چهارشنبه, ۶ تیر, ۱۴۰۳ / 26 June, 2024
مجله ویستا


ایران و ژئواکونومیک دریای سرخ و خلیج فارس


دریای سرخ و خلیج فارس به عنوان آبراه های استراتژیک، همواره اهمیت ویژه ای داشته اند و مسائل این دو دریا با یكدیگر پیوند و ارتباط نزدیکی داشته است. اما با فروپاشی شوروی و نظام دوقطبی در سال ۱۹۹۱ و اعلام نظم نوین جهانی از سوی آمریکا، اهمیت این دو منطقه از جهان تغییر كرده است. یکی از تفاوت های بارز نظام نوین جهانی با نظام گذشته آن است که در نظام گذشته مسائل سیاسی-ایدئولوژیک حاکم بر نظام جهانی بود، اما در نظام جدید، اقتصاد نقش اساسی را برعهده دارد. به عبارت دیگر در قرن بیست و یکم قدرت اقتصادی تعیین کننده جایگاه و نقش کشورها در نظام بین المللی است. از این دیدگاه در نظام گذشته مناطق استراتژیک اهمیت اساسی داشت، اما در نظام جدید مناطق ژئواکونومیک اهمیت بیشتری دارند. بر این اساس خلیج فارس به دلیل داشتن ذخایر عظیم نفت و گاز، در نخستین سده هزاره سوم میلادی همچنان حایز اهمیت خواهد بود. در حالی که از اهمیت حوزه دریای سرخ به علت فقر منابع اقتصادی، کاسته خواهد شد. ژئواکونومیک دریای سرخ و خلیج فارس با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ نظام دوقطبی حاکم بر جهان از میان رفت و اکنون نظام جدیدی در حال شکل گیری است. گروهی از پژوهشگران روابط بین الملل معتقدند که جهان در نظام جدید از نظر نظامی از حالت دوقطبی به یک قطبی با حاکمیت آمریکا تبدیل شده است. اما از نظر اقتصادی به سمت سه قطبی یعنی آمریکا، اروپا و ژاپن پیش می رود. برخی هم مانند هنری کیسینجر، نظام در حال تکوین را مشابه سیستم کشورهای اروپایی در قرن ۱۸ و ۱۹ می دانند. به عقیده وی در نظام جدید حداقل ۶ مرکز عمده قدرت از قبیل آمریکا، اروپا، ژاپن، چین، روسیه و احتمالا هندوستان وجود خواهند داشت. یکی از ویژگی های اصلی نظام جدید جهانی، اهمیت یابی اقتصاد در عرصه جهانی است. در حال حاضر، قدرت اقتصادی تعیین کننده جایگاه و نقش کشورها در نظام بین المللی است، زیرا مفهوم سنتی قدرت برپایه قابلیت های نظامی تا حدود زیادی تحت تاثیر مضمون جدید قدرت براساس توانایی های اقتصادی و فنی قرار گرفته است و مناطقی که از نظر انرژی غنی باشند، اهمیت می یابند. بنابراین در نظام جدید جهانی مناطق ژئواکونومیک اهمیت بیشتری خواهند داشت، در حالی که در نظام دوقطبی، مناطق ژئوپلیتیک اهمیت زیادی داشتند. نظریه پردازهای آمریکایی به خوبی دریافته اند که در توازن قدرت های آینده، برتری از آن قدرتی خواهد بود که بر مناطق ژئواکونومیک و به ویژه دارای منابع غنی انرژی تسلط داشته باشد. از نظر آنها هر کشوری که بر خلیج فارس تسلط داشته باشد، بر جهان مسلط خواهد بود. بینش ژئوپلتیك دولت آمریکا آن است که عامل کلیدی برای امنیت ملی آمریکا همانا سلطه جهانی و برتری کامل بر هرگونه رقیب بالقوه است. ایالات متحده برای رسیدن به این هدف نه تنها باید قادر به اعمال قدرت نظامی خود در هر نقطه از جهان و در هر زمان باشد، بلکه باید منابع کلیدی ثروت جهان را نیز که مهم ترین آن نفت، به ویژه نفت منطقه خلیج فارس است، کنترل کند. از دیدگاه راست های افراطی مستقر در کاخ سفید و پنتاگون که تعیین کننده سیاست های کنونی دولت آمریکا هستند، اهمیت حیاتی منطقه خلیج فارس تنها به لحاظ سهم آن در تامین انرژی ایالات متحده نیست، زیرا در سال های اخیر، منابع دیگر جهان از این جنبه اهمیت بیشتری یافته اند، بلکه از آن روی مهم است که این منابع به ایالات متحده اجازه می دهد شریان حیاتی انرژی جهان را در دست داشته باشد تا بتواند رقیبان بالقوه را از دستیابی به آنها محروم سازد. چاس فریمن، سفیر سابق ایالات متحده در عربستان سعودی، در دوره ریاست جمهوری بوش اول می گوید: «دولت آمریکا اعتقاد دارد که برای دسترسی به منابع انرژی باید بر آنها کنترل داشت». در این دیدگاه ایدئولوژیک، خلیج فارس گنجینه ای بی همتا است. نفت خام این منطقه، برخلاف نفت موجود در زیر خاک یخ بسته آلاسکا یا نهفته در زیر جلگه های آسیای مرکزی و یا زیر امواج طوفانی دریاها، به آسانی و با هزینه های ناچیز یک دلار و نیم در هر بشکه (ارزان ترین هزینه ممکن)، قابل دسترس است. اما هدف ایالات متحده بسیار فراتر از تسلط بر منابع نفتی این منطقه است. مایکل کلر، استاد مطالعات صلح و امنیت جهانی در کالج هامپشایر و نویسنده کتاب «جنگ بر سر منابع»، می گوید: «هدف ایالات متحده از حضور در منطقه خلیج فارس، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است و نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج فارس به معنای کنترل کردن اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد.» براین اساس، حوزه خلیج فارس که در نظریه های ژئوپلیتیک ریملند محسوب می شد، به هارتلند تغییر می یابد. ویژگی هارتلند جدید، علاوه بر اهمیت استراتژیک و ژئوپلتیک آن، بیشتر به دلیل منابع عظیم اقتصادی آن یعنی نفت است. از این نظر، در نظام جدید جهانی براهمیت خلیج فارس افزوده خواهد شد. شاید مقایسه دریای سرخ و خلیج فارس از این نظر قابل توجه باشد. هر دو منطقه در نظام دوقطبی اهمیت ژئوپلتیک ویژه ای داشتند. اما در نظام جدید جهانی، خلیج فارس به علت داشتن ذخایر سرشار از نفت موقعیت مناسب ژئواکونومیک نیز برخوردار است، در حالی که دریای سرخ فاقد چنین موقعیتی است. جایگاه خلیج فارس در نظم نوین جهانی ایالات متحده خلیج فارس رزمگاه آمریکا در نظم نوین جهانی با سایر مراکز جدید قدرت است. خلیج فارس به علت ذخایر نفت و گاز، به عنوان مهم ترین کانون فعالیت های سیاسی و اقتصادی آمریکا انتخاب شده و این کشور موضع گیری در قبال سایر رقیبان خود را در نظم نوین از این منطقه آغاز کرده است. در واقع نظم نوین جهانی، طرحی نو برای سلطه ای نو بر مناطق مهم و ژئوپلیتیک جهان از سوی آمریکاست. آمریکا برتری در توازن قدرت های آینده را در تسلط بر مناطق ژئواکونومیک و سرشار از منابع اقتصادی می داند تا به این وسیله بتواند ضمن ایجاد اختلال در امنیت اقتصادی کشورهای رقیب، به موقعیت برتر در نظم نوین دست یابد. به بیان دیگر، آمریکا از طریق تسلط بر منابع انرژی منطقه خلیج فارس در نظر دارد امنیت جریان نفت و کنترل قیمت آن را در اختیار خود گیرد، تا از این طریق شریان اقتصادی اروپا و ژاپن یعنی رقبای خود را که واردکنندگان عمده نفت خاورمیانه هستند، در دست داشته باشد تا آنان را با اهداف خود در نظم نوین همراه سازد. در سال ۱۹۹۱ تحولات ژئوپلیتیک جدیدی در صحنه جهانی به وقوع پیوست که سبب تغییر استراتژی آمریکا در خلیج فارس شد. این تحولات عبارت بودند از : فروپاشی شوروی، از بین رفتن نظام دو قطبی، شکل گیری اروپای متحد و ظهور ژاپن به عنوان یك قطب نیرومند اقتصادی. با فروپاشی شوروی، رقابت میان آمریکا و شوروی برای نفوذ در خلیج فارس از میان رفت، اما به جای آن، رقابت میان متحدان دیروز یعنی آمریکا، اروپا و ژاپن آغاز شد. میدان رقابت میان سه قطب یاد شده در عرصه های مختلف اقتصادی، بازرگانی، علمی و تکنولوژیک است. فیلیپ کراسه زیرعنوان « استراتژی نوین آمریکا » از قول سناتور هالینکز نوشته است : «آمریکا در سال ۱۹۹۰ و در ۱۹۹۱ در جنگ خلیج فارس پیروز شد. اکنون هنگام آن است در جنگی که برای آینده آمریکا مهم است، پیروز شویم: جنگ بازرگانی». یکی از مهم ترین موارد رقابت، در زمینه انرژی است. به رغم تلاش های گسترده برای یافتن جانشین برای نفت، هنوز این ماده بهترین و ارزان ترین نوع انرژی است. کشورهای توسعه یافته با داشتن ۳ درصد جمعیت جهان، بیشتر از ۷۰ درصد مصرف انرژی جهان را به خود اختصاص داده اند؛ حال آن که منابع مورد نیاز آنها در داخل کشورهای در حال توسعه واقع شده و افزون بر ۸۰ درصد از ذخایر نفتی متعلق به کشورهای در حال توسعه است. ژاپن تمام نیازهای نفتی خود و اروپا نیز، بخش زیادی از نیازهای نفتی خود را وارد می کند. آمریکا نیز ۵۰ درصد از نفت مصرفی خود را از خارج وارد می کند که در آینده به ۷۰ درصد خواهد رسید.خلیج فارس با داشتن ۶۵ درصد از ذخایر نفت جهانی به شدت مورد توجه قرار گرفته است. جورج بوش، رئیس جمهوری آمریکا، به هنگام بحران خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ در گزارشی با عنوان «استراتژی امنیت ملی آمریکا » به کنگره این کشور، چنین گفته است: «تامین مستمر انرژی برای پیشرفت و امنیت ما حیاتی است. تمرکز ۶۵ درصد از ذخایر شناخته شده نفت جهان در خلیج فارس، به معنای آن است که باید تضمین کنیم که در آینده هم به مواد نفتی با قیمت قابل رقابت در بازار جهانی دسترسی داشته باشیم. علاوه بر این، باید بتوانیم در صورت بروز هر گونه اختلال عمده در عرضه نفت این منطقه، پاسخی مناسب و سریع داشته باشیم». این اولین باری بود که آمریکا از تامین نفت فقط برای خود سخن می گفت و از متحدان خود سخنی به میان نمی آورد. عزم راسخ کشورهای قدرتمند اروپایی به تثبیت حضور گسترده و یکپارچه اروپای متحد در صحنه جهانی به عنوان هماورد جدید در برابر آمریکا، هماوردی که از نظر پیشرفت های علمی و تکنولوژیک و امکانات سرمایه گذاری با ابرقدرت بی چون و چرا در اقتصاد جهانی از جمله عواملی هستند که اسباب حضور نظامی مستقیم آمریکا را در خلیج فارس فراهم آورده اند. اروپا و ژاپن نه تنها خواهان حضور فعال در صحنه جهانی، که خواهان مشارکت در تصمیم گیری های جهانی هستند. این دو قطب در دوران نظام دو قطبی تحت رهبری آمریکا عمل می کردند. اما اکنون خواهان ایفای نقش مستقل و برابر با آمریکا در مسائل و امور جهانی هستند. به طور کلی اروپا و ژاپن خواهان برقراری یک توازن مناسب میان حضور اقتصادی و سیاسی خود در مسائل جهانی هستند. تقارن منافع قطب ها در نظام اقتصادی چند قطبی آینده لزوما روابط بر پایه همکاری را خواهد طلبید. اما در عصر رقابت های اقتصادی، امکان مهار کردن تضادها به سادگی شدنی نیست و حتی در صورت عدم نیاز اروپای غربی و ژاپن به حمایت امریکا، نزاع ها شکل جدیدی به خود خواهد گرفت. به هر حال توقع آمریکا از پیروان سنتی اش آن است که آنها کماکان تحت رهبری این کشور به استقبال نظم نوین در حال ظهور جهانی بروند. اما پذیرش رهبری آمریکا از سوی اروپای متحد و ژاپن در صورتی عملی است که آمریکا از اهرم نیرومندی برای تحت فشار قرار دادن آنها بهره مند باشد. بنابراین، اهداف آمریکا از حضور نظامی مستقیم در خلیج فارس عبارتند از: - تضمین دسترسی بلندمدت خود به نفت - کنترل قیمت نفت - در اختیار گرفتن نبض اقتصادی اروپا و ژاپن در این میان آمریکا از رشد روزافزون هند و چین نیز غافل نیست. این دو کشور به ویژه در زمینه افزایش روز به روز نیازمندی خود به انرژی، از جمله رقبای آمریکا در خلیج فارس به حساب می آیند. برای رسیدن به اهداف یاد شده، دولت آمریکا حضور نظامی مستقیم گسترده ای را در خلیج فارس در پیش گرفته است. اما حوزه فعالیت نظامی آمریکا، به ویژه ناوگان پنجم این کشور در خلیج فارس، دریای سرخ را نیز دربرمی گیرد. استراتژی نوین اسراییل در دریای سرخ شیمون پرز، نخست وزیر سابق اسراییل، در کتاب خود به نام «خاورمیانه جدید»، استراتژی سنتی اسراییل را که مبتنی بر تجاوز و توسعه طلبی ارضی است، رد می کند. وی در این کتاب با توجه به روند تحولات جهانی، ضرورت بازنگری در این استراتژی را یادآوری می كند. دیدگاه های پرز مبتنی بر واقعیت های دنیای کنونی است. تحولات جهانی نشان می دهد که دیگر وسعت یک کشور به تنهایی عامل قدرت محسوب نمی شود؛ به سخن دیگر، عصر توسعه طلبی ارضی سپری شده است. حتی امپراتوری هایی که از طریق تجاوز به کشورهای همسایه و اشغال اراضی آنها شکل گرفتند، مانند اتحاد جماهیر شوروی امروزه به راحتی از این متصرفات چشم پوشی می كنند. پرز نیز به این نتیجه رسیده که اسراییل باید سیاست توسعه ارضی یا نظریه از نیل تا فرات را رها کند. از سوی دیگر، در دنیای امروز مفهوم سنتی قدرت که برپایه قابلیت های نظامی بوده، تحت تاثیر مفهوم جدید قدرت یعنی براساس توانایی های اقتصادی و تکنولوژیک قرار گرفته است. در حال حاضر قدرت اقتصادی، تعیین کننده جایگاه و نقش کشورها در نظام بین المللی است. پرز نیز بر همین اساس استراتژی جدید اسراییل را بر مبنای همکاری های اقتصادی قرار می دهد. علاوه بر آن، جنگ با کشورهای عربی دیگر برای اسراییل کارساز نخواهد بود. پرز نوشته است: « با بررسی جوانب مختلف امور درمی یابیم که در گیری و نبرد هیچ ضرورتی ندارد، بلکه خسارت های سنگین جانی و مالی برای هر دو طرف در بردارد. کسی هم در جنگ پیروز بیرون نمی آید. اسراییل همچنان باقی است و دشمنان نیز تسلیم ما نمی شوند». در مقابل، آنچه امروز امنیت اسراییل را تهدید می کند، بنیادگرایی اسلامی است. شیمون پرز راه های مقابله با بنیادگرایی اسلامی را توسعه همکاری های اقتصادی میان اسراییل و کشورهای منطقه در چارچوب ایجاد یک سازمان همکاری اقتصادی می داند. وی نوشته است: «تنها راه حل درایجاد یک ساختار منظم منطقه ای برای توسعه اقتصادی و اجتماعی خلاصه می شود». وی نقطه حرکت استراتژی جدید اسراییل را دریای سرخ می داند. پرز در کتاب خود نوشته است: «ما می توانیم از دریای سرخ شروع کنیم که مصر، سودان و اریتره در یک سو و اسراییل، اردن و عربستان در سوی دیگر واقع شده اند. می توان گفت که دیگر انگیزه ای برای درگیری وجود ندارد. اتیوپی و اریتره خواهان ایجاد روابط با همسایگان خود و از جمله اسراییل هستند. مصر نیز قبلاً پیمان صلح با اسراییل امضا کرده است. اردن و عربستان نیز خواهان آزادی دریانوردی و صید و پرواز هستند و می توان به عنوان اولین گام، مسائلی مانند اقدام های نجات دریایی و هوایی و شبکه های ارتباطی و تجهیزات هشداردهنده و مانورهای دریایی و زمینی و نیز صنایعی مانند جهانگردی و غذا را مورد بحث قرار داد و در مراحل بعد به ایجاد یک پیمان استراتژیک پرداخت». از سوی دیگر، مصر و عربستان حساسیت ویژه ای به تامین امنیت در حوزه دریای سرخ دارند. دریای سرخ، دومین راه صدور نفت عربستان است. کانال سوئز یکی از مهم ترین منابع درآمد مالی مصر به شمار می رود. متوسط درآمد روزانه مصر از این کانال در حال حاضر ۹/۷ میلیون دلار است. میزان عوارض کانال سوئز در فاصله سال های ۱۹۹۶ و ۲۰۰۳ بالغ بر ۹/۱ میلیارد دلار در سال بود. مصر همچنین نسبت به ذخایر احتمالی نفت و گاز در شمال و شرق كانال سوئز خوشبین است. پرز در جای دیگری از کتاب خود نوشته است: «من اطمینان دارم که دریای سرخ یک نقطه شروع برای حرکت روند صلح و حفظ آن خواهد بود. ما می توانیم راه های طویل در طول سواحل آن ایجاد و لوله های نفت و گاز و شبکه های برق و ارتباطات را در آن احیا و این منطقه را به یک منطقه تجاری و شکوفا تبدیل كنیم. دریای سرخ عبارت است از یک خلیج طولانی اما باریک که با توجه به این خصوصیت می توان پل صلح را بر فراز آن احداث كرد». اسراییل و حوزه خلیج فارس یکی دیگر از تحولات ژئوپولتیک جدید در صحنه خلیج فارس که در ۴۰ سال گذشته بی سابقه بوده، حضور مستقیم اسراییل در این منطقه است. این موضوع خود یکی از پیامدهای صلح اعراب و اسراییل در حوزه خلیج فارس است. موافقت نامه صلح میان ساف و اسراییل موسوم به غزه – اریحا (سپتامبر ۱۹۹۳) و قرارداد صلح میان اردن و اسراییل (اکتبر ۱۹۹۴)، از آن جمله است. همچنین کشورهای حوزه خلیج فارس مذاکرات دوجانبه و چندجانبه ای را با اسراییل آغاز کردند. در این مذاکرات تفاهم هایی برای همکاری میان کشورهای عربی خلیج فارس با اسراییل در زمینه های مختلف حاصل شده كه پیش از بررسی ضروری است که نگرشی به پیشینه تلاش های اسراییل برای حضور در خلیج فارس صورت گیرد. پیشینه حضور اسراییل در خلیج فارس رهبران اسراییل پس از تشکیل این کشور، طرح هایی درباره شبه جزیره عربستان داشتند. تعدادی از نمایندگان کنیست خواهان گنجاندن برخی مناطق خلیج فارس در اسراییل بزرگ بودند. تسوی سیلوا از اعضای حزب لیکود در پژوهش خود در سال ۱۹۷۰ تحت عنوان «یک سرزمین بزرگ و یک ملت بزرگ» ادعای تاریخی اسراییل بر ناحیه خلیج فارس را بحث و بررسی كرده است. به نوشته روزنامه معاریو: «از زمان تاسیس اسراییل و شاید پیش تر از آن نظریه پردازها و رهبران سیاسی آن اهمیت ویژه ای برای منطقه خاورمیانه، به ویژه خلیج فارس قائل بوده اند و این منطقه را برای گستره حیاتی دولت خود لازم و ضروری می دانسته اند. منطقه ای که با بازارهای گسترده و سرمایه های کلان نفتی و گسترش جغرافیایی آن می تواند زمینه لازم را برای اجرای طرح های اقتصادی کلان فراهم کند و اسراییل با فناوری و داشتن متخصصان و کارشناسان فنی، گرداننده چرخه اقتصادی منطقه خواهد بود». جنگ سرد و منازعات در خاور نزدیک، بلندپروازی های اسراییل را در حوزه خلیج فارس محدود کرده بود؛ با وجود این، در دوران جنگ سرد، آمریکا و بریتانیا اسراییل را تشویق می کردند تا در اتحادیه ای که آنها در منطقه با شرکت ایران، ترکیه و پاکستان ایجاد کرده و با عنوان کمربند شمالی شناخته می شد، شرکت کند. البته هدف اسراییل در آن زمان، در حوزه خلیج فارس مقابله با بلندپروازی های ناصر در این منطقه بود. در نوامبر ۱۹۹۵ مذاکراتی میان اسراییل و قطر درباره فروش گاز قطر به این کشور انجام شد، که به امضای یک قرارداد میان طرفین منجر شد. امیر قطر این مسئله را تایید کرد ولی ضمن کم اهمیت جلوه دادن آن گفت قطر یادداشت تفاهمی با شرکت نفتی آمریکایی « انرون » امضا کرده که برای دوحه میلیاردها دلار ارزش دارد و این گاز ممکن است به اسراییل فروخته شود. سفیر اسراییل در مصر اعلام کرد که مذاکراتی با شرکت های نفتی سعودی از طریق تجار اردنی برای صدور گاز طبیعی به اسراییل در جریان است. در آوریل ۱۹۹۴ اسراییل یک موافقت نامه درباره انرژی خورشیدی با عمان امضا کرد. موشه شهال، وزیر نیروی اسراییل، اعلام کرده که کشورهای خلیج فارس ابراز تمایل كرده اند که اسراییل به عنوان انتقال دهنده نفت آنها به بازار اروپا تلقی شود. قطر نیز ایجاد یک خط لوله نفتی را به اسراییل پیشنهاد کرده است. درباره احداث یک خط لوله گاز از قطر به اسراییل نیز توافق شده است. اما با توقف گفت و گوهای صلح خاورمیانه، احداث این خطوط به تعویق افتاده است. محاصره نامریی ایران اسراییل با هرگونه نفوذ ایران در دریای سرخ مقابله می کند. اسراییل نه تنها دریای سرخ را از نظر حمل و نقل برای خود مهم تلقی می کند، بلکه براساس «دکترین پیرامون بن گورین» این منطقه را از نظر امنیتی، عقبه دفاعی خود و نوار محاصره کشورهای عربی می داند. از سوی دیگر، مذاکرات صلح میان اعراب و اسراییل، موجب حضور اسراییل در خلیج فارس شده است. اسراییل با دو کشور قطر و عمان تماس هایی دارد. این دو کشور دارای روابط دوستانه با ایران همچنین موقعیت ژئوپولتیک ویژه ای در خلیج فارس هستند. قطر در بخش میانی سواحل جنوبی خلیج فارس قرار دارد و سرزمین آن به داخل آب های خلیج فارس پیش رفته است. عمان نیز در تنگه استراتژیک هرمز با ایران هم مرز است. با توجه به حضور كنونی اسراییل در تركیه و عراق تحت كنترل آمریكا در غرب ایران و نفوذ آن در جمهوری آذربایجان و ترکمنستان در شمال ایران، در کنار حضور احتمالی این کشور در افغانستان در شرق ایران به نظر می رسد که هدف دکترین پیرامونی بن گورین که محاصره اعراب بود، به محاصره ایران تبدیل شده است. درباره ایران این واقعیت وجود دارد كه ایران برای صدور نفت و دیگر اقلام نفتی و غیرنفتی و ورود بزرگ ترین بخش از واردات خود، به خلیج فارس وابستگی حیاتی دارد. با توجه به این حقیقت كه بیش از نیمی از خلیج فارس به ایران تعلق دارد و این كه حساس ترین نقاط استراتژیك و ژئواکونومیک منطقه در فضای کشور ایران است و با توجه به پهناوری سرزمین و فراوانی جمعیت و گستردگی و تنوع منابع معدنی و طبیعی این كشور و با توجه به این كه امنیت خلیج فارس، شرط ضروری تداوم جریان بی خطر صدور نفت منطقه است و ادامه امن صدور نفت و ورود كالاهای بازرگانی از راه خلیج فارس برای ایران جنبه حیاتی دارد، حضور آمریکا در منطقه خلیج فارس در کنار محاصره ایران از سوی آمریکا (حضور و نفوذ آمریکا در عراق، افغانستان، همسایگان شمالی و همسایگان جنوبی حوزه خلیج فارس) و نیز کمربند نامریی محاصره ایران از سوی اسراییل را باید شناخت، تحلیل کرد و چاره ای برای آن اندیشید

نویسنده : رها خرازی
منبع : پایگاه اطلاع رسانی عسلویه