شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دو حکایت


دو حکایت
● پادشاه ظالم و وزیر ناصح
یکی را از ملوک عجم ]پادشاهان ایران[ حکایت کنند که دست تطاول ]درازدستی[ به مال رعیت دراز کرده بود و جور اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از خلق از مکاید ]کیدها و حیله ها[ ظلمش به جهان برفتند و از کربت ]اندوه و غم[ جورش راه غربت گرفتند. چون رعیت کم شد ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت ]کاهش یافت[ و خزینه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
باری، در مجلس او، کتاب شاهنامه می خواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون که گنج و ملک و حشم ]پادشاهی و چاکران[ نداشت چگونه بروی مملکت مقرر شد؟ گفت؛ «چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.» پس گفت؛ «ای ملک، چون گردآمدن خلقی موجب پادشاهی است تو مرخلق را پریشان برای چه می کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟»
همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
ملک گفت؛ «موجب گردآمدن سپاه و رعیت چه باشد؟»
گفت؛ «پادشه را کرم باید تا بر او رعیت گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.»
ملک را پند وزیر موافق طبع نیامد. روی ازین سخن درهم کشید و به زندانش فرستاد. بسی برنیامد ]دیری نگذشت[ که بنی عمش ]پسرعمویش[ به منازعت ]دشمنی[ برخاستند و ملک پدر خواستند. قومی که از دست تطاول او به جان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا ملک از تصرف این به در رفت و بر آنان مقرر شد.
● غلام دریاندیده
پادشاهی با غلامی عجمی ]غیرعرب[ در کشتی نشست و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش افتاد.
چندان که ملاطفت کرد و آرام نمی گرفت و ملک را عیش از او منغص ]تیره و مکدر[. چاره نداشتند. حکیمی در آن کشتی بود ملک را گفت؛ «اگر فرمایی من او را خاموش کنم.» گفت؛ «غایت ]نهایت[ لطف باشد.» بفرمود تا غلام را به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد. مویش گرفتند و سوی کشتی آوردند. دست در خطام کشتی زد. چون برآمد به گوشه ای بنشست و آرام یافت. ملک را پسندیده آمد گفت؛ «در این چه حکمت بود؟» گفت؛ «اول محنت ]رنج[ غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.»

گلستان سعدی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید