چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا


بیکاری، دغدغه ای همیشگی


بیکاری، دغدغه ای همیشگی
دانشجویان ورودی اواسط دهه ۷۰ همان کودکانی بودند که در چند سال اول انقلاب به دنیا آمده و چنان جمعیتی از کودکان ساخته بودند که با رشد تدریجی، به هر جا که پا می گذاشتند مزایا و معایبی را همراه داشتند.
به دبستان که رفتند مدرسه ها ۳ شیفته شد، به دوران نوجوانی که پا گذاشتند بحران چگونگی رفتار با نوجوانان و اوقات فراغت و تعلیم آداب اجتماعی همه جا را فرا گرفت، به پشت درهای کنکور که رسیدند، کمبود ظرفیت دانشگاه ها و تلاش های طاقت فرسا برای ورود به دانشگاه به اوج رسید، بنابراین همواره با انباشت نیروی جوان در مقاطع مختلف رو به رو بوده ایم و حالا که این جوانان به سن کار و ازدواج رسیده اند، غده بیکاری و همسریابی و گاهی اعتیاد، ناجورتر از گذشته سر باز کرده است.
یکی از شاخص های مهم قوی بودن اقتصاد یک مملکت درصد جوانان بیکار آن کشور می باشد. تا به حال دقت کرده اید که کشورهایی مانند نروژ و بلژیک و حتی انگلیس به دنبال نیروهای تازه نفس و جوان کاری از کشورهای دیگر هستند و نیز سن بازنشستگی در اینگونه کشورها پائین تر می باشد. اما در کشورهای جهان سوم معمولا سن مشخصی برای بازنشستگی تعیین نمی شود و گاهی نیزکودکان پنج ساله ای را مشاهده می کنیم که مشغول به کار هستند.
این مشکل یعنی کاهش بازده در کار و کاهش سطح سواد در جوانان آینده. حال اگر به ایران نگاه کنیم برخی از مشاغل فعلی در ایران مشاغل کاذب محسوب می شوند. این گونه مشاغل عمدتا تاثیر منفی بر اقتصاد کشور در دراز مدت می اندازد و هیچ گونه سودی برای دولت متبوع خود ندارند. مطمئنا افرادی که دارای شغل کاذب هستند اگر کار بهتری پیدا کنند و بتوانند مثلا در جایی استخدام شوند، به هیچ وجه حاضر به مسافرکشی نخواهند بود.
با توجه به جوان بودن جامعه ما و نیز به علت رشد سریع جمعیت و اینکه هر فرد با تولد خود بهداشت، مسکن، آموزش، تغذیه و کار نیاز دارد، رشد ظرفیت های آموزشی، بهداشتی و ... کندتر از رشد جمعیت بوده وجوابگوی جمعیت نیست و نتیجه آن بیکاری، پشت کنکور ماندن و مشکلات عدیده ناشی از آن است. این وضعیت منحصر به ایران نیست و در همه جوامع در حال توسعه دیده می شود.
یکی از دلایل عمده کثرت داوطلبان ورود به دانشگاه و دوره های تحصیلات تکمیلی، بیکاری به خصوص افراد تحصیلکرده جامعه است. اصولا همه کسانی که چنین تصمیمی اتخاذ می کنند بر مبنای محاسباتی ادامه تحصیل در دانشگاه را ترجیح می دهند. بیکاری سطوح قبل از دانشگاه باعث شده که نظام آموزش عالی با موج فزاینده متقاضیانی مواجه باشد که درصد بسیاری از آنها واجد شرایط آموزش های دانشگاهی نبوده و صرفا برای فرار از بیکاری سطوح پایین تر به این دوره ها رو می آورند. به عبارت دیگر نظام آموزش عالی با ایجاد یک فراینده تاخیری، در واقع بیکاری سطوح متوسطه را به بیکاری سطوح عالی انتقال می دهد. این واقعیات نشان می دهد که آنچه که بیش از هر چیز ضروری می نماید، اصلاح الگوهای انتقال به بازار کار در سطوح قبل از دانشگاه است.
اغلب افراد هدف دستیابی به شغل بهتر را در تحصیلات دانشگاهی دنبال می کنند و زمان طولانی که صرف حضور مکرر در آزمون های سراسری می شود در صورتی که برای کسب قابلیت های دیگری استفاده می شد شاید نافع تر بود، به ویژه که موفقیت ورود به دانشگاه در برخی از رشته ها فقط مساله بیکاری فرد را چند سال دیگر به تاخیر می اندازد و پس از گذراندن مقطع کارشناسی دوباره به بازار بیکاری گسترده تری وارد می شود.
بارها مسوولان آموزش عالی (از نوع دولتی و آزاد) اعلام کرده اند که دانشگاه ها همچون ظرفی هستند که بیکاران را برای مدت ۲ یا ۴ سال در خود جای می دهند و برنامه ریزان کشور می توانند از این فرصت استفاده کرده و به فکر ایجاد فرصت های شغلی مرتبط با آموزش ها و رشته های تحصیلی فارغ التحصیلان باشند و از سوی دیگر مدیران و تصمیم گیرندگان کلان کشور بر این مهم تاکید دارند که آموزش های دانشگاه ها هرگز با نیاز بازار کار همخوانی ندارد و در اصل آنچه که آموزش داده می شود نه تنها بر اساس نیاز بازار کار داخل نیست بلکه امکان مال خودکردن فرصت های شغلی خارج از کشور نیز با این مدارک تحصیلی فراهم نمی شود. اگر بخواهیم بر اساس واقعیت های موجود اظهار نظر کنیم، باید بپذیریم که مدارک دانشگاهی در اکثر رشته ها هرگز با نیاز بازار کار همخوانی نداشته که بهترین دلیل برای این ادعا وجود بیشترین بیکاری در بین تحصیلکردگان دانشگاهی رشته علوم انسانی است. بر اساس اعلام نظرهای مسوولان رسمی و آنچه میزان استقبال از آزمون های استخدامی نشان می دهد، هنوز بسیاری از تحصیلکردگان کشور تمایل دارند که یک کار دولتی بی دردسر یا به عبارت بهتر آب باریکه داشته باشند و این ادعا به معنای آن است که فارغ التحصیلان دانشگاهی تمایلی به خلاقیت و کارآفرینی ندارند و با کمال تاسف شاهد هستیم که بسیاری از این تحصیلکردگان به استخدام کارآفرینانی در می آیند که به جای سواد دانشگاهی، از قدرت ریسک پذیری برخوردارند. اما بخت برگشتگان تحصیلکرده کسانی هستند که برای موسساتی خصوصی کار می کنند که بسیاری از آنان را به راحتی بیمه نمی کنند و امنیت شغلی وجود ندارد. رییس شرکت هر گاه اراده کند خیلی راحت می تواند می گوید اگر نمی خواهید بروید، زیرا یک فارغ التحصیل بیکار دیگر در پشت در ایستاده است. بنابراین وقتی کار نیست، یک کارفرما می تواند هر جور که اراده کرد فرمانروایی کند. بدترین حالت کار برای موسسات، ناامنی شغلی است، زیرا مدیران شرکت ها می دانند که یک نفر تا آخر عمر برای آنها کار نمی کند. برای همین سعی نمی کنند به کارکنانشان آموزش های تخصصی بدهند و بیشتر دنبال کسی می گردند که با شرایط کار از قبل آشنا باشد. اگر هم چیزی به او یاد بدهند، با گرفتن چک و سفته های سفید امضا، کاری می کنند که این تحصیلکرده دانشگاهی به راحتی نتواند از آنجا برود. این یعنی عدم امنیت شغلی و داشتن دغدغه ای که هر لحظه جوان را در بر می گیردو او را از داشتن زندگی شاددور می سازد. براستی پاسخگوی ایجاد این عدم امنیت شغلی کیست؟
نویسنده : محتشمی - عسگری
منبع : روزنامه مردم سالاری