم اجتماعی و طرح علومی مثل علم فن سالار، علم صنعتی شده، که خودش داستان مفصلی دارد، اما در دهههای اخیر ما شاهد تفکرات فلسفی در جامعهشناسی هستیم. یعنی احساس کردند که این انحطاط علوم اجتماعی از فلسفه بیشتر به زبان علوم اجتماعی انجامیده تا به نفع علوم اجتماعی باشد، علوم اجتماعی را خیلی تنگ کردند، پدیدههای اجتماعی، اصلاً قابل تغییر نیستند پدیده طبیعی نیست؟ اصلاً پدیدههای اجتماعی را نمیشود تبدیل به شیءکرد، به مثابه یک شیء به آنها نگاه کرد، ما در پدیدههای اجتماعی، با معنا سروکار داریم، با طریق، با انگیزه و با اصل سروکار داریم تا این معانی و قصدها و انگیزهها را فهم نکنیم اصلاًپدیدههای انسانی را فهم نخواهیم کرد. این نگاه که یک نگاه شیء واره بوده است که رنگ باخته است و نگاه فلسفیتر و به عبارت دیگر نگاه هرمنوتیکتر، تفسیریتری به علوم اجتماعی دارد مطرح میشود. با این نگاه فلسفی اگر ما بخواهیم به فرهنگ توجه داشته باشیم، با توجه به مؤلفههای اساسی آن این که کدام لایه و کدام مؤلفه مقدم بر دیگری نیست؟ این تقدم یک تقدم صرفاً فلسفی میشود. اگر این نگاه فلسفی را نداشته باشیم، نگاه مردم شناسانهی معمولی از فرهنگ ارائه میکنیم. میگوییم فرهنگ مجموعهی جهان بینیها، ارزشها، هنجارها، نمادها، مناسک و غیره است. اما با نگاه فلسفی فرق قایل میشویم، تقدم و تأخر قایل میشویم. اولویت بندی میکند و مشکل ما هم همین است که اگر اولویت بندی میکردیم حتی رفتارهای انضمامی ما هم فرق میکرد. میگوییم فرهنگ این چند لایه را دارد که این مؤلفهها را میشود تبدیل به لایه کرد، اولین مؤلفه، به عنوان زیرترین لایهی یک فرهنگ، جهان بینی جامعه است. جهان بینی آن نگرشی است که انسان به مجموعه این مؤلفهها دارد. خیلی مهم است و باید بفهمیم و اصلاً ببینیم که حالا جهان بینی ایرانی چیست؟ جهان بینی مستند در فرهنگ ایرانی چه جهان بینیای است؟ آیا میشود هر تفسیری ارائه داد؟ آیا میشود هر جهان بینی را از جای دیگر به ملتی تحمیل کرد؟ لایهی دوم یا مؤلفهی دوم، ارزشهاست؛ ببینید ارزشها اصلاً چه هستند؟ ما وقتی بحث ارزشها را در فرهنگ مطرح میکنیم منظورمان در واقع آن ملاکهای داوری ماست. نسبت به خوبی، بدی، زشتی، زیبایی، درست بودن یا غلط بودن یک حادثه، یک شیء، یک ملاک است نه داوری. یعنی ملاکهای داوری ارزشها را تشکیل میدهند. یعنی ما بر چه اساسی میگوییم این حادثه درست بود و آن حادثه غلط، این زشت بود و آن زیبا، مجموعه این ملاکها و معیارها را ما ارزش میدهیم و به لحاظ فلسفی بحث میکنیم. یک رابطه یک به یک و فلسفی بین جهان بینی و ارزشهاست. یعنی شما نمیتوانید بگویی من در نگاهم به عالم و آدم و انسان و جامعه و جهان به گونهای میاندیشم. ملاکهای داوری چیز دیگری است، از جای دیگری میآید، قابل دفاع نیست. اصلاً به لحاظ منطقی امروزه این بحث طرح نمیشود. که زمانی پوزیتیویستها طرح کردند [و نمایندهی آنها] هیوم مطرح کرد. (هیوم یک تجربهگرا است) که بین دایره و قلمرو و پایهها و هستها هیچ رابطه منطقی وجود ندارد. این که میگویند بین هست و باید رابطهای وجود ندارد مربوط به این تفکر میشود که متفکر تجربهگرا و پوزیتیویست است. اما امروزه روش شناسان متأخر، عمدتاً روش شناسان رئالیست معروفی مثل“ دکارت” حرف عجیبی میزنند، میگویند هر نظریه اجتماعی یعنی هر هستی شناسیای، یک فلسفه اخلاق هست، ببینید رابطه چقدر تنگاتنگ است. یعنی هر هستی شناسی که شما میکنید یک دلالت عینی و عملی برای بایدها و نبایدها دارد. این در جای خودش قابل بحث است که ما از هر نظریهای نمیتوانیم در هر جامعهای استفاده بکنیم. چون هر نظریهای دارای یک توصیه خاص اخلاقی است. اگر این حرف بنده باشد ممکن است بگویید از موضع دینداری و تعصب و نمیدانم اعتقادی این حرف را میزند. اما این حرف، حرف روششناسان جدید است، در حوزه انگلستان و حوزههای دیگر، که ما اصلاً نمیتوانیم فرقی قایل بشویم بین حوزه نظریه و حوزهی باید و نبایدها. اصلاً بین واقعیت و ارزش جدایی نیست. تفسیریها هم این حرف را میزنند، بین عرصة باید و عرصة واقعیت شکافی نیست، به هر حال ارزشها علیالقاعده و به لحاظ فلسفی و شهودی ریشه در جهانبینی دارند. لایهی سومی که در فرهنگ مطرح میشود، مؤلفه هنجار هاست. هنجارها، قالبهای رفتاری است، الگوهای رفتاری است، قالب رفتار است. شما یک نیاز دارید، این نیاز را که به هر شکلی اتباع نمیکنید. نیاز گرسنگیتان که طرح شد بلافاصله دزدی نمیکنی، سرقت نمیکنی. یک قالبی دارد برای اتباع این غریزهی گرسنگی یا غرایز دیگر، معمولاً هنجارها، قالبهای رفتاری هستند که در محور نیازها مطرح میشوند و به تدریج تراکم پیدا میکنند و نهاد را تشکیل میدهند، مثل نهاد خانواده، نهاد آموزش و پرورش، نهاد اقتصاد، نهاد سیاست و غیره که همه حول و حوش نیازهایی هستند که به تدریج شکل میگیرند، متراکم میشوند. اما خود این قالبهای رفتاری هم بیارتباط با ارزشها و جهان بینی نیستند. چرا؟ مثلاً شما در مورد ازدواج میگویی باید رفت خواستگاری. در مورد خانواده میگویید باید اینجوری تشکیل خانواده داد. اینجوری بچه را تربیت کرد. این ریشه در معیارهای ارزشی شما دارد. این معیارها هم ریشه در جامعه شما دارد. جهان بینی هم که عرض کردم خدمت شما مثل تمام مؤلفههای فرهنگ، از قابلیت انتقال، قابلیت یادگیری و سهیم بودن افراد برخوردار است. لایهی دیگر لایهی نماد است. لایهی نماد، لایهی رویین است. که اعم از کلامی و غیر کلامی است. زبان یک نماد است. ایما و اشاره، حرکات و اداهای رفتاری یک نماد است. معماری یک نماد است. شهرسازی یک نماد است. نوع لباس شما یک نماد است. به لحاظ فلسفی هر نمادی باید معرف لایههای زیرین باشد. من تردیدی ندارم از لحاظ فلسفی باید اینچنین باشد. چه بسا شما در نماد به خاطر دلایلی، یک نمادی را انتخاب میکنید که مخالف با لایههای زیرینتان هست. حال عوامل عدیدهای میتواند مطرح بشود، یک وقت از روی مصلحت شما است، یک وقتی از روی اقواع است، نمیدانید که در واقع این مثلاً چه تناسبی با لایههای زیرین دارد. میتواند چندین عامل داشته باشد. بعضی وقتها ترس شما است. بعضی وقتها عدم آگاهی است. خیلی عوامل اجتماعی دیگری میتواند در این شکافها ذیمدخل باشد. که بررسی و آسیب شناسی این شکافها کار یک فیلسوف نیست. کار یک جامعه شناس است. چطور میشود گفت این خانمی که مثلاً در لایههای زیرینش این جهان بینی را اختیار کرده است، در لایهی روییناش هیچ تناسبی وجود ندارد؟ این کار یک جامعه شناس است. اما من این را نمیخواهم بگویم ضمن اینکه این شکاف در درازمدت خطر آفرین است. خطر ایجاد میکند شما نمیتوانید بگویید من در لایههای زیرین مذهبی باقی میمانم. اما معماریم را غربی میسازم، شهر سازیم را کاری ندارم به آن که حالا حریم دارد ندارد، اشراف دارد یا نه؟ کاری به این ندارم. بماند که امروزه حریم و اشراف و اینها بیشتر در غرب رعایت میشود تا در خود معماری و شهرسازی خود ما، اینجا اصلاً این چیزها لحاظ نمیشود ولی به هر حال این را عرض کنم خدمت شما که علیالقاعده در یک بحث فلسفی از فرهنگ باید بین اینها رابطة خوبی باشد. اما به لحاظ واقعی میتواند بینشان شکاف باشد و شکاف را آن وقت یک جامعه شناس باید بررسی بکند. بحث من این است که به لحاظ فلسفی و معرفتی وزن کدام بیشتر است؟ اولویت کدامش بیشتر است؟ آن کس که مثلاً در جهان بینی الهی است اما در سطح نماد چندان متناسب با آن لایهی زیرینش عمل نمیکند، کدام وزن بیشتری دارد؟ جهان بینی وزن بیشتری دارد. و چه بسا اگر ما توجه به این معانی و این ارتباطات فلسفی نداشته باشیم، فریب واقعیتهای جزئی را میخوریم. یا در رفتارمان دچار نوعی شکل گیری و فرمالیزم میشویم. چیزی که بوده است. به طور مثال به محض اینکه شخصی یک ظاهر مثلاً دینی ندارد، عدهای قضاوت میکنند که پس باطن دینی هم ندارد. این خطر است. این همان فرمالیزی است که من اشاره کردم. به خاطر اینکه یک تناسب فلسفی که بین نماد و جهان بینی قایل هست به واقعیت تسری میدهد و الزاماً همیشه باید این تناسب وجود داشته باشد. ضمن اینکه من از شکافش دفاع نمیکنم اما از این تناسب و تنازع واقعی هم دفاع نمیکنم. که میتواند عوامل مختلف داشته باشد. تحقیقاتی هم که ما داریم خیلی عجیب است. تحقیقات این را نشان میدهد که مثلاً فردی ظاهر RaP داشته است، ظاهر heavymetal دارد، اما در سطح کنشها اعمال و رفتارها و نگرشها به هیچ وجه “هوی متال” و “رپ” نیست. البته خلافش هم داشتهایم. کسی که ظاهر RaP نداشته است به اصطلاح ظاهر heavymetal نداشته است اما جهان بینی دینی داشته است. این مسألهی بسیار حیاتیای هست. یک زاویهی دید است. من از این میخواهم استفاده بکنم و یک نتیجهگیری بکنم. حالا اگر دیدیم نماد سرمایههای کل عالم را گرفته است. الگوی مصرف ما را، بعضاً بعضی از رفتارهای ما را، معماری و چیزهای دیگر ما را گرفته است. آیا به صرف این قضیه میشود گفت که مردم در لایهی زیرینشان هم جهان بینی سرمایه داری را پذیرفتهاند؟ الزاماً نمیشود مگر اینکه برویم، ببینیم، تحقیق کنیم که بله این نماد سرمایه داری است. این ریشه در اومانیزم دارد. ریشه در انسان محوری دارد. همه عالم هم نگاهشان انسان محورانه است. در حالی که این نیست. از این نمیشود این داوری را کرد. ما میتوانیم بگوییم که ممکن است مردم جهان دیندار باشند اما این دینداری هنوز تجلی رویینی پیدا نکرده است. بنابراین همه سخن من اینست که جهانی شدن واقعی و حقیقی آن است که در سطح جهان بینی، شاهد فراگیر شدن یک امری باشیم. و آن فراگیر شدن هم یک لوازمی دارد همین طوری هم نمیشود یک امری جهانی شود. یعنی نمیشود همین طوری یک جهان بینی جهانی شود. و همه بحث بنده اینجاست. آن جان بینی که میخواهد جهانی بشود بایستی واجد یک ویژگیهایی باشد و من از این زاویه خیلی سریع میخواهم یک قضاوتی بکنم. جهانی شدن مصطلح به هیچ وجه امکان جهانی شدن ندارد. قابلیت جهانی شدن ندارد. ممکن است در سطح رویین جهانی شده باشد ولی در سطح زیرین قابلیت جهانی شدن ندارد. برای اینکه واجد آن ویژگیها نیست. چرا؟ برای اینکه از انسان غایتزدایی کرده است. از انسان جوهر زدایی کرده است. از انسان خالق زدایی کرده است. این نمیتواند جهانی بشود. این است که میبینید مدام سر از ضد خودش در میآورد. شما به تاریخ، نگاه کنید. نظام سرمایهداری، به اومانیزم بر میگردد. به لذت گرایی به این که انسان محور اصلی میشود خدا میمیرد و در واقع انسان همه کارهی امور میشود. تمام مظاهر فرهنگی، سنتی، اجتماعی حکم خرافه را پیدا میکند و انسان فعال ما یشاء میشود.
شیوه اصلی انسان میشود که هر کاری خواست بکند. اگر یک روزی انسان کوچک شده خدا بود و خلیفهالهی بود، با اومانیزم در واقع خدا کوچک شده انسان میشود و به یک لوژن تبدیل میشود یک تصویر غلط، یک از خودبیگانگی، یک به اصطلاح خود آگاهی غلط، خُب چه اتفاقی میافتد؟ این اتفاقی که در غرب افتاده چه اتفاقی بود؟ بالاخره انسان شد محور، انسان شد سوژة اصلی، انسان شد مدار، محور اصلی، هیچ کس هم نیست که این را منکر شود، فیلسوفان سیاسی غرب هم با بنده هم عقیده هستند که وقتی میگوییم دوران رنسانس و روشنفکری، یعنی عقلانیت خود بنیادی مطرح میشود، خرد خود بنیادی مطرح میشود که به هر حال یکی از ابزارها و بالهای اساسی و دست یابی به حقیقت است، همراه با منش به اصطلاح تجربهگرا. عقلانیت فردی و تجربه گرایی دوباره حقیقت میشود. این دو تا ملاک اصلی شناخت حقیقت به تدریج تبدیل میشود به این که حقیقت به ارزشها و باورها کاسته میشود و شما همان قدر برحقی که من و شما همانقدر بر خطایی که من. یک حالت نسبیتی در اینجا مطرح میشود و سر از لایبریزم نیچه در میآورد. خب چطور شده است که این طوری شده؟ این را واقعاً خیلی از روشنفکرهای ما یا میدانند یا نمیدانند؛ اگر نمیدانند که هیچ. اما اگر میدانند واقعاً این رسم روشنفکری نیست. شما یک نگاهی به غرب بکنید. که بین هیچ انگاری و فاشیزم و لایبریزم با اومانیزم چه نسبتی است؟ ظاهراً نسبتی نیست، باطناً نسبتی است. ظاهراً چه نسبتی است؟ آمدهاند فرد را در محور هستی نشاندند. چطور ملاک و هدف جمع میشوند. ما آمدهایم فرد را در نظام لیبرال بورژوازی مطرح کنیم و محور اصلی قرار بدهیم. چطور میشود یک جمع گرایی افراطی در قالب نظام فاشیستی آلمانی شکل میگیرد که همه میگویند، های هیتلر، یعنی یک کاریزمایی که شما در انبیاء هم سراغ ندارید! چطور میشود این اتفاق میافتاد؟ به لحاظ اجتماعی به بعضی عوامل اجتماعیش میگردد، به نظر من درست است عوامل اجتماعی مهم است، اما عوامل فلسفیاش هم مهم است، وقتی که شما آمدی جامعه زدایی کردی، فرهنگ زدایی کردی، خدازدایی کردی، متافیزیک زدایی کردی. خواه ناخواه انسان زدایی کردی. وقتی انسان آکوفیره شد، انسان جزئی شد، انسان تکهتکه شد. برای پیوستن به هر حرکت جمعی افراطی آماده است، این به لحاظ اجتماعی و فلسفی آن است. آقای ژان پل سارتر سخنی دارند که حرف پرمغزی است. ایشان میگوید که انسان باید مسوول سرنوشت خود باشد، چون یک پدیدار شناسی است. یک اگزیستانسیالیست است.
برای اینکه انسان مسئوول سرنوشت خودش باشد باید از انسان غایتزدایی کرد. اگر بگوییم غایت انسان این است یعنی اینکه در این مسیر حرکت کن. حرکت کرد و به آن خواهد رسید پس باید غایتش را از او بگیریم تا خودش مسؤول سرنوشت خودش باشد وگرنه طبق آن غایت اولیه پیش میرود. برای اینکه غایتزدایی کنیم باید چی کار کنیم. باید از انسان جوهر زدایی کنیم. چون این جوهر با آن غایت مرتبط است، اگر انسان یک جوهر دارد یعنی حقی دارد، کسی نمیتواند با جوهر زدایی و غایت زدایی دم از حقوق بشر بزند. این یکی از مغالطههای بزرگ است. انسان غربی با نگاه لیبرالی، سکولاریستی و اومانیستی نمیتواند مدافع حق بشر باشد. ولی با سابقه دینی میتواند؟ این مسئله مهمی است. بعضیها متوجه این معنا نیستند. بلافاصله در رابطه با حق بشر موضع میگیرند. در حالی که اصلاً زادگاه اصلی حقوق بشر ادیانند. چرا؟ چون برای انسان جوهر قایلند. غایت قایلاند. ژان پل سارتر ادامه میدهد برای این که از انسان جوهر زدایی بکنید باید خالق زدایی بکنید. همه چیز مباح میشود و انسان مسوول سرنوشت خودش میشود. نویسندة روسی هم همین را میگوید. خدا را بگیرید همه چیز مباح میشود. میشود سخن از حق گفت، به همه چیز از حق گفت؟ همه چیز آزاد میشود. همه چیز مجاز میشود. که حق با عقل نسبت خوبی ندارد. که این حرف را قبل از ژان پل سارتر هم کسی زده بود. هر چند که ژان پل سارتر خودش این حرف را باور ندارد. او میگوید من دوست دارم غایتزدایی بشود، جوهرزدایی شود خالق زدایی بشود تا مسوول سرنوشت خودم باشم. من این را میپسندم. میفهمد – میخواهم بگویم فهمیده است. میداند لازمهی منطقاش را میفهمد؛ ولی بعضیها میخواهند در واقع آن را بخواهند اما لازمه منطقاش را متوجه نباشند. بحث بنده در واقع اینست که خیلی خلاصه، جهانیشدن واقعی باید این بستر را داشته باشد. باید بر پایهی یک نگاه غایتگرایانه، جوهرگرایانه و خالقگرایانه استوار باشد تا جهانیشدن شکل بگیرد. چون انسانها سرنوشت واحد دارند. هرجا میخواهند باشند فطرت دارند، طبیعت دارند، بنابراین یک امر جهانی میشود این بیشتر در مکاتب دین گرا و جوهر گرا است که میتوانیم در واقع سخن از جهانی شدن داشته باشیم. اگر کسی به یک اصل غایی به یک “آلیتیمیت ولیو” به یک ارزش غایی یک واقعیت غایی یا یک حقیقت الحقایق، یک اصل اعتقاد نداشته باشد نمیتواند مدافع جهانی شدن باشد. این همهی حرف من است. شما ممکن است بگویید آقا الان نوع لباسها یکی است. اتوماسیون نظام سرمایهداری اقتضا میکند که هزینه کمتر، سود بیشتر، همه یک شکل لباس بپوشند. حالا بعضیها همین را هم فهم نمیکنند که همین مخالف پلورالیزم است. یعنی میخواهد اتوماسیون باشد. اتوماسیون که با پلورالیزم سازگار نیست. شما در خرده فرهنگهای سنتی ما نگاه کنید هر جایی لباس قشنگ خودش را دارد. گیلکها، مازنیها، کردها، ترکها. همه لباسهای زیبای خودشان را دارند. خرده فرهنگ خودشان را دارند؛ تنوع نمادین قشنگی دارند. اما وقتی نظام سرمایه داری، اقتصادی سود بیشتر، هزینه کمتر دارد. همه باید یکدست لباس بپوشند. همه کفش یکسان بپوشند و اصلاً فلسفه بر نمیتابد حتی در سطح نمادش قابل قبول نیست. بماند که آن کثرت گرایی که در لایههای زیرین هم که مطرح میشود بیشتر کثرت گرایی در شک است. در عدم قطعیت است، نه در قطعیت و یقین. به هر حال بحث جهانی شدن واقعی این است. این که ما همیشه سعی کنیم نسبت به مفاهیم یک نگاه تزریقی داشته باشیم.
http://glo۱۱۰.blogfa.com/
ـ دکتر عماد افروغ
به نقل از وبلاگ دکتر افروغ :
http://afrough.mihanblog.com/More-۲۲.ASPX
ـ دکتر عماد افروغ
به نقل از وبلاگ دکتر افروغ :
http://afrough.mihanblog.com/More-۲۲.ASPX
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست