پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


دست‌هائی رو به آسمان!


دست‌هائی رو به آسمان!
چه فرقی می‌کند که نزدیک‌ترین دوستت باشد یا غریبه‌ای که برای اولین‌بار نگاهت به چشمانش گره خورده است. تفاوتی نیست که هم‌محلی قدیمت باشد یا هم‌وطنی از شهری دور که به هزار امید و آرزو ورود به پایتخت را به جانش خریده، هر که هست او حالا روی صندلی چرخ‌دار است و تو به این فاصله‌های کوتاه بین ایستادن و نشستن فکر می‌کنی و به‌دست‌هائی که گرچه به ناچار روی پاهایشان آرام گرفته ولی از انتهاء وجود به آسمان بلند است.
● جاده، با طعم مرگ:
همه آنها هم‌سفرهایشان را دیده‌اند که از کنارشان به آسمان پر کشیده‌اند. عجیب نیست که هر سه‌شان قربانی جاده‌هائی هستند که بالاترین آمار مرگ و میر را در تمام دنیا دارد. سهیل آریانی ۲۴ ساله، آخرین بار دو سال پیش، قبل از سفر به اصفهان روی پا ایستاده است و بعد خاطره تلخ و مبهمی از چند بار پیچ خوردن و چشم باز کردن به دنیای جدیدی که بی‌خواهر است و بدون توانی برای ایستادن. با یک نشان جدید، ضایعه‌ای نخاعی از کمر.
مونا طراوت ۲۲ ساله، ۷ سال است که نشستن روی این صندلی‌های دو چرخ و بیشتر از آن خوابیدن مداوم به روی تخت را تجربه می‌کند. درست از وقتی که سفرشان از شمال کشور به مشهد مقدس ناتمام ماند. انگار تازه پاترولشان را خریده بودند که بی‌توجهی راننده‌ای دیگر زندگی‌شان را مثل ماشینشان واژگون کرد. مادربزرگ و دخترعمه‌اش را از دست داد و زندگی جدیدش را با نخاعی کوفته شده از ناحیه گردن شروع کرد.
همه می‌گویند اگر پزشک اول کارش را درست انجام می‌داد حالا او روی پاهایش ایستاده بود، اما حالا بعد از چند عمل تنها می‌تواند دست‌هایش را تا ناحیه مچ حرکت دهد. خیرالنساء خوش‌نیت، ۳۹ ساله، گناه او این است که جزء ممتازترین دانشجویان دانشگاه آزاد واحد شیروان بوده است. به‌همین دلیل به همراه یک‌سری از دانشجویان نمونه، با یک مینی‌بوس عازم مشهد شدند. می‌توانید حدس بزنید که آنها هم تصادف کردند و او حالا با همه آدم‌های مثل خودش که دچار محدودیت شده‌اند، هم‌ردیف شده است. محدودیت‌هائی که خودشان در ایجادش هیچ نقشی نداشته‌اند، حتی چیزی کمتر از هیچ!
● هستید؟! انگار که نیستید!
اگر فکر می‌کنید ماشین شما بیمه شخص ثالث دارد پس وقتی تصادف می‌کنید کسی هست که به دادتان برسد، باید بگویم روی تنها چیزی که اصلاً نمی‌توانید حساب باز کنید، حداقل برای دو ـ سه سال اول که بیشترین نیاز را به کمک دارید، پول بیمه‌تان است. از سهیل آریانی می‌پرسم آیا بیمه مبلغ موردنظر را به آنها پرداخت کرده است؟ جواب سهیل بعد از گذشت نزدیک به دو سال، بیشتر از ”نه“ نیست.
او می‌گوید پدرش بارها و بارها مسیر تهران تا شاهین‌شهر را برای انجام کارهای اداری بیمه طی کرده و او هم بارها مورد آزمایش‌های مختلف قرار گرفته است اما هنوز هم از مبلغی که بیمه وظیفه دارد در کوتاه‌ترین زمان ممکن بپردازد، خبری نیست. دو نفر دیگر هم همین را می‌گویند، خانم خوش‌نیت که به قول خودش ۳ سال و ۴ ماه و پنج روز و ۷ ساعت از تصادفش گذشته و خانم طراوت هر دو برای گرفتن حق بیمه‌شان چند سال معطل مانده‌اند.
خانم خوش‌نیت غیر از این از بی‌مهری‌های دیگری نیز شکایت دارد و می‌گوید: با آنکه در آن زمان هم مثل امروز معلم بوده اما وزارت آموزش و پرورش در آن زمان تنها با این بهانه که او از طرف دانشگاه به سفر مشهد اعزام شده حاضر به هیچ کمکی نشده است. خرج مسئولان دانشگاه هم از چند کیلو پرتقال برای این بیمار ضایعه نخاعی فراتر نمی‌رود. از سوی دیگر اگر در تصادف، طرف مقابل شما مقصر باشد با اینکه شما صاحب حق هستید، ولی انگار که نیستید. خانم طراوت می‌گوید با وجود مقصر شناخته شدن طرف مقابل از سوی دادگاه، او با یک حرکت ساده مثل انتقال مالکیت اموالش به بستگان، از دادن دیه فرار کرده و حالا قرار است برای مدتی که حساب کردنش سخت است، ماهی ۵۰ هزار تومان را به‌عنوان دیه به‌طور مشترک به او و عمه‌اش که مانند او از همان تصادف دچار ضایعه نخاعی است، بدهد.
همین ۵۰ هزار تومان هم ماه‌هاست داده نمی‌شود و البته کسی نیست که بخواهد حق آنها را بگیرد. خود خانم طراوت اعتقاد دارد پارتی طرف مقابل آن‌قدر کلفت است که می‌تواند از همین حالا قسط ماهانه دیه‌اش را ندهد و آب هم از آب تکان نخورد. نتیجه همه حرف‌ها این می‌شود که اگر شما بیمه، حق دادگاهی و یا دوستان زیادی دارید، در موقع حادثه انگار که هیچ‌کدام را ندارید، پس لطفاً زیاد رویشان حساب نکنید.

● هزار و یک‌شب، مصیبت
آنچه بر مونا طراوت گذشته آن‌قدر فاجعه‌بار است که می‌تواند شما را خیلی بیشتر از هزار شب بیدار نگه‌دارد اما شهرزاد قصه این‌بار روی صندلی چرخ‌دار است و سخت حرف می‌زند چون وقتی می‌نشیند توان تنفسی‌اش به مقدار قابل توجهی کاهش می‌یابد. پزشکان می‌گویند مدارک پزشکی‌اش نشان می‌دهد که اگر نخستین پزشک که البته پزشک شهر ری است، کارش را درست انجام می‌داد، می‌توانسته راه برود اما او برخلاف گفته‌اش هیچ‌کدام از پیچ و مهره‌های پلاتینی را که خانواده‌اش تهیه کرده بودند، در گردن او جاگذاری نمی‌کند. نتیجه این می‌شود که نخاع بیشتر از یک‌سال تحت فشار شدید قرار می‌گیرد و با وجود خرج‌های چند صد میلیونی خانواده‌اش، نمی‌تواند هیچ حرکتی را تجربه کند. تنها یک اتفاق باعث می‌شود آنها متوجه شوند نخستین پزشک به آنها دروغ گفته است.
یک خرج میلیونی دیگر و خطر یک عمل مجدد تنها می‌تواند دست‌های او را به راه بیندازد. اما سهیل آریانی وضعیت بهتری دارد. از ابتدا مراقبت‌های لازم را دریافت کرده و به‌واسطه داشتن بیمه تکمیلی مناسب در ابتداء درمان مشکل خاصی را تجربه نکرده است، اما داستان به اینجا ختم نمی‌شود. مسئله مشترک در او و خانم خوش‌نیت امیدی است که برای عمل جراحی ترمیم نخاع به آنها داده شده است.
این برای خانم خوش‌نیت حاشیه بیشتری را به‌همراه داشته، او به امید این عمل به‌همراه همسر و فرزندش راهی تهران شده و از تیرماه سال پیش تا همین چند هفته پیش، ترس زندگی در این شهر بزرگ و هراس‌انگیز را به جان خریده است. از یک‌سو سختی‌های گرفتن انتقالی از آموزش و پرورش شیروان به تهران و هزینه‌های سرسام‌آور زندگی در این شهر و از سوی دیگر ناامید شدن و نتیجه نگرفتن از عمل سخت و یک‌سال فیزیوتراپی، هیچ‌کدام نتوانسته است لبخند را از روی صورتش بردارند.
سهیل نیز گرچه راه ساده‌تری را برای تحت عمل جراحی قرار گرفتن در بیمارستان امام طی کرده است اما در نتیجه نگرفتن از عمل جراحی با خانم خوش‌نیت فصل مشترکی دارد. شاید جالب باشد بدانید سهیل همان پسری است که هر چند وقت یک‌بار تلویزیون او را در حالی که روی دوچرخه ثابت رکاب می‌زند نشان می‌دهد. تأثیر تبلیغات تلویزیونی تا حدی بود که حتی آشنایان سهیل نیز با او تماس می‌گرفتند و گله می‌کردند که چرا سهیل آنها را از آثار عمل بر روی توان حرکتی‌اش باخبر نکرده، غافل از این‌که آن دوچرخه ثابت برقی است و رکاب‌هایش بدون احتیاج به هیچ نیروی خارجی حرکت می‌کند. واضح است که چنین وسیله‌ای برای کسانی‌که دنبال تبلیغ‌های تلویزیونی هستند چه ارزشی دارد.
● نقش‌هائی بر روی آب!
چند وقت که از حادثه می‌گذرد وقتی که دور و برت خالی می‌شود، تازه متوجه می‌شوی چه اتفاقی افتاده است. تازه حواست به تغییرات شگرفی که در نوع زندگی کردنت افتاده است جمع می‌شود. هزینه‌هائی که اداره این نوع زندگی بر روی دوشت می‌گذارد، سرسام‌آورتر از آن است که بتوانی تصور کنی. همین را از آنها می‌پرسم.
اینکه به‌واسطه شرایطشان ماهانه چه خرج‌های اضافی را متحمل می‌شوند. خانم طراوت می‌گوید چیزی نزدیک به یک میلیون! آقای آریانی و خانم خوش‌نیت هم کم و بیش به همین مبلغ اشاره می‌کنند. هزینه‌های بالای فیزیوتراپی، وسائل پزشکی مصرفی که به‌طور روزانه مورد استفاده آنها قرار می‌گیرد، هزینه وسائلی که گرچه مصرفی نیستند اما فرسوده‌شدنشان آنها را مجبور به تعویض کردنشان می‌کند. در کنار این‌ها، هزینه‌های درمانی ناشی از بیماری‌های مزمنی که به سراغ این افراد می‌آید هم بگذارید.
بیماری‌هائی مثل زخم بستر، عفونت‌های ادراری، بیماری‌های ناشی از استراحت‌های طولانی بر روی تخت مثل گرفتگی ناگهانی رگ‌های ریه، مغز و هزار چیز دیگر. همه اینها را که می‌گویند از بهزیستی سئوال می‌کنم. اینکه دولت چه کمکی به آنها می‌کند؟ پوزخند دسته‌جمعی، اولین جوابی است که از آنها می‌گیرم. البته روی کاغذ وضعیت نابه‌سامانی آنچه در واقع اتفاق می‌افتد، نیست.
بهزیستی قرار است خدماتی مثل هزینه درمان تا سقف ۵۰۰ هزار تومان، تهیه وسیله ایاب و ذهاب برای بیماران تا ۶ بار در هفته، برقراری جلسات فیزیوتراپی، تأمین هزینه دانشگاه و حتی دادن وام به افرادی که به هر نوع دچار چنین محدودیت‌هائی هستند ارائه دهد اما از زبان این افراد قضیه جور دیگری است. سهیل آریانی می‌گوید: از ۲۵ نوبتی که برای استفاده از ماشین‌های بهزیست کار تماس داشته است، با وجود هماهنگی قبلی تنها توانسته از ۱۴ نوبت استفاده کند. سهیل تقریباً هر روز به دانشگاه می‌رود. می‌توانید تصور کنید وقتی قرار است ماشین بهزیست کار تا نیم‌ساعت دیگر در خانه‌تان باشد تا شما را به دانشگاه انتقال دهد و حتی دو ساعت بعد از آن زمان هم خبری از آن نشود، چه احساسی به شما دست می‌دهد؟
این اتفاقی است که بارها و بارها برای سهیل تکرار شده اما چیزی که مونا طراوت می‌گوید حتی از اولی فاجعه‌بار‌تر است، اینکه به تازگی چهل ماشین کاروان به منظور تجهیز سرویس حمل و نقل معلولان تهیه شده اما چون این ماشین‌ها بالابر ندارند برای کسانی مثل او قابل استفاده نیست. او راست می‌گوید، یک آدم سالم هم به زحمت می‌تواند سوار این ماشین‌ها شود. تنها ماشین‌هائی که آنها برای جابه‌جائی در اختیار دارند ۶ ماشین ون است که به ماشین‌های آبی معروف هستند.
طنز تلخ این ماجرا اینجاست که از این ۶ ماشین هم، یکی مدت‌هاست که خراب است، یکی همین چند هفته پیش خراب شد و یکی را هم پلیس به خاطر جریمه ۶۷۰ هزار تومانی‌اش خوابانده است. تنها ۳ ماشین برای انتقال همه معلولان این‌چنینی تهران بزرگ باقی می‌ماند، خانم خوش‌نیت می‌گوید: تازه برای هماهنگ کردن همین چند بار محدود هم باید یک صبح تا غروب پای تلفن همیشه اشغال شرکت ”بهزیست‌کار“ که به سازمان بهزیستی وابسته است، بنشیند. در کنار این، بهزیستی قرار است هر ۳ ماه یک‌بار! وسائلی را مثل دستکش استریل، گاز استریل، و... را در اختیار معلولان قرار دهد، اما سهیل آریانی می‌گوید به تازگی زمان بین تحویل کالاها به آنها زیاد شده و از طرف دیگر مقدار وسائلی که در اختیار آنها قرار می‌گیرد کم شده است.
● به‌دنبال یک تکیه‌گاه!
داستان نابسامانی‌ها در عرضه خدات به معلولان تمامی ندارد. بهزیستی موظف است که در سال تنها تا ۵۰۰ هزار تومان از هزینه درمان و بستری آنها را بپردازد اما به‌گفته مونا طراوت همین مبلغ ناچیز هم به‌علت بدهی سازمان بهزیستی به شرکت بیمه موردنظر، پرداخت نمی‌شود. سهیل آریانی از معدود چیزهای خوب هم می‌گوید.
اینکه بهزیستی بیشتر هزینه دانشگاه آنها را گرچه با یک ترم تأخیر، تقبل می‌کند و هر ۵ـ۴ ماه یک‌بار هم یک دکتر عمومی و یک دکتر عمومی و یک روانشناس را برای بررسی وضعیت آنها به خانه‌شان می‌فرستد، برای جلسات فیزیوتراپی هر چند ماه یک‌بار ۱۰ جلسه وقت به هر نفر اختصاص پیدا می‌کند، هر چند که به‌علت غیرمداوم و کم‌بودن تعداد جلسات، هیچ دردی را از آنها دوا نمی‌کند. در کنار همه اینها ناهموار بودن معابر و مناسب نبودن وسائل حمل و نقل عمومی برای این‌گونه افراد را به تمام مشکلات اضافه کنید تا بفهمید یک فاصله چند ثانیه‌ای چگونه می‌تواند همه چیز را به سخت‌ترین وضعیت ممکن تبدیل کند. از آنها سئوال می‌کنم که هیچ سازمان مخصوص و یا گروه خاصی برای حمایت و دفاع از حقوقشان وجود ندارد؟ اسم چند نهاد را می‌برند اما سهیل آریانی بیشتر از همه روی گروهی از بچه‌های کم‌توان تأکید دارد که دور هم جمع‌ شده‌اند و حالا ساختار مشخصی را سامان داده‌اند که نامش ”باور“ است.
● چه کسی باورش می‌شود؟
قبل از اینکه خانم قنبری را ببینم فکر نمی‌کردم که کارشان زیاد جدی باشد. آرزو قنبری همان کسی است که در زمان انتخابات ریاست‌جمهوری به تمام کاندیداها نامه نوشت تا اگر پرنده بخت روی شانه‌شان نشست و بر مسند قدرت جای گرفتند، به فکر اجرائی کردن قانون جامع حمایت از معلولیت باشند.
وقتی محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور شد، جواب نامه او را داد که چشم و ما به فکر شما هستیم! اما وقتی از خانم قنبری درباره تغییرات ایجاد شده در طول این دو سال می‌پرسم، می‌گوید: ”شاید من بی‌خبرم، اما همه چیز همان‌طور است که پیش از این بود“. پی‌گیر این قضیه نمی‌شوم. می‌خواهم از خودشان و برنامه‌هایشان بپرسم و او از ابتدا برایم تعریف می‌کند: ”درست آذرماه سال ۱۳۸۳ بود که جمعی از بچه‌هائی که مشکل جسمی داشتند دور هم جمع شدند و پایه گروهی را ریختند که حالا شده است ”باور“. آن موقع محمد مقدم‌شاد که دانشجوی روان‌پزشکی بود و به‌علت میوپاتی دچار کم‌توانی شده بود طرحی را به نام باور ارائه داد که اساسش آموزش مهارت‌های زندگی به چنین افرادی بود اما بعد این طرح پخته‌تر شد و مسائلی مثل توانمندسازی، فرهنگ‌سازی و پی‌گیری حقوق معلولان، بر مبنای قانون جامع را در برگرفت.
او در ادامه از دوستی اولیه‌شان گفت، اینکه با همکاری مرکز مدیریت و توسعه زندگی شهرداری منطقه ۷ و بعد از چندین ماه نامه‌نگاری و تلاش توانسته‌اند محلی را برای برگزاری جلساتشان در همان مکان، مناسب‌سازی کنند. از برنامه‌هایشان گفت که سال به سال گسترده‌تر می‌شود و اصولی که روی آنها هم‌قسم شده‌اند: ”ما از همن ابتدا با هم عهد کردیم کار خیریه نکنیم. خیلی‌ها هستند که به اسم کار برای معلولین، از مردم پول می‌گیرند و کسی هم نیست که بررسی کند این پول‌ها چگونه خرج می‌شود اما ما تنها روی حمایت چند نفر آشنائی حساب می‌کنیم که براساس شناختشان بعضی از هزینه‌ها را تقبل می‌کنند“. آرزو قنبری در ادامه از همایش‌های ماهانه‌شان گفت که در واقع اولین فعالیتشان نیز بوده است. در ”باور“ هدف اصلی فرهنگ‌سازی است و بیشتر بچه‌ها که اهل قلم و هنر نیز هستند روی این جنبه تأکید دارند.
گرچه این تنها کار باوری‌ها نیست. جشنواره فرهنگی ـ هنری باور که به‌صورت دوسالانه برگزار می‌شود، تشکیل گروه اینترنتی برای ارتباط بچه‌ها با یکدیگر که نزدیک به ۲۰۰۰ نفر عضو دارند، همایش‌های سالانه، فیلم‌سازی مستند و داستانی، راه‌اندازی یک نشریه درون‌گروهی و تازگی‌ها یک سایت جان‌دار با آدرس www.bavarnews.ir همگی از فعالیت‌هائی است که آنها با دست خالی انجام داده‌اند. به همه این‌ها برقراری برنامه‌های تفریحی برای معلولان و تشکیل کمیته‌های توانمند بازسازی برای کمک به آنهائی که هنوز با مشکلشان کنار نیامده‌اند را هم اضافه کنید.
● ثانیه‌هائی که در گذرند!
آرزو قنبری راست می‌گفت. حرفش این بود که معلولیت یک شانس برابر است. اتفاقی که برای همه امکان وقوع دارد و البته هیچ‌کس فکر نمی‌کند چنین چیزی یک روز دامن خود او را بگیرد. فاصله بین من و شما با سهیل، مونا، خانم خوش‌نیت و هزاران فرد دیگر که دچار محدودیت هستند چیزی کمتر از ثانیه است. ثانیه‌های بی‌شماری که هزاران بار در روز تکرار می‌شوند و باز فردا هزار بار دیگر. چشم‌پوشی بر مشکلات بزرگ‌ترین اقلیت موجود در تمام جهان در کشورمان ناشکری آشکار است و ما را مستوجب هر عقوبتی می‌کند. پس وظیفه دینی، اخلاقی، اجتماعی و قانونی خود را در پاس‌داشت حقوق افرادی که هم‌نشینی تلخی را با ثانیه‌ها آغاز کرده‌اند، پاس بداریم. ثانیه‌هائی که برای ما نیز درگذرند.
مرتضی جلالی‌فخر
منبع : نشریه پزشکی طبیب مردم