سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا
من می رنجم، تو می رنجی، ما می رنجیم
![من می رنجم، تو می رنجی، ما می رنجیم](/mag/i/2/gvzlt.jpg)
من دارم دربارهی آن رنجشهایی حرف میزنم كه جای زخمشان تیر میكشد و میسوزد، آن رنجشهایی كه نمیتوانیم هضمشان كنیم، چون به قدری هضم آنها دشوار است كه دستگاه گوارشمان به آنها عادت ندارد. زخمهای ما ممكن است از نظر دیگران سطحی و پیش پا افتاده باشند، ولی آن كسی كه اول و آخرش میسوزد، شما هستید.
دلم میخواهد داستان كوچكی را دربارهی رنجشی كه یك بار خود من احساس كردم برایتان تعریف كنم تا دریابید موضوعی كه از نظر دیگران كاملاً پیش پا افتاده و بیمعنی بود، چطور توانست مرا وارد مرحلهی بحرانی بخشش كند.
برای شروع بهتر است بگویم كه من جزو آخرین افراد یك خانواده قدیمی از آهنگرهای دهاتی هستم. در واقع نام خانوادگی من، اسمیدز، یك لغت قدیمی آلمانی برای اسمیت (آهنگر) است. درست از روزی كه آدمها برای اولین بار برای خود نام خانوادگی دست و پا كردند، همهی بچههای نرینهی خانوادهی ما فقط به این منظور بزرگ میشدند كه بتوانند معاش خود را از طریق كوبیدن پتك بر سندان تأمین كنند و این، برایشان از افتخارات خانوادگی به شمار میرفت كه لیاقت دریافت لقب آهنگر را به دست آورند. حالا به داستانمان باز میگردیم. من در یك شب جمعهی ماه ژوئن ـ و بدون هیچ حرفی برای آینده ـ از دبیرستان فارغ التحصیل شدم. صبح روز بعد، سوار یك اتوبوس عهد عتیق شده به دیترویت برگشتم تا در آهنگری اسمیدز شروع به كار كنم. این آهنگری را خانوادهی عمو كلاس از روز اولی كه به امریكا مهاجرت كردند، در حیاط پشتی خانهشان راه انداخته بودند. چون نه پول داشتم و نه كسی وعدهی كمك به من داده بود تا به دانشگاه بروم،خیلی خوشحال شدم كه عمو كلاس به من پیشنهاد كار در كارگاه آهنگریاش را كرد.
مرا در حیاط خلوت پشتی، مأمور غلتاندن و ردیف كردن میلههای فولادی كردند. باید با مشعل استیلن آن میلهها را به اندازههایی كه مقاطهكاران كارهای ساختمانی دستور میدادند، میبریدم و آنها را با مخلوطی از بنزین و قیر رنگ میزدم تا زود نپوسند. هیچ وقت به من این امكان داده نشد تا جلوی كورهی آهنگری بایستم و مثل یك آهنگر درست و حسابی، میلههای سرخ شده را پیچ و تاب بدهم و شكلهای تزیینی از آنها بسازم و به این ترتیب تنها نابغهی آهنگری كارگاه آهنگری اسمیدز، آهنگر قابلی از كار درنیامد.اسباب خجالت است، ولی راستش را بخواهید از من نه آهنگر درمیآمد و نه كارگر كارگاه آهنگری. من برای چنین كاری كه زور زیاد و استعداد كار كردن با آهن را لازم داشت، زیادی لاغر و بلند و خواب آلوده بودم. تا وقتی كه در كارگاه آهنگری بودم، هیچ زرق و برق و اعتباری به نام اسمیدز اضافه نشد.
پسر عموی من، هنك با من به كلی فرق داشت و ناف او را با كورهی آهنگری بریده بودند. مچهای او قوی و دستهایش مطیع مغزش بودند و میتوانست شكل هنری یك تكه آهن را، حتی قبل از این كه آن را زیر پتك بگیرد، در ذهنش ترسیم كند.او گاهی اوقات مرا با خودش به ساختمانهایی كه ساختههای او را نصب میكردند میبرد تا ببینم كه چطور میشود یك دروازه یا نردهی عالی ساخت. گاهی هم مرا لایق اعتماد خود میدانست و اسرار جالب خانوادگی را دربارهی عمو كلاس و یا لطیفههای وقیحی را كه قبلاً هیچ وقت نشنیده بودم، برایم تعریف میكرد.كم كم “هنگ” كاری كرد كه من خود را دوست واقعی او دانستم، ولی ظاهراً او شخصیتی دوگانه داشت. یك شخصیت او دوستانه و شاد رفتار میكرد و شخصیت دیگر او ظالم و منحرف بود.
وقتی كه من و او با هم تنها بودیم، او شخصیت دوستانهی خود را نشانم میداد. من پذیرفته بودم كه این بخشی از شخصیت اوست و مطمئن بودم تنها بخشی است كه به آن نیاز دارم. ولی هنگامی كه كار میكردیم و كس دیگری به طرف ما میآمد (مثلاً بازرس ساختمان)، هنگ، شخصیت بدش را به من نشان میداد. او رویش را به من میكرد و غالباً طوری كه آن فرد سوم حرفش را بشنود میگفت:
«هی! لو! تن لشات را تكان بده و محض خنده هم كه شده این كار را انجام بده. این الاغهایی كه برای كمك به من تحمیل میكنند، فرق چكش و آهن خم شده را هم نمیدانند، ولی برادرزادهی رییس است و كاریش نمیشود كرد. مجبورم با این وضع بسازم»
«لو! تو به درد هیچ كاری نمیخوری. خوب است این را توی كلهی پوكت فرو كنی.»این طرز حرف زدن هنك با من و دربارهی من جلوی روی آدمهایی بود كه هر دوی ما ـ به عنوان رقبای كاری ـ قصد داشتیم روی آنها تأثیر مثبت بگذاریم. او ابتدا كاری میكرد كه باور كنم دوست او هستم و سپس به من توهین میكرد. من واقعاً گیج و كلافه بودم، چون در آن زمان به یك دوست بیشتر از هر چیز دیگری نیاز داشتم، بنابراین هنگامی كه به خانه بازمیگشتیم و هنك شخصیت دوستانهی خود را نشان میداد (هر چند آن روز، بارها كاری كرده بود كه من احساس كنم یك احمق به تمام معنی هستم) دلم برای او ضعف میرفت. میدانستم كه روز بعد باز هم باید توهینهایش را تحمل كنم.
من واقعاً از هنك متنفر بودم و به گمانم این احساس برای مدت زیادی در دل من وجود داشت. و چرا نباید از او متنفر میبودم؟ او واقعاً با این رفتار دوگانه، كه گاهی دوستانه بود و گاهی مثل یك سگ آواره با من برخورد میكرد، آزرده خاطرم كرده بود. من ته دلم میدانستم كه هنك مرا طفل شیرخواری میداند و برای همین هم آزارم میدهد، اما نمیتوانستم این وضع را تغییر بدهم.این رنجش، مرا به اولین مرحلهی بخشش یعنی به مرحلهی حساسی رساند كه من در آن تصمیم سادهای گرفتم: آیا میخواستم شفا پیدا كنم و یا قصد داشتم از آزار ظالمانهای كه در خاطرهی من نقش بسته بود رنج ببرم؟هنگامی كه احساس میكنیم كسی عمیقاً آزارمان داده است، همهی ما به این مرحلهی دشوار میرسیم. آیا باید بگذاریم كه این رنج روی دلهای ما سنگینی كند و همهی شادمانی ما را با خود ببرد؟ و یا باید از معجزهی بخشش برای درمان زخمهایی كه استحقاق آنها را نداشتهایم استفاده كنیم؟
البته ما تا حد زیادی از رنجشهای سطحی و پیش پا افتادهای كه واقعاً نیازی نیست به خاطرشان كسی را ببخشیم، آزار میبینیم، از جمله هتك حرمتهایی كه ناچاریم به خاطر محرومیت از زیبایی یا ظرافت تحمل كنیم.ما ناچاریم رنجشها را دستهبندی كنیم و تفاوت بین آنهایی را كه به معجزهی بخشش نیاز دارند و آنهایی را كه میشود با كمی خوش اخلاقی تحمل كرد، بشناسیم. اگر قرار باشد همهی رنجشهایمان را در یك سطح قرار دهیم برای همهی آنها بخشش را توصیه كنیم، عمل بخشش را به كاری پیش پا افتاده و بی ارزش تبدیل كردهایم. رنجشی كه بحران بخشش را میآفریند، سه بعد اساسی دارد، یعنی همیشه، شخصی، ظالمانه و عمیق است. هنگامی كه انسان این رنج سه بعدی را احساس میكند، زخمی در دلش ایجاد میشود كه فقط با بخشیدن كسی كه انسان را زخمی كرده است، درمان مییابد.
رنج شخصی
ما فقط میتوانیم “آدمها” را ببخشیم و با آن كه “طبیعت” غالباً به ما لطمه میزند، قادر به بخشیدن آن نیستیم. گاهی اوقات این رنج از آن جا سرچشمه میگیرد كه طبیعت به بعضی از افراد، بدون آن كه تقصیری داشته باشند، از لحظهی تولد، سلامتی، زیبایی و هوشی كمتر از آن چه كه به آن نیاز دارند، میدهد. گاهی اوقات انسان از یورش خشم طبیعت به خود گیج میشود. یادم نمیرود كه یكی از دوستان نزدیك من وقتی نوزادش را كه قربانی مرگ اسرارآمیزی به نام مرگ رختخواب شد دفن میكرد، چه حالی داشت. هر یك از ما ممكن است قربانی تصادفی نیروهای طبیعیای باشیم كه وقار ما را درهم میریزند و بدون احترام به لیاقت یا نیازمان، همه چیز را درهم میشكنند. ولی ما نمیتوانیم طبیعت را ببخشیم. ما فقط میتوانیم به آن دشنام بدهیم، از دستش عصبانی بشویم و به خاطر بلاهایی كه بر سرمان میآورد، آن را سرزنش كنیم، ولی سرانجام به قدرت وحشیانهی او تسلیم میشویم. ما میتوانیم از علم برای دفاع موقتی خود در مقابل وحشیگری هوس بازانهی طبیعت استفاده كنیم و یا با ایمان به خدا، میتوانیم به آن سوی طبیعت نگاهی بیندازیم و با توجه به هدف اسرارآمیزی كه خداوند در پس این روشهای عجیب و غریب و دایمی طبیعت قرار داده است، خود را آرام كنیم، ولی نمیتوانیم طبیعت را ببخشیم. بخشش فقط در مورد انسانها قابل اجراست.ما حتی نظامهای مختلف دنیا را هم نمیتوانیم ببخشیم. خدا میداند كه این نظامها چقدر مردم را آزار میدهند. نظامهای اقتصادی میتوانند آدمهای تهی دست را در محلههای اقلیتنشین، در فقری وحشیانه محصور نگه دارند. نظامهای سیاسی میتوانند انسانهای آزاد را به بردگان تبدیل سازند. نظامهای اشتراكی میتوانند انسانها را مثل عروسكهای خیمه شب بازی این سو و آن سو بكشانند و بعد هم مثل آشغال دور بریزند، ولی ما نظامها را نمیبخشیم، بلكه فقط انسانها را میبخشیم.انسانها تنها موجوداتی هستند كه میشود از آنها به خاطر كارهایی كه انجام میدهند حساب پس كشید. انسانها تنها كسانی هستند كه بخشش را میپذیرند و تصمیم میگیرند به سوی ما بازگردند.انسان نیاز ندارد كسی را كه آزارش نداده است، ببخشد. در واقع هر انسانی حق بخشیدن ندارد، بلكه فقط این قربانیان هستند كه چنین حقی دارند. انسان ممكن است از اعمالی كه افرادی نسبت به دیگران مرتكب میشوند عصبانی شود، دربارهی آنها قضاوت كند، آنها را سرزنش كند و دلش بخواهد سر از بدنشان جدا سازد. مثلاً ممكن است من از دست جوزف استالین به خاطر كشتارهای جمعی مرم روسیه تا سر حد جنون عصبانی شوم، ولی اگر او صدمهای به شخص من نزده باشد، بدیهی است كه نباید او را ببخشم و این نه به خاطر آن است كه او آدم شیطان صفتی بوده است، بلكه فقط كسانی میتوانند از صمیم دل او را ببخشند كه او آزارشان داده است. اگر من ادعا كنم آزاردهندگان بزرگی را كه مرا آزار ندادهاند، بخشیدهام، فقط ارزش معجزهی بخشش را كم كردهام. منظور من این نیست كه شما باید دستهای مجرم را مستقیماً روی گلوی خودتان احساس كنید. ما غالباً از آزار دیدن كسانی كه عاشقشان هستیم، بیشتر درد میكشیم. خود من موقعی كه فرزندانم آزار میبینند، واقعاً آزرده و عصبی میشوم. اگر كسی بچههای مرا آزار بدهد، واقعاً بدتر از موقعی است كه مستقیماً به من توهین میكند. در هر حال ما باید به شكلی خودمان این آزار را احساس كنیم و گرنه نیازی به شفای حاصل از بخشش، كه بخشیدن به خاطر آن اختراع شده است، نیست.اگر بخشش، دردی را كه ما احساس میكنیم درمان میكند، دلیل خوبی داریم تا با رنجشهای خود تماس نزدیك داشته باشیم.بعضی از ما عادت داریم دردی را كه واقعاً احساس میكنیم انكار كنیم. این درد به قدری آزار دهنده است كه اصلاً نمیخواهیم آن را بشناسیم. گاهی اوقات این درد، ما را میترساند. كسانی كه پدر و مادرهایشان آنها را آزار داده و با آنها با وحشیگری رفتار كردهاند، غالباً میترسند این نكته را بپذیرند كه آنها از كسانی كه باید عاشقانهتر از هر كس دیگری دوستشان داشته باشند، متنفر هستند، بنابراین از هزاران وسیله استفاده میكنند تا درد خود را انكار كنند.من گاهی اوقات رنج خود را نه به خاطر ترس، كه فقط از سر غرور انكار میكنم و دندانهایم را با حالت یك قهرمان كه میخواهد ضعف خود را انكار كند به هم میسایم تا زیر بار نروم كه بعضی از افراد به آن اندازه قوی هستند كه بتوانند مرا آزار دهند. همین كار را هم همسری كه به او توهین شده است میكند و میگوید، «میدانم كه شوهرم با آن جادوگر بد ذاتی كه اسمش را منشی گذاشته است سروسری دارد، ولی اصلاً نمیخواهم بگذارم با دیدن رنج بردن من خوشحال شود.» و به این ترتیب درد خود را به بخش تاریك روحش، یعنی به آن جا كه احساسات حق ورود ندارند، پرتاب میكند. شاید هم كاری كند كه منشی اخراج شود، ولی تا زمانی كه نپذیرد دردش بسیار عمیق است، هرگز شوهرش را نخواهد بخشید.البته من دارم این سناریو را زیادی ساده میكنم، قصه، همیشه هم دربارهی یك برهی معصوم و یك گرگ بد نیست. اغلب ما در عین حال كه باید ببخشیم، لازم است كه دیگران هم ما را ببخشند. آن كه عفو میكند و آن كه مورد عفو قرار میگیرد، گاهی چنان درهم آمیختهاند كه ما مشكل میتوانیم تفاوت بین آنها را درك كنیم.ولی در اصل، معجزهی شفا موقعی اتفاق میافتد كه شخصی كه احساس درد میكند، شخصی كه زخم را باز كرده است، میبخشد.
نویسنده: لویس. بی. اسمیدز
مترجم: پروین قائمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست