یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بی‌بی‌مره


بی‌بی‌مره
شاید با خواندن متن بهروز بقایی در همین صفحه، کمی دست‌تان بیایدکه او چه‌جور آدمی است؛ غیرقابل پیش‌بینی، خوش‌اخلاق، کمی کم‌رو و خیلی بازیگر.
وقتی داشت دفتر مجله را ترک می‌کرد و سوار آسانسور می‌شد، ناگهان صورتش به هم ریخت و با حالت التماس به ما گفت او را در این آسانسور تنها نگذاریم و ما – راستش – کم آوردیم؛ یعنی در یک لحظه نفهمیدیم واقعا باید نجاتش بدهیم یا دارد بازی می‌کند.
بهروز بقایی متولد ۱۳۳۲ تهران و فارغ‌التحصیل بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک است. او بازیگری را از سال ۱۳۴۹، با تئاتر «چشم در برابر چشم» شروع کرد. بازیگری تئاتر، عرصه‌ای است که او در تمام این سال‌ها در آن حضور پررنگ و تحسین‌برانگیزی داشته است.
برای نسل ما سریال‌هایی مثل «دنیای شیرین»، «دنیای شیرین دریا» و «همسران» که او در آنها کارگردان و بازیگر بوده است، به کارنامه بلند بازیگری او در تئاتر اضافه می‌شود.
بهروز بقایی: یک مقاله منتشر نشده (۲) از استاد پروفسور دکتر (۳) خود بنده که برای اولین بار در یک نشریه داخلی (۴) چاپ می‌شود، به مناسبت پخش مجدد مجموعه تلویزیونی «خانه سبز» از شبکه دوم.
دوستان از من خواستند چند کلمه‌ای در این‌باره... آقا، دست نگه دارید! اینکه درست نیست؛ کسی از ما نخواست؛ یعنی، نه که نخواسته باشند بلکه مرا در انتخاب شیوه آزاد گذاشتند.
البته می‌دانم این فعل جمع که دارم به کار می‌برم، درست نیست چون یکی از دوستان تماس گرفتند و تازه باید اصلاح کنم که دوستان نبودند؛ نه که خدای نکرده دشمن باشند؛ منظور این است که با این آقای فرجعی یا جعفری،... آهان، «جباری» صحبت کردم؛ یعنی ایشان زنگ زدند که البته آگاهید، اگر قرار باشد اینجا کسی زنگ بزند، خود بنده لیاقت و استعداد و پشتکار بیشتری برای زنگ زدن دارا می‌باشم تا دیگران یا بهتر است بگویم دیگری...
خلاصه، قرار شد که یک چیزی باشد در ارتباط با مجموعه خانه سبز، بیژن بیرنگ و مسعود رسام. حالا چرا نه حتی خسرو جان شکیبایی که یه عاطفه می‌گه، صد تا عاطفه از دهنش می‌ریزه (با اون شین مطبوعش) و چرا نه حتی رامبد جوان؟ نمی‌دانم.
به هر حال تازه، ‌علت خواسته یا فرموده دوستان را دریافتم. اینان از برای صرفه‌جویی در مصرف کاغذ، به این امر اشتغال ورزیده‌اند و نیز برای حفاظت از جنگل‌ها که همانا منابع طبیعی و نیز منافع طبیعی می‌باشند (ببخشید کسی یادش هست که ما در متن هستیم یا در پانویس؟).
اما در هر حال ما ادامه می‌دهیم؛ شما بعدا خود، خط فاصله را ترسیم نموده، منتی بر ما نهاده و خانواده‌ای را از نگرانی برهانید. ببخشید یک سؤال کوچک؛ کسی یادش هست که ما درباره چی حرف می‌زدیم؟... لطفا زحمت نکشید.
ما خودمان چیز شدیم؛ یعنی واقف شدیم. ما درباره کاغذ و جنگل... نه، پیش‌تر از آن، بله... رامبد جوان، پدربزرگ بسیار خوبی دارد که خدا... ببخشید! البته این را می‌دانم که خسرو جان شکیبایی هم نبودند. آهان، دیدید بالاخره رسیدیم به اصل مطلب؟ و اینجا یک بار دیگر این ضرب‌المثل، ثابت می‌کند که پرسان پرسان تا خیلی جاها می‌توان رفت.
بگذریم؛ راستشو بخواین، من از همون اول می‌دونستم که این دو تا نامبرده، خیلی چیز سرشان می‌شود؛ تازه اگر سرشان را به هم بچسبانند که دیگر واویلا! دیگر جانم خدمت‌تان بگوید که... آقا، بذارین خلاص کنم.
راستش ما رو تو این کارشون زیاد نیاوردن که البته جای نکوهش و سرزنش بسیار دارد و باید عرض کنم که من فقط یک جلسه تصویربرداری، آن هم مثلا در مطب دکتر در این مجموعه بازی کردم که آن روز به همه ما – تا جایی که حافظه یاری می‌کند – بسیار خوش گذشت؛ کما اینکه به یادم می‌آید یکی از دوستان، آهنگ «خوش‌آمد گل و از آن خوش‌تر نباشد» را خواندند که این ترنم با فریاد دستیار کارگردان که «آقا، داریم کار می‌کنیم خیر سرمون ما».
(البته این عبارت در بعضی روایات به شکل «ما آقا داریم کار می‌کنیم خیر سرمون»، هم آمد که اینجانب همین‌جا اعلان می‌فرمایم که همان جمله آمده در روایت اینجانب یعنی «آقا، داریم کار می‌کنیم خیر سرمون ما»، به اکثریت قاطع درست است. چرا؟ زیرا که باید اول خواننده مذکور را خطاب قرار دهند)، ناتمام ماند و حتی می‌شود گفت در نطفه خفه شد (که باز هم بحث شیرین در نطفه خفه شدن، خود جای بحث و مقال دارد که جا دارد به وقت و در مرقومه شریفه جداگانه‌ای، درج گردد).
خلاصه، از «خانه سبز» زیاد خاطره ماطره نداریم. می‌خواین براتون از «همسران» بگم؟ آخه چه فرقی می‌کنه؟ اونم سریال بود دیگه، نه؟! یعنی می‌خواین بگین «همسران» سریال نبود؟ فوتینا! کمی قدم رنجه فرموده، تا فروشگاه سروش سیما اینها تشریف برده، صحت مندرجات اینجانب را... پس چی؟ جا ندارین؟ خب برادر من، شما که جاندارین دو خط مطلب نغز را بدون ممیزی درج نمایید...
لا اله الّا الله! جان؟ جمع کنم؟! چی رو جمع کنم قربون؟! چیزی را پهن نکرده‌ایم که بخوایم حالا جمعش کنیم! در ضمن می‌گن غر زدن، بداخمی و زیرچشمی حرص خوردن، عمر آدم را کم می‌کند و بر عمر دیگران می‌افزاید.
خلاصه؟ خلاصه؟ از این خلاصه‌تر؟ عزیزم، هنوز وارد مطلب... باشد، می‌گم! من می‌گم خیلی برنامه خوبیه؛ فقط یه کم طنزش رو بیشتر کنن. در مورد شعرش هم که می‌خونن، بنده یه پیشنهاد سازنده دارم؛ آن هم اینه که بعد از «سبز سبزم ریشه دارم»، مرقوم بفرمایید چون درخت پرتقالم (که این مطلب هم علمی است)، چون درخت پرتقال، هم سبز است،‌هم ریشه دارد، هم با این کار گامی در جهت اعتلای مرکبات‌جات (!) کشور برداشته شده و دوباره سر جایش گذاشته می‌شود!
خلاصه اینکه آقا، این بیژن رسام و مسعود بیرنگ، خیلی خوبه که با هم کار کنن. اصلا می‌گم بگیم همه با هم کار کنن که دیگه معرکه‌س. همه هم راضی‌ان. خوبی دیگرش اینه که قسط آخر سریال‌ها رو که میگن مثل مهریه است و کی داده کی گرفته، همه با هم می‌خوریم. بهتره که... نه؟ بد می‌گم آقا؟ این بود خاطرات اینجانب از سریال «خانه سبز» که مرقوم شد. مطمئنین نمی‌خواین درباره همسران... باشه آقا، باشه!
دوستان عرض کردن که چه چیزایی از عمر انسان می‌کاهد و به عمر دیگران می‌افزاید؟ اِ... خب، اگر با بنده امری ندارید... قربان شما! البته می‌بخشید که وقت‌تون رو می‌گیرم... یه سؤال کوچولوی دیگه؛ برای این مندرجات، حق البوق، ببخشید، چی به‌اش می‌گن؟ ای قربون دهنت، میدونی چقدر دنبالش می‌گشتم؟ نه‌خیر، خود کلمه رو که نه، دنبال جریان فرهنگی‌اش... همون حق دیگه... منظور اینکه... هیچی؟! هیچی نمی‌دن؟! بفرما! بعد میگن چرا این مملکت نویسنده کم داره... از همین جا شروع می‌شه دیگه عزیزم! از همین جا؛ حالا نه درست به این دقت، همین جا، روی همین صندلی، پشت همین میز؛ یه خرده این‌ورتر، شاید هم اصلا اون‌ور. بالاخره شروع می‌شه دیگه...
پانویس‌ها:
تیتر این مطلب بی‌معنی است و صرفا حاصل پی‌درپی‌آوردن حروف اول اسم کوچک و بزرگ همکاران است؛ «بی‌بی» = «بیژن بیرنگ» و «مر» = «مسعود رسام»؛ آن «ه» آخر هم که کاری به کار شما ندارد.
۲) این ادعا کاملا درست است چون از نویسنده، هیچ مقاله‌ای در هیچ نشریه‌ای چاپ نشده است. در google چیز فرمایید، چی به‌اش میگن؟ همان...
۳) حالا اگر ما جلوی اسم‌مان، محض حالا هر چی، دو سه تا لقب و عنوان خرده‌ریز بیاوریم، به جایی از شما که برنمی‌خورد، برمی‌خورد؟! و اگر هم بخورد، رفع برخوردگی کنید!‌ اگر هم معتقدید که این‌طور نمی‌شود، خلاف آن را ثابت کنید.
۴) روی این هم می‌توانم سوگند بخورم چون در هیچ نشریه خارجی هم چاپ نشده... دیگر چرا اون‌جوری نگاه می‌کنین؟ خودم که گفتم!
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید